دکتر محمد اسلامی: دانشگاه تهران برای من یک زیارتگاه است

در ادامه ثبت تاریخ شفاهی دانشگاه، این بار پای صحبت دكتر محمد اسلامی، متخصص پاتولوژي دهان، دكتراي دندانپزشكي از دانشگاه علوم پزشکی تهران نشستیم.

صورتش مهربان است و دستانش؛ به من اعتماد می کند... و لابه لای سئوالات هر از گاهی دغدغه های اخلاق مدارانه اش را مطرح می کند. دغدغه هایی که گاهی نظم پرسش ها و پاسخ ها را به هم می ریزد... "اخلاق" آنچه خودش به آن شهره است. دکتر محمد اسلامی به همراه شاگرد دیرینه و همکار فعلی اش دکتر فرشته بقایی نائینی، متخصص آسیب شناسی فک و دهان، مهمان این بار طلایه داران دانشگاه است.

77 سال پیش در تهران به دنیا آمدید؛ کمی برایمان از کودکی و خانواده بگوئید.
پدرم کاسب بود؛ اما در عین حال مطالعات اجتماعی اش خیلی خوب بود. به روز بود و علاقه خاصی به مولانا و حافظ داشت و من هم از زمان طفولیت با این مسائل مواجه بودم. 4 خواهر دارم و فرزند آخر خانواده هستم. مدت زیادی در دروازه شمیران زندگی می کردیم. خانواده ما مذهبی بودند و مادربزرگی داشتم که روزهای جمعه در منزلش روضه خوانی داشت (شاید در حدود 70-80 سال) و این باعث شده بود که ما به صورت تک تک هویتی نداشته باشیم. تمام محل ما را به واسطه ایشان می شناختند.

دوران تحصیل را در چه مدارسی گذراندید؟
ابتدا به مدرسه ادب، بعد مدرسه امیدی و نهایتاً به دبیرستان تقوی می رفتم؛ البته فارغ التحصیل دبیرستان مروی بودم، که متأسفانه حدود 12 سال پیش منحل شد و برای من جای تأسف داشت. دبیرستان مروی محصلین خیلی خوبی تربیت کرد و دبیران این مدرسه با دبیران دبیرستان البرز و هدف رقابت و برابری می کردند.

کمی از آن دوران بگویید؛ چه طور دانش آموزی بودید؟
نوجوان علاقه مندی بودم؛ از دروازه شمیران تا دبیرستان مروی می رفتم به خاطر اساتید و معلمینی که داشتم. معلمینی که هرکدامشان از نظر علمی و شخصیتی الگو بودند و درس های بزرگی به ما می دادند. نمونه بارزش مرحوم دکتر دانش پژوه بودند، خدا رحمتشان کند، بسیار انسان شریفی بود. جزوه شیمی آلی ایشان  به قدری عالی بود که بین محصلین دبیرستان ها شهرت داشت. کما اینکه ایشان تحصیلاتشان را ادامه دادند و بعد از انقلاب اسلامی رئیس دانشکده علوم شدند. کسان دیگری مانند مرحوم کوچ اصفهانی هم بودند که ایشان هم شیمی تدریس می کردند.

از دوران دبیرستان کسی در حال حاضر همکارتان هست؟
دکتر مصطفی معرفت و دکتر رسول اکبریان هستند؛ که یکی از بهترین متخصصین زمان هستند. دکتر اکبریان شاید پیر دیر متخصصین زنان باشد.

چه شد که رشته دندانپزشکی را انتخاب کردید و وارد دانشگاه تهران شدید؟
به دندانپزشکی علاقه داشتم؛ و چون کمی هم به رشته پزشکی علاقه مند بودم برای رشته تخصصی ام رشته آسیب شناسی دهان و فک و صورت را انتخاب کردم. البته باید در نظر گرفت شخصیت بعضی از اساتید آسیب شناسی دهان و عمومی مرا به این رشته بیشتر جلب کرد.

سربازی هم رفتید؟
سال 1347-1346 دوره وظیفه را در سپاه بهداشت زرند کرمان بودم. برای این که بتوانم در میان مردم باشم و به آنها کمک کنم؛ سپاه بهداشت را انتخاب کردم. زرند حدود 80 کیلومتر با مرکز کرمان فاصله داشت و در آن زمان 4 ساعت طول می کشید تا این 80 کیلومتر را طی کنیم. 4 ماه دوره نظامی دیدم و 14 ماه در نقاط دور افتاده بودم. 14 ماه برای کسی که می خواست به مردم کمک کند و با آنها آشنا شود؛ زمان خوبی بود. من در این دوران با مردم واقعی ای که هیچ چیز نداشتند، آشنا شدم. تا آنجایی که توانستم و شرایط اجازه می داد در آنجا کار دندانپزشکی کردم.

بعد از آن دوران باز هم خدمت رسانی به مردم به این شکل و در مناطق دورافتاده را تجربه کردید؟
بله؛ بعد از اتمام دوره سپاه بهداشت جهت گذراندن 2 سال خارج از مرکز 10 ماه دیگر در زرند کرمان اقامت داشته ام. علاوه بر آن سه ماه پیش برای کاری به سیستان و بلوچستان رفته بودم و وضعیت بچه های آنجا هم مرا بسیار ناراحت کرد. یکی از پیشنهاداتم این است که گروه اخلاق برای دانشجویان سال 4-5 به بعد برنامه ای را تنظیم کند که این دانشجویان لااقل در تعطیلات تابستانیشان یک ماه در مناطق محروم حضور و لااقل وضعیت این مناطق را حس نمایند. البته این مورد برای دانشجویان پزشکی و دندانپزشکی مفید است.

 شما سال 1340 وارد دانشکده دندان پزشکی شدید؛ یعنی در برهه ای که زمان کودتا و جنبش های دانشجویی بود و فضای دانشگاه سیاسی بود. از آن روزهای دانشگاه تهران چه خاطره ای دارید؟
در آن زمان با آقای دکتر بهروز برومند فعالیت دانشجویی داشتیم. آقای دکتر عباس شیبانی هم در آن زمان از فعالین دانشجویی بودن و مورد احترام اکثر دانشجویان. یکی از نکات قابل توجه سیاه و سفید فکر کردن اکثر دانشجوها بود. ولی این مسئله را باید توجه داشت هرکسی مجموعه ای از خوبی ها و بدی هاست؛ و می خواهم به دانشجویان بگویم سیاه و سفید فکر نکنند.
دکتر بقایی: بنا بر اطلاعاتی که دارم آقای دکتر در زمان خودشان جزو فعالین دانشکده بودند.
دکتر اسلامی: جو اجتماعی ایران بعد از کودتای 28 مرداد و از بین رفتن مرد بزرگی که دلش می خواست برای ملت ایران کار کند؛ یک خفقان خاصی بود. به یاد دارم که در بزرگداشت 16 آذر که سال اول دانشجویی ما بود، مراسمی در محل فعلی  دانشکده هنرهای زیبا برگزار شد؛ جمعیت خیلی زیاد بود و خیلی از مردم هم پشت میله های دانشگاه آمده بودند یا حضور داشتند و ما را با یک حالت خاصی نگاه می کردند. در آن زمان دانشجو خیلی محترم بود؛ در عین حالی که خفقان بود. آن زمان جبهه ملی هم فعال بود. حتی یاد دارم ما در یک فضای کوچک خلوت در محوطه دانشگاه تشکیل جلسه می دادیم و اخبار را رد و بدل و صحبت می کردیم.
دانشگاه تهران از همان ابتدا شخصیت و عظمت خاصی داشت؛ این شخصیت حاصل زحمات اساتید مشخصی بود که (چه از نظر علمی چه از نظر اجتماعی) و معمولاً کسی که رئیس دانشگاه بود شخصیت بالایی داشت و بعد از مدتی حتی نخست وزیر می شد. برای نمونه دانشکده علوم استادی داشت به نام دکتر عبدالله شیبانی، خدا رحمتش کند، ایشان سال ها معاون دانشگاه بودند. در زمان ما یکی از این بنیادهایی که وابسته به رژیم به دانشجویان شهرستانی کمک و هزینه تحصیلی میداد. یکی از دوستان صمیمی من از این بورسیه استفاده می کرد ولی بعد از مدتی چون معدلش به جای 17، 15 شده بود بورسیه اش را قطع کردند. ما با هم نزد دکتر شیبانی رفتیم و موضوع را مطرح کردیم. ایشان خیلی عصبانی شدند و به منشی شان گفتند که با بنیاد تماس بگیرد. وقتی تلفن را گرفتند نگفتند استاد شیبانی، گفتند دانشگاه تهران صحبت می کند. پشت خط یک خانم سناتور بود؛ گفتند به چه دلیل بورسیه یکی از فرزندان من را قطع کردید؟ گفت به خاطر اینکه معدل 17 نداشت. آقای دکتر گفتند شما هیچ می دانید تا به حال شیبانی نمره 17 به کسی نداده است. دانشگاه تهران دستور می دهد بورسیه را ادامه دهید و تلفن را قطع کرد. الان متوجه می شوم که چه عظمتی در سطح کشور داشتند.
نمونه هایی از این استادان در دانشگاه داشتیم. مرحوم دکتر علی اکبر سیاسی 4 دوره ریاست دانشگاه تهران را داشتند؛ ایشان همیشه ساعت 7 صبح از محوطه دانشگاه بازدید می کردند و در این مدت خدمات زیادی به دانشگاه تهران داشتند. کما این که بسیاری از اساتیدی که مورد توجه دانشجویان و دانشگاه بودند در زمان ایشان به هیچ وجه سبب اخراج آنها نشدند. ولی در عین حال همه اساتید دانشگاه در آن زمان چنین نبودند و شخصیت اخلاقی و دانشگاهی آنها بدین صورت نبود. اما بعد از انقلاب از زمان دکتر ظفرقندی و به خصوص دکتر جعفریان با جرأت می گویم که درها باز شد و تقریباً انتخاب رؤسای دانشکدها از زمان استاد دکتر ظفرقندی انتخابی بود؛ نظر اساتید هر دانشکده در مورد انتخاب ریاست دانشگاه شرط بود و دانشجویان و کادر علمی می توانستند و می توانند با ایشان صحبت کنند.

