• تاریخ: 1398/11/25 - 10:51
  • بازدید : 4538
  • زمان : 10 دقیقه

گفت و گو با ایثارگران دانشگاه

دکتر نورالدین نخستین انصاری: 12 و 22 بهمن 57، خاطره‌انگیزترین روزهای دوران انقلاب بود

در پی انجام گفت وگوهای روابط عمومی دفتر امور ایثارگران با جانبازان دانشگاه، این بار به مرور خاطرات دکتر نخستین انصاری عضو هیئت علمی دانشکده توانبخشی از مبارزات دوران انقلاب اسلامی می پردازیم.

امروز پای صحبت‌های کسی نشستیم که اشک‌های جاری از چشمانش، گواه قلبی مهربان و رئوف بود. او جانباز دوران انقلاب و عضو هیئت‌علمی دانشگاه علوم پزشکی دانشگاه تهران، دکتر نورالدین نخستین است. مرد بی ادعایی که با یادآوری خاطرات عزیزان شهیدش، فضا را با عطر تقوا و صداقت عطرآگین کرد. 
 
لطفاً خودتان را معرفی کنید؟
با سلام و تشکر از مدیر و همه همکاران دفتر امور ایثارگران دانشگاه علوم پزشکی تهران که در تلاش هستند تا خاطرات دوران انقلاب و جنگ را ضبط و ثبت کنند.
نورالدین نخستین انصاری متولد اردیبهشت 1340 هستم. هم‌اکنون نیز عضو هیئت‌علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران و استاد گروه فیزیوتراپی هستم.

چگونه و در چه زمانی به درجه جانبازی نائل شدید؟
روز 13 آبان 1357، یعنی یکی از روزهای مهم انقلاب و در سن 17 سالگی مجروح (جانباز) شدم. البته پیش از آن هم، با توجه به خفقان‌ و فشارهای آن دوران، گاهی اوقات از سوی ساواک به منزل ما هجوم می‌آوردند و استرس و فشار زیادی را بر اهل خانواده اعمال می‌کردند. پدر و مادرم که متأسفانه در قید حیات نیستند، در آن زمان زحمات بسیار زیادی را متحمل شدند.

چه سالی ازدواج کردید؟ مختصری از همسر و فرزندان خود بگویید.
سال 1372 ازدواج کردم و همسرم هم از اعضای هیئت‌علمی دانشگاه در رشته فیزیوتراپی است. دارای دو فرزند پسر هستم که یکی از آنها دانشجوی سال پنجم پزشکی و دومی کلاس دوم دبستان است.

دوران دبستان، راهنمایی و دبیرستان خود را چگونه گذرانده‌اید؟

دوره ابتدایی و راهنمایی‌ را در جنوب شهر تهران (نازی‌آباد) در مدرسه‌ای به نام عدل گذراندم و برای دوران دبیرستانم به مرکز دکتر هشترودی رفتم که در خیابان کاخ سابق (فلسطین) بود. 13 آبان 57 که مصادف بود با اوج انقلاب بود در سال آخر دبیرستان بودم. بعد از آن که در آن روز جانباز شدم و چشم‌چپم را از دست دادم، بیشتر وقتم در مطب‌های پزشکی می‌گذشت. البته مدارس هم تعطیل بود. بعد از بازگشایی مدارس و دانشگاه‌ها در کنکور شرکت کردم و در رشته فیزیوتراپی دانشگاه تهران پذیرفته شدم. در روزهای جنگ تحمیلی، برای رفتن به جبهه داوطلب شده بودم ولی چون جانباز بودم، کمیته و سپاه موافقت نکردند. از طریق ارتش هم اقدام کردم ولی با اطلاع از اینکه جانباز هستم، با رفتنم به جبهه موافقت نکردند.
دوره کارشناسی و کارشناسی ارشدم را در دانشگاه تهران گذراندم و دکترای تخصصی خود را از دانشگاه تربیت مدرس تهران اخذ کردم.

چه شد که رشته فیزیوتراپی را انتخاب کردید؟
با توجه به اینکه کشور درگیر جنگ بود و نیاز به بخش توان‌بخشی به‌شدت احساس می‌شد، به پیشنهاد معلمین و اساتیدی که در کلاس‌های کنکور آن‌ها شرکت می‌کردم و با مشورت با آن‌ها و در نظر گرفتن محدودیتی که به دلیل جانبازی برایم پیش‌آمده بود، این رشته را انتخاب کردم.

