طلايه‌داران دانشگاه

دکتر دولتی: خداوند همه‌چیز به من داده است، خواسته دیگری ندارم

روابط عمومي دانشگاه علوم پزشكي تهران: در ادامه سلسله گفت‌وگوهاي طلايه‌داران به سراغ دكتر يحيي دولتي، استاد دانشگاه و بنيان گذار و رئيس افتخاري مركز آموزش و پژوهش پوست و جذام دانشگاه رفتيم. در اين گفت‌وگو دكتر عليرضا فيروز، همكار ايشان دراين مركز و در كلينيك، ما را همراهي كرد.

دريافت فيلم مصاحبه (با حجم و كيفيت بالا)
دريافت فيلم مصاحبه (باحجم و كيفيت پايين)
مقدمه
«مادرش مريم و پدرش سليمان صاحب 13 فرزند بودند بااين‌حال دست روزگار پي‌درپي آن دو را عزادار پسرانشان مي‌كرد. از خانواده پرجمعيتش فقط 4 دختر از گزند روزگار در امان ماندند. پس از مدتي پدرش، نگران و در هراس از تنهايي دوران پيري، با مادرش به درد دل نشست و غصه‌اش را براي او آشكار كرد. مادرش طبق باورها و سنت‌هاي عهد خود، بر آن شد كه شوهرش ازدواج موقت كند تا شايد صاحب فرزند پسري شوند. اين همسر دوم را خود مادرش برگزيد و شش ماه را براي زمان ازدواج تعيين كرد. از قضاي روزگار در همين دوران مادرش باردار شد و شش ماه پس از او نيز همسر دوم پدرش باردار شد و يحيي به دنيا آمد و برادرش شش ماه پس از او.
پس از روي دادن چنين تولد مباركي براي خانواده، روحاني روستا به پدر پيشنهاد كرد كه برايش نام يحيي را برگزينند. او به پدر خاطرنشان كرد كه يحيي به معني حي است يعني زنده خواهد ماند و اين‌كه تو نيز همچون زكرياي نبي در كهن‌سالي صاحب فرزند پسري مبارك شدي، پس نامش را يحيي بگذار. دست روزگار پيش‌بيني‌هاي روحاني روستا را جامه‌ي عمل پوشاند و او زنده ماند.
مادرش به‌شدت بر آن بود كه نبايد ميان يحيي و برادر كوچك ناتني‌اش تبعيض قائل شد. او همواره سفارش مي‌كرد خواهران در حضور برادر ناتني، يحيي را نوازش نكنند و اگر گاهي پيش مي‌آمد كه فردي از خانواده سفارش مادر را ناديده مي‌انگاشت، مادر بر او خشم مي‌گرفت.
هنگامي‌كه نوزاد بود مادر به سبب باورها و اعتقادات پاك و معصومانه‌ي قلبي‌اش بدون وضو به او شير نمي‌داد. هنگامي‌كه خردسالي بيش نبود، بخشي از موهاي سرش را كوتاه نمي‌كرد، زيرا نذر كرده بود در اولين سفرش به مشهد مقدس آن را كوتاه كند. در اولين سفرش به مشهد، پس از كوتاه كردن موهايش هم‌وزن آن را طلا و نقره به حرم مطهر امام رضا (ع) تقديم كرد.»