خانم دکتر اتفاق جالبی است که آقای دکتر اسلامی در سال 40 و با آن اتفاقات سیاسی وارد دانشگاه تهران شدند و شما در سال 51؛ شاگرد و استاد دقیقاً شبیه همدیگر در دو برهه حساس تاریخ سیاسی ایران وارد دانشگاه تهران شدند.
دکتر اسلامی: در آن مقطع تعداد کمی از دانشجویان بودند که حجاب داشتند، یکی ایشان بود، دیگری خانم دکتر فاطمه امینی کافی آبادی و دیگری خانم دکتر فریده اسلامی. این سه نفر دانشجویانی بودن که در عین حال مورد توجه و احترام دانشجویان دیگر بود. شخصیتی بودند که روی افراد دیگر تأثیر گذار بودند. علاوه بر من استاد دکتر یزدی و آقای دکتر مسگر زاده هم برای آنها احترام خاصی قائل بودند.
دکتر بقایی: من ورودی 1351 و فارغ التحصیل 1357 بودم. دوران دانشجویی ما دوران خاصی بود؛ وضع تحصیلی خوبی داشتم و از نظر سیاسی هم دانشجوی فعالی بودم. در شهریور 1354 به علت همین فعالیت ها از ثبت نام من ممانعت به عمل آمد. این مشکل برای من حدود یک سالی به طول انجامید اما در طول این مدت با حمایت اساتیدی چون آقای دکتر اسلامی تمام کلاس ها و بخش های عملی را گذراندم و در انتها فقط 4 واحد درسی را با تاخیر پاس کردم؛ و با فاصله فقط چند ماه دیرتر از همکلاسی هایم فارغ التحصیل شدم. حمایت استاد از دانشجویی که به عنوان دانشجوی فعال سیاسی مطرح بود کار بزرگی بود؛ کاری که می توانست برای استاد خطر آفرین باشد. این حمایت بسیار ارزشمند و دلگرم کننده بود و من این توفیق را داشته ام که زیر چتر حمایتی استاد دکتر اسلامی قرار بگیرم. باید این را هم بگویم که آن دوران یک حسن هم داشت و این بود که منی که دانشجوی فعال سیاسی بودم بعد از یک مدت محرومیت، اجازه حضور سر کلاس ها را پیدا می کردم. اما در حال حاضر دانشجویانی که از نظر سیاسی فعال باشند باید بهای بسیار سنگینی را بپردازند.

یعنی دانشجویی نداشتید که مجبور شود کلاً از دانشگاه برود؟
نه؛ حتی دانشجویانی داشتیم که به زندان هم می رفتند اما بعد از آزادی سر کلاس حاضر می شدند و ادامه تحصیل می دادند.

همانطور که می دانید اخلاق و اخلاق حرفه ای دغدغه این روزهای نه تنها دانشگاه و جامعه پزشکی که کل جامعه است؛ به نظر شما چه چیزی در جامعه پزشکی کم است که باعث تسری نگاه منفی به آن می شود؟ اشکال کار کجاست و چاره چیست؟
متاسفانه ما چیزی به نام آموزش مهارت های زندگی نداشتیم؛ در دبیرستان فیزیک، شیمی و ... می خوانیم اما مهارت زندگی را نمی آموزیم. رشته مهم نیست؛ چه پزشکی، چه مهندسی و ... باید برای جوانانی که وارد دانشگاه می شوند مهارت های زندگی ارائه شود. یکی از مهارت های زندگی محبت و طرز برخورد است؛ و ما این را کم داریم. شالوده اصلی ارتباط استاد با دانشجو محبت است؛ محبتی که تصنعی نباشد. بهتر است دانشگاه ها و وزارت آموزش و پرورش در مورد مهارت های زندگی فکری کنند. این محبت ها باید در ازای توقع کم انجام شود. ملت و مردم ایران الگو دوست هستند؛ به خصوص در دانشگاه و بین جوانان. شانس من این بود که اساتید خیلی خوبی داشتم؛ شاگرد آقای دکتر یزدی بودم که الگوهای خاصی مثل نظم و ترتیب.... را به من دادند. ایشان مؤسس آزمایشگاه آسیب شناسی دهان و فک در دانشکده دندان پزشکی تهران بودند و پاتولوژی دهان و فک و صورت در سال 1345 توسط ایشان دایر شد. موردهای دیگر استاد دکتر آرمین استاد دکتر شمسا استاد دکتر شمس شریعت تربقان که خدا همه اینها را بیامرزد.

خانم دکتر بقایی دوست داریم نظر شما را هم در مورد اخلاق حرفه ای بدانیم؛ شما چطور به مبحث اخلاق نگاه می کنید؟
معتقدم که دانشگاه جزیره ای جدا از جامعه نیست. قطعاً دانشگاه هم در جریان فراز و نشیب هایی که از نظر اخلاقی، روحی و روانی در جامعه پیش می آید قرار داد و متأثر از آن است. ما نمی توانیم انتظار داشته باشیم هیچ چیز در جای خود نباشد و فقط پزشکان متخلق به اخلاق حسنه پزشکی باشند. دانشجوی پزشکی اخلاق را از درس تئوری نمی آموزد. بلکه رفتار اساتید است که می تواند الگوی خوبی برای آموختن دانشجو باشد. این یک واقعیت است که در محیط های تعلیم و تربیت، چه به عنوان پدر و مادر و چه استاد و معلم، متعلمین ما بیشتر از آنچه که از حرفهای ما چیزی یاد بگیرند؛ از عمل ما می آموزند.

خانم دکتر به گفته خودتان در زمان دانشجویی شما اخلاق پزشکی واحد درسی نبود؛ اما الان با وجود تدریس اخلاق در دانشگاه؛ دلیل افت اخلاق را چه می دانید؟
شاید به نحوی پاسخ این سوال را داده باشم؛ اخلاق باید در جامعه ساری و جاری باشد اگر چنین بود در دانشگاه و محیط های درمانی آموزشی نیز سجایای اخلاقی را خواهیم دید. نمی توان انتظار داشت در جامعه ای که اخلاقیات رو به موت است؛ جامعه پزشکی بسیار با اخلاقی داشته باشیم. اگر انتظار داریم پزشک حکیمانه طبابت کند باید بستر مناسبی برای این مهم فراهم کرد.

خانم دکتر بقایی چه خصوصیت هایی به عنوان شاخصه رفتاری از استاد در ذهنتان هست و می توانید بگویید از ایشان آموخته اید؟
یکی از خصوصیت های مهم استاد جایگاه ویژه دانشگاه به عنوان کعبه دوم بود و همیشه در تصمیم گیری هایشان حفظ منافع دانشگاه مهم ترین اصل بود. شاخصه مهم دیگر استاد دادن امکان به شاگردانشان برای بیان نظریات بود. ما در موارد زیادی مورد مشاوره قرار می گرفتیم و در واقع استاد به ما میدان حرف زدن، عمل کردن و اشتباه کردن را می داند. نتیجه این عملکرد رشد خلاقیت و آموزش کارها به طور عملی بود.
استاد در ارتباط با همکاران، دانشجویان و پرسنل همیشه مورد رجوع قرار می گرفتند. در این ارتباطات اگر فکر می کردند فردی مشکلی دارد در جهت حل آن اقدام می کردند. گاه این نیاز یک کمک مادی بود؛ گاه معرف یک پزشک درمانگر خوب و .... در هر حال استاد در همه این موارد با روی باز در جهت حل مشکل افراد تلاش می کردند. در کل می توانم بگویم که استاد دکتر اسلامی به عنوان الگو و نمونه یک پزشک اخلاق مدار شناخته می شود و این مهم ترین وجه شخصیتی ایشان از نگاه من است.

آقای دکتر صحبت را با مادر بزرگ آغاز کردید و این یعنی این الگو بعد از این همه سال در ذهنشان خیلی پررنگ است؛ شاید نظیر این الگوهایی که تا اینجا از آنها یاد شد در حال حاضر برای جوانان ما وجود نداشته باشد. شما چطور در مورد جوانان این دوره قضاوت می کنید؛ نسل جدیدی که از سوی نسل قبل سبک سر و غیر عقلانی لقب گرفته اند.
نسل جدید از نسل قبل سبک سرتر و غیره عقلانی تر نیستند. اما شرایط خاصی وجود دارد که نشان نمی دهند.  مرحوم استاد شریعت برایمان تعریف کردند "در گذشته استاد داخلی داشتیم که خیلی معروف بود به نام مرحوم دکتر صادق پیروز عزیزی؛ ایشان اولین صحبتش با دانشجویان این بود که من ارادتمند شما هستم و شما و من ارادتمند بیماران." این یک درس است و به دانشجو از روز اول می آموزد که باید خدمت گزار مریض بود. شاید دانشجویان ما هم زیاد تقصیر نداشته باشند. مواردی هست که باید سر کلاس بازگو شود. ( یعنی یکی از مهارت های زندگی) و در نهایت اندیشیدن را هم به جوانان توجه می دهد.
دکتر بقایی: معتقد نیستم که نسل جوان ما سبک سر است. من رد پای کوتاهی هایم را در آنها می بینم. باز هم تأکید می کنم که دانشجویان و فرزندان ما آن طوری نمی شوند که ما به آنها می گوئیم؛ آنطوری می شوند که ما هستیم. پس احساسم بر این است که اگر بد شدند من بد بودم و اگر من خوبی دارم استادم خوب بوده که من خوب هستم.

