مصاحبه با داود مطهری زاد جانباز 35 درصد و دانشجوی مقطع فوق تخصص گوارش اطفال
در ادامه روند آشنايي با دانشجويان شاهد و ايثارگر اين بار به سراغ داود مطهري زاد، جانباز 35درصد رفتيم تا علاوه بر آشنايي با سختیهای زندگي يك جانباز، دلايل موفقيت او را از زبان خودش بشنويم.
داود مطهري زاد كه در سن شانزده سالگي و بعد از چندين سال حضور در جبهه به مقام شامخ جانبازي نايل شده، بينش صحيح و تربيت درست نسل خود را دليل پيروزي اين انقلاب و ايستادگي در برابر استكبار جهاني عنوان مي كند و راز پيروزي كشور در آينده را، درك صحيح جوانان امروزي از مفهوم ايثار، به عنوان پاسدار خون شهيدان مي داند.
با سلام و تشکر از اینکه دعوت ما را پذیرفتید، خواهشمند است خود را معرفي كنيد.
من داود مطهري زاد جانباز 35 درصد هستم. در سال 1349 در منطقه نوشآباد كاشان در خانوادهای مذهبي و پرجمعیت به دنيا آمدم. 4 برادر و سه خواهر دارم پدرم كشاورز و مادرم خانهدار بود. دوران ابتدايي و راهنمايي را در منطقه خودمان به پايان رساندم، البته دوران تحصيل من مصادف شد با آغاز انقلاب و بعد شروع جنگ تحميلي. ازآنجاکه در خانوادهای مذهبي رشد كرده ام، من هم مانند برادران بزرگترم و تمام جوانان آن زمان نتوانستم نسبت به جبهه و جنگ و مسائل پیشآمده بیتفاوت باشم، بنابراين در سال سوم راهنمايي درس و مدرسه را رها كردم و داوطلبانه به جبهه اعزام شدم.
سن شما براي اعزام به جبهه كم بود چگونه توانستيد به جبهه اعزام شويد؟
بله من در آن سالها تنها چهارده سال داشتم و اجازه رفتن به جبهه به ما داده نمیشد. ولي با توجه به حال و هواي جنگ، عزم ما براي رفتن به جبهه جزم بود و كسي و چيزي نمیتوانست جلوي ما را بگيرد. بنابراين به همراه دوستم داود كبيري جهت ثبتنام و اعزام به مركز بسيج مراجعه كرديم. صف طولاني بود و ما زمان زيادي معطل شديم وقتي نوبت به ما رسيد و شناسنامهها را تحويل داديم از ما پرسيدند چندساله هستيد و ما گفتيم هفدهسال داريم، مسئول ثبتنام نیمنگاهی به ما انداخت و گفت اين سن به شما نمیخورد و اجازه رفتن به جبهه نداريد ولي ما بازهم اصرار كرديم. مسئول ثبتنام با لبخند گفت شما خودتان شناسنامه را دستکاری کردهاید چون فقط سال تولد را كه بهصورت عددي است عوض کردهاید و سالي كه بهصورت حروف نوشتهشده با آن مطابقت ندارد و ما تازه فهميديم چه اشتباه بزرگي کردهایم. و اين مسئله باعث خنده همه شد ولي ما بازهم دستبردار نبوديم و بهاجبار میخواستیم به جبهه اعزام شويم. بعدازاینکه اصرار ما را ديدند به ما اجازه دادند مدتي آموزش ببينيم و اگر توانمند شديم بعد به جبهه اعزام شويم. سپس ما را به جبهه و به يكي از پادگانهای خمینیشهر اعزام كردند و ما 45 روز آنجا آموزشهای سخت ديديم.
لطفاً از نحوه حضور در جبهه و چگونگي جانبازي خود برايمان بگوييد.