برگرفته از كتاب زندگي‌نامه استاد دكتر يحيي دولتي


در ابتداي اين گفت‌وگو خودتان را معرفي بفرماييد؟
من يحيي دولتي، نهم آبان سال 1313 شمسي در روستاي فامنين (شهر فامنين كنوني) در 60 كيلومتري جاده‌ي ساوه- همدان به دنيا آمدم.
به علت تغيير محل زندگي از همدان به تهران و همچنين به دلايل ديگري تا دوازده‌سالگي به مدرسه نرفتم اما در همان زمان خودم در منزل درس مي‌خواندم. هر مهمان باسوادي كه به خانه ما مي‌آمد تا درسي از او نمي‌آموختم رهايش نمي‌كردم، به‌طوري‌كه قبل از اينكه به مدرسه بروم مي‌توانستم كتاب بخوانم. من حتي بدون آنكه حروف الفبا را بشناسم كتاب‌هايي مثل گلستان سعدي را مي‌خواندم.
به‌جز كلاس اول كه در همدان به‌صورت روزانه تحصيل كردم بقيه‌ي دوران ابتدايي را در مدارس شبانه يا اكابر آن زمان درس خواندم و با به پايان رسيدن كلاس نهم به استخدام نيروي هوايي درآمدم اما به علت اينكه سنم كم بود مجبور شدم در ابتدا آموزشگاه پايين‌تري به‌عنوان تكنسين هنرآموز هواپيما ثبت‌نام كنم. سپس با گرفتن 2 سال «كبر سن» به آموزشگاه بالاتري منتقل شدم. در اين آموزشگاه با همكاري دوستان ديگر كلاس شبانه تشكيل داديم و بقيه درسم را خواندم و كلاس يازده را تمام كردم كه آن زمان مي‌گفتند ديپلم ناقص. كلاس دوازده را هم پس از فارغ‌التحصيل شدن از آموزشگاه به‌طور شبانه خواندم و در كنكور دانشگاه شركت كرده و در رشته داروسازي دانشكده داروسازي دانشگاه تهران قبول شدم.
پنج سال بعد در سال 1338 از دانشگاه داروسازي فارغ‌التحصيل شدم. در آن زمان شاگرداول‌هاي داروسازي مي‌توانستند تخصص آزمايشگاه بگيرند. طبق قوانين دانشكده داروسازي هر شاگردي كه در يك درس نمره تجديدي بگيرد حتي اگر معدل خوبي هم داشته باشد شاگرداول نمي‌شود؛ به همين دليل من باوجودي كه معدل بالايي داشتم در يك درس نمره تجديدي گرفتم كه آن‌هم داستاني دارد بنابراين شاگرداول محسوب نشدم. بنابراين تصميم گرفتم دوباره پزشكي بخوانم. در مدت هفت سالي كه در ارتش كار مي‌كردم پزشكي هم مي‌خواندم. در آن زمان يك فولكس مدل 1960 داشتم كه هم‌ محل تعويض لباس من بود و هم وسيله بردن من به دانشگاه و هم بعدازظهر به‌عنوان ويزيتور كار مي‌كردم. داخل فولكس يكدست لباس نظامي و يكدست لباس شخصي بود. صبح‌ها بالباس نظامي مي‌رفتم پادگان جي در غرب تهران و كارهاي داروسازي را آماده مي‌كردم و به تكنيسين مي‌سپردم؛ در جنگل نزديك پادگان لباسم را عوض كرده و مي‌رفتم دانشكده پزشكي، به همين روال 7 سال طي شد. خوشبختانه هر رييسي كه عوض مي‌شد من را تشويق مي‌كرد و از كارم خوشش مي‌آمد.
هنگامي‌كه در سال سوم دانشكده پزشكي بودم اتفاق جالبي براي من افتاد و آن اتفاق اين بود كه قرار شد هشت نفر از فارغ‌التحصيلان داروسازي در ارتش براي طي دوره خارج از مركز برحسب قرعه به شهرستان‌ها اعزام شوند، قرعه‌اي كه من برداشتم مهاباد بود. در دلم فاتحه ادامه تحصيل را خواندم.