آقای دکتر شاگرد اساتید به معروف چون دکتر آرمین، دکتر شمسا و دکتر شریعت هم بودید؛ چه چیزهایی از این اساتید بزرگ آموختید؟
به خاطر نزدیکی رشته ما به پاتولوژی عمومی؛ خدمت مرحوم دکتر آرمین، مرحوم دکتر شمسا و مرحوم دکتر شریعت می رفتم. هر بار که خدمت دکتر آرمین می رفتم، اول برایم از نهج البلاغه تعریف می کردند و بعد کمی از دانشگاه تهران صحبت می کردند و بعد از همه اینها تازه از من می پرسیدند که چه می خواهم؟ یکی از چیزهای خیلی مهمی که مرحوم در آسیب شناسی به من یاد دادند، مشاوره بود.
یکی دیگر از کسانی که استاد واقعی بود، آقای دکتر ابوالحسن مسگرزاده بود. ایشان جراح بودند و با شخصیت والایی که داشتند بسیار روی دانشجویان تأثیر می گذاشتند.
بعد از مدتی خدمت دکتر شمسا رفتم. (به خانم دکتر بقایی اشاره می کند) ایشان بیشتر از من شاهد هستند؛ چون پایان نامه دوران دکترا دندان پزشکی شان با مرحوم دکتر شمسا بود. وقتی خیلی خسته و ناراحت می شدم خدمت استاد شمسا می رفتم و انرژی می گرفتم. روزی در یک مورد تشخیصی به مشکل برخوردیم،  دکتر یزدی که استاد بنده بودند گفتند اگر این مورد را به دکتر شمسا هم نشان بدهیم بد نیست. در آن زمان دکتر شمسا در بیمارستان پارس بودند. خدمتشان رفتم و ایشان هم تشخیص شان را با ذکر دلایلی به من گفتند. اما باز هم پیشنهاد دادند که مورد را به بیمارستان امام خمینی (ره) ببرم تا خانم دکتر میربد، که از شاگردان ایشان بودند و آن زمان استاد شده بودند، هم آن را ببینند.

در واقع استاد شمسا، شما را به شاگردشان ارجاع دادند؟
بله؛ من مورد را به بیمارستان امام خمینی (ره) بردم و خدمت خانم دکتر میربد رسیدم. خانم دکتر هم تشخیص شان را با دلایل گفتند. دلایل ایشان درست همان دلایلی بود که دکتر شمسا نیم ساعت پیش به من گفته بودند؛ خنده ام گرفت. پرسیدند چرا میخندی؟ گفتم برای اینکه همه دلایلی که شما گفتید استادم به من گفته بودند. رو به من کردند و گفتند: معلومه پس من شاگرد خوبی بودم؟! الان هم که آنها را بیان می کنم احساسی می شوم و بغض می کنم. متاسفانه الان این موارد و  احساسها  را خیلی کم داریم.
یا برای مثال آقای دکتر شریعت همیشه می گفتند من در دهاتی به نام تربقان از شهر کاشمر به دنیا آمدم. این حرف برای ما درس بود؛ چون همواره به ما یادآوری می کرد که نباید گذشته مان را فراموش کنیم و باید به آن افتخار کنیم.
در دانشکده دندان پزشکی استادانی داشتیم که الان اسمی از آنها نیست؛ آقای دکتر محمود سیاسی و دکتر رازمیک. دکتر سیاسی وقتی من تازه وارد دانشکده شده بودم، از دنیا رفتند. اما دکتر رازمیک را به خاطر دارم؛ چه شخصیتی بود و چه تأثیر گذاری هایی داشت و تنها جایی که از ایشان نام برده شد؛ در جشن هفتادمین سال تأسیس این دانشگاه بود. مورد دیگر از اساتید دانشمند، استاد دکتر نیک نفس استاد آناتومی ما بودند که درسهای زیادی از ایشان گرفتیم.  

شما یکی از ریشه های دانشگاه هستید؛ بعد از این همه سال چه حسی نسبت به دانشگاه دارید؟
من هیچ وقت خودم را آنقدر بالا نمی برم؛ ولی دانشگاه تهران برای من یک زیارتگاه است. می توانم بگویم که روند بازنشستگی در دانشکده دندان پزشکی روند خوشایندی نبود؛ بعضی از اساتید می گفتند بعد از بازنشستگی اگر کلاه مان اینجا بیافتد، دیگر باز نمی گردیم.  این بد بود؛ خدا به من این شانس را داد که بعد از بازنشستگی ام کسی مدیر گروه این رشته باشد (با اشاره به خانم دکتر بقایی) که یک قسمتی از زندگی دانشگاهی اش را همانطور که گفتند، با هم بودیم. و من هنوز تماسم را با این دانشکده حفظ نموده ام.
دکتر بقایی: اساتیدی مانند دکتر اسلامی برای دانشکده برکت هستند و من به این موضوع اعتقاد دارم. ما اولین گروهی بودیم که نگذاشتیم ارتباط مان بعد از بازنشستگی با آقای دکتر قطع شود. یعنی تا یکی دو سال پیش حداقل در طول ترم چند ساعتی برای آقای دکتر درس می گذاشتم و ایشان به من نه نمی گفتند. تا مدتها شب های یک شنبه و سه شنبه به دکتر زنگ می زدم و یادآوری می کردم که به دانشکده بیایند و بنا بر ارتباط عاطفی که وجود داشت آقای دکتر نه نمی گفتند.

در مورد ارتباطتان با بنیاد دکتر ایرج افشار صحبت کنید، و این‌که چطور فردی مانند شما که سابقۀ  فعالیت درزمینۀ پزشکی و دندانپزشکی دارد، در حال حاضر رابطه فرهنگی هنری با چنین بنیادی برقرار کرد.
من خواهشی دارم، اکنون‌که به این جایگاه رسیدم ادعایی ندارم، اما ادب حکم می‌کند، آیا اجازه دارم که اول در مورد استاد خودم استاد شریعت صحبت کنم؟

بله حتماً.
من نکات بسیاری را از ایشان آموختم. خداوند به من این شانس را داد تا با استادانی مواجه شوم که هرکدام نکاتی را به من یاد دادند. اگر اجازه بدهید از آن‌ها نام می‌برم. شاید تکراری باشد اما وظیفه‌دارم نام ببرم. استاد کمال‌الدین آرمین، استاد ضیاءالدین شمسا، استاد شریعت تربقان، همچنین استاد دندان‌پزشکم که بنده مستقیماً با ایشان کار می‌کردم، استاد اسماعیل یزدی بودند. من از هرکدام از آن‌ها نکاتی را آموختم و ناگفته نماند در جشن پنجاهمین سال تأسیس رشتۀ پاتولوژی فک و دهان که تقریباً یک ماه پیش انجام شد، من صحبتی داشتم که فکر کردم شاید برای جوانانی که وارد دانشکده و کادر علمی می‌شوند، مقداری مفید باشد. حرف بنده این بود؛ زمانی که من رزیدنت شدم، به ما دستیار  می‌گفتند، نه رزیدنت. و قانون‌ها مقداری فرق می‌کرد. که البته به این مسائل کاری ندارم. اما بنده در آن زمان هم دانشجو و شاگرد آن‌ها بودم و همچنین علم پاتولوژی و اخلاق دانشگاهی را یاد می‌گرفتم و من خدا را شاکرم که این افکار را داشتم. هرکدام از آن‌ها شخصیت‌های برجسته‌ای بودند، در مورد استاد دکتر شریعت چیزی که باید عرض کنم این است، که بزرگ‌ترین حسن ایشان این بود که استاد مردمی‌ای بودند و خودشان همیشه می‌گفتند که من شریعت تربقان هستم و همیشه این لفظ دهاتی را به کار می‌بردند. بزرگ‌ترین مسئله این بود که قصد داشتند این را به ما تفهیم کنند که من آدم مردمی‌ای هستم و مردمم را دوست دارم. ایشان همواره این مسئله را بیان و ثابت می‌کردند و با مردم بودند. نمونه‌های زیادی موجود است که نمی‌خواهم سرتان را به درد بیاورم.

لطفا چند مورد را بگویید.
چند مورد را خدمتتان عرض می‌کنم که البته خدای‌نکرده نمی‌خواهم بگویم اساتید دیگر این خصوصیات را ندارند. اما چون بنده شاگرد ایشان بوده و در بیمارستان هزار تخت خوابی امام خمینی کار می‌کردم، شاهد این مسئله بودم که مریض‌هایی از تربقان و شهرستان کاشمر و ... می‌آمدند و ایشان با همۀ شخصیتی که داشتند به دنبال کار مریض رفته و مریض را به مرحله‌ای می‌رساندند که خیالش راحت می‌شد، و باز به کار خود بازمی‌گشتند. کار پاتولوژی را تا آخر حتی در بعدازظهر ادامه می‌دادند و بعد می‌رفتند.

ارتباطشان با دانشجوها چطور بود؟
وقتی‌که عرض می‌کنم آدم مردمی‌ای بودند، یعنی دانشجو را هم خیلی دوست داشتند و روابط حسنه‌ای با آن‌ها داشتند و البته دانشجوهای تخصصی‌ای نیز داشتند. همین خانم دکتر بقایی که در خدمتشان هستیم، یکی از دانشجویان ایشان بودند و اگر زیاده‌روی می‌کنم، ایشان می‌توانند حرف بنده را تصحیح کنند.
مرحوم دکتر شمسا که در قسمت اول نیز از ایشان نام بردم، ازنظر تشخیصی به کلید بیمارستان هزار تخت خوابی معروف بودند. این اشخاص شخصیت‌های بارزی بودند و به قول خودشان که می‌گفتند سلولی را که در زیر میکروسکوپ می‌بینی، در آن هزاران نکته وجود دارد و می‌توانی راجع به آن صحبت و بحث کنی و به‌هرحال بسیار در این رویه با من صحبت داشتند. تا این‌که تحصیلاتم تمام شد و با خرج خودم به انگلیس رفته و دورۀ پاتولوژی را گذراندم و بعد به ایران بازگشتم.