بعد از اعزام به جبهه ما مدتي در جبهه میماندیم و بعد براي ادامه تحصيل برمیگشتیم. يعني به خاطر سن كم اجازه حضور دائمي در جبهه را به ما نمیدادند. و ما بيشتر تابستانها در جبهه بوديم ولي در سال 67 و تنها دو هفته مانده به آتشبس در منطقه پدافندي خرمشهر مورد اصابت خمپاره قرار گرفتم و از ناحيه پاي راست آسيب جدي ديدم. در آن سالها من تنها 17 سال داشتم و پذيرش اين مسئله كه توان حركتي خود را ازدستدادهام برايم سخت و ناگوار بود ولي چون هدف خود را بزرگتر از اين چيزها میدیدم ، سعي كردم با اين مسئله كنار بيايم. بنا به شرايط پیشآمده نمیتوانستم جهت ادامه تحصيل به مدرسه بروم، ازاینرو معلمها براي تدريس، به منزل ما میآمدند. كار سختي بود من در اوج جواني و بهار زندگي زمینگیر شده بودم ولي چون به قدرت لايزال الهي اعتقاد داشتم ، تمام تلاش خود را كردم تا بتوانم دوران متوسطه را به پايان برسانم و در كنكور سراسر ي پذيرفته شوم.
با توجه به اينكه سن كمي داشتيد واكنش خانواده نسبت به حضور شما در جبهه و جانباز شدن تان چگونه بود؟
ما در منطقه نوشآباد از توابع كاشان زندگي میکردیم و بافت آنجا کاملاً روستايي است. در اين مناطق خانوادهها باهم بسيار عجين هستند و ارتباطات خوب و نزديكي باهم دارند. البته مشكلات زندگي ما هم زياد بود و اين فقط از مهر و عطوفت ساكنان بود كه در سختي ها به داد هم میرسیدند.
وقتي جنگ تحميلي شروع شد همه مردم ايران فارغ از قوم و مذهب و سن و سال براي دفاع از كشور به پا خاستند و خب مردم منطقه ما هم از اين ماجرا مستثنا نبودند. تمام چيزي كه ما میخواستیم، دفاع از كشورمان و آموزههای ديني و ملیمان بود. خانواده من هم احساس تكليف میکرد. برادران بزرگترم در جبهه بودند و افراد زيادي ميل رفتن به جبهه داشتند. ازاینرو خانواده با جبهه رفتن من مخالفتي نداشت. بهعبارتدیگر ما نسلي بوديم كه خيلي زود به بلوغ فكري رسيده بوديم. با توجه به تربيت خاص بچههای آن دوران، ميل به ايثار و شهادت در دل ما شكوفه زده بود. ترس برايمان بیمعنی بود. اگر تفكر فرار از جبهه فراگیر میشد مرگ ما يا اسارتمان حتمي بود. پس نسل ما مرگ شرافتمندانه را انتخاب كرد. ما لباسهای مدرسه را در آو ردیم و لباس رزم پوشيديم. در آن روزها وقتي خداحافظي میکردیم تفكر بازگشت نداشتيم و وصیتنامههایمان را مینوشتیم و میرفتیم. يكي از دوستان من در 16 سالگي شهيد شد و من هم آماده كشته شدن درراه هدف و اعتقادات و كشورم بودم. بنابراين وقتي من جانباز شدم خانواده و اطرافيانم به راحتي با اين مساله كنار آمدند و دلسوزانه در امر مراقبت من همت داشتند. خصوصا مادر و خواهرم كه لازم مي دانم همين جا از زحمات بي دريغشان تشكر و قدر داني كنم.
لطفاً از روند تحصیلی خود برايمان بگوييد.
من در سال 69 و بعد از اتمام دوران دبيرستان در كنكور شركت كردم و در رشته پزشكي دانشگاه علوم پزشكي اصفهان پذيرفته شدم. در آن سالها عوارض مجروحيت من به اوج خود رسيده بوداستخوان پاي من باوجود تمام مراقبتهای پزشكي بهبودي نمییافت و تقریباً تمام پزشكان بر فرز شدن زانوي پاي مجروحم متفقالقول شده بودند. در اين موقع مادرم به اهلبیت متوسل شد و شفاي مرا از خدا خواست. شبي مادرم در خواب زن بزرگواري را میبیند كه از وضعيت پاي من میپرسد و وقتي نگراني مادرم را میبیند میگوید نگران نباش پاي فرزندت خوب میشود. بعدازآن پاي من به طرز معجزهآسایی درروند بهبودي قرار گرفت و مشكل اساسي آن برطرف شد و من اين معجزه را علاوه بر صفاي قلب مادرم و دعاي خير ايشان نتيجه توجه اهلبیت میدانم. بهاینترتیب من توانستم سه دوره مهم تحصيلي را با بهبود نسبي كه به دست آورده بودم پشت سر بگذرانم. در سال 77 مدرك دكتراي خود را دريافت كردم و در سال 78 پس از امتحان سازمان تأمین اجتماعي بهعنوان پزشك طب كار استخدام شدم. چند سالي به اين نحو گذشت ولي ميل به ادامه تحصيل همچنان در من وجود داشت. بنابراين در سال 88 در امتحان دستياري شركت كردم و در رشته تخصصي كودكان پذيرفته شدم. در سال 91 بورد خود را دريافت كردم و همان سال در مقطع فوق تخصص گوارش دانشگاه علوم پزشكي تهران پذيرفته شدم و هماکنون در حال دفاع از پایاننامه خود هستم. با توجه به اينكه خودم درد زيادي را از سر گذراندهام اكنون بهتر میتوانم درد بيماران را درك كنم. البته وقتي در جبهه بودم و میدیدم كه پزشکها براي مداواي مجروحان به جبههها و حتي خط مقدم میآمدند و از جان خود میگذشتند تا مجروحي را مداوا كنند و به دامن خانواده برگردانند تمايل به تحصيل در اين رشته پیداکرده بودم. الآن هم تمام فكر و ذكرم كم كردن دردهاي بيمارانم است. چون بر اين باورم قدر عافيت را كسي میداند كه به مصيبتي گرفتارشده باشد.
شما در چه سالي ازدواج كرديد و ثمره اين ازدواج چه بود؟
من در دوران دانشجويي و در سال 1374 ازدواج كردم. بهواقع سال پنجم رشته پزشكي بودم منبع درآمد مشخصي نداشتم و مشكلاتم زياد بود. ولي چون میدانستم ازدواج از واجبات الهي است اين مسائل نتوانست خللي در ارادهام به وجود آورد. مراسم ازدواج ما بسيار ساده و در منزل برگزار شد. ما در آن دوران هنوز هم در حال و هواي جبهه و جنگ بوديم و از ریختوپاش متنفر. هنوز هم اعتقادم بر اين است كه ازدواج بايد ساده باشد چون نفس ازدواج، بسيار مهمتر از مسائل حاشیهای است كه جوانان خود را درگیر آن میکند. تجملات ازدواج واقعاً اهميتي ندارد و خيلي زود از ياد همه میرود و حتي میتواند باعث لرزش پایههای زندگي شود.
ثمره ازدواج ما دو فرزند پسر است كه يكي سال سوم دبيرستان درس میخواند و ديگري سال سوم ابتدايي است.
با توجه به اينكه شما جانباز جنگي هستيد همسر شما با اين مسئله چگونه كنار آمد؟
همسر من از خانواده ايثارگران است و به گفته خودش يكي از افتخارات ايشان ازدواج با يك جانباز بود. همسرم هرگز با مسئله جانبازي من مشكلي نداشت حتي موقع ازدواج كه من با عصایی در دستبرسر سفره عقد حاضر شدم. در تمام دوران زندگي مشتركمان، من هرگز اخم همسرم راندیدم. اخلاقمداری، ساده زيستي ايمان قوي و اعتقادات مذهبي همسرم و خانوادهشان يكي از بزرگترین مواهب الهي است كه نصيب من شده است. و از اين جهت همواره از حضور ايشان در زندگي خود سپاسگزار خداوند هستم.
البته ما هم اوايل ازدواج مشكلات زيادي داشتيم، هر دو دانشجو بوديم و فرزند اولمان هم يك سال بعد از ازدواج ما به دنيا آمد. آن روزها ما هنوز مستأجر بوديم و با مسائل زيادي دستوپنجه نرم میکردیم. فقط بردباري همسرم و الطاف الهي بود كه باعث شد ما اين دوران سخت را به پايان برسانيم. همسرم در دوران تحصيل من در اصفهان و تهران بهتنهایی بار زندگي را بر دوش كشيد و اگر همكاري بیدریغ ايشان نبود من در جايگاه امروزم قرار نمیگرفتم. فرصت را غنیمت میشمرم و همینجا از زحمات همسرم كه بار زندگي را بهتنهایی به دوش كشيد و نقش محور را در خانواده ما بازي كرد تشكر میکنم.
با توجه به اينكه با مزايا و مشكلات ازدواج دانشجويي آشنا هستيد چه پيشنهادي براي دانشجويان داريد؟
درست است كه ازدواج دانشجويي مشكلات زيادي دارد ولي خب مزاياي آن بهمراتب بیشتر از مشكلات آن است. نفس ازدواج بهواقع مانع پيشرفت آدمها نمیشود بلكه بيشتر اين نوع ديد آدمها و طرز فكر آنهاست كه باعث پيشرفت يا پسرفت میشود. عقب انداختن ازدواج به اميد رسيدن به تمكن مالي ايده خوبي نيست. من خودم اين وضعيت را تجربه کردهام من از صفر شروع كردم با دختري پاکدامن و مؤمن ازدواج كردم و هرگز از آينده نترسيدم ما در كنار هم توانستيم بر مشكلات غلبه كنيم و به آرامش واقعي برسيم.
به دانشجويان عزيز توصيه میکنم به اميد موقعيت خوب براي ازدواج نباشند بلكه به دنبال فرد خوب باشند. كسي كه بتواند پا بهپای آنها مشكلات را بپذيرد و مراحل ترقي و پيشرفت را در كنار هم تجربه كنند. ازدواج آگاهانه هرگز نمیتواند مانع ادامه تحصيل باشد و مهمتر از همه اینکه اميد به لطف خدا هر دري را به روي شما میگشاید. بهخصوص كه دوران تحصيل در رشته پزشكي طولاني است و اگر بخواهيم منتظر تمام شدن تحصيلات خود باشيم در آينده با مشكلات بزرگتری روبرو خواهيم شد.
به عنوان يك پدر چه فرقي بين نسل جنگ و فرزندان الآن حس میکنید؟
خب اين طبيعي است كه طرز تربيت و نوع زندگي ما با بچههای الآن فرق میکرد. در آن موقع خانوادهها پرجمعیتتر بودند ولي همواره مرز احترام با بزرگترها حس میشد. ما خيلي از مسائل را خودمان تجربه میکردیم و والدين ما بيشتر نقش كنترلي و تربيتي بر روي ما داشتند. ولي جوان امروز فرصتهای زمان ما را ندارد و اين خود باعث به وجود آمدن فاصله زيادي بين ما و فرزندانمان شده است. درك نسل امروز و مراوده با آنها تحت تأثیر تغيير محیطها و ارزشها قرارگرفته است. ما بهعنوان والدين مسئولیت سختي در مقابل فرزندانمان داريم. تنها چيزي كه میتواند باعث شود ما رابطه خوبي با بچههایمان داشته باشيم همدلي و صميميت با آنهاست. زمان اجبار و تهديد سپریشده و احترامها تا حدودي كمرنگ شده است. ما بهعنوان والدين بايد روشهای نزديك شدن به فرزندانمان را بياموزيم چون در غير اين صورت فرزندانمان را با دنياها و ارزشهای ساختگي از ما خواهند گرفت. ازاینرو من باوجود وقت كمي كه داشتم همواره فرزندانم را به نماز و روزه و تقويت معنويت ترغيب میکنم. اگر بچههایمان به نيروي ايمان مسلح شوند هيچ تندبادي نمیتواند آنها را به زمين بزند. نسل امروز جنگ را نديده و دريافتش از قضيه ايثار مبهم است. ما موظفيم در راستاي نشان دادن ابعاد اين جنگ و انقلاب بيشتر برنامهریزی كنيم. البته خود من وقتي به جنگ میرفتم هيچ تعلقخاطری نداشتم و خيلي سبکبال بودم ولي الآن كه پدر شدهام درك میکنم كساني كه دل از خانواده و تعلقات دنيوي كندند و پا درراهی بیبازگشت گذاشتند مردان واقعي روزگار بودند. و اینها جاي تحسين دارند و بايد افكارشان و بزرگي كارشان را به نسل كنوني یادآور شد.
توصيه شما به دانشجويان كنوني چيست؟
دانشجوها بايد بدانند كه تنها مدرك گرفتن نبايد اولويت آنها باشد. دوران دانشجويي بهترين فرصت براي بزرگتر شدن و بااخلاقتر شدن است. يكي از اساتيد گرانقدر ما به نام آفاي دكتر خاتمي كه مدير گروه بخش گوارش مركز طبي كودكان است همواره به ما میگفت شما بههرحال درستان را تمام میکنید، ولي مهمترین مسئله اين است كه بتوانید اخلاق را رعايت كنيد و به عنوان فردي اخلاق مدار به همنوعتان كمك كنيد. اخلاق پزشكي و اخلاق انساني دو مقوله جدا نيستند و جامعه كنوني ما از مشكلات اخلاقي رنج میبرد. من اميدوارم دانشجوها از اين فرصت به بهترين نحو استفاده كنند و از زمان دانشجويي خود در جهت باسوادتر شدن و بااخلاقتر شدن استفاده كنند. امكاناتي كه دانشگاه در اختيار ما قرار میگیرد متعلق به بیتالمال است و ما روزي بايد جهت جوابگويي اعمالمان و استفاده از زماني كه خداوند جهت بزرگتر شدن در اختيار ما قرار داده پاسخگو باشيم.
يكي از خطراتي كه نسل كنوني ما را تهديد میکند محیطهای مجازي است. و اين بازي جديد دشمنان ماست. دانشجوي آگاه بايد بداند در مقابل اين سلاح جديد دشمن چگونه رفتار كند. گاهي متنهایی به دست ما میرسد كه واقعاً از صحتوسقم آن خبر نداريم و انتشار آن در فضاي مجازی مصداق كامل غيبت و شایعهپراکنی است. اینکه ما باهم بخنديم بسيار خوب است ولي خنديدن به هم كار ناپسندي است. وقتي به اين كشور حمله شد همه مردم فارغ از هر قوميت و مذهبي براي دفاع به پا خاستند و ما بايد اين انسجام خود را هميشه حفظ كنيم. البته من منكر محاسن محیطهای مجازي نيستم ولي اينكه جه فردي با چه ميزان از آگاهي و به چه منظوري وارد محيط مجازي میشود قال تأمل است.
اهل مطالعه يا ورزش هستيد؟ فكر میکنید دانشجوها فرصت كافي براي مطالعه و ورزش دارند؟
من به دليل مشكلات جسمي كه دارم مجبور شدم از بسياري از فعالیتهای ورزشي چشمپوشی كنم ولي چون به شنا علاقه خاصي دارم حتماً در اوقات فراغت وقتي براي شنا و ورزش اختصاص میدهم. مطالعه آزاد را هم دوست دارم، ولي به دليل اينكه گاهي سرم بسيار شلوغ میشود بسياري از اخبار و اطلاعات را از محيط اينترنت پيگيري میکنم. من در زمان دانشجويي حتماً وقتي جهت مطالعه آزاد اختصاص مي دادم ولي متأسفانه الان مي بينم عليرغم اين كه کتابهای خوبي در کتابخانهها وجود دارد كتابها خاك میخورند دانشجويان زياد رغبتي به مطالعه نشان نمیدهند.
به نظر من علاوه بر اينكه بايد دانشجويان را به مطالعه و ورزش ترغيب كرد بايد جوان امروز و درگیریهای او را از نو شناخت. شايد لازم باشد با استفاده از وسايل نوين، ارتباط بهتري با آنها برقرار کرد و زمانهای فراغت آنها را بهتر ساماندهی كرد. اين كار مستلزم همفكري خانوادهها و برنامهریزیهای كارشناسانه است. جوان امروز بايد نسبت به مشكلات جامعه حساس باشد و خود را آیندهساز كشور بداند.
من اينجا بر خود لازم میدانم از مديريت ستاد دانشجويان شاهد و ايثار جهت برگزاري اين مصاحبهها تشكر كنم. جوان امروز بايد بداند آسايش امروز مرهون فداكاري جوانان ديروز است. جواناني كه به نيروي ايمان و معنويت مجهز بودند و از تمام خواهشهای نفساني و جواني خود گذشتند و سبکبال از بين ما پر كشيدند. آنها به دشمن نشان دادند درصحنه نظامي با دستخالی هم میجنگند و بر سر ايمان خود و اعتلاي ايران میمانند. دانشجوي امروز بايد با آگاهي و مجهز شدن به اخلاق و سواد راه دانشجوي ديروز را ادامه دهد و به همه دنيا بفهماند عزت و غرور و شرف ايران باگذشت زمان از خاطرهها نمیرود./ق
با تشكر از وقتیکه در اختيار ما قرار داديد.
مصاحبه و عكس: نجمه عبدالكريمي