چرا فاتحه؟
دكتر دولتي: چون بايد اين‌همه زحمتي را كه كشيده بودم، رها مي‌كردم. در مهاباد نمي‌شد بقيه تحصيلم را در پزشكي ادامه دهم.
دكتر فيروز: تأسف دكتر از خود شهر مهاباد نبود از اين بود كه بايد از تهران برود و قرعه به شهري غير از تهران افتاده است.
دكتر دولتي: يكي از دوستان صميمي بنده كه 60 سال از دوستي‌مان مي‌گذرد قرعه‌اش را كه تهران بود با من عوض كرد و گفت كه اگر من بروم به مهاباد فقط دوره خارج از مركز را طي مي‌كنم اما اگر شما بروي مهاباد، پزشكي را از دست مي‌دهي. به‌اين‌ترتيب اين واقعه به‌طور معجزه‌آسايي من را نجات داد. البته من معجزه‌هايي از اين قبيل در زندگي‌ام زياد ديده‌ام كه اين، ‌يكي از آن‌ها بود.
يك ماجراي ديگر هم كه كمتر از معجزه نيست اين بود كه نزديك به اتمام دوره پزشكي بودم كه در امتحان ECFMG براي رفتن به امريكا و گرفتن تخصص شركت كردم و قبول شدم. در اين شرايط كه نمي‌توانستم ادامه تحصيل در رشته پزشكي را اظهار كنم حالا بايد مي‌گفتم مي‌خواهم بروم امريكا تخصص بگيرم. در همين روزها رئيس محل خدمت من كه در شرق تهران حوالي ميدان پيروزي امروزي بود و من در آن كار مي‌كردم، عوض شد. من در درمانگاه مشغول ويزيت بيمار بودم كه ايشان بازديدي از درمانگاه داشتند و بعد مي‌پرسد اين نيرو، دكتر دولتي است؟ مي‌گويند بله. مي‌گويد من كه شنيده‌ام ايشان داروسازي خوانده است چطور بيمار مي‌بيند. مي‌گويند كه ايشان، پزشكي هم خوانده و دكتر باسوادي هم هستند و در ضمن آزمون تخصصي ECFMG هم قبول شده است. ايشان مي‌گويد پرونده من را بياورند و بررسي مي‌كند و مي‌بيند كه سال 1338 مدرك داروسازي گرفتم و خبري از اعلام پزشك بودن در پرونده من نيست. حسادت ايشان بيش‌ازحد گل مي‌كند و به‌عنوان اولين اقدام اصلاحي در كادر درمانگاه، خيلي فوري نامه بلند بالايي به رئيس بهداري آن زمان مي‌نويسد كه معلوم نيست چگونه هفت سال در دانشكده پزشكي درس‌خوانده كه هيچ انعكاسي در پرونده‌اش نيست و از آن بدتر در آزمون ECFMG كشور اجنبي شركت كرده و پذيرفته‌شده و بايد به هر ترتيبي كه هست تنبيه شود.
بعدها من از دكتر شمس خون‌شناس و سپهبد ارتش آن زمان (اخوي پرفسور شمس چشم‌پزشك) شنيدم كه گفتند آخر وقت اداري بود و داشتند آماده مي‌شدند تا بروند كه نامه فوري مي‌آيد و فقط كلمه ECFMG را كه مي‌بينند بقيه نامه را نمي‌خوانند و مي‌گويد بگذاريد در پرونده ECFMG. داستان پرونده هم اين بوده كه در آن زمان دوازده پزشك نظامي در امتحان ECFMG قبول شده بودند و درخواست اعزام به ايالت متحده، براي طي دوره تخصصي را داشتند كه به خواست خدا نامه من هم آنجا گذاشته مي‌شود كه سيزده نفر مي‌شويم، با اين تفاوت كه آن دوازده پزشك خودشان درخواست داده بودند و براي من شخص ديگري درخواست تنبيه كرده بود.
ايشان هم كه مرد بسيار نيك‌نفسي بودند نامه‌اي براي رئيس ستاد ارتش آماده مي‌كنند كه اين‌ها 13 نفر از پزشكان هستند كه تقاضاي رفتن به آمريكا و گرفتن تخصص دارند، درست است كه از قبل اعلام نكردند اما اولاً اين تخصص‌ها را در ارتش نداريم و ثانياً اين‌ها كه از ما اضافه‌حقوق نمي‌گيرند اجازه بفرمائيد بروند. ايشان هم با قلم درشت مي‌نويسد «بروند». خلاصه طولي نكشيد كه نامه‌اي به دست رئيس جديد مي‌رسد كه ابلاغ فرماييد برود هواپيمايي ايران بليت و وزارت خارجه پاسپورت خدمت بگيرد و برود وزارت دفاع كه آن زمان اسمش وزارت جنگ بود تعهد بسپارد كه برمي‌گردد.
ايشان وقتي نامه را مي‌بيند شك مي‌كند كه شايد وابستگي مهمي با روسا دارم كه با وجود تقاضاي تنبيه، من را تشويقم كردند. مي‌گويند از شدت عصبانيت ايشان كلاهش را به زمين انداخته و گفته من ديگر براي اين ارتش خدمت نمي‌كنم. خلاصه چند روز نگذشت كه ما آماده شديم و تا هواپيما از آسمان تهران بلند نشد باور نمي‌كردم كه به امريكا براي تحصيل مي‌روم. در آن زمان من ازدواج‌كرده بودم و دو فرزند داشتم.
در آنجا رشته پوست را به علت اينكه مادرم مبتلابه بيماري پوستي بود انتخاب كردم. بعد از اتمام درس بلافاصله برگشتم حتي جواب امتحان بورد درماتولوژي را در فرودگاه به‌صورت تلفني از يكي از دوستانم گرفتم.
چند سال بعد براي امتحان درماتو پاتولوژي رفتم كه در آن نيز قبول شدم لهذا بقول مشهور Double board شدم


درآمدتان در خارج از كشور به چه صورت بود؟
پزشكان در آنجا حقوق دارند آن‌قدر هست كه كفايت زندگي را بدهد اما ازآنجايي‌كه مي‌خواستم با خود سرمايه‌اي بياورم كار اضافه انجام مي‌دادم و شب‌ها در بيمارستان‌هاي اطراف فيلادلفيا كشيك مي‌دادم و پول خوبي هم مي‌گرفتم به‌طوري‌كه وقتي به ايران برگشتم اولين خريدم خانه‌اي براي مادرم بود. سپس براي خودم منزل تهيه كردم. تمام وسايل زندگي را نيز با خود آوردم.