لطفا خانم دکتر بقایی نیز که افتخار آشنایی با دکتر شمس شریعت را داشتند به ما کمک کنند و از ابعاد شخصیتی ایشان به ما بگویند.
دکتر بقایی: یکی از دلایلی که باعث شد بنده به این رشته رو بیاورم، موردی کلی بود که در این گروه دیدم. یعنی تصور بنده بر این است که در آن سال‌ها اکثر اساتید گروه پاتولوژی ویژگی خاصی داشتند. مانند ویژگی‌هایی که آقای دکتر فرمودند. افراد فروتن و علمی بودند، و برای آن‌ها مبحث آموزش دانشجو و درمان بیمار مهم بود. در حضور آقای دکتر از خاطرات خودشان بیان می‌کنم، که همیشه عنوان می‌کردند آقای دکتر شریعت و دکتر شمسا (که خداوند هر دو را رحمت کند) در مبحث علمی باهم دادوبیداد می‌کردند و دعوای علمی زیبایی داشتند. در پایان این جدل نیز همان برادر و دوست باقی می‌ماندند، و این موضوع برای ما که دانشجو و بسیار جوان بودیم درس‌های بسیار آموزنده و مهمی بود. از ویژگی‌های دیگری که این دو بزرگوار داشتند، این بود که در ابتدا بسیار از ایشان می‌ترسیدند، حساب می‌بردند و ایشان جذبه داشتند. اما زمانی که اندکی با ایشان کار می‌کردند، متوجه رأفت و محبت در وجود ایشان می‌شدند، به این معنا که در حرکات جزئی و غیرملموس نیازهای انسان را می‌دیدند. پایان‌نامۀ بنده با آقای دکتر شمسا بود که درس بزرگی برایم محسوب می شد. نمی‌گویم یاد گرفتم، اما دیدنشان توفیق بزرگی برای بنده بود.
در مورد مرحوم استاد دکتر شریعت و استاد دکتر شمسا و به‌طور خاص استاد دکتر شریعت، دو سه نکته برای بنده بسیار مهم بود، که چشمه‌هایی از آن را دیده بودم. یک قسمت از آن اعتقاد بدون ریا به حضرت علی بود. در رابطه با دکتر شریعت برایم ملموس بود، که تأثیر شخصیت امیرالمؤمنین به‌طور اعتقادی و عملاً در ایشان زیاد بود و به گفته‌های نهج‌البلاغه عامل بودند. نکتۀ دیگر در مورد استاد دکتر شریعت، توجه خاص ایشان بدون ابراز کردن، به بحث فرهنگ، ادب و تاریخ ایران بود. سفرها و ارتباطات آقای دکتر در این مجموعه‌ها برای ما بسیار جالب بود. باآن‌همه مشغله‌ای که داشتند اما شناخت ایران و همچنین توجه به این نکات در این اساتید پررنگ بود.

ممنون می‌شوم اگر سفری داشتید و یا در این زمینه اطلاعاتی دارید بیان کنید.
دکتر اسلامی: بعد از مدتی که استاد بازنشسته شدند به موزۀ علوم پزشکی رفتند. معمولاً کسی که مطالعات تاریخی و اجتماعی خوبی داشته باشد و به آن عشق بورزد به موزۀ علوم پزشکی می‌رود. استاد شریعت از این افراد بودند. کما این‌که در مدت‌زمانی که مسئولیت موزه را داشتند چند کتاب نوشتند، که بزرگ‌ترین آن‌ها همان نخستین‌هاست. معمولاً شخصی که تجربه و مطالعه داشته باشد این کتاب را می‌نویسد. ایشان خراسانی بودند و بنده به خراسانی‌ها این احترام را می‌گذارم و می‌گویم که ادب و ادبیات خراسانی‌ها بالاست. ببینید، قسمت اعظم عرفان ایران از خراسان است. زمانی خراسان بزرگ را داشتیم. زمانی ابوالسعید ابوالخیرها را داشتیم و حتی بایزیدها را داریم که در خراسان هستند. بنده نمی‌خواهم زیاده‌روی کنم. اما می‌خواهم بگویم خراسان مهد علم و ادب ایران است. لذا دکتر استاد شریعت هم همین‌گونه بودند. ایشان سه پسر داشتند، که یکی تخصص پدر را دنبال کردند و یک دختر نیز داشتند که ایشان در سنین 32 و 33 دچار انفارکتوس شده و فوت شدند. دکتر شریعت و بخصوص خانمشان بسیار ناراحت بودند. بنده با توجه به این‌که از جوانی با استاد بوده و با خانمشان در ارتباط بودم، گاهی اوقات به منزل ایشان می‌رفتم. تا چندین سال بعد از فوت دخترشان، خانم دکتر شریعت گریه می‌کردند و ناراحت بودند. یک روز بدون منظور به ایشان گفتم: خانم دکتر شما که این‌قدر ناراحت هستید ازنظر دین فکر نمی‌کنید سبب ناراحت شدن روحیۀ  الهام می‌شوید؟ خانم دکتر باحالت گریه گفتند: چه کنیم؟ گفتم: یک مدرسه به نامش بسازید. و این تلنگری بود که بنده زدم. آن‌ها زوجی بودند که درهرصورت باهم توافق داشتند. بعد از مدتی به بنده گفتند شخصی را پیدا کن تا مدرسه را بسازد. اولین مدرسه‌ای که ساختند، دریکی از بخش‌های کوچک حومۀ ورامین بود، که بنده به افتتاحش رفتم. درنهایت خانم دکتر یک مدرسه را تبدیل به هشت مدرسه کردند. درعین‌حال گمان نکنید وضعیت زندگی دکتر شریعت بسیار خوب بود. خیر! زندگی بسیار ساده‌ای داشتند. اما هرچه را که داشتند فروختند و هشت مدرسه به یاد الهام عزیزشان ساختند. راندمان زندگی از این بهتر.
مرحوم دکتر شریعت چند سال بعد از مرحوم دکتر شمسا بودند. مطلبی را به بنده گفتند که بسیار تعجب کردم. زمانی که رزیدنت بودم، تمام دانشجوها گمان می‌کردند مدیر گروه و همه‌چیز استاد دکتر شمسا هستند. یک روز بنده در موزۀ علوم پزشکی در خدمت ایشان بودم. بنده به آنجا می‌رفتم و با ایشان همکاری می‌کردم و ساعت‌ها باهم صحبت می‌کردیم. روزی به بنده گفتند که محمد، زمانی که شما به آنجا می‌آمدید، من مدیر گروه بودم. اما به دلیل حرمتی که برای استاد قائل بودم، هرگز بیان نمی‌کردم که مدیر گروه هستم. می‌خواهم این نتیجه را بگیرم تا دوستان و همکاران جوانی که در مورد من و خانم دکتر مطالعه می‌کنند این مطالب را داشته باشند. بنده در زمان رزیدنتی هم دستیار علمی بودم و هم دستیار اخلاق. ما کار می‌کردیم و بسیار حرمت اساتید را نگه می‌داشتیم. البته این اساتید هم به‌واقع استاد بودند. آن‌ها استاد و مدیر گروه بودند. اما به من و امثال من نشان نمی‌دادند و می‌گفتند استاد شمسا مدیر گروه اینجاست.

سابقۀ دوستی و آشنایی شما به چند سال می‌رسد و از چه سالی خدمت آقای دکتر شریعت آشنایی پیدا کردید؟
با آقای دکتر ارتباط خانوادگی داشتیم، و هرگز ارتباطمان را از دست ندادیم. حتی زمانی که خانم دکتر وارد کادر علمی دانشکده شدند، چندین بار به دیدارشان رفتیم. نکته‌ای را خدمتتان عرض می‌کنم که گمان کنم گریبان گیر تمام ما ایرانی‌ها هست. بنده در محل کار بودم. گرفتاری‌های محیط کاری زیاد بود و هر زمان دلم می‌گرفت، از مدیر گروهم اجازه می‌گرفتم. در حقیقت اکنون ممکن است محکوم شوم. اما تقریباً یک الی یک و نیم ساعت به گروه پاتولوژی انستیتوی سرطان می‌رفتم.
شاید برای اولین بار این‌ها را می‌گویم. تا زمانی که در آن گروه خانم دکتر میربد، مرحوم دکتر شمسا، دکتر شریعت و خانم دکتر فریدونی بودند، و همچنین مرحوم دکتر ولی زاده که ایشان جراح سرطان بودند، هر زمان دلم می‌گرفت، نزد دکتر شمسا و دکتر شریعت می‌رفتم و آن‌ها را می‌دیدم، انرژی می‌گرفتم و بازمی‌گشتم. این تنها گناه من بود که چیزی نمی‌گفتم و می‌رفتم. می‌خواهم نتیجه‌گیری کنم؛ جوانان ما که وارد کادر علمی می‌شوند، اولاً هم درس علمی و هم اخلاق دانشگاهی بیاموزند. دوما این‌که مطالعات خود را در رشته‌های دیگر رها نکنند. صرفاً به این فکر نکنند که من پاتولوژیست می‌شوم، من متخصص روت کانال می‌شوم و یا تخصص دیگری می‌گیرم. در کنار تمام این‌ها باید عاشق مردم باشند. باید واقعیت را بگوییم، پزشکی مقداری از مردم دور شده است. اما وقتی عاشق باشند، عاشق و معشوق به هم نزدیک می‌شوند.

استاد من سؤال را به مسیر اصلی برمی‌گردانم. پایان ارتباط شما با مرحوم دکتر شریعت با فوت ایشان بود. اما آغاز ارتباطتان را مشخص نکردید؟
شروع ارتباطم و اینگونه بود که از افرادی که ازلحاظ سنی از بنده بزرگ‌تر بودند، در زمان دانشجویی تعریف‌های خاصی را شنیده بودم. این تعاریف بنده را به‌طرف ایشان کشاند. ایشان شبی که فوت می‌شوند به منزل پسر بزرگ خود که پاتولوژیست هستند می‌روند. ایشان رابطۀ خوبی با عروس بزرگ خود داشتند و بسیار دوستش داشتند. نزدیک ظهر بوده که حالشان بد می‌شود. به عروسشان می گویند که سیمین خانم جانمازم را جمع کن و بعد از مدتی فوت می‌کنند. این حس به‌راحتی برای هرکسی پیش نمی‌آید.