لطفاً از فعالیت‌های علمی و پژوهشی‌ خود برای ما بگویید.
فعالیت‌های مختلفی تاکنون انجام داده‌ام، ازجمله تألیف و ترجمه‌ی حدود 20 جلد کتاب و چاپ بیش از 80 مقاله علمی به زبان انگلیسی. در جشنواره‌های دانشگاهی در سال 91 جایزه حکیم جرجانی جشنواره ابن‌سینا را گرفتم و بعدازآن در سال 92 در جشنواره رازی وزارت بهداشت به‌عنوان پژوهشگر برتر درزمینهٔ علوم توان‌بخشی و پایه انتخاب شدم.
در حال حاضر عضو هیئت تحریریه چند مجله خارجی و عضو هیئت تحریریه مجله NeuroRehabilition و ادیتور مجله Journal of Exercise, Sports, and Orthopedics که هر دو مجله از آمریکا هستند، می باشم.

از چگونگی فعالیت های سیاسی خود در زمان انقلاب برای ما بگویید.
من در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمده بودم. برادر بزرگم فعالیت‌های انقلابی داشت، بالطبع من نیز تحت تأثیر ایشان بودم. در جریان جلسات و مبارزات بودیم و در جلسات مختلف تفسیر قرآن شرکت داشتیم.
در جلساتی که شرکت می‌کردیم، بیانیه‌های امام خمینی (ره) را پخش می‌کردیم. امکانات ما خیلی کم بود، گاهی می‌شد که ساعت‌ها برای گوش کردن به سخنان امام و نوشتن و تایپ و کارهای مربوط به نشر آن وقت می‌گذاشتیم. در آن زمان نگهداری و خواندن کتاب‌های دکتر شریعتی و استاد مطهری ممنوع بود، ولی ما این کتاب‌ها را که بانام‌های مستعار منتشر می‌ شد، با زحمت تهیه و مطالعه می‌کردیم. یادم می‌آید یک روز ساواکی‌ها به منزل ما آمدند و همه جا را گشتند.
یکی از کتاب‌ها بالای کمد و در دسترس هم بود. همه ما چشممان به آن‌ بود و استرس داشتیم که الآن است آن کتاب را پیدا کنند. مادرم زیر لب دعا می‌خواند و جالب بود که در کمال ناباوری، آن‌ها کتاب را پیدا نکردند و رفتند. ما حتی در آن دوران حق نگهداری رساله امام را نداشتیم.

