گفتوگوی صمیمانه با دکتر مسعود بهنیا ایثارگر و رزمنده دوران دفاع مقدس
در ادامه مصاحبه با ایثارگران گرامی دانشگاه با دکتر مسعود بهنیا ایثارگر و رزمنده دوران دفاع مقدس به گفتوگو نشستیم.
به گزارش روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران دفتر امور ایثارگران، در ادامه مصاحبه با رزمندگان غیور هشت سال دفاع مقدس، دفتر امور ایثارگران با دکتر مسعود بهنیا ایثارگر و رزمنده دوران دفاع مقدس گفتوگو کرد:
ضمن تشکر از اینکه وقت گرانبهایتان را در اختیار ما گذاشتید، بهعنوان اولین سؤال درخواست میکنم خودتان را معرفی کنید؟
دکتر مسعود بهنیا متولد 1341 در شهر تبریز هستم. در خانوادهای متوسط به دنیا آمدم، پدرم کارمند وزارت دارایی و مادرم خانهدار بودند. فرزند کوچک خانواده هستم، یک برادر بزرگتر دارم که متخصص اطفال است و دو خواهر دارم که یکی دبیر بازنشسته و دیگری آموزگار بازنشسته هستند.
دوران تحصیل خود را چگونه گذراندید؟
پدرم اهل مراغه و مادرم اهل تبریز بود و چون ما ساکن مراغه بودیم سه سال اول ابتدایی را در شهرستان مراغه تحصیل نمودم، سپس سال 1350 به دلیل شرایط کاری پدرم به تهران منتقل و در بلوار کشاورز ساکن شدیم. سال چهارم را در دبستان «مهر استاد» درس خواندم و سال پنجم، اول و دومراهنمایی را در مدرسه «نوید» در خیابان نواب صفوی تحصیل کردم، پسازآن سال سومراهنمایی و کل دوره دبیرستان را در دبیرستان «خوارزمی» (واقع در خیابان فخر رازی) ادامه تحصیل دادم.
خاطرهای از دوران تحصیل خود دارید؟
من از کودکی علاقهمند به تحصیل بودم و تمام ایام دوران تحصیل برایم خاطره است. هر روزی که مدرسه میرفتم، از اینکه درس یاد میگرفتم لذت میبردم، چون واقعاً به درس عشق میورزیدم.
در چه رشتهای و در کدام دانشگاه تحصیل کردید و اکنون در چه رشتهای فعالیت میکنید؟
کل مقاطع دوران تحصیلات دانشگاهی و همچنین تحصیلات تکمیلی دانشگاه را در علوم پزشکی تهران گذراندم. سال 70 تا 73 کاردانی علوم آزمایشگاهی (شبانه)، سال 75 تا 77 کارشناسی علوم آزمایشگاهی، سال 83 تا 85 کارشناسی ارشد انگلشناسی دانشکده بهداشت و سال 93 هم دکترای انگلشناسی پزشکی پذیرفته شدم.
به دلیل اینکه همزمان با استخدام در دانشگاه قبول شدم، شغلم کاملاً مرتبط با رشته دانشگاهیام هست و اکنون در آزمایشگاه بیمارستان مرکز طبی کودکان مشغول هستم.
چطور به این رشته علاقهمند شدید؟
خب شرایطی پیش آمد و من در این مسیر قرار گرفتم. سال 59 که دیپلم گرفتم مصادف شد با انقلاب فرهنگی و آزمون ورودی دانشگاهها به مدت دو سال برگزار نشد، از طرفی برادرم برای گذراندن دورههای رزیدنتی اطفال در مرکز طبی کودکان به تهران آمده بود و ازآنجاییکه من بیکار بودم، کمک کرد تا من دورههای پزشکیاری و آزمایشگاه را در بیمارستان مرکز طبی کودکان بگذرانم؛ دو سال در آزمایشگاه همانند کارکنان رسمی آزمایشگاه از هفت صبح تا دو بعدازظهر مشغول کار بودم؛ البته بدون دریافت حقوق؛ بدینترتیب به کار در محیط آزمایشگاه بخصوص بخش بیوشیمیایی، میکروبشناسی و انگلشناسی علاقه پیدا کردم و بهصورت عملی کار را یاد گرفتم. بعد از دو سال دوره سربازی را در ارتش گذراندم. خدمت سربازی را که تمام کردم در کنکور شرکت کردم و در رشته کاردانی علوم آزمایشگاهی شبانه دانشگاه تهران قبول شدم.
در خصوص فعالیتهای اجرایی، پژوهشی و فرهنگی خود مختصری بفرمائید؟
فعالیت اجرایی که به آن صورت نداشتم ولی از زمانی که کاردانی قبول شدم تا به امروز که PHD گرفتم، همیشه مشغول فعالیتهای علمی و پژوهشی بودم و مقالاتی هم در زمینه شغلی نوشتهام.
چطور شد به جبهه رفتید؟
سال 59 دیپلم گرفتم و شهریور همان سال جنگ تحمیلی آغاز شد. آذر 59 مادرم به علت بیماری قلبی و دیابت درگذشت و چون پدرم سالخورده بود و نیاز به مراقبت داشت لازم شد در کنارش بمانم؛ زمانی که برادرم ساکن تهران شد و مسئولیت پدرم را بر عهده گرفت، با سه سال تأخیر طبق وظیفه و دینی که کشورم بر گردنم داشت به سربازی رفتم.
از وقایع جنگ و حضورتان در جبهه بفرمائید:
در دوران سربازی پس از گذراندن دوره آموزشی با درجه گروهبان دوم وظیفه با کد تخصصی 910 بهعنوان پزشکیار به گروه 55 توپخانه ارتش اصفهان، واحد آتشبار مستقل 360 کاتیوشا منتقل شدم. در تاریخ 29/1/65 عازم جبهه شدم و 9 ماه در جبهه بودم و در عملیات فکه حضور داشتم. روز اول که به منطقه عملیاتی رسیدم هیچوقت از یادم نمیرود، دشمن 24 ساعت تمام با آتش سنگین توپخانه و موشک موضع ما را مورد حمله قرار داده بود؛ بعد از یک هفته اوایل اردیبهشتماه و مصادف با عملیات فکه بود که ما بهعنوان پزشکیار به خط اعزام شدیم. چهار-پنج روز با کمک رزمندگان مجروحین و شهدا را بیرون میآوردیم، خیلیها زندهبهگور و خیلیهایس دیگر به سیمخاردارها چسبیده بودند؛ شرایط بسیار سخت و دردناکی بود. تقریباً اواخر خدمت به دلیل اینکه نفرات نیرو هم زیاد شده بود، ارتش اعلام کرد کسانی که نزدیک به پایان خدمت هستند از جبهه به پادگانها برگردند؛ من هم به پادگان اصفهان برگشتم و دو ماهی آنجا بودم تا اسفندماه که خدمتم تمام شد.
تلخترین و شیرینترین خاطرات شما در جبهه را برای ما بگوئید:
برای من خاطرات آن روزها هم تلخ بود و هم شیرین! تلخ زمانی بود که باید پیکر بسیاری از شهدا و مجروحین را جمعآوری میکردیم.
از دیگر خاطرات تلخ وقتی بود که به سوسنگرد رفتیم و با دیوارهای منازلی که با گلوله سوراخ شده بود و فجایعی که دشمن سر ناموس این کشور درآورده بود مواجه شدیم؛ یا زمانیکه برای کمک به مجروحین میرفتیم و یا پیکر شهدا را جمعآوری میکردیم؛ منطقهای بود که اسمش را گذاشته بودیم "قتلگاه"،. زمانی بود که 120 نفر شهید شده بودند و ما فقط توانستیم سی-چهل نفر را بیرون بیاوریم.
وقایع جنگ را در شهرهای بستان، دهلاویه و تنگه چزابه به چشم میدیدم. طلائیه که درست روبروی بصره بود، دشتی بود کاملاً در دید و تیررس دشمن، وقتی ماشین آیفا برای رزمندگان غذا میآورد باید چراغ خاموش میآمد. مناطق جنگی خوزستان اکثراً دشت بود، گرمای سوزان و طاقتفرسا که باید دمای 50 درجه را تحمل میکردیم. خودم بارها گرمازده شدم و زیر سرم رفتم.
علیرغم همه تلخیها، شیرینی هم بود، از اینجهت که میتوانستم در آن شرایط سخت مثمر ثمر و فایده بوده و نزد خدای خود روسفید باشم. من همیشه با خاطراتم زندگی میکنم چه خاطرات دوران کودکی و نوجوانی چه خاطرات دوران جوانی، جبهه و ... .
در حین جنگ به دوران پسازآن هم فکر میکردید؟
اصلاً؛ فقط به جنگ فکر میکردم. به اینکه کاری کنم تا انشالله بتوانم در آینده روسفید باشم. نه فقط من، همه همینطور فکر میکردیم، اینکه موفق و پیروز شویم و روسفید این مرحله را بگذرانیم. خوشبختانه همینطور هم شد، توانستیم کشور را از دست متجاوزین نجات دهیم.
از دوستان دوران جنگ بگویید، آیا با آنها ارتباط دارید؟
یکی از دوستان خیلی خوبم که هیچوقت او را از یاد نمیبرم، فریبرز بشارتپور بود که شهید شد، از دوستان دیگرم گروهبان دوم خان محمدی و گروهبان سوم چراغ سپهر هستند که مدت زیادی است به دلیل مشغله زیاد ارتباط ندارم.
چگونه میتوان طرز تفکر ایثارگران را به دیگران منتقل کرد؟
به فرمایش مقام معظم رهبری دفاع مقدس یک دفینه است، گنجینهای که خود شامل یک سری موزههای معرفتی و اخلاقی است. بنده که خود را لایق ایثارگری نمیدانم ولی در گام اول خود ایثارگر است که به دلیل، فداکاری، ازخودگذشتگی و جانبازی، تمام فضایل اخلاقی را داشته و اینگونه نقش ایثارگری را در جامعه به نحو بسیار مطلوبی ایفا میکند.
در گام دوم نظام آموزشی کشور است، آموزشوپرورش برای کودکان و نوجوانان در مدارس و آموزش عالی برای جوانان در دانشگاهها باید کتب آموزشی فرهنگ ایثار را در برنامه های اموزشی خود قرار دهند و از طریق دبیران عالی، اساتید اهلفن و روحانیون متخصص بهصورت ویژه آموزش دهند.
در گام سوم حوزه فرهنگی-هنری علیالخصوص در عرصه رسانه (تلویزیون، سینما، رادیو و ...) باید از طریق فیلمهای حماسی و محتواهای فرهنگی در اشاعه فرهنگ ایثار کمک کنند. بهعنوانمثال پسر خودم که در کلاس یازدهم دبیرستان است با دیدن فیلمهای حماسی و دفاع مقدس هیجانزده میشود و مرتب از من سؤال میکند: «تو جبهه بودی در مورد این اتفاق توضیح بده؟»، همینطور فیلمهای زمان دفاع مقدس روی او خیلی اثرگذار هستند.
نقش ایثارگری در نسل سوم و چهارم را چگونه میتوان ایفا کرد؟ روشهای پیشنهادی شما چیست؟
همانطور که عرض کردم خود ایثارگران الگوی عینی در انتقال نقش ایثارگری هستند. البته نسل سوم و چهارم با نسلهای دوران ما خیلی فرق دارند. انتقال مفاهیم ایثارگری به آنها سخت است چون برایشان باورپذیر نیست. جوانان نسل انقلاب و دفاع مقدس ناب و خالص بودند؛ متأسفانه دوران دفاع مقدس دارد به فراموشی سپرده میشود. باید با کارهای فرهنگی و با تلاش و زحمت بیشتر نقش ایثارگری را در خاطرهها پر رنگ نگهداشت و به نسل سوم و چهارم منتقل کرد و ایثارگران چون مسئولیت بیشتری دارند در این مورد باید بیشتر تلاش کنند.
آیا خاطرات خود را از دوران دفاع مقدس مکتوب کردید؟
خیلی دوست دارم مکتوب کنم تا حدی هم نوشتهام ولی به دلیل مشغله کاری ناقص مانده است.
عوامل پیشرفت خود را در چه چیزی میبینید؟
به لطف الهی دو ویژگی مهم پشتکار زیاد، تعهد و مسئولیتپذیری به من کمک کرد تا حدی در رسیدن به اهدافم موفق باشم. هر مسئولیتی را بر گردن بگیرم نهایت تلاش خود را میکنم تا بتوانم از عهده آن بربیایم. نکته جالبی خدمت شما عرض کنم، من برای هر مقطع تحصیلی در دانشگاه دو بار آزمون دادم. هر دوره که آزمون میدادم دو تا سه روز بعد دوباره میرفتم سراغ جزوات امتحانی و میخواندم. دوستان تعجب میکردند و میگفتند: «صبر کن نتایج بیاد، اگر قبول نشدی دوباره شروع به درس خواندن کن»، ولی من به دلیل علاقه وافر به درس خواندن میگفتم: «نمیتونم صبر کنم اگر قبول شدم که بسیار خوب و اگر نه، از مطالعه عقب نمونم». خب اخلاقهای بدی هم دارم ولی تعریف از خود نباشد این دو ویژگی خوب را دارم.
چه کسانی بیشترین نقش را در موفقیت شما داشتند؟
پدرم راهنمای بزرگی برای ما بود، بعد برادرم که 17 سال از من بزرگتر است، هم نقش برادری و هم نقش پدری را برای من داشت، بهخصوص در زمینه رشته دانشگاهی در کنار حرفهام در آزمایشگاه بسیار نقش داشت. بعد هم همسرم همیشه در کنارم بود و مشوق و راهنمای خوبی در زندگیام بود. همسرم دکترای ایمونولوژی دارد و در مرکز تحقیقات ایمونولوژی، آسم و آلرژی علوم پزشکی تهران مشغول است. من و او در کنار هم درس خواندیم و ارتقاء تحصیلی داشتیم و رشد کردیم.
چند فرزند دارید؟
دو فرزند دارم که دخترم دانشجوی فوقلیسانس معماری و پسرم یازدهم دبیرستان هستند.
آقای دکتر بهروز بودن چه تأثیری در پیشرفت شما دارد؟
اگر کسی بهروز نباشد از مراحل زندگی عقب میماند و به نظرم نظم مهمترین چیزی است که میتواند انسان را بهروز کند. فرد نامنظم نمیتواند موفق باشد و کسی که نظم داشته باشد در زندگی هدف دارد، برنامهریزی میکند و بر اساس آن در زندگی پیش میرود.
برای سلامت روحی و جسمی خود چهکار میکنید؟
ورزش میکنم. با توجه به علاقه زیادم به ورزش چندین سال است که هرروز ساعت 5:30 صبح دو دور پارک لاله را میدوم. جوانتر که بودم فوتبال بازی میکردم و مرتب شنا میرفتم ولی حالا فرصت نمیکنم غیر از دویدن صبحگاهی گاهی استخر شنا میروم.
به چه ورزشی علاقه دارید؟
دوران نوجوانی و جوانی فوتبال را خیلی دوست داشتم و بازی میکردم، الآن فقط سعی میکنم همه بازیهای فوتبال را دنبال کنم، دومیدانی را هم خیلی دوست دارم.
بهترین دوران زندگی شما از بدو تولد تاکنون کدام دوران است؟
شاید عجیب به نظر برسد، ولی به عقیده بنده بهترین دوران زندگی هر فردی، سختترین دوران زندگی وی میباشد که من هم از این قائده مستثنی نبودهام. گاهی اوقات که خیلی مستأصل میشوم، فقط خدا را میبینم و از او کمک میخواهم، به او میگویم: «خدایا من این راه را میروم اگر لیاقت آن را دارم به من عطا کن و اگرنه، هر طور صلاح میدانی عمل کن». هر جا بهسختی و مشکلی برخورد کردهام، خداوند مرا کمک کرده است. هر جا به در بستهای برخوردم مرا یاری کرده و اگر آن در باز نشده، درهای دیگری به رویم گشوده است و من پیش رفتهام. علاوه بر این به نظرم بهترین دوران زندگیام لحظاتی بود که به دیگران یاری رساندم.
پدرم به من و برادرم دو وصیت مهم کرد: اول اینکه مردمآزار نباشیم و کسی را از خود نرنجانیم و دوم اینکه برای خلق خدا اگر کاری از دستمان برمیآید مضایقه نکنیم. از این نظر فکر میکنم پیش خدای خودم رو سفید هستم چه زمانی که در جبهه بودم چه پسازآن تاکنون سعی کردم به مردم خدمت کنم. گاهی بیماری به ما مراجعه میکند و در پرداخت هزینههای آزمایشگاه عاجز است، کمک میکنیم. «گره کار بگشایی که خدا گره کارت بگشاید» و دیدهایم که اگر در کار مردم گره بیندازیم در کارمان گره میافتد.
و حرف آخر:
مهمترین و اصلیترین نعمت در زندگی سلامتی است. هیچوقت از خدا به جز سلامتی و اینکه محتاج دیگران نباشم، درخواست دیگری نداشتم که به واقع سلامتی بزرگترین نعمت است.
موضوع دیگر عاقبتبهخیری است. به قول پدر مرحومم همهچیز در زندگی قابل حل است، امروز کم داری و فردا زیاد، قرار نیست همیشه در زندگی خوش بگذرانیم و یا همیشه دچار سختی باشیم؛ زندگی تلفیقی از شادیها و سختیهاست، ولی عاقبتبهخیری مهم است.
از خداوند متعال برای آحاد جامعه و شما سلامتی، توفیق و عاقبتبهخیری آرزو میکنم. انشاءالله.
انشاءالله.
نظر دهید