چه حسی به شما دست داد وقتی این خبر را شنیدید؟
نمی‌خواهم بگویم مثل پدرم بودند. اما زمانی که این خبر را شنیدم نوعی حالت دگرگونی به بنده دست داد. مثل این بود که یکی از عزیزانم را ازدست‌داده‌ام. البته انتظار روحی برای مرگ را داشتند. استاد مدت‌ها بود بیمار بودند و حالشان ناراحت‌کننده بود.

بیماری‌شان چه بود؟
ایشان دو نوع سرطان  داشتند، سرطان رودۀ فراخ و پروستات.

شما استاد را در دورۀ بیماری چطور می‌دیدید؟ و نحوۀ برخورد ایشان چطور بود؟
نکتۀ دیگری که برحسب اعتقادات باید بگویم، این است که هرگز ندیدم که شکایتی داشته باشند و ناشکری کنند. موزۀ علوم پزشکی با زحمات ایشان برقرارشده و امیدوارم ادامه پیدا کند، و روحشان شاد باشد. بنده سه ماه پیش به کاشمر و به تربقان رفتم. زیرا می‌دانستم استاد ملکی پدری داشتند که وقف کردند، و درمانگاهی در حال ساخت است. این اتفاق بسیار مرا خوشحال کرد که اسم آن درمانگاه را استاد شریعت تربقان گذاشته بودند. مسئول نظام پزشکی آنجا که آقای دکتر سادات بودند و بسیار زحمت‌کشیده و وزارت بهداشت مخارج آن را تأمین کرده بودند در حال اتمام بود. میدانی را در کاشمر نیز به نام استاد شریعت تربقان گذاشته بودند. عرض بنده از این صحبت‌ها این است، زمانی که مردم ببینند شخصی به آن‌ها خدمت می‌کند مزدش را می‌دهند. البته منظورم از مزد، اجر معنوی است. امیدوارم مسئولین محترم دانشگاه علوم پزشکی تهران سری به آن درمانگاه بزنند.

اگر اجازه بدهید چون در مورد موزه صحبت کردید، همین‌جا وارد مقولۀ موزه شویم. فرمودید که آقای دکتر شریعت در تشکیل آن نقش داشتند. چرا آن موزه را تشکیل دادند؟ شما در مورد چگونگی ایجاد آن چیزی می‌دانید و نقش شما در آنچه بود؟
استاد دکتر مصفا که متخصص پروتز هستند، استاد بنده و خانم دکتربقایی بودند. ابتدا ایشان و سپس بنده قسمتی را به‌عنوان دندانپزشکی درست کردیم. وسایل قدیمی دندانپزشکی و وسایلی که بعضی از اساتید دادند را در آنجا گذاشتیم؛ و این مقایسه‌ای میان وسایل قدیمی و جدید شد تا دانشجویان بدانند که تکنیک چه کرده است. درنتیجه من به دلیل علاقه‌ای که به دکتر شریعت داشتم فکر کردم در دوران بازنشستگی نیز می‌توانم در خدمت ایشان باشم. ایشان درخواستی دادند که من هفته‌ای یک روز به آنجا می‌رفتم. پرونده و تصاویر بعضی از شخصیت‌ها و اساتید دانشکده پزشکی در موزه است. به‌طور مثال مرحوم پرفسور شمس و استاد دکتر قریب در آنجا قسمتی دارند و اسامی آن‌ها در آنجاست. به همین دلیل مراسم‌هایی با عنوان شب دکتر قریب یا اجلاس‌هایی در آنجا ترتیب می‌دادند. مانند مراسم فارغ تحصیل‌های ایرانی که در آلمان بودند. کنگره‌ای با عنوان استاد دکتر یلدا تشکیل دادند، و مسئول آن استاد شریعت بودند و در موزۀ علوم پزشکی برای اولین بار انجام شد.
اولین داروخانه‌ای که در تهران تأسیس‌شده، بنا بر وصایای آن افراد، کل داروخانه در موزۀ علوم پزشکی است. بعضی از اسکلت‌ها در آنجا نگهداری می‌شود. البته ناگفته نماند که در کنار دکتر شریعت دکتر پارساپور نیز زحمات بسیار زیادی کشیدند.
بعد از  آن‌که دکتر شریعت به رحمت خدا رفتند، دکتر فرسام که خدا رحمتشان کند، مسئولیت آنجا را بر عهده گرفتند. ایشان تخصص داروسازی داشتند و شخصیتشان بسیار جالب بود. از ایشان نیز چیزهایی را آموختم. مانند وظیفه‌شناسی، تعهد و عشقی که به زمان‌های گذشته داشتند. خانم دکتر بقایی و شما از من بهتر می‌دانید که گذشته‌ها را نباید فراموش کرد. بنده به یاد دارم زمانی که جوان بودم کتابی تحت عنوان "گذشته چراغی درراه آینده" چاپ‌شده بود. ما تجربه‌ها و شخصیت‌های والایی داریم. پس باید نکات مثبتی از آن‌ها بیاموزیم و آن را بسنجیم و ببینیم چه چیزهایی وجود دارد. ما که قرار نیست زندگی آن‌ها را قضاوت کنیم، و این‌ها مستلزم مطالعه است. مرحوم استاد شریعت در منزلشان کتابخانه‌ای بسیار وسیع و خوب داشتند. کتابخانۀ مجهزی است. استاد دکتر شریعت به موسیقی کلاسیک بسیار علاقه داشتند، و صفحات قدیمی‌ای داشتند که مانند آن را نمی‌توان پیدا کرد. این‌ها موضوعاتی ست که بنده اگر یک‌صدم آن را دریافت می‌کردم، بسیار خوب بود. من شاگرد تنبل ایشان بودم. زیرا یک‌صدم هم از ایشان چیزی فرانگرفتم.

اکنون حستان به موزه چیست؟ نسل جوان بیش از هر درسی از تاریخ گریزان‌اند، و به‌سوی آینده فرار می‌کنند و گذشته را پس می‌زنند. فکر می‌کنید چطور می‌شود این ارتباط را برقرار کرد؟
سؤال بسیار خوبی کردید. اما این به خانواده‌ها برمی‌گردد. بنده چند روز پیش مقاله‌ای را خواندم تحت عنوان "جامعۀ بی‌گفت‌وگو". این جامعۀ بی‌گفت‌وگو از منزل شروع می‌شود. زمانی فرزند از پدر و مادرش سؤال می‌کند. باید سؤال و جواب و منطق و مثال‌هایی از گذشته وجود داشته باشد، و این علاقه‌مندی به تاریخ باید از خانواده شروع شود. بحث خانواده مبحث مهمی است. اما خوب است که جوان‌ها را درک کنیم و کنارشان باشیم. می‌توانیم نکات مثبتی را که می‌دانیم به آن‌ها منتقل کنیم، و ناخودآگاه هم دریافت می‌کنند. تصورم بر این است که بچه‌ها چیزی می‌شوند که ما هستیم، نه آن چیزی که ما می‌گوییم. بنابراین قدم اولیه در مورد خودم و استنباطم این است که اگر مقداری کنارشان باشیم، درکشان کنیم، چیزی که می‌گوییم را عمل کنیم و دوگانه عمل نکنیم، درنتیجه آن‌ها از پیشینۀ خودشان بدشان نمی‌آید. بسیار مهم است که یک جوان نگاهش این باشد، که پیشینۀ من نیز در شرایط خودش نکات مثبتی داشته و من این نکات را بگیرم. تصورم بر این است که این راه ممکن است راه بدی نباشد، و البته قطعاً چیزی که شما فرمودید مسئلۀ جدی‌تر و عمیق‌تری است. بنده به‌عنوان یک معلم فکر می‌کنم باید درکشان کنیم، کنارشان باشیم و به چیزی که می‌گوییم عمل کنیم. فکر می‌کنم این می‌تواند نتیجه نسبتاً مثبتی داشته باشد.

اگر اجازه بدهید وارد بحث بنیاد دکتر افشار شویم، شما چطور از جامعۀ پزشکی وارد مبحث ادبیات و هنر شدید؟ ارتباطتان با آقای دکتر شفیعی کدکنی را توضیح دهید و بفرمایید چه زمان‌ها و تجربیات مشترکی را باهم داشتید؟
بنده افتخار آشنایی با دکتر شفیعی کدکنی را در اوایل انقلاب در سال 1357 داشتم. آشنایی با ایشان بیشتر به این دلیل بود که بعضی از شعرهایشان مانند "در کوچه‌باغ‌های نیشابور" را خوانده بودم، و به شخصیتشان علاقه‌مند بودم، و از طریق یکی از دوستانم که دانشجویم و دندان‌پزشک بودند، افتخار آشنایی با دکتر را پیدا کرده بودم.

این ارتباط چطور برقرار شد؟
نسل ما نسلی بود که مسائل اجتماعی را بیشتر دنبال می‌کردند. زمینۀ ما زمینه‌ای تاریخی و اجتماعی بود، و بسیار فعال بود. زیرا بعد از سال 1332 که دو سه  دانشجو شهید شدند، دانشگاه‌ها خفقان خاصی داشتند. در سال 1340 که من وارد دانشکده شدم فعالیت‌ها تازه شروع شد و ما دانشجوهایی بودیم که در جستجوی مسائل تاریخی و اجتماعی بودیم، و این زمینه‌ای بود تا علاقه‌مند به دیدار دکتر شفیعی شوم. یعنی بی‌اساس نبود و بعدازآن ارتباطمان ادامه پیدا کرد.