تعهدتان چه شد؟
برگشتم و در ارتش خدمت كردم و پس از سي سال بازنشسته شدم. خدا عمرش دهد، دكتر عباس شيباني رييس دانشگاه تهران بود، ايشان گفت بيا دانشگاه تهران اما باوجودي كه سي سال من تمام ‌شده بود ارتش من را بازنشسته نمي‌كرد دكتر شيباني كمك كردند تا بازنشسته شدم به شرطي كه به دانشگاه تهران بيايم. به من گفت كه استخدام دانشگاه شوم اما قبول نكردم گفتم به‌طور افتخاري مي‌آيم. ايشان گفتند مثل دكتر خاتمي متخصص اطفال و مرحوم دكتر سيادتي كه قبلاً نظامي بودند و استخدام شده‌اند، بيايم. بالاخره با استاد افتخاري موافقت كردند. اگرچه من زماني هم كه به‌طور رسمي نيامده بودم در دانشگاه تدريس مي‌كردم و با دكتر فيروز، زماني آشنا شدم كه هنوز به دانشگاه تهران نيامده بودم.

دكتر فيروز: نكته‌اي كه خواستم در سرگذشت دكتر تأكيد كنم علاقه و اهتمام ايشان به يادگيري است هنوز هم به آموزش ديدن و آموزش دادن علاقه دارند، هنوز هم در كنگره‌ها شركت مي‌كنند و مقاله مي‌خوانند و در كارگاه‌هاي آموزشي شركت مي‌كنند تا به‌اصطلاح به‌روز باشند. من رزيدنت پوست بيمارستان رازي بودم كه هفته‌اي يك‌بار دكتر روزهاي دوشنبه بعدازظهر مطب را تعطيل مي‌كردند و براي تمام رزيدنت‌ها كلاس مي‌گذاشتند و مطالبي را آموزش مي‌دادند. در دوران تحصيل ما از جراحي پوست مي‌گفتند كه اصلاً در كوريكولوم صحبتي از جراحي پوست نبود. دكتر دولتي اولين بار مفاهيم جراحي پوست مثل پيوند مو، پيلينگ و ليزر و... را در ايران مطرح كرده بود. استاد وقتي به كنگره‌هاي خارج مي‌رفتند و برمي‌گشتند خلاصه مطالب را به ما رزيدنت‌ها مي‌گفتند.

پس شما بعد از 12 دختر به دنيا آمديد؟
خير هر 12 تا دختر نبودند پسر هم بودند اما مي‌مردند فقط 4 دختر زنده ماندند.

در حال حاضر چند خواهر و برادر هستيد؟
از چهار خواهري كه از من بزرگ‌تر هستند سه تن مرحوم شدند و چهارمي سايه‌اش بر سر من هست. يك برادر ناتني هم دارم كه 6 ماه جوان‌تر از من است و الحمدالله در قيد حيات است.

علت اينكه تا 12 سالگي درس نخوانديد چه بود؟
سال اول ابتدايي را در فامنين به مدرسه رفتم سال دوم مصادف بود با جنگ جهاني دوم. پدرم يك كارخانه شوره پزي با درآمد زياد داشت و از آن يك گله بزرگ گوسفند تهيه كرده بود. جنگ كه تمام مي‌شود ديگر شوره پزي مصداق نداشت. ايشان ورشكسته مي‌شود و به تهران مهاجرت مي‌كند كه همزمان با شروع سال تحصيلي دوم ابتدائي من بود. چون مدتي از شروع سال تحصيلي گذشته بود مسئولان مدرسه من را ثبت‌نام نمي‌كنند؛ بنابراين در منزل مي‌مانم لكن هر فرد باسوادي كه به منزل ما مي‌آمد تا درس از او نمي‌گرفتم او را رها نمي‌كردم به‌طوري‌كه بدون شناسايي الفبا كتاب مي‌خواندم تا سن دوازده‌سالگي كه به اكابر مي‌روم كه همان مدرسه بزرگسالان بود. آنجا من جوان‌ترين فرد مدرسه بودم و موفق به كسب پايان تحصيلات اكابر كه چهارم ابتدايي است شدم و بقيه تحصيلاتم را به‌صورت شبانه گذراندم چون روزها كار مي‌كردم.

آقاي دكتر شما چندساله بوديد كه ازدواج كرديد و چند فرزند داريد؟
من 27 ساله بودم و در 21 آبان 1340 ازدواج كردم.
هنگامي‌كه در دانشكده داروسازي درس مي‌خواندم با برادران همسرم آشنا شدم. صحبت ازدواج من در سال دوم دانشكده پزشكي شروع شد و در سال سوم پزشكي ازدواج كردم.
زماني كه به امريكا رفتم دو فرزند داشتم يكي از فرزندانم هم در امريكا به دنيا آمد و بعد از برگشتنم به ايران دخترم به دنيا آمد.

تحصيلات فرزندانتان در چه سطحي است؟
رامين پسر بزرگم متولد 1342 فوق دكتري مهندسي شيمي، دارد. او اكنون در امريكا و در ايالت كاليفرنيا يكي از مديران ارشد كمپاني بين‌المللي داروسازي معروف Roche است. افشين پسر دوم من متولد 1344 است و اكنون استاد كرسي بيماري‌هاي داخلي و سرطان در دانشگاه كيس وسترن شهر كليولند در ايالت اوهايوي امريكاست. پسر سوم من، بيژن، متولد 1350 در امريكاست و همانند خودم در بيماري‌هاي پوست تخصص دارد و در آنجا مشغول طبابت است. يكتا، دخترم متولد 1359 داراي دكتراي علوم پزشكي در زمينه علوم دارويي و اعصاب و روان از دانشگاه تورنتوي كاناداست.

در آن زمان پوست مثل امروز رشته درآمدزايي نبود چرا پوست را انتخاب كرديد؟
در آن دوره كساني كه نمره نزديك به آخر داشتند پوست را انتخاب مي‌كردند اما من به دليل اينكه مادرم دچار يك عارضه پوستي شده بود اين رشته را انتخاب كردم. البته حتي در آن زمان در آمريكا دوره تخصصي پوست متقاضيان زيادي داشت. به‌طوري‌كه كمتر به فارغ‌التحصيلان خارجي فرصت داده مي‌شد اما با لطف خداوند و اينكه من علاوه بر پزشكي داروسازي هم خوانده بودم، محل تخصصي خوبي پيدا شد.

آقاي دكتر فيروز لطفاً از ويژگي‌هاي اخلاقي و شخصيتي دكتر دولتي بفرماييد؟
خيلي چيزها هست كه آدم بايد در مورد ايشان بگويد يكي از اين موارد نظم استاد است كه تأكيد دارند كلاس‌ها به‌موقع برگزار شود. همچنين سحرخيزي؛ هنوز هم قبل از همه در مركز تحقيقات حضور دارند. علاقه زيادي به يادگيري و ياددهي دارند و اينكه در آموزش هيچ بخلي ندارند. ايشان همه‌چيز معلومات خود را در اختيار دانشجويان مي‌گذارند. متأسفانه در پزشكي همه افراد اين‌طور نيستند. در مراسم تجليل استاد يلدا ايشان گفتند كه معلمي، معلم است كه شاگردش همكارش شود اگر اين‌گونه نباشد و شاگردش را خودش تربيت نكند استاد نيست و علم هيچ پيشرفتي نمي‌كند.
و بازمي‌گويند كه افراد را در مسافرت خوب مي‌شود شناخت. من هم در خارج و هم در ايران با ايشان هم‌سفر بودم و مسافرت‌هاي متعددي با هم رفتيم. اولين بار كه براي دوره فلوشيپ به آمريكا رفتيم تا ويزا آماده شود چند روزي مجبور شديم آلمان بمانيم. ايشان محل اقامت را در منزل آشنايان خود هماهنگ كردند و حتي از پسر هفت‌ماهه من مراقبت مي‌كردند و... استاد دولتي بسيار باصفا و بدون روحيه تكبر هستند هرگز روحيه بدي نديدم اين‌ها چيزهايي است كه در كمتر كسي يكجا جمع مي‌شود.

در مورد تأسيس رشته‌هاي پوست در ايران توضيحاتي بفرماييد؟
قبل از آن در مورد صحبت دكتر فيروز كه گفتند در مورد شاگردي كه همكار استاد مي‌شود توضيحاتي را اضافه كنم. وقتي مريض‌ها سؤال مي‌كنند و مي‌گويند كه مي‌خواهند پيش من بيايند من مي‌گويم برويد پيش دكتر فيروز. استاد نبايد بخل بورزد، بايد همه اطلاعات را در اختيار همكار جوان خود بگذارد تا اينكه شاگرد با نيروي جواني و وقت كافي و ذهن آماده به آن اضافه كند و اينكه علم پيشرفت كند. طبيعي است در اين صورت شاگردان بهتر از استاد مي‌شوند و در پايان علم ترقي ‌ خواهد كرد درست مثل ساختماني كه ساخته مي‌شود آجر بعدي را شاگرد مي‌گذارد.

چطور شد كه مركز تحقيقات پوست و جذام تأسيس شد؟
من از زماني كه در امريكا تحصيل مي‌كردم مي‌دانستم كه جذام در ايران شايع است. در امريكا دوره جذام اختياري بود و من رفتم اين دوره را گذراندم بعد در تهران با سازمان جذام كه در خيابان وليعصر بود شروع به همكاري كردم آن موقع در ايران سي‌وپنج هزار جذامي داشتيم. بعد از انقلاب آن ساختمان را صاحبش پس گرفت و مركز جذام، ديگر مكاني نداشت. ساختمان فعلي از باشگاه ايران جوان مصادره شده بود كه آمديم در همين مكان فعلي در خيابان طالقاني، من آن موقع رئيس مركز نبودم و فقط همكاري مي‌كردم تا جايي كه جذام تحت كنترل درآمد. اين مركز هم مصادره‌اي بود و من مي‌گفتم اينجا نمي‌شود نماز خواند و بايد صاحب اين ملك را پيدا كنم. ساختمان به دادگاه انقلاب بدهي هم داشت كه صاحبش را پيدا كرديم و چون ساختمان را براي دانشگاه خريداري كرديم بدهي هم بخشيده شد.

به چه قيمتي؟
حدود 90 ميليون تومان براي دانشگاه خريداري شد به شرطي كه سيصد متر اول خيابان در اختيار صاحبش باشد. اين سيصد متر دو سه دست گشت و آخر كار حدود دو سال پيش آن را به قيمت 600 ميليون تومان قيمت‌گذاري كردند اما تا مبلغ آن فراهم شود خبر آمد كه ساختمان فروخته‌شده و قرار است آن را بسازند ما هم مقاومت كرديم و نهايتاً آن را 900 ميليون تومان خريداري كرديم.

بيمارستان دكتر چمران را شما ساختيد؟
بله من وقتي به ايران برگشتم هنوز در ارتش بودم كه اسم آن صنايع نظامي بود. يك ‌روز يكي از تيمسارها من را صدا كرد و گفت رفتي آمريكا چه ياد گرفتي؟ گفتم بيمارستان سازي. گفت: شوخي مي‌كني؟ مگر تخصصت پوست نيست؟ گفتم شوخي نمي‌كنم. در آن زمان كاركنان صنايع نظامي كه «افزارمند» ناميده مي‌شدند بيمارستاني براي مراجعه نداشتند. آن زمان دو نوع بيمارستان بيشتر نبود يكي نظامي و يكي بهداري. افزارمندان وقتي به بيمارستان‌هاي نظامي مراجعه مي‌كنند به آن‌ها مي گويند شما كه نظامي نيستيد (چون لباس نظامي نمي‌پوشيدند) وقتي به بيمارستان وزارت بهداري مراجعه مي‌كنند به آن‌ها گفته مي‌شود شما بايد به بيمارستان نظامي مراجعه كنيد. به همين دليل ساخت يك بيمارستان براي آن‌ها لازم است. گفت بلدي بيمارستان بسازي؟ گفتم بله. گفت نقشه را آماده كن. شروع ساخت بيمارستان دكتر چمران سال 53 13 بود و درسال 56 13 افتتاح شد؛ كه در آن زمان جديدترين بيمارستاني بود كه كالركدينگ هم داشت مثلاً رنگ قرمز را دنبال مي‌كردي تا به آزمايشگاه مي‌رسيدي و... اين بيمارستان با شروع جنگ ايران و عراق خدمات بسيار ارزنده‌اي به مجروحان جنگ كرده است.

در حال حاضر شايع‌ترين بيماري پوستي چيست؟
دكتر فيروز: شايع‌ترين بيماري پوستي آكنه است. 90 درصد افراد دچار آكنه مي‌شوند و بعد اگزماها هستند كه شايع‌اند.
البته در مركز ما بيشترين توجه بعدازاينكه جذام كنترل شد روي سالك متوجه است كه در كل دنيا قادر به كنترلش نيستند و هرساله به دلايل مختلف در حال پيشرفت است و سال‌هاست كه روي واكسن سالك كار مي‌كنيم و همكاري‌هايي نيز با WHO داشتيم. ما روي ايمونولوژي سالك در حال تحقيق هستيم كه چرا برخي زود و برخي دير خوب مي‌شوند.

آخرين آمار جذام در ايران چقدر است؟
ساليانه 15 نفر ايراني و 3 نفر افغاني در كشور به جذام مبتلا هستند. هدف اين است كه آمار صفر شود بنابراين بايد در مراحل اوليه، بيماران را شناسايي و درمان كرد كه سرايت نكند. در جذام تشخيص بسيار مهم است به همين دليل براي دستياران پوست دوره آموزش اجباري داريم و براي كارشناسان آزمايشگاه و پزشكان كل كشور كه آموزش لازم را ببينند تا در مرحله اول بيماري را تشخيص دهند. همين‌طور با همكاري دانشكده مجازي بسته آموزشي آنلاين طراحي كرديم كه در اختيار همگان قرار گيرد. درمان بيماري جذام ساده است و بيمار 6 ماه تا يك سال دارو مصرف مي‌كند و خوب مي‌شود ولي اگر دير تشخيص داده شود معلوليتي كه بجا مي‌گذارد جبران‌شدني نيست هدف ما اين است كه زود تشخيص داده شود و بيماري به صفر برسد.

در مورد افتخاراتي كه كسب كرديد توضيح مي‌دهيد؟
همگي لطف خدا بوده است هذا من فضل ربي.
به دليل اينكه اولين مركز تخصصي آموزش و پژوهش بيماري‌هاي پوست همين مركز ماست بنابراين متقاضيان زيادي هستند كه مي‌خواهند به اينجا بيايند و آموزش ببينند. متخصصين پوست جوان از كشورهاي مختلف از انجمن بين‌المللي پوست به ما معرفي مي‌شوند و از سه ماه تا يك سال در مركز ما و كلينيك اينجانب دوره تكميلي مي‌بينند. چون در بين تمام كشورهايي كه اين دوره را ارائه مي‌دهند مركز ما رتبه اول را داشت در كنگره بين‌المللي در هند جايزه بهترين استاد به اينجانب تعلق يافت. همچنين به مناسبت همكاري كه مركز ما با دانشگاه Franche Comte فرانسه داشته است چهار سال قبل به اينجانب استاد افتخاري اين دانشگاه اعطاء شد.

دكتر فيروز: اضافه مي‌كنم نقش آقاي دكتر را در رشته درماتولوژي ايران كه در برخي رشته‌ها پايه‌گذار بودند از آسيب‌شناسي پوست تا جراحي پوست. استاد دولتي اولين كسي است كه بورد تخصصي پوست را از امريكا گرفت. ايشان هميشه توصيه مي‌كنند كه فردي كه بيوبسي را انجام مي‌دهد خودش نتيجه را بررسي كند تا تشخيص بهتري دهد. به همين دليل خودشان بورد درماتوپاتولوژي را هم گرفته‌اند.
زمان دانشجويي ما متأسفانه چيزي به اسم تحقيق نبود. ايشان نفر اول بودند كه مركز تحقيقات پوست را در كشور پايه‌گذاري كردند كه خوشبختانه در وزارتخانه و رده‌بندي مراكز تحقيقاتي باليني سومين رتبه را در كشور و در بين 270 مركز دارد.
همين‌طور انجمن پوست كه سال‌ها فعاليتش متوقف بود را راه‌اندازي كردند و فصلنامه پوست و زيبايي با سردبيري ايشان راه‌اندازي شد. هميشه تأكيد بر كار مشترك دارند و با جاهاي ديگري كه وابسته به پوست هستند كار مي‌كنند و هرروز اين ارتباطات گروهي بيشتر مي‌شود.

در مراسمي كه براي 50 سال خدمات شما در حوزه پزشكي برگزار شد خيلي كوتاه سخن گفتيد. چرا زحماتتان را عيان نمي‌كنيد و گاهي به يك شعر بسنده مي‌كنيد؟
من به كلمات عربي علاقه‌مندم. كلمات بايد كوتاه باشند و تا حدودي مطالب را برساند «كم‌گوي و گزيده گوي چون در» كم گفتن خوب است و شنونده را آزار نمي‌دهد. «مشك آن است كه خود ببويد» نيازي به تعريف و تمجيد نيست.
البته اگر من زندگي‌نامه خودم را ‌نوشتم دليلش اين است كه الگويي براي جوانان باشد وگرنه قصدم خودنمايي نيست.