چه شد که مجروح شدید؟

از سال 56 و 57 اعتراضات علنی‌تر شده بود، همراه برادرم به حسینیه ارشاد می رفتم و سخنرانی‌های مرحوم دکتر شریعتی را گوش می‌دادم. حضور جوان‌ها و اقشار مختلف مردم در سخنرانی‌ها و مساجد بسیار زیاد بود و من هم شرکت می‌کردم. در همین دوران بود که این جلسات به‌وسیله حکومت به هم می‌خورد. به‌تدریج که مبارزات علنی‌تر می‌شد، در منزل مطالب قرآنی (آیات جهاد) را تکثیر می‌کردیم، سخنان امام را پیاده می‌کردیم و با هزینه خود آن را تکثیر و در مساجد، کوچه‌ها و مغازه‌ها پخش می‌کردیم. استقبال مردم هم خیلی خوب بود، در این میان پیش می‌آمد که برخی از افراد هم به مقابله با ما می‌پرداختند. نزدیک 13 آبان بیانیه‌ها در مدارس پخش‌شده بود. ابتدا به‌صورت مخفیانه و بعد علنی دانش آموزان را سازمان‌دهی می‌کردیم و دعوت می‌کردیم که در تظاهرات ضد شاه شرکت کنند و بیانیه‌ها را انتقال می‌دادیم. هر چه که به زمان پیروزی انقلاب نزدیک‌تر می‌شدیم، تظاهرات بیشتر می‌شد و البته گروهی که در این میان نقش اساسی داشتند دانشجویان و دانش آموزان بودند.
این گروه تعدادشان زیاد بود و مردم هم از آن‌ها حمایت می‌کردند. همچنین ازدحام جمعیتی که به وجود می‌آمد، باعث می‌شد کنترل از دست حکومت شاه خارج شود. سرانجام روز موعود(13 آبان 1357) فرا رسید. روزی تاریخی که بسیاری از دوستان نوجوان هم سن و سال من در آن روز شهید شدند. قرار همه بر این بود که به سمت دانشگاه تهران برویم. پلیس‌ها و نیروی ضد شورش در اطراف دانشگاه مستقر بودند. ما از مدرسه خارج شدیم و به سمت دانشگاه حرکت کردیم. جلوی درب جنوبی دانشگاه، برای اینکه نشان دهیم که هیچ ترسی از نیروها نداریم، دقیقاً به حالت یک حصار دفاعی قرار گرفتیم. به‌تدریج به جمعیت اضافه می‌شد. همه کفش کتانی و لباس سبک تنمان بود که در صورت نیاز بدویم. همه به سمت محوطه در ورودی دانشگاه رفتیم. به خاطر جمعیت زیاد و برای اینکه آسیبی به این قشر وارد نشود، نیروهای دانشگاه درب جنوبی دانشگاه را باز کردند و ما را به سمت مرکز دانشگاه هدایت کردند. همان‌جا بود که متوجه شدیم نیروها اجازه شلیک دارند. درون دانشگاه شعار می‌دادیم و مأموران در بیرون به سمت ما گاز اشک‌آور زیادی پرتاب کرده بودند. برای جلوگیری از اثرات گاز اشک‌آور، آتشی در جلوی ما روش شده بود تا از سوزش چشم و پوست کاسته شود، اما همچنان من و تعدادی از دوستان در جلوی صف بودیم و شعار می‌دادیم که تیراندازی به سمت جمعیت داخل دانشگاه شدت گرفت. در این حالت، جمعیت فریاد می‌زدند و از ما می‌خواستند که کنار برویم و سعی می‌کردیم پشت ماشین‌ها و کنار درختان پنهان شویم. خبرنگاران داخلی و خارجی در بیرون دانشگاه مقابل درب جنوبی دانشگاه هم حضور داشتند و فیلم و عکس می‌گرفتند.
در دانشگاه ما را به سمت مرکز و مسجد دانشگاه هدایت می‌کردند. چون حتی امکان تیراندازی از هوا هم وجود داشت، درب شرقی دانشگاه را باز کردند تا جمعیت به سمت خیابان‌های اطراف بروند. وارد خیابان طالقانی فعلی (تخت جمشید سابق) شدیم، شعارها همچنان ادامه داشت و تجمع‌های مختلف مردم در کنار دانشگاه ادامه پیدا کرد. یکی از جاهایی که موردحمله قرار گرفت، بانک سر خیابان کیوان بود. در این محل بود که موردحمله یکی از مأموران قرار گرفتم و با ابزاری که در دست داشت، محکم به‌صورت و چشم‌چپ من زد که مدتی از شدت ضربه شوکه بودم. یکی از افرادی که با موتور در آنجا حضور داشت، سریعاً خود را به من رساند و من را از محل دور کرد و برای مداوا به سمت مراکز درمانی برد. چندین مرکز مرا پذیرش نکردند تا درنهایت من را به بیمارستان فارابی رساندند و در اورژانس بیمارستان معاینه شدم. به علت ضربه سختی که به چشمم واردشده بود، علاوه بر خونریزی، مایع چشمم نیز خارج‌شده بود، بنابراین مرا بستری کردند. فردای آن روز مورد عمل جراحی قرار گرفتم و متأسفانه بینایی چشم‌چپم را از دست دادم. البته خانواده‌ام رضایت ندادند که چشمم تخلیه شود و من همچنان درد و فشار بالای داخل چشم و عوارض آن را تحمل می‌ کردم. خاطرم هست که در اتاق عمل تا زمانی که بی‌هوش شدم، مرتب تکرار می‌کردم که این انقلاب پیروز است.
 بیمارستان تمام تلاش خود را انجام می‌داد تا مجروحان را سریع‌تر ترخیص کند تا دست نیروهای شاه به مجروحان نرسد. آن‌ها حتی اسم مجروحان را هم در اختیار کسی قرار نمی‌دادند. به همین دلیل به‌صورت اورژانس صبح روز 14 آبان من را به اتاق عمل بردند و جراحی کردند.
حضور خبرنگاران هم باعث شده بود که اخبار تلویزیون خبر تظاهرات 13 آبان و درگیری‌ها را همان شب با فیلم نشان دهد که این کار توسط نیروهای ازخودگذشته صداوسیما که طرفدار انقلاب بودند، صورت گرفته بود و منجر به افزایش تظاهرات و اعتراضات شد.

چگونه با مجروحیت کنار آمدید؟
با توجه به اعتقادی که داشتم، در تظاهرات شرکت می‌کردم و مجروح شدن و حتی شهادت را پذیرفته بودم. مثل دوستم که در همان روز 13 آبان شهید شد، یا سایر دوستانم که در میدان شهدا مظلومانه شهید شدند. (اشک در چشمان داشته و نداشته‌اش حلقه زد، یاد و خاطره آن زمان چنان تلاطمی در وجودش ایجاد کرد که تا چندین دقیقه فقط سکوت در فضا جاری بود. سکوت، اشک، سکوت و سکوت...)
 
خاطره‌ای از آن زمان برای ما تعریف کنید؟
شاید آن چیزی که همیشه در ذهن من است، شرکت در سخنرانی‌ها در مسجد بود. روحانی یکی از مساجدی که در منطقه نازی‌آباد بود، همیشه بعد از پایان سخنانش خیلی حماسی و پرشور دعا می‌کرد. همه حاضرین به همراه این روحانی انقلابی «امن یجیب...» را فریاد می‌کردند و ایشان برای آزادی زندانیان سیاسی دعا می‌کرد. بعد از پایان سخنرانی، تظاهرات با شور بیشتری برپا می‌شد. یاد و خاطره آن فضا و حس خوبی که از آن دعاها به من دست می‌داد، جزء بهترین خاطراتم بود.
اما بازگشت حضرت امام به کشور در 12 بهمن و پیروزی انقلاب در روز 22 بهمن 57 خاطره‌انگیزترین روزهای دوران انقلاب بود که یک ملت با وحدت، ایمان و پیروی از دستورات حضرت امام، نتیجه ایستادگی‌ خود در برابر ظلم و برپایی جمهوری اسلامی، استقلال، عدالت و آزادی را جشن گرفتند. شادی مردم در آن دو روز تاریخی، وصف‌ناشدنی است.

چه عوامل و افرادی در پیشرفت شما سهیم بودند؟
نقش خانواده خیلی مهم است. همسرم نیز نقش بسیار مهمی در موفقیت من ایفا کرد.

بهترین دوران زندگی‌تان؟
همه زمان‌هایی که در کنار خانواده هستم، برای من بهترین زمان است.

بزرگ‌ترین آرزویتان چیست؟
پیشرفت کشورم در همه‌ی ابعاد. دعا می‌کنم که مردم و خانواده‌ام عاقبت‌به‌خیر شوند، جوان‌ها به همه آرزوهای معقولشان برسند و مردم دنیا در صلح و آرامش زندگی کنند.

سخن آخر؟
از شما تشکر می‌کنم که در ضبط و ثبت خاطرات ایثارگران و گسترش فرهنگ ایثارگری کوشا هستید.
خبر:اسماعیلی
عکس:گلمحمدی

  • کد خبر : 66123
زهرا  اسمعیلی - عکس
تهیه کننده:

زهرا اسمعیلی - عکس

کامنت ها

4 تعداد کامنت ها

78/10/11 - 00:00

درود بر جانبازان و ایثارگران که همه ملت ایران مدیون از خود گذشتگی این سر بازان بی ادعا است

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمایید :

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمایید *
دکتر منوچهر امینی

دکتر منوچهر امینی

78/10/11 - 00:00

یادآوری روزهای انقلاب، دفاع مقدس و ایثارگران عزیز حال وهوای معنوی را در دلها زنده میکند دکتر منوچهر امینی

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمایید :

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمایید *
یوسفی

یوسفی

78/10/11 - 00:00

یاد ایثارگران تجلیل از ارزش ها و بنوعی تذکر است یادمان باشد بهای سنگین پرداخت شده است کار دوستان دفتر ایثارگران بسیار با ارزش است مدیران و مسئولین دانشگاه یادشون باشه جایگاه ایشان جایگاه خدمت است یوسفی

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمایید :

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمایید *

78/10/11 - 00:00

دکتر نخستین یک معلم مخلص و استادی فداکار است اینجانب بارها برای راهنمایی به ایشان مراجعه نمودم وهمیشه با روی باز مرا پذیرفته است دانشجوی دکترا

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمایید :

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمایید *

درج نظر