می‌خواهم بدانم برخورد اولتان چطور بود؟ و شما چطور آقای دکتر را دیدید و چطور باهم ارتباط برقرار کردید؟
ارتباط ما از کوه شروع شد. روزهای پنج‌شنبه و جمعه کوه می‌رفتیم. البته هیچ‌کدام کوه‌نورد واقعی نبودیم. اما دو سه ساعت کوه رفته و صحبت می‌کردیم و به هم نزدیک بودیم. این ارتباط همان‌طور ادامه پیدا کرد. کتاب‌های شعر می‌خواندیم و اشکالاتمان را برطرف می‌کردیم. مسئلۀ دیگری نیز بود و آن این است که بنده مقداری به عرفان علاقه داشتم و استاد شفیعی نیز ممکن است همچنان بزرگ‌ترین عرفان شناس ایران باشند. این علاقه‌مندی همین‌طور ادامه پیدا کرد و دوستان دیگری نیز داشتیم. مانند مرحوم اخوان ثالث که یکی دومرتبه  ایشان را دیدم، و این ارتباط همین‌طور ادامه پیدا کرد، و ایشان برای من مانند برادری شدند. در بسیاری از موارد ایشان برادرم بودند. به‌طور مثال، زمانی که به کوه می‌رفتیم، به‌هیچ‌عنوان غیبتی نداشتیم. بعد از آن‌که بنده بعدازظهر به خانه می‌رفتم و به صحبت‌هایمان فکر می‌کردم، متوجه می‌شدم به‌جز مسائل علمی و تاریخی و عرفانی صحبتی نکرده‌ایم. و چه چیز بهتر از این‌که غیبتی نباشد. شانس دیگرم این بود که توسط آقای دکتر شفیعی کدکنی با آقای دکتر ایرج افشار آشنایی پیدا کردم، و این کوه رفتن‌هایمان ادامه داشت. چیزی که بابت آن خودم را بسیار سرزنش می‌کردم و می‌کنم، این است که زمانی که با این افراد به کوه می‌رفتم، یک کلاس درس چهار پنج‌ساعته بود، و اگر ضبط‌صوتی داشتم و این صحبت‌ها را ضبط می‌کردم، شاید سواد و مطالعاتم اندازۀ یک دانشجوی دکترای ادبیات ایران بود. استاد ایرج افشارها را بسیار کم داریم، و شاید ایشان صاحب 100 و خورده‌ای کتاب باشند. این موقوفه نیز در حقیقت مربوط به خود دکتر ایرج افشار نیست، بلکه برای پدرشان محمود افشار است. اسم موقوفه نیز به نام دکتر محمد افشار است. اما چون روند تاریخ و ادبیات را دکتر ایرج افشار پیدا کردند، ادامه‌دهندۀ راه و وصیت پدرشان بودند و این موقوفات، وقف نامه‌های زیادی دارد، که قسمت اعظم آن را دکتر محمود افشار برای دانشگاه تهران وقف کرده‌اند.

درواقع املاک دانشگاه تهران از موقوفات ایشان است؟
قسمتی از آن. اکنون نیز توسط هیئت‌امنا گردانده می‌شود. وزیر آموزش‌وپرورش، رئیس مجلس شورا، رئیس دانشگاه تهران و کسانی که در علم و ادب ایران حضور داشتند، جزء هیئت‌امنا بودند. در حال حاضر رئیس موقوفات و هیئت‌امنا، آقای دکتر محقق داماد، که خودشان نیز آیت‌الله و عضو هیئت امنا هستند، مسئولیت دارند، و بنده نیز گاهی به‌عنوان جانشین استاد شفیعی کدکنی به آنجا می‌روم. بنده ازنظر شخصیتی و اخلاقی چیزهای بسیاری از دکتر ایرج افشار آموختم. دریکی از اعیاد عید نوروز من در خدمت ایشان و دکتر منوچهر ستوده بودم. دکتر منوچهر ستوده بسیار در ادبیات ایران نقش داشتند و بزرگداشتی در دانشگاه ادبیات برایشان برگزار کردند. بزرگ‌ترین کتابی که دارند شامل چهارده جلد است، و نامش از آستارا تا استرآباد است. این کتاب در گرگان است. که البته این کتاب، یکی از کتاب‌های ایشان است. یکی از مناطق ایران که گویش زبانی بسیار وسیع و گسترده‌ای دارد، سمنان است. همان‌طور که در نائین نیز چنین است و اصطلاحات بسیار زیادی را دارد و بنده به عزیزی گفتم این‌ها را جمع‌آوری کن، و حیف است و امیدوارم روزی ببینم که شروع کرده‌اند. به‌هرحال دریکی از اعیادی که خدمت ایشان رفته بودم، پانزده شانزده روز باهم زندگی کردیم و نکات بسیاری را آموختم و سفر رفتیم.

کجا رفتید؟
استاد ایرج افشار به تمام ایران سفرکرده بودند و شما هر قسمت از ایران را که نام می‌بردید، ایشان رفته و دیده بودند. دریکی از سفرهای عید ما به جنوب کشور رفتیم و در سفری دیگر ما از سمت خراسان و شاهرود به کویر رفتیم. زندگی ایشان بسیار ساده بود، اما عاشق ایران بودند.

استاد دکتر شفیعی کدکنی نیز به همراه ایشان در سفر بودند؟
بله، استاد نیز به این سفرها می‌آمدند. اما ایشان به یکی از سفرها نیامدند و بنده به همراه استاد افشار و استاد ستوده ایشان را همراهی می‌کردیم و به نواحی جنوب می‌رفتیم. یک نمونه از این سفرها را مثال می‌زنم. اولین سفرمان از سمت نظرآباد که در اطراف کرج است رفتیم. بنده عقب ماشین نشسته بودم و ایشان یک ماشین نیز داشتند که خودشان می‌گفتند این ماشین مخصوص سفر است.

شما بیشتر رانندگی می‌کردید؟
در آن سفرها خیر. استاد اجازه نمی‌دادند. به نظرآباد که رفتیم، صحبت از احمدآباد شد. احمدآباد جایی بود که مرحوم دکتر مصدق به آنجا تبعیدشده بودند. ملک خودشان بود ولی تبعیدی بودند. در حقیقت حصر خانگی بودند. من برای خودم زمزمه می‌کردم که کاش می‌شد به مقبره دکتر مصدق بروم و فاتحه‌ای برایشان بخوانم. دکتر ناگهان به من گفتند اسلامی چیزی گفتی؟ بنده گفتم خیلی دوست دارم اکنون‌که در این مسیر هستیم به مقبره دکتر مصدق بروم و برایشان فاتحه بخوانم. بعد از گذشت یکی دو دقیقه ایشان به من گفتند: دفترچه را بردار و حمید مصدق را پیدا کن. و شماره را پیدا کردم و تلفن زدم. با نوه مرحوم دکتر مصدق صحبت کردند و گفتند خواهش می‌کنم به سرایدار بگویید در را باز کند و من به همراه دو نفر دیگر به آنجا می‌آییم. بنده به‌دقت این اشخاص در مسائل ارزشی اشاره می‌کنم. جوانان و همکاران اساتید بنده باید این صحبت‌ها را بخوانند و به آن توجه کنند. ما به آنجا رفتیم و از ساختمان و موزه دیدن کردیم و آن مکان برایم حالت معنوی خاصی داشت، و بعدازآن سفرمان را ادامه دادیم. جناب آقای دکتر ستوده حدوداً 105 سال عمر کردند. باور کنید که تا 103 سالگی کتاب و قلم از دست ایشان نیفتاد. مرحوم استاد ایرج افشار تا شش ساعت قبل از زمان فوتشان کتاب می‌نوشتند.
ببینید انتقاد با بی‌احترامی خیلی فرق دارد. من کوچک‌ترین بی‌احترامی از این‌ها ندیدم. البته فکر می‌کنم این بحثی است که باید برای جوانان در نظر گرفته شود و برخورد ما نیز مهم است. ما نباید توقع زیادی داشته باشیم. اگر ما به این نکته توجه داشته باشیم که رابطه‌مان پدر و فرزندی باشد، پدر و فرزندی معنوی که به‌هیچ‌وجه استثنا نباشد. درعین‌حال این جوانان درک بسیار بالایی دارند.این‌یک امتیاز مثبت است که جوانان متوجه باشند که من بین آن‌ها استثنایی قائل نمی‌شوم. درنتیجه باعث اطمینان خاطرشان می‌شود. حتی گاهی جوانان درد دل‌هایشان را به من می‌گفتند. در بعضی موارد اگر قصد ازدواج داشتند با بنده مشورت می‌کردند، و من به آن‌ها می‌گفتم من که شریک آینده شمارا نمی‌شناسم اما هرگز فراموش نکنید در زندگی یک صورت و یک سیرت است. صورت بعد از گذشت مدت‌زمانی از بین می‌رود، اما خوشبختی زندگی زمانی است که سیرت وجود داشته باشد و شما دو نفر باهم همفکر باشید. منظورم این است که این روابط نیز با دانشجویان وجود داشت.

آقای دکتر می‌خواهم بدانم چه زمانی وارد مبحث مدرسه‌سازی شدید؟ شما به‌عنوان یکی از خیرین مدرسه‌ساز نیز شناخته می‌شوید. اشاره‌ای به این موضوع کردید که شما پیشنهاد ساختمان مدرسه را به خانم دکتر شریعت دادید. می‌خواهم ببینم ورود شما به مقوله مدرسه‌سازی یا خیرین از چه زمانی بود و چه طور اتفاق افتاد؟
شروع این اتفاق تقریباً از پانزده بیست سال پیش بود. بنده از پانزده سال پیش توسط استاد دکتر شفیعی، با دوست عزیزی آشنا شدم که در خیریه نور احسان هستند و این خیریه رابطه نزدیکی با انجمن یاوری دارد. انجمن یاوری گروه مدرسه‌سازان هستند که تقریباً در حدود هزار و خرده‌ای مدرسه ساخته است. که البته این مدارس در مناطق محروم هستند.