دكتر فيروز: آقاي دكتر انگيزه شما براي اين‌همه زحماتي كه كشيديد و خستگي‌ناپذير هستيد چيست؟
اول عنايت خداست كه آدم را علاقه‌مند مي‌كند و اين حقيقت كه من مردم را دوست دارم و دوست داشتن تمام‌نشدني است.

آيا قدر شما را به‌اندازه‌اي كه شايسته منزلت شماست مي‌دانند و از شما به حد كافي تجليل شده است؟
من فكر مي‌كنم حتي زياده‌روي هم كرده‌اند. من خدا را شاكرم كه چنين همكاراني دارم و اين براي من بسيار ارزشمند است. من همه همكلاسي‌ها و همكارانم را از كل دنيا يكجا جمع كردم و سه بار گردهمايي گذاشتم. همه با اشتياق منتظرند كه ببينند دفعه بعدي كي برگزار مي‌شود. حتي برخي دوستانم از امريكا مي‌آيند. در كشورهاي پيشرفته كساني كه فارغ‌التحصيل دانشگاه هستند دانشگاه را براي هميشه ترك نمي‌كنند. بودجه زيادي از دانشگاه هاروارد را فارغ‌التحصيلان آن تقبل مي‌كنند. به نظرم دانش‌آموختگان بايد به دانشگاه محل تحصيل خود وابستگي داشته باشند.

چه‌كار ديگري تاكنون كرده‌ايد كه شما راضي كرده باشد؟
يكي ديگر از كارهايي كه به آن افتخار مي‌كنم ساخت يك‌خانه پوست در بم است كه بعد از زلزله در آنجا ساختم و البته يك‌خانه پوست هم در هريس ان‌شاءالله احداث خواهيم كرد.

اگر به عقب برگرديد باز همين راه را انتخاب مي‌كنيد؟
بله همين راه را انتخاب خواهم كرد.

سال 71-74 رئيس حوزه اخلاق پزشكي بوديد، دوست داريم نظر شما را در اين حوزه بدانيم؟
خلاصه مي‌كنم «اقوام روزگار به اخلاق زنده‌اند قومي كه گشت فاقد اخلاق مردني است»
اگر در حرفه‌ات به اخلاق پايبند نباشي بقيه چيزها پايمال است. استاد بايد خودش خوش‌اخلاق و الگو باشد.

در اسفند 93 جشن هشتادسالگي دانشگاه برگزار شد. چه آينده‌اي را براي دانشگاه علوم پزشكي تهران پيش‌بيني مي‌كنيد؟
خوشبختانه من و دانشگاه هم سن هستيم، اميدوارم كه اساتيد بيشتر كمك كنند و فارغ‌التحصيلان هم به دانشگاه برگردند و به پشت سرشان نگاه كنند چون به دانشگاه بدهكار هستند.

در سن هشتادويك‌سالگي خواسته‌تان از خدا چيست؟
خداوند همه‌چيز به من داده است. طلب ديگري ندارم فقط اميدوارم ساختمان جديد لابراتوار به‌صورت مدرن درست شود، چندي پيش خدمت آقاي رئيس‌جمهور بودم كه زمين كنار ساختمان مركز پوست و جذام را بگيريم و لابراتوار بسازيم. ايشان نيز قبول كردند كه كمك كنند.

دكتر فيروز سخن پاياني را بفرماييد.
دكتر فيروز: جوانان ما بايد با افرادي مثل دكتر دولتي بيشتر آشنا شوند ما هم وظيفه داريم اين افراد را معرفي كنيم. الآن جوانان ما مي‌خواهند به‌سرعت و بدون تلاش به همه‌چيز برسند آنان بايد بدانند كه مي‌توانند به اهدافشان برسند اما براي اين كار تلاش و پشتكار لازم است. نسل جديد بايد دانشگاه را ارتقا بدهند.
با سپاس از اينكه اين فرصت را به ما داديد./ق

خبرنگار: مهدي گلپايگاني
عكس: مهدي كيهان

دريافت كتاب زندگي نامه استاد يحيي دولتي

مراسم تجليل از 50 سال تلاش آموزشي و پژوهشي دكتر يحيي دولتي

کلمات کلیدی
مهدی  گلپایگانی
تهیه کننده:

مهدی گلپایگانی