پس پانزده سال پیش با این موسسه آشنا شدید.
پانزده سال پیش با این دوست آشنا شدم. در انجمن یاوری شخصی به نام مرحوم مهندس کاشانی حضور داشتند که ایشان گرداننده اصلی این موسسه بودند. و دوست بنده نیز که توسط استاد دکتر شفیعی با ایشان آشنا شدم مهندس همایون حاجی خانی هستند. بنده گاهی اوقات به انجمن خیریه نور احسان می‌روم. مدرسه‌سازی و این مسائل از خانواده نشئت می‌گیرد. بنده در ابتدای صحبت‌هایم نیز عرض کردم که اگر از ابتدا مسائل مربوط به مدرسه‌سازی و این کمک‌ها را به بچه‌هایمان بیاموزیم، بسیار مؤثر است. پدر من کاسب بودند و چیزی نداشتند و خودم نیز چیزی نداشتم، اما درعین‌حال عاملی بودم که معرفی می‌کردم. کما اینکه شاید این دوست از من ناراحت شوند، اما طی چند روز گذشته دکتر بهروز برومند 200 میلیون پرداخت کردند تا مدرسه‌ای در سیستان و بلوچستان به نام مادرشان ساخته شود. یکی دیگر از اقوامم نیز مدرسه‌ای ساختند که دیدن این مدرسه خالی از لطف نیست و تماشایی است. اتفاقاً عکسی دارم که بزرگ است ولی اگر بتوانم آن را کوچک کنم و برایتان بیاورم و آن مدرسه و بچه‌هایی که آنجا هستند را ببینید، شاید تلنگری باشد. برای مثال ممکن است یکی از همکارانمان وضعیت مادی خوبی داشته باشد و تلنگری شود تا مدرسه یا درمانگاهی بسازد. امیدوارم فکر نکنند این کار تظاهر است.

بحث این است که همان‌طور که نشان دادن بدی‌ها، بدی را گسترش می‌دهد، پس نشان دادن خوبی‌ها نیز باعث تسری این موضوع شود. شاید کسی به قول شما استطاعت مالی داشته باشد، اما راهش را بلد نباشد و بتواند به شما وصل شود. ما بیشتر دوست داریم گام‌های مثبتی که آدم‌ها در زندگی برمی‌دارند، برجسته شود تا دیگران الگو بگیرند. همیشه الگوهای ما فروتنی به خرج می‌دهند و کارهایشان را در خفا انجام می‌دهند و چیزی که نشان داده می‌شود، زشتی‌هاست. ما می‌خواهیم این الگوها را پررنگ کنیم تا دیگران ببیند و آموزش ببینند. بنده وارد این مقوله می‌شوم تا بگویم آقای دکتر شما در کنار مشغله‌های کاریتان و بیماران و غیره، به علم و فرهنگ نیز علاقه داشتید و علاوه بر آن به فکر مردم نیز بودید. اکنون متأسفانه همه ما در حال تک‌بعدی شدن هستیم. من بیشتر تمرکزم بر روی این قضیه به این دلیل است و دوست دارم شما راحت درباره آن صحبت کنید.
من بارها عرض کردم هرکدام از این‌ها الگویی داشتند، یکی از مشکلاتی که در حال حاضر وجود دارد تک‌بعدی بودن است و جوانان هیچ‌گونه مطالعهای ندارند جوانان ما از تاریخ شناختی ندارند برای مثال اگر از تاریخچۀ دانشگاه تهران بپرسید هیچ‌کس چیزی نمی‌داند شخصیتها را نمیشناسند، درگذشته ما طور دیگری فکر می‌کردیم. من اکنون می‌بینم افرادی که زندگی ساده‌تری دارند بهترند و انسان‌تر هستند. بزرگداشتی را من پیشنهاد کردم برای موقوفات دکتر افشار که آقای دکتر فریدون اعلا برگزار کردند. این مرد بانی و گردانندۀ مرکز خون ایران بود. تا قبل از این مرکز شاید شما باور نکنید خون دهی در بیمارستان‌ها چه گونه بود.

چگونه بود؟
در بیمارستان هزار تخت خوابی تعدادی از افراد مراجعه می‌کردند و شخص ورزشکار تنومندی هم مسئول بود که اسمش را هم نیز به یاد دارم.

یعنی معتادها خون می‌دادند؟
بله اکثراً همینطور بود اصلاً خونگیری مرسوم نبود بلکه حجامت می کردند،این معتادان پول می گرفتند و خون می دادند.

همان خون‌ها استفاده می‌شد؟
بله ولی حالا شما انتقال خون اینجا را نگاه کنید و مقایسه کنید.

دکتر اعلا چند سال قبل این مرکز را تأسیس کردند؟
حدود 40 سال قبل.

تا قبل از آن همان روند ادامه داشت؟
بله. شما نمی‌توانید تصور کنید آن‌هایی که خون می‌دادند چه شکلی بودند.

عکسی ندارید؟
خیر. من آن زمان اسیستنت یک‌ماهه دوماهه بودم.

چرا اسیستنت می گفتند؟
به معنای دستیار است و رزیدنت کلمۀ جدیدی است. ما در حدود یک سال ونیم اصلاً حقوقی نداشتیم و طبق روال دانشگاه صبح تا بعدازظهر کار می‌کردیم و 500 تومان به ما حقوق دادند.

مدت‌زمانش هم مثل الآن بود یا فرق می‌کرد؟
مثل الآن بود ولی ما باعلاقه کار می‌کردیم و چون علاقه داشتیم هر کاری که می‌گفتند انجام می‌دادیم اما در حال حاضر در دانشکده‌ها مسئله ارتقا مشکل‌ساز است مثلاً همکار محترمی استادیار است اما از همان ۶ ماه اول شروع به جمع‌کردن مدارک می‌کنند تا ارتقا پیدا کنند درنتیجه به دانشجو رسیدگی نمی‌شود. ارتقا استادیاری من به دانشیاری شاید ۸یا ۹ سال طول کشید چون در فکر آن نبودیم.

یعنی روند کار خودبه‌خود انجام می‌شده است؟
بله ما بعداً شروع به جمع‌آوری مقاله کردیم و بیشتر به فکر دانشجو و بیمار بودیم. نمی‌خواهم بگویم همه این‌طور بودند اما باید به این مسئله توجه کنیم که در حال حاضر اکثر کسانی که کار می‌کنند فرد در حال مقاله نوشتن یا تبدیل پایان‌نامه به مقاله است اما ما این‌گونه نبودیم.

بحث خیرین را تمام نکردید.
در بحث خیرین می خواستم از مرحوم مهندس مجتبی کاشانی یادی کنم که عامل انجمن یاوری بودند.

آقای مجتبی کاشانی شاعر هم بودند؟
بله . ۵ یا ۶ کتاب دارند. خیلی شعر دارند و موضوع اکثر آن عشق است.

واقعاً خیلی عجیب است که شخصی ریاضیات و مهندسی خوانده باشد ولی شعرهای لطیفی بگوید. خیلی انسانی است.
دوست من که به‌وسیلۀ ایشان با دکتر شفیعی کدکنی آشنا شدم نیز همین رویه را در زندگی دارند و زندگی‌اش را برای این کار گذاشته است.

آقای دکتر شما شعر هم می‌گویید؟
بله.

شعرهایتان را هم می‌نویسید؟
خیلی کم. گاهی اوقات برای دلم. من بیشتر دلم می‌خواهد بخوانم. بیشتر تاریخ می‌خوانم و تفریح دیگرم با نوه‌هایم است.

چند تا نوه‌ دارید؟
3 نوه.

چندساله‌اند؟
بزرگ‌ترین آن‌ها 17 سال و دومی 7 سال و آخری 4 ساله است. سه دختر دارم.
شما به‌هرحال تشکیل زندگی می‌دهید، سعی کنید در زندگی لغت چرا را معمول کنید و به فرزندتان هم بیاموزید که اطاعت کورکورانه نداشته باشد. ما اطاعت کورکورانه داشتیم و لطمه‌هایی خوردیم، نسل ما امتیازاتی داشته که شما متأسفانه ندارید یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های ما در زمان دانشجویی بود، اما در حال حاضر می‌بینم که خیلی از دانشجوها روزشماری می‌کنند تا تحصیلشان به پایان برسد.

شاید به این دلیل است که شما تک‌بعدی نبودید.
بله. همین‌طور است.

موردی مانده است که اضافه کنید.
خیر فقط در مورد موقوفات دکتر افشار باید خدمتتان عرض کنم که ایشان قسمت اعظم اموال خود را وقف کردند.

تخصص آقای دکتر چه بود؟
رشتۀ ایشان حقوق بود. استاد افشار استاد تاریخ و حقوق بودند، چند تا کتاب با عناوین تاریخ و سفر به نقاط مختلف ایران را داشتند. وقتی ایشان با من صحبت می‌کردند نکاتی را به‌عنوان نصیحت بیان می‌کردند یادم هست زمانی به من گفتند در زندگی توقع و طمع خود را کم کن، این‌گونه خوب می‌توانی زندگی کنی.
ممنونم آقای دکتر خیلی لطف کردید.
من استادی داشتم که می‌گفت این دانشگاه کعبۀ من است و زمانی که بازنشسته شده بود نیز به دور دانشگاه می‌گشت و می‌رفت. به یاد دارم زمانی که دانشیار بودم و قصد داشتم به دانشگاه بروم به چهارراه اوین رسیدم و استاد شیبانی را دیدم، ده یا بیست قدم با ماشینم جلو رفتم اما تلنگری در ذهنم خورد و به عقب برگشتم و گفتم استاد مقصد شما کجاست، در خدمت شما هستم و تنها صحبتی که با من کردند این سؤال بود که شما کی دانشجوی من بودید و من گفتم یک سال دانشجوی شما بودم و بعد کنکور دادم و دندانپزشکی قبول شدم و وقتی به منزل رسیدیم و پیاده شدند گفتند دانشگاه تهران تشکر می‌کند.

خانم دکتر بقایی دغدغه شما برای این روزهای دانشگاه علوم پزشکی تهران چیست؟
متاسفانه نگاه مان به دانشگاه در سال های اخیر به دلایل مختلف نگاه درآمد زایی شده و این برای دانشگاه آفت است. تصور من این است که آموزش سرمایه گذاری است. باید توجه داشته باشیم برای آموزش باید هزینه کرد و این هزینه ها سرمایه های اجتماعی ما خواهد شد. نگرانی دیگری که دارم نحوه جذب دانشجو و هیات علمی برای دانشگاه ها است. در این مسیر ما گاها به جای خدا نشستیم و انسانها را قضاوت کردیم و بسیاری مسائلی را که باید مد نظر قرار می دادیم فراموش کردیم که یک معلم دانشگاه علاوه بر بنیه علمی قوی باید روش و منش دانشگاهی داشته باشد. امیدوارم این دلنگرانی ها روزی از بین برود.

آقای دکتر اگر اجازه دهید کمی از فضای دانشگاه فاصله بگیریم و در مورد ازدواج، همسر و فرزندانتان صحبت کنیم.
خدارا شکر می کنم همسر خوبی دارم؛ اهل مطالعه است و اصلاً زیاده خواهی ندارد و از ایشان خیلی راضی هستم.

رشته تحصیلی ایشان چیست؟ و چطور با هم آشنا شدید؟
علوم تربیتی؛ ایشان دختر عموی بنده هستند. ازدواجمان در سال 46 بود و زمان عقد سالی بود که من در 4 ماهه اول سربازی بودم. وضعیت مادی خانمم بهتر از من بود؛ وقتی من به زرند کرمان رفتم تحت تأثیر جوی که در آنجا دیدم به این فکر افتادم که خانمم را از حالت مرفهی که دارد بیرون بیاورم. به همین خاطر بعد از دوران سربازی، 10 ماه در زرند استخدام شدم. همسرم به آنجا آمد و این تجربه نتیجه خیلی خوبی داشت. همسرم در آنجا در مقطع 10 و 11 مدرسه دخترانه تدریس می کرد و به حدی محبوبیت پیدا کرده بود که او را خیلی بهتر و بیشتر از من بدرقه کردند. من پدر سه دختر هستم و به خاطرش خداروشکر می کنم. فرزند اولم نساجی و فرزند دومم حقوق و فرزند سومم دندان پزشکی خواندند.

 هیچ کس به اندازه خود آدم نمی داند که در زندگی چه کرده است و چقدر از کرده خودش راضی است؛ احساس رضایت از خود خیلی خوب است و اینکه شخص انتهای کار به خودش لبخند بزند. برای دانشکده و رشته تان چه کار کردید که الان به خاطر آن احساس رضایت دارید؟
به این مرحله رسیدن کار راحتی نیست. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی؛ دانشکده ها شورای هماهنگی تشکیل دادند. برای تشکیل شورا رأی دانشجو مطرح بود. الان درست یادم نیست یا آقای دکتر مسگرزاده 2 رأی بیشتر آورد یا من. یعنی اختلاف رأی ما 2 تا بود. از 400 دانشجو 362 یا 382 دانشجو رأی دادند که مسؤولیت موقت دانشگاه با ما باشد. زمانی که من شورای هماهنگی بودم؛ دکتر آشفته و دکتر عشقیار و ... بودند. من هیچ بی احترامی از اینها ندیدم و این خیلی مهم است. اگر میلیاردها پول داشته باشیم اما همه طردمان کنند، هیچ ارزشی ندارد.

خانم دکتر در آن زمان شما هنوز دانشجوی بودید؟
نه؛ فارغ التحصیل شده بودم. فضای آن زمان خیلی خاص بود ممکن بود یک مستخدم به یک استاد انتقاد کند. اوایل انقلاب بود و فضا از این جهت ها به هم ریخته بود. به همین دلیل برای آقای دکتر ارزشمند است که دکتر آشفته و دکتر عشقیار همیشه حرمت استاد را نگه میداشتند.

آقای دکتر شما یک دوره ای هم در دانشگاه مشهد کار می کردید. چه شد که به آنجا رفتید؟
سال 50 و 51 بعد از اینکه رزیدنتی ام تمام شد دلم می خواست دوره ای در خارج از ایران ببینم. با خرج خودم برای گذراندن دوره پاتولوژی به بیمارستان ایستمن انگلستان رفتم و وقتی برگشتم متاسفانه تغییراتی در دانشگاه و دانشکده پیدا شد. رئیس دانشکده آن زمان اخلاق من را نمی پسندید و بنابراین من را استخدام نکردند و به همین خاطر به مشهد رفتم. در مشهد کلاس های عملی بچه ها با زحمات من راه افتاد.

دانشگاه می توانست شما را نپذیرد؟ مگر شما استاد دانشگاه نبودید؟
در آن زمان به ما رزیدنت نمی گفتند؛ ما آسیستانت بودیم و من آسیستانت لیبر بودم. آن زمان عنوان رزیدنتی نبود و مشابه آن آسیستانتی بود.

چطور شد که به تهران بازگشتید؟
من تنها پسر خانواده بودم و 4 خواهر داشتم. با فرهنگ آن زمان تک پسر بودن خیلی مکافات بود و با تمام گرفتاری ها به دانشگاه تهران برگشتم. اما همانطور که در ابتدا بیان داشتم دانشگاه تهران برای من زیارت گاه بود؛ مسئله عشق و عاشقی مطرح بود.

دکتر اسلامی: یکی از چیزهایی که زمان خانم دکتر بود انتخاب رشته رزیدنت بر مبنای علاقه رزیدنت ها بود. نمی دانم الان هم همینطور است یا شرط بر مبنای نمره هست؟
دکتر بقایی: الان کمی تعدیل شده است. در یک مقطعی امتحانی که گرفته می شد امتحان واحد بود و افراد بر اساس نمره انتخاب می کردند، اما الان به این سمت هدایت کردند که اگر مثلاً فردی می خواهد پاتولوژی امتحان دهد ضریب درس پاتولوژی اش بیشتر است. به نظرم الان کمی بهتر شده است. قبلاً بچه ها از روی عشق و علاقه می آمدند اما در سال های 89-90-91 با این داستان روبرو شدیم که هرکسی که هیچ جا راهش نداده بودند به رشته پاتولوژی آمد؛ این یک اتفاق بد بود و باعث افت مقطعی در رشته پاتولوژی شد. اما الان می بینیم که رزیدنت ها به رشته علاقه مند هستند.

سئوال آخر اینکه وقتی به همه سال های گذشته عمرتان نگاه می کنید؛ در ذهنتان کاری هست که انجام داده باشید و به خاطر آن پشیمان شده باشید و خاطره تلخی دارید که بخواهید آن را بیان کنید؟
شاید این ادعا باشد اما گروه آسیب شناسی دانشگاه تهران خیلی رزیدنت تربیت کرد که خیلی از دانشگاه های شهرستان را تغذیه می کنند و به لطف خدا بهترین همکارانی هستند که در شهرستانها و تهران هستند. من خیلی از خانم دکتر بقایی تشکر و به ایشان احترام می گذارم؛ چون مدیر خوبی است. داشتانی را نقل می کنم که در زمان رضا شاه خانمی به نام فخرالدوله از قاجاریه بود که خیلی کمک کننده و مدیر بود و روزی نزد رضا شاه می رود و رضا شاه می گوید" اگر مردی در قاجار بود؛ این خانم است." من می گویم خانم دکتر بقایی واقعاً مدیریت دارند. رزیدنت های ما همکاران شاخصی شدند. مسلماً ممکن است خطایی داشته باشم اما بزرگترین ناراحتی ام از دست دادن یکی از رزیدنت هایم در سقوط هواپیماست.
خاطره تلخ دیگرم تصادفی بود که برای دکتر جهان شاهی اتفاق افتاد و در حدی بود که کسی به زنده بودنش امید نداشت؛ اما با کمک خداوند بهبود یافتند و ایشان هم یکی از همکاران عزیز ما در اصفهان است. یادی از دکتر مطهری، دکتر خلیلی و دکتر مژگان قاضی می کنم و حضور ذهن بیشتر از این ندارم؛ اما اینها باعث افتخار پاتولوژی فک و صورت دانشکده دندان پزشکی هستند.
دکتر بقایی: دلم می خواهد من هم به این سؤال پاسخ دهم؛ خاطره خیلی خوب من این بود که زمانی که رئیس دانشکده شدم 5/2 سال بود که مجله علمی دانشکده چاپ نشده بود و هیچ ارتقایی در دانشکده صورت نمی گرفت. هنوز هم شیرینی روزی که بعد از پروسه های سنگین علمی و قانونی توانستم امتیاز مجدد علمی پژوهشی مجله را بگیریم، احساس می کنم. اما خاطره بد را از دانشگاه نمی گویم؛ ما جوانان انقلاب بودیم و من خودم را به خاطر یک چیز هیچ وقت نمی بخشم و آن هم اینکه ما در اوایل انقلاب خیلی اشتباهات دیدیم از بس که یاد گرفته بودیم همه چیز را بدون چون و چرا قبول کنیم وقتی اشتباهی دیدیم رویمان را آن طرف کردیم اشتباه را ندیدیم و اعتراضی هم نکردیم و در بسیاری از موارد این ندیدن ها منجر به ادامه و تشدید اشتباهات شد.  

خیلی از آشنایی و مصاحبتتان مفتخر هستم و امیدوارم سلامت و پایدار باشید.

خبرنگار: شیما سادات عطری
عکس: سید میثم عطری 

شیما سادات  عطری
تهیه کننده:

شیما سادات عطری

2 نظر برای این مقاله وجود دارد

دكتر مريم خليلي

دكتر مريم خليلي

78/10/11 - 00:00

به نظر مي رسد در جايي كه بحث حول محور "اخلاق" مي چرخد كسب اجازه جهت استفاده از آرشيو خصوصي عكسهاي افراد، امري ضروري و بلكه واجب است! اليته فراموش كرده بودم كه اخلاق در هر قاموسي تعريف خودش را دارد و اينجا هم سايتي وابسته به دانشگاه است!

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

78/10/11 - 00:00

واقعا لذت بردم چه گوهرهایی در این دانشگاه هستند آرزوی سلامتی و سعادت برای استاد اسلامی دارم

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *