دکتر دیناروند: اگر کاری را شروع کنم تا آخرش می‌روم

در ادامه مرور تاريخ شفاهي دانشگاه اين بار با دکتر رسول ديناروند، استاد دانشگاه، رييس سازمان غذا و دارو و رييس سابق دانشکده داروسازي گفت‌وگو کرديم. در این مصاحبه دکتر نويد گودرزي، عضو هیئت‌علمی مرکز تحقیقات نانوفناوری دانشگاه، شاگرد و همکار ايشان ما را همراهي کردند.

دریافت خلاصه فیلم مصاحبه

دوست ندارد عادی باشد؛ در هرکاری که وارد شده آدم معمولی نبوده؛ اگر کاری را شروع کند باید تا آخرش برود؛ بنابراين خیلی زود پله‌های ترقی را طی کرد. 21 سال بیشتر نداشت که به‌عنوان نماینده دانشجویان در صحن علنی مجلس سخنرانی کرد. بیشتر عمرش را در دانشگاه علوم پزشکی تهران گذرانده است. به‌جز 4 سالی که رییس دانشکده داروسازی بوده، در همه زمان‌ها به‌اندازه دو نفر کار کرده است. وقتي براي ادامه تحصيل به همراه همسرش به منچستر مي‌رود باز هم بهترين است طوري که استادش پس از گذشت 20 سال به او مي‌گويد «تو بهترين دانشجوي من بودي» از زندگی‌اش راضی است اما از خودش نه! ناف خانواده او را با رشته داروسازی بریده‌اند؛ پدر، مادر، دختر و پسر این خانواده همه داروساز هستند.
از دکتر باقر لاریجانی به‌عنوان منتور خود یاد می‌کند. وقتی جای مرحوم استاد شفیعی می‌نشیند برای احترام به استاد، تصمیمی می‌گیرد که قابل‌ستایش است.
تقریباً با همه وزرای بهداشت در بعد از انقلاب کار کرده و آخرین سمتی که در زمان مصاحبه با ما به عهده گرفته عضویت در هیئت‌امنای دانشگاه علوم پزشکی تهران است.
او اصول‌گرايي است که با وزراي بهداشت دولت‌هاي منتسب به اصلاح‌طلب به‌خوبی بور خورده است. با صراحت و اعتماد به نفس خاصي سخن مي‌گويد شايد اين خاصيت سال‌ها حضورش در مديريت کلان در حوزه سلامت است.
او و شاگردش براي اين گفت‌وگو دوبار به استودیوی طبقه هشتم ستاد مرکزی آمدند؛ بار اول با دستی شکسته (حاصل بازی فوتبال) آمد و برای حضور در کلاس درس ما را ترک کرد و بار دوم که آمد و سفره دلش را باز کرد.
گفت‌وگو با دکتر رسول دیناروند مثل یک هرم است هر چه جلوتر می‌روی خواندنی‌تر می‌شود.


در ابتدای این گفت‌وگو لطفاً شرحی از زندگی خودتان را برای خوانندگان بفرمایید؟
من اول شهريور سال 1343 در روستايي به نام زارم نزديک بروجرد متولد شدم. پدر و مادرم هنوز ساکن آنجا هستند. خانواده من روستايي و کشاورز هستند. دوران ابتدايي را در همان روستا درس خواندم و دوره راهنمايي و دبيرستان را به بروجرد رفتم. مادربزرگم ساکن شهر بروجرد بودند و من اين دوران را پيش ايشان زندگي کردم؛ فقط آخر هفته و تعطيلات تابستان به روستا بازمی‌گشتم. ديپلم را سال 1361 از دبيرستان بحرالعلوم گرفتم. اين دبيرستان در شهر بروجرد دبيرستاني شناخته شده است و سابقه خيلي طولاني در رشته رياضي فيزيک دارد. اکثر کساني که در اين دبيرستان درس می‌خواندند به دانشگاه هم راه پيدا مي‌کردند. حتي سال‌ها بعدازاینکه من از آنجا ديپلم گرفتم کماکان دبیرستان بحرالعلوم شهرت ملی خود در زمینه آمار بالای قبولی در آزمون‌های ورودی دانشگاه را حفظ کرده بود...

پس آغاز دوران دبیرستان شما با انقلاب اسلامی همراه شد؟
بله من در این دوران شاهد وقایعی بودم. سال 57 و در ابتدای دوره دبیرستان، مسائل انقلاب و درگیری‌ها و تظاهرات پیش آمد. بخش زیادی از سال اول دبیرستان من در تظاهرات سپری شد. در سال سوم دوره متوسطه به جنگ تحمیلی برخورد کردیم که بسیاری از جنگ‌زدگان خوزستان به بروجرد مهاجرت کردند و در مدارس این شهر ازجمله دبیرستان بحرالعلوم ساکن شدند و ما عملاً سال سوم دبیرستان را در تعطیلی به سر بردیم و مجبور بودیم خودمان درس بخوانیم. گاهی اوقات معلمان، برای ما در مسجد، کلاس‌های تقویتی برگزار می‌کردند و سال سوم این‌گونه سپری شد. اواسط‌ سال چهارم برای ما جایی پیدا کردند که کلاس‌هایمان تشکیل شود و من این‌گونه دیپلم گرفتم. در مجموع، درس‌خوان و در دبستان، راهنمایی و دبیرستان جزو افراد برتر کلاس بودم. در کنکور هم ‌خانواده من انتظار داشتند که رشته خوبی قبول شوم. چون رشته ریاضی فیزیک خوانده بودم انتظار داشتند به رشته مهندسی بروم. در آن زمان کنکور پزشکی و غیرپزشکی برای اولین بار بعد از انقلاب فرهنگی به‌صورت جدا برگزار شد. من هم ابتدا کنکور پزشکی را شرکت کردم و فکر هم می‌کردم داروسازی برای من خوب است با اینکه آن زمان کلاس کنکور نبود اما به علت اینکه من رشته ریاضی فیزیک خوانده بودم و پایه شیمی‌ام بهتر بود در رشته داروسازی قبول شدم. بعد از چند ماه که کنکور فنی مهندسی برگزار شد، بازهم شرکت کردم و در رشته شیمی دانشگاه تهران قبول شدم؛ اما چون قبلاً در داروسازی ثبت‌نام کرده بودم ترجیح دادم همان داروسازی را ادامه دهم. البته اکثر همکلاسی‌های من از رشته ریاضی بودند. تقریباً 60 درصد کسانی که آن سال در رشته داروسازی قبول ‌شده بودند دیپلم ریاضی فیزیک بودند. بیشتر آن‌ها تصمیم گرفتند در رشته داروسازی بمانند و تقریباً کسی از کلاس ما نرفت. ما را ورودی سال 61 می‌نامند ولی عملاً در اردیبهشت 62 وارد دانشگاه تهران شدیم. اولین ورودی بعد از تعطیلات انقلاب فرهنگی بودیم و من از اردیبهشت سال 62 تا سال 95 به مدت 33 سال یا دانشجو و یا عضو هیئت‌علمی همین جا بوده‌ام و قسمت اعظم عمر من در این دانشگاه گذشته است. در دوران دانشجویی، باوجوداینکه روستایی بودم، به‌هرحال با دانشجویانی که اهل تهران یا شهرهای بزرگ بودند تفاوت‌هایی داشتم چون از محیط کوچکی به محیط بزرگ پا گذاشته بودم و آن شرایط برای من تغییر بزرگی بود. در همان ترم اول باوجوداینکه چهره شناخته شده ای در کلاس نبودم نمرات خوبی در اکثر درس‌ها اخذ کردم. درترم اول درس زبان داشتم؛ وقتی خودم را با دانشجویان دیگر مقایسه کردم، مشاهده کردم که آن‌ها ازلحاظ درس خواندن خیلی بهتر از من هستند، حتی دیدم آن‌ها برای زبان انگلیسی، دیکشنری را صفحه به صفحه حفظ می‌کنند برای همین من خیلی ترسیده بودم ولی نمره زبان من در امتحان میان‌ترم از 50 نمره 49 شد که این نمره از همه‌کسانی که دیکشنری را خط به خط خوانده بودند بالاتر بود! ترم اول، استاد شیمی عمومی ما دکتر فرسام بود. کلاس ایشان خیلی جاذبه داشت. قیافه ایشان هم شبیه انیشتین بود و ظاهر جذابی داشتند. ایشان از ما امتحان میان‌ترم گرفتند، قبل از اعلام نتایج من را صدا کردند و گفتند که به اتاق ایشان بروم من هم ترسیده بودم که نکند امتحانم خیلی بد شده و عذرم را بخواهند، بعد از کلاس به اتاق ایشان رفتم. استاد فرسام از من چند سؤال شفاهی شیمی پرسید که جواب دادم. ایشان از من پرسید که آیا اطلاع داری برای چه چیزی شما را به اتاق صدا زده‌ام؟ گفتم خیر. ایشان گفتند که تو در کلاس بالاترین نمره را گرفته‌ای اما من شما را در کلاس ندیده‌ام و فکر می‌کردم شما تقلب کرده‌اید برای همین از شما چند سؤال شفاهی پرسیدم که بدانم تقلب کرده‌ای یا نه؟
ترم اول گذشت و من از فردی که در لاک خود فرورفته است درآمدم. در انجمن اسلامی دانشکده عضو شدم و آهسته‌آهسته در کلاس‌ها ازنظر علمی جدی‌تر حضور پیدا کردم. از سال 63 فعالیتم در انجمن اسلامی زیادتر شد.
انجمن اسلامی در زمان ما دو گروه بود، یک گروه دکتر روح‌الامین و یک گروه خانم دکتر کدخدایی که هر دو دانشجوی سال بالایی ما بودند اما از دو جناح متفاوت؛ که بعداً اصولگرایان و اصلاح‌طلبان نامیده شدند. البته در آن زمان جناح چپ و راست می‌گفتند. من هم گرایش به گروه دکتر روح‌الامینی داشتم. از سال دوم، عضو فعال انجمن اسلامی بودم و برای شورای انجمن اسلامی دانشگاه هم انتخاب شدم که افراد سرشناسی عضو آن بودند. البته اکثریت اعضای شورای دانشگاه از جناح چپ بودند مانند دکتر ظفرقندی که بعداً رئیس دانشگاه شدند، دکتر شکوری راد، دکتر بیطرف و خیلی‌های دیگر ازجمله دکتر حریرچی که الآن در وزارت بهداشت قائم‌مقام وزیر هستند حضور داشتند؛ اما در طرف مقابل که جناح راست نامیده می‌شدند افراد کمتری از قبیل دکتر صدر، دکتر مخبر دزفولی دبیر فعلی شورای انقلاب فرهنگی و دکتر روح‌الامین بودند که البته آن‌ها نسل قبل‌تر از من بودند و ما نسل جدید بودیم... گروه ما (اصولگرایان) آن زمان در دانشگاه در اقلیت بودیم فعالیت سیاسی و اجتماعی من باسابقه اصولگرایی‌ام کم‌کم شکل گرفت. سپس بحث جبهه رفتن شد، تعدادی از دوستان دوران تحصیل من شهید شدند. با شهید یاری قلی هم‌اتاق بودیم که در سال 64 جبهه رفت و شهید شد. من فرد فعالی درزمینه درس و دانشگاه و جبهه بودم. در سال 65 و در دوره اول وزارت دکتر مرندی، آقای دکتر امن زاده معاون دانشجویی ایشان شدند و زمانی که من سال چهارم دانشکده بودم به پیشنهاد ایشان و با حکم وزیر وقت، عضو کمیته مرکزی انضباطی دانشجویان در وزارت بهداشت و همین‌طور با حکم مرحوم دکتر باستان حق، رییس وقت دانشگاه علوم پزشکی تهران عضو کمیته انضباطی دانشجویان در دانشگاه خودمان هم شدم. فعالیت‌های من فراتر از دانشکده و دانشگاه بود. در سال 64-65 به‌عنوان نماینده دانشجویان در دعوای داروسازان و غیرداروسازان در مسئله حق تأسیس داروخانه در صحن علنی مجلس صحبت کردم که به کمتر کسی اجازه می‌دادند که در این صحن صحبت کند در آن زمان من 21 ساله بودم.


فعالیت اجتماعی شما روی تحصیلتان تأثیری نداشت؟
خیر! علیرغم فعالیت‌های زیاد اجتماعی، من همیشه دانشجوی خوبی بودم. این فعالیت‌ها به درس خواندن من لطمه وارد نمی‌کرد و نمرات خوبی داشتم و اساتید از من راضی بودند. در سال 66 واحدهای درسی من تمام شد و اطمینان داشتم که ادامه می‌دهم و PhD می‌خوانم. به جهت فعالیت‌هایی که داشتم برایم مسجل شده بود که در این دانشگاه عضو هیئت‌علمی خواهم شد. سال 66 درس من تمام شد و باید 6 ماه از سربازی را به جبهه می‌رفتم. با توجه به اینکه من از سال 64 در زمینه آنالیز سوخت جامد موشک با واحدهای موشکی سپاه همکاری می‌کردم بهمن 66 نیز دوره 6 ماهه را با ایشان ادامه دادم و در سال 67 فارغ‌التحصیل شدم.


لطفاً کمی در این مورد بیشتر توضیح دهید؟
سوخت‌های جامد برای موشک هدایت‌شونده است. گروهی در بخش مکانیک، گروهی در الکترونیک و گروهی هم در شیمی و سوخت مشغول بودند. ازآنجایی‌که من داروساز بودم و پایه شیمی داشتم در آنجا مشغول شدم. ما باید می‌فهمیدیم این سوخت چیست و آن را فرموله می‌کردیم. زمانی که دوره 6 ماه من شروع شد چون به‌جای حساسی رسیده بودیم و تقریباً توانسته بودیم سوخت را آنالیز کنیم و می‌خواستیم آن را فرموله کنیم و بسازیم بنابراین من به‌جای دیگری اعزام نشدم و در آنجا ماندم. حتی تز پایان‌نامه دکترای من آنالیز سوخت موشک است که به علت محرمانه بودن تا مدت‌ها در قفسه دانشکده نبود. دانشجویان از من می‌پرسند که این تز شما چه ربطی به داروسازی دارد من هم در جواب می‌گویم که خیلی هم ربط دارد چون پایه آن نیتروسلولز یا پلیمر است و باید گرانول آن ساخته شود و تقریباً شبیه قرص سازی است که یکسری افزودنی و اکسی پیان باید به آن اضافه شود و تقریباً شبیه ساخت جامدات در داروسازی است. تز من هم آنالیز و شناسایی این سوخت جامد بود. سوخت‌هایی که روی آن کار می‌کردیم روسی و چینی بود که ما آن‌ها را آنالیز ‌کردیم زیرا می‌خواستیم ببینیم تفاوتشان در چیست و برای ساخت آن افزودنی‌ها و پایه‌های آن را شناسایی کنیم. این کار، بسیار جالب بود.

چه سالی فارغ‌التحصیل شدید؟
سال 67 فارغ‌التحصیل شدم. البته در همان سال نیز همسرم فارغ‌التحصیل شدند. من در سال 65 با همکلاسی خودم خانم دکتر فاطمه اطیابی که اکنون استاد و همکارم در دانشکده هستند ازدواج کردم. ما بعد از اتمام دوره دکترای داروسازی تصمیم گرفتیم برای ادامه تحصیل در دوره دکترای تخصصی داروسازی به خارج برویم. آن زمان هنوز دوره‌های تحصیلات تکمیلی در داخل راه‌اندازی نشده بود.
با توجه به موافقت وزارت بهداشت با بورسیه ما، معافیت تحصیلی برای من صادر شد و من توانستم تا قبل از اعزام بخشی از طرح نیروی انسانی خود را در وزارت بهداشت در قسمت گزینش مشغول شوم. همسرم نیز در همان سال طرح خود را در دانشکده به‌عنوان مربی شروع کردند... از طرفی به علت همکاری‌هایی که با سپاه در آنالیز سوخت موشک داشتم بعد از فارغ‌التحصیلی کماکان این کار را در آزمایشگاه شیمی دانشکده تحت نظر استادم مرحوم دکتر علیرضا قنبر پور ادامه می‌دادم. بخشی از کارهای تحقیقاتی را هم در آزمایشگاه بیوفارماسی تحت نظر استاد خانم دکتر حسنیه تاجرزاده انجام می دادم که هنوز افتخار شاگردی ایشان در دانشکده را دارم.

چه سالی بورسیه شدید؟
سال 68 پذیرش گرفتیم و به همراه همسرم به انگلستان عازم شدیم. ما ابتدا از دانشگاه لندن پذیرش گرفتیم ولی در آنجا تصمیم گرفتیم به منچستر برویم چون زندگی در لندن سخت و هزینه‌ها بالا بود ولی زندگی در منچستر به‌مراتب ارزان‌تر بود؛ ضمن اینکه استادی که در منچستر بود استاد خوبی بود. زمانی که وارد منچستر شدیم یک ماه بعد امام رحلت فرمودند و من روحیه خوبی نداشتم. جمعیت دانشجویان ایران در انگلیس جمعیت خیلی خوبی بودند و به همدیگر کمک می‌کردند به ما هم کمک زیادی کردند گرچه با ما آشنا نبودند. این جمعیت 150 نفره اکثراً بورسیه و در رشته‌های مختلف بخصوص رشته‌های فنی بودند. در سال اول حضورمان در منچستر دخترمان مشکات به دنیا آمد و همسرم نتوانست PhD خود را شروع کند و مجبور شد با یک سال تأخیر شروع کند. بعد از یک سال ما تصمیم گرفتیم به کانادا برویم چون فکر می‌کردیم آنجا بهتر است. در منچستر ما فکر می‌کردیم که خیلی راحت می‌گیرند. به لحاظ روحیه انقلابی که داشتیم از اینکه صبح به دانشگاه می‌رفتیم و شب برمی‌گشتیم و هیچ فشار زندگی بر دوش ما نبود برایمان خیلی غیرعادی بود به همین دلیل فکر کردیم به‌جای دیگری برای درس خواندن برویم و کانادا را برای ادامه تحصیل انتخاب کردیم.

گرفتن PhD در انگلیس چگونه است؟
در انگلیس مسیر PhD دو راه بود اول باید master می‌گرفتی و بعد PhD می‌خواندی. مسیر دیگر اینکه MPhil بگیری که البته عملاً مدرک محسوب نمی‌شود و یک انتقال است به PhD. من مسیر MSc را برای گرفتن PhD انتخاب کردم. مسیر MSc سخت‌تر بود و دانشجو باید یک پایان‌نامه برای مستر می‌نوشت و از تزش دفاع می‌کرد تا فارغ‌التحصیل می‌شد و دوباره باید برای PhD ثبت‌نام می‌کرد. درحالی‌که برای MPhil  اینگونه نیست و نیازی به نوشتن پایان نامه و فارغ التحصیلی نیست. البته 98 درصد دانشجویان مسیر MPhil را برای رفتن به PhD انتخاب می کنند؛ یعنی همان کار قبلی را ادامه می‌دهند و یک سال بعد با رضایت استاد وارد سال دوم PhD می‌شوند. چون دوره PhD سه‌ساله بود و من فکر می‌کردم این سه سال آنجا نمی‌مانم و به‌جای دیگری خواهم رفت پس تصمیم گرفتم MSc را بگیرم که مدرکی هم داشته باشم؛ و لازم به ترنسفر نباشد. من یک‌ساله مستر را گرفتم و تزم را با آقای John T. Fell که استاد راهنمای من بود نوشتم. بعد اخذ MSc ما تصمیم گرفتیم به کانادا برویم. از انگلیس به ایران آمدیم و چون پذیرش از کانادا گرفته بودیم به وزارت بهداشت رفتیم و چون یک سال MSc خوانده بودم و همسرم هم هنوز شروع نکرده بود با رفتن به کانادا موافقت شد و ظرف مدت 40 روز حکم صادر شد و بلیت هم گرفتیم که برویم اما نهایتاً منصرف شدیم و تصمیم گرفتیم به همان منچستر برای ادامه تحصیل برگردیم.

چرا؟
هفته آخری که قرار بود به کانادا عزیمت کنیم نامه‌ای به ما رسید که دخترمان برای مهدکودک دولتی در منچستر پذیرفته‌ شده است. چون هزینه مهدکودک خصوصی خیلی بالا بود و با بودجه‌ای که ما داشتیم عملاً دور از دسترس بود، فکر کردیم اگر برویم کانادا مشکل بچه را کماکان خواهیم داشت و همسرم نمی‌تواند درسش را شروع کند بر این اساس تصمیم گرفتیم از فرصتی که در منچستر پبدا کرده‌ایم استفاده کنیم. برای اینکه همسرم بتواند تحصیل خود را شروع کند باید دخترمان را در مهدکودک رایگان می‌گذاشتیم و از یک سال قبل برای این کار اقدام کرده بودیم که درست زمانی به ما خبر دادند که ما راهی کانادا بودیم؛ بنابراین تصمیم گرفتیم به انگلیس برگردیم تا خانم دکتر هم بتوانند ادامه تحصیل بدهند.

چطور به این راحتی توانستید بورسیه انگلیس را به کانادا تبدیل کنید بعد هم دوباره به انگلیس برگردید؟
آن زمان بوروکراسی در کشور ما خیلی کمتر از الآن بود. کشور ما خیلی خوب اداره می‌شد مردم روحیه بهتری داشتند اگر الآن بخواهید بورسیه بگیرید کمی سخت است و اصلاً امکان ندارد ظرف 40 روز حکم انگلستان به کانادا تغییر پیدا کند. برای ما حتی بلیت کانادا هم صادرشده بود اما دوباره به انگلستان تغییر پیدا کرد. این کارها حداقل یک سال زمان می‌خواهد. خانم دکتر اطیابی در دانشکده پزشکی پروژه گرفتند و من هم در دپارتمان داروسازی پروژه گرفتم. استاد جدیدی آمده بودند که دوره پسادکترای خود را در MIT آمریکا زیر نظر Robert Langer انجام داده بودند. باب لنگر معروف‌ترین دانشمند در رشته داروسازی است. او 25 سال پیش هم معروف بود و الآن یک دانشمند جاافتاده است.
من سال 1991 PhD را شروع کردم، استاد من، پست داک را با باب لنگر گذرانده بود به‌این‌علت ایشان را انتخاب کردم. اولش هم شرط کردم که PhD را دوساله بخوانم چون MSc را یک سال خوانده بودم به ایشان گفتم من پروژه شما را دو سال کار می‌کنم و ایشان پذیرفت که من فقط 2 سال شهریه دهم. من هم ظرف مدت 2 سال PhD را تمام کردم و یک کار خوب انجام دادم به‌نحوی‌که سال‌ها بعد که اگر دانشجوی ایرانی به آن دپارتمان می‌رفت با من چک می‌کردند که آیا خوب است یا نه و سؤالشان از من این بود که آیا مثل تو کار می‌کند یا نه؟ شبیه تو خواهد بود یا خیر؟ من هم مثلاً می‌گفتم بله یا خیر. بعدها که ایشان به ایران مسافرت کردند گفتند که من بهترین دانشجوی ایشان تا الآن بوده‌ام. البته ایشان خبر نداشت که من در آن سال‌ها در کارهای غیردرسی هم خیلی فعال بودم. من در انگلستان مسئول انجمن اسلامی منچستر بودم درواقع مسئول مرکز اسلامی منچستر بودم. جایی که با کمک جمهوری اسلامی خریداری شده بود. در همان زمان داستان سلمان رشدی هم پیش‌آمده بود، آقای دکتر کوکبی از دانشجویان بورسیه فنی در منچستر دستگیر شده بود که البته بعداً آزاد شد. تعدادی دیگری از دانشجویان هم اخراج کردند و آن گروه هم به ایران بازگشته بودند. من در آن شرایط مسئولیت را از دوستانی که فعال بودند و سابقه داشتند تحویل گرفتم بعدها حتی مسئول انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در انگلستان و ایرلند و در اواخر دوره حضورم در منچستر، حتی دبیر انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا شدم. بعد هم تمام‌کارهای مربوط با سفارت در منچستر را بر عهده داشتم. هر مسئولی که به انگلیس و به منچستر می‌آمد و سخنرانی می‌کرد باید پذیرایی می‌کردم. خیلی از مسئولان و مراجع تقلید در منچستر به منزل ما می‌آمدند تا بروند سخنرانی کنند گاهی مراجع تقلید عظام یا علمایی که برای درمان می‌آمدند را همراهی می‌کردم. استادم باور نداشت که من تا این حد فعالیت اجتماعی دارم. بعدها وقتی به ایران آمد برایش تعریف کردم باورش نمی‌شد. در کل دوران خوبی بود.

کار PhD همسرتان به کجا رسید؟
همسرم PhD را یک سال دیرتر از من شروع کرد. دوره سه‌ساله را باید طی می‌کرد طبیعتاً من باید صبر می‌کردم تا دوره او تمام شود. در این فاصله، من آزادتر بودم و پروژه‌های دانشگاه را انجام می‌دادم و البته پول هم می‌گرفتم. با سفارت هم که همکاری داشتم حتی یک گزارش 100 صفحه ای کامل را برای ایشان از وضعیت ایرانیان مقیم انگلستان تهیه کردم. با بیت مقام معظم رهبری ارتباط داشتم و طبیعتاً برای کارهایی که انجام می‌دادم باید از ایران حمایت می‌گرفتم. از همه مهم‌تر اینکه من یک مطالعه بر روی سیستم‌های بهداشتی درمانی دنیا و انگلستان انجام دادم. موقعی هم که آمدم مثل کسی بودم که می‌خواهد در وزارت بهداشت مسئولیت بگیرد، این ارزیابی را برای خودم انجام دادم و هنوز هم دست‌نویس خودم را دارم. 30-40 صفحه گزارش نوشتم که نظام‌های بهداشتی درمانی در دنیا چگونه است، انگلستان چطوری است، چطوری تأسیس می‌شود، چگونه خدمت ارائه می‌دهند، خلاصه کارهای عجیب‌وغریب زیادی انجام داده بودم مثل کسی بودم که خودش را برای گرفتن مسئولیت در وزارت بهداشت آماده می‌کند. وقتی به ایران بازگشتم بلافاصله به همراه همسرم در دانشگاه شروع به کارکردیم.
ما قبل از اینکه به خارج برویم در دانشگاه استخدام‌شده بودیم. من استخدام سال 69 بودم و خانمم استخدام سال 67 بود. خانم من دو سال قبل از من استخدام‌شده بود چون من دو سال وقفه طرح و سربازی داشتم. زمانی که در خارج بودیم عملاً بورسیه دانشگاه علوم پزشکی تهران بودیم و بورسیه وزارت بهداشت را نداشتیم. وقتی هم در سال 74 برگشتیم سر‌جای خودمان رفتیم. من بلافاصله در وزارت بهداشت مشغول شدم. آقای دکتر روح‌الامینی که قبلاً معاون دانشجویی وزارت بهداشت بودند مدیرکل بورس شده بودند به علت اینکه معاونت دانشجویی با معاونت فرهنگی حقوقی که آقای دکتر باقر لاریجانی مسئولش بودند ادغام شد و دکتر روح‌الامینی هم پست مدیرکل بورس را گرفتند و من مشاور ایشان شدم بنابراین در وزارت بهداشت هم حضور داشتم. من تا سال 76 در دانشکده داروسازی اتاق نداشتم. ولی به کلاس‌هایم می‌رفتم و در دانشکده حضور جدی داشتم. اواسط سال 74 که دکتر لاریجانی معاونت دارو و درمان وزارتخانه را عهده دار شدند من را به‌عنوان قائم‌مقام خودش در دارو تعیین کرد. من در شهریور یا مهر سال 74 پشت میزی که قبلاً مربوط به معاون غذا و داروی وزارت بهداشت بود به‌عنوان قائم‌مقام دکتر باقر لاریجانی در حوزه دارو نشستم. از شهریور 74 تا 76 این مسئولیت را داشتم. بعد که دولت عوض شد، آقای خاتمی رئیس‌جمهور شدند و آقای دکتر فرهادی را به‌عنوان وزیر بهداشت منصوب کردند. دکتر لاریجانی هم از معاونت درمان و دارو رفتند و بجای ایشان دکتر محمدرضا خاتمی منصوب شدند... خیلی‌ها با ادغام معاونت درمان و معاونت غذا و دارو که در دوره وزارت دوم دکتر مرندی اتفاق افتاده بود مخالف بودند؛ و طی یک دوره سه‌ساله پیگیر بودند که دوباره این معاونت احیا شود... با آمدن دکتر فرهادی، معاونت دارو از درمان جدا شد و دکتر احمدیانی معاون دارو شد، من هم مشاور آقای دکتر فرهادی شدم. به من یک اتاق دادند که در حوزه بیوتکنولوژی کارهایی انجام می‌دادم. من مشاور در فناوری شدم حتی سند ملی توسعه بیوتکنولوژی را نوشتم. سپس در دانشکده به من اتاقی دادند که از سال 76 بیشتر وقتم را در دانشکده سپری می‌کردم. آن زمان آزمایشگاه نداشتیم و اولین سری دانشجویانی که پایان‌نامه خود را تحت نظر من انجام دادند 4 نفر بودند و در اتاق من کار می‌کردند در همین اتاقی که الآن هستم. در اتاق یک میز کار درست کردم و یک هود و یک ترازو گذاشتم و هیچ‌چیزی دیگری نداشتم؛ حتی 4 دانشجوی من آنجا تزشان را انجام می‌دادند هر 4 نفر هم از تزشان مقاله چاپ کردند. آن زمان در ایران تولید علم در حال پاگرفتن بود. در سال 77-78 انتشار مقالات من شروع شد که همزمان با آغاز نهضت علمی در ایران بود. درست است که مسئولیت اجرایی داشتم ولی باید تولید علم هم داشته باشیم.

در خبرها داشتیم که جناب‌عالی به‌عنوان عضو جدید هیئت‌امنا دانشگاه علوم پزشکی تهران منصوب شدید. عالی‌ترین رکن یک دانشگاه، هیئت‌امنا است. در خصوص این بفرمایید.
من اصلاً فکر نمی‌کردم که عضو هیئت‌امنا دانشگاه علوم پزشکی تهران بشوم. به‌هرحال این دانشگاه نماد آموزش و پژوهش در کشور است. در حوزه علوم پزشکی با فاصله زیادی از دیگر دانشگاه‌ها در این حوزه پیشتاز است. البته من فکر می‌کنم این دانشگاه نباید به دنبال رقیبان خود در داخل کشور باشد بلکه باید در صحنه بین‌المللی رقابت کند. برای من هم باعث افتخار است که آقای وزیر این تصمیم را گرفتند. بنده نزدیک به 34 سال است که در این دانشگاه هستم. چه به‌عنوان دانشجو و چه به‌عنوان هیئت‌علمی. حتی بیشتر از زندگی خانوادگی‌ام اینجا بوده‌ام. از ترکیب هیئت‌امنا 4 نفر دیگر همگی شخصیت‌های بزرگ ملی هستند و در کنار آن‌ها حضور داشتن نیز افتخار بزرگی است. امیدوارم که منشأ خیر باشم. افتخار بزرگ‌تر از همه این‌ها برای من این است که استاد بزرگ ما مرحوم دکتر شفیعی قبلاً عضو هیئت‌امنا دانشگاه بودند و قرار گرفتن در جایی که قبلاً ایشان بودند و از طرفی انتخاب شدن از بین 1300-1400 نفر هیئت‌علمی برای من افتخاری بزرگ‌تر است.

عضویت در هیئت‌امنا به چه صورت مطرح شد آیا از شما نظرخواهی می‌شود که مایل هستید یا خیر؟
عضویت در هیئت‌امنا مسئولیتی است که از قبل اطلاع داده می‌شود و قبل از اینکه در سایت دانشگاه قرار بگیرد دکتر هاشمی چنین نظری دادند و بنده نیز تشکر کردم و پذیرفتم.

در مورد تعداد مقالات علمی و تألیفات خودتان توضیح بفرمایید؟
مقالات با توجه به اینکه در کجا ایندکس و فهرست می‌شوند، شمارش می‌شوند. ممکن است تعداد بر حسب جایی که فهرست می‌شوند، متفاوت باشد. به نظر من شمارش مقالات دیگر اهمیت ندارد و باید دید مقالات چقدر مؤثر و مفید هستند؛ و این نیز در دنیا یک شاخص دارد. اهمیت و مؤثر بودن یک مقاله از جایی که در آن چاپ می‌شود معلوم است و به ایمپکت فاکتور آن مجله بستگی دارد. همچنین به میزان ارجاع به آن مقاله بستگی دارد؛ و مهم‌تر از همه، تلاش علمی یک فرد با میران پتنت های او مشخص می‌شود که از مقاله مهم‌تر است؛ و باز هم مهم‌تر از آن این است که این مقالات و پتنت ها تا چه حد وارد بازار شده است و جنبه عملیاتی پیدا کرده است؛ و این‌ها است که در دنیا اهمیت دارد و من این را از دانشمندان علمی رشته خودمان تجربه کرده‌ام مثلاً وقتی از یکی از دانشمندان بین‌المللی پرسیدم که چند مقاله دارد به من گفت من آنها را نمی‌شمارم! مگر شما مقالات را می‌شمارید؟
یکی از زیان‌های شمارش مقالات، کاهش کیفیت است و از طرف دیگر بداخلاقی‌ها و بی‌اخلاقی‌هایی است که در حوزه‌ی علمی ممکن است واقع شود و متأسفانه کشور ما 2-3 بار گرفتار این اتفاقات در صحنه بین‌المللی شده‌ است که باعث آبروریزی است؛ یعنی اعلام می‌شود که مقاله‌ای کپی‌برداری از مقالات دیگران است. حتی مقالاتی پس از چاپ در یک مجله، از طرف خود مجله اعلام می‌شود که مقاله را از فهرست انتشارات خود به جهت ایراداتی که در آن پیدا شده خارج کرده است... ما باید فراتر از شمارش برویم و من بسیار خوشحالم که تعداد مقالاتم را حقیقتا نمی‌دانم. ما باید تلاش کنیم که کیفیت را بالا ببریم و بالا بردن کیفیت نیاز به هزینه دارد اما متأسفانه در ایران بودجه خوب پژوهشی و دسترسی به امکانات برای اینکه مقالات و پتنت ها و کارهایمان سطح بالاتری داشته باشد کم است.

در مورد چاپ کتاب بفرمایید؟
من در چاپ کتاب تنبل بودم و هنوز یک کتاب هم به‌صورت مستقل ننوشته‌ام اما در کتاب‌های داخلی و بین‌المللی دارای فصل‌هایی هستم. فکر می‌کنم جاهایی که نقش داشتم زیادتر از 10 جلد باشد.

چه سالی شما در فهرست دانشمندان یک درصد قرار گرفتید؟
4 سال پیش و هر 2 ماه یک‌بار به‌روزرسانی می‌شود و من هنوز در این فهرست هستم.

چند نفر دیگر از دانشگاه علوم پزشکی به همراه شما جزو یک درصد هستند؟
آن زمان در کل علوم پزشکی کشور 17 نفر بودیم که نیمی از آن‌ها از دانشگاه علوم پزشکی تهران بودند. فکر می‌کنم آخرین بار این تعداد 2 برابر شد و 35 نفر شده که باز هم نیمی از آن از دانشگاه علوم پزشکی تهران است؛ و تقریباً از این تعداد نیز نیمی داروساز هستند؛ یعنی تعداد محققان داروساز ما در علوم پزشکی 5 درصد اما در فهرست یک درصد، داروسازان 50 درصد هستند. البته همسرم نیز در زمره دانشمندان یک درصد هستند.

ارزیابی شما از این درصدهایی که اعلام کردید چیست؟
به نظرم شاید به این خاطر است که هیئت‌علمی دانشکده داروسازی بیشتر در حوزه تحقیق و توسعه ورود داشتند اما در دندانپزشکی و پزشکی بخش زیادی از وقتشان را صرف کار حرفه‌ای خود می‌کنند.

آقای دکتر گودرزی ضمن معرفی مختصری از خودتان در خصوص شخصیت علمی و اجتماعی آقای دکتر دیناروند با توجه به ارتباطی که با ایشان داشتید برای ما توضیحاتی را بفرمایید.
قبل از هر چیز از این کار شما تشکر می‌کنم و فکر می‌کنم برای اعضای هیئت‌علمی جوان و دانشجویان راهگشا خواهد بود که تاریخ دانشگاه و بزرگان این حوزه را بهتر بشناسند. نوید گودرزی هستم. از سال 81 وارد دانشگاه علوم پزشکی تهران شدم و هم اکنون عضو هیئت‌علمی مرکز تحقیقات نانوفناوری دانشگاه هستم. از سال 87 افتخار شاگردی آقای دکتر دیناروند را داشتم.
به نظر بنده موضوعی که آقای دکتر دیناروند را شخصیتی منحصربه‌فرد می‌کند، جامع‌الاطراف بودن ایشان است یعنی در همه حوزه‌های آموزش و پژوهش و مدیریت دست خط پررنگی از ایشان وجود دارد که در سیاست‌گذاری و نشان دادن راه بسیار مؤثر بوده است. در بحث پژوهش سابقه ایشان نشان می‌دهد که چه پشتکار قوی در کار بوده است و در حال حاضر جزو 1 درصد برتر دانشمندان جهان و همچنین عضو هیئت‌امنا دانشگاه علوم پزشکی تهران و از بهترین‌های داروسازی ایران هستند. در حوزه‌ مدیریت هم در زمان حضور در دانشگاه بنیان‌گذاری دفتر ارتباط با صنعت و دفتر هماهنگی مرکز تحقیقاتی از کارهای با ارزش ایشان است. هم اکنون که حرکت به سمت تولید دانش‌بنیان را در دانشگاه و کشور داریم اهمیت این دفاتر مشخص می‌شود و نشان‌دهنده بلندنظری دکتر در گذشته است. خاطرم هست زمانی که به‌عنوان دانشجو به مجموعه دانشجویان دکتری اضافه شدیم هنوز بحث تجاری کردن به آن معنای واقعی وجود نداشت (83-84)، اما در آن زمان آقای دکتر دیناروند از نتایج پژوهش‌های خودشان محصول با تکنولوژی بالا آماده فروش به خارج از کشور داشتند. در حوزه نظام دارویی هم همه نزدیکان به سیستم دارویی تأیید می‌کنند که مدیریت ایشان هم در زمان آقای دکتر لنکرانی و هم در زمان آقای دکتر هاشمی آرامش را به جامعه برگرداند و آن نگرانی که عموم مردم دارو به‌عنوان یک کالای استراتژیک داشتند دیگر وجود ندارد. نوع نگرش و مدیریت و حضور به‌جا در رسانه‌ها و سیاست‌های تخصصی در غذا و دارو، این آرامش را ایجاد کرد و الآن کمبود دارویی در کشور نیست. در بعد شخصیت استادی آقای دکتر دیناروند، موضوعی که خیلی بارز است این است که درعین‌حال که در مدیریت اجرایی جدی و مقتدر هستند نقش حمایتی بسیار زیادی برای دانشجویان دارند. تمام دانشجویانی که ایشان تربیت کردند در جایگاه‌های مهمی هستند و دکتر منشأ اثرات بزرگی شدند و نتیجه این حمایت‌ها این شده است که بسیاری از ورودی‌های رشته‌های تخصصی فارماسیوتیکس و نانوفناوری و دانشجویان دکتری عمومی داروسازی تمایل زیادی دارند که به جمع دانشجویان دکتر اضافه شوند. البته این نقش حمایتی خیلی وسیع است و محدود به دانشجویانی که در ارتباط مستقیم با دکتر هستند نمی‌شود.
برای ما همیشه سؤال است که این نظم کاری چگونه ایجاد می‌شود. ایشان در زمان معاونت قبلی و هم در زمان ریاست دانشکده داروسازی و هم در این دوره اخیر، همواره در دانشگاه به‌صورت منظم حضور داشتند؛ به‌نحوی‌که شما می‌توانید پیش‌بینی کنید که در ساعاتی مشخص آقای دکتر دیناروند 3 روز در هفته در دانشگاه حضور دارند.
به نظر من مجموعه این خصلت‌ها، بحث حمایتی، نظم و نگرش بلندی که راجع به آینده کار و آموزش و پژوهش وجود دارد، شخصیتی منحصربه‌فرد را ساخته است؛ و این چند بعدی بودن خیلی جذاب و دوست‌داشتنی است.

آقای دکتر گودرزی لطفاً به‌عنوان یک خبرنگار از استاد خودتان یک سؤال بپرسید؟
دکتر گودرزی: آقای دکتر تقریباً حدود 20-25 سال همیشه اولویت شما با دانشگاه بوده است؛ یعنی حتی با وجودی که در این بیست سال، ده سال آن را بالاترین مقام دارویی کشور بوده‌اید ولی تقریباً با وجود مشغله‌های دیگر همیشه اولویت شما دانشگاه بوده است و همیشه سر ساعت خاصی حضور داشتید و هیچ‌کلاسی را هم از دست نمی‌دادید. این موضوع از چگونه اتفاق می‌افتد؟
دکتر دیناروند: وقتی به دانشکده آمدم خیلی نسبت به کلاس‌هایم حساس بودم. من آن اوایل بسیار جدی بودم و وقت بیشتری داشتم. چون خودم را شبیه دوران دانشجویی حساب می‌کردم. در دوران دانشجویی هم درست است که فعال اجتماعی بودم (نمی‌گویم فعال سیاسی)، ولی همیشه اولویتم درس بود یعنی من اصلاً قبول نداشتم که یک دانشجو به علت اینکه جبهه می‌رود یا عضو انجمن است درسش ضعیف باشد. همیشه هم می‌گفتم اگر این اتفاق بیفتد به وجهه فرهنگی اجتماعی لطمه می‌خورد. خیلی بد است فردی نماد یک کار اجتماعی و فرهنگی باشد ولی در درسش مشروط شده باشد که این خیلی زجرآور است به همین دلیل وقتی در منچستر بودم واقعاً برای من مهم بود که استاد من فکر نکند که من مشغولیت دیگری دارم و درس برایم اولویت ندارد. ولی درعین‌حال این اولویت باعث نمی‌شد که من کار دیگری نکنم. من کارهای دیگری را هم می‌کردم که این‌ها اثراتی در زندگی من هم داشتند. اثرش این بود که من به‌جای دو نفر کار می‌کردم. زمانی که من در انگلیس بودم کمترین تفریحات را داشتم. بروید بپرسید دانشجوهای دیگر بارها به مسافرت می‌رفتند ولی من این کارها را نمی‌کردم. من در دوران دانشجویی و زمانی هم که دوباره به ایران بازگشتم به‌اندازه دو نفر کار می‌کردم. برای اینکه در دانشکده عقب نیفتم باید به‌اندازه یک هیئت‌علمی کار می‌کردم. برای اینکه این موقعیت اجرایی را هم درست انجام دهم باید به اندازه یک نفر دیگر هم کار می‌کردم. به همین دلیل در سال 88 تا 92 مدتی تصمیم گرفتم به خودم استراحت بدهم. من از صبح تا ساعت 6 بعدازظهر در دانشکده مستقر بودم. این 4 سال را این‌طوری کارکردم. ولی به‌جز این 4 سال تقریباً تمام دوران را به‌اندازه دو نفر کارکرده‌ام. هر فرد در هفته 40 ساعت کار می‌کند ولی من به‌اندازه 80 ساعت کار می‌کنم؛ یعنی اگر من 25 سال کارکرده باشم واقعاً به‌اندازه 50 سال وقت گذاشته‌ام.

آیا خانم دکتر اطیابی گله می‌کنند؟
به خانواده فشار بیشتری وارد می‌شود به نظرم حتی به خانم دکتر و بچه‌ها ظلم شده است من فکر می‌کنم که انسان یک‌بار به دنیا می‌آید یعنی شما وقتی آماده رفتن می‌شوید باید به گذشته خودت نگاه کنی بالاخره باید راضی باشید یعنی فکر کنید زحمت کشیدید. لا یکلّف اللّه نفسا الّا وسعها «خداوند هیچ‌کس را تکلیف نمی‌کند، مگر به‌قدر توانایی او» این وسع کم نیست. مردم خیلی وقت‌ها این را به معنی هرچه بتوانم معنی می‌کنند درحالی‌که من می‌گویم توان و وسع ما خیلی بالاتر از این‌هاست؛ یعنی خدا گفته این تکالیفی که من گذاشتم خیلی از وسع شما بیشتر نیست به نظر من جنبه دیگرش را هم باید در نظر بگیریم و من در زندگی به این نگاه کرده‌ام. برای اینکه شما بتوانید هر دو را انجام دهید باید بیشتر کارکنید. مجبور هستید بیشتر وقت بگذارید، مجبور هستید از یکسری کارها بگذرید ولی سخت است.
چرا دست من این‌طور شده است (دکتر دیناروند با دست‌شکسته در مصاحبه حضور داشتند) چون من کارهای جنبی دیگر مثل فوتبال و کوهنوردی انجام می‌دهم یا گاهی کارهای عجیب‌وغریب انجام می‌دهم.

شما در دوره‌های مختلف با وزرای بهداشت مختلف و در سمت‌های مختلفی کار کردید، ضمن اینکه مختصر بفرمایید با هر وزیر در چه سمتی کار کرده‌اید، در خصوص ویژگی‌های آن وزرا بفرمایید و همچنین بفرمایید با کدام‌یک راحت‌تر کار کردید؟
من اولین بار با آقای مرندی کار کردم که برای دومین بار وزیر می‌شدند، ایشان از سال 72 تا 76 در دوره دوم وزارت خودشان بودند و من از سال 74 وارد وزارتخانه شدم؛ اما من مستقیم از ایشان حکم نداشتم بلکه قائم‌مقام دکتر لاریجانی بودم که معاون درمان و دارو بودند. البته در همان اتاقی که معاون وزیر در آن استقرار داشتند و هنوز هم دارند مشغول به کار بودم. جلسات مختلفی پیش می‌آمد که من وزیر را می‌دیدم و گزارش‌هایی را می‌دادم و یا در سفرهای سازمان بهداشت جهانی و خارجی همراه دکتر مرندی بودم. به نظرم مهم‌ترین نکته‌ای که از دکتر مرندی به یادگار نزد من مانده، نظم ایشان بود. اگر قرار بود جلسه‌ای 8 صبح برگزار شود حتماً 8 برگزار می‌شد و حتی هشت و دو دقیقه نمی‌شد؛ نظم و دقیق بودن در ایران خیلی کم‌رنگ است. اجلاس روسای دانشگاه که با 30-40 تن از روسای دانشگاه‌ها به همراه 10 تا 15 نفر معاون و مشاور وزیر تشکیل می‌شد حتی اگر کسی حتی 5 دقیقه دیر می‌آمد به جلسه راه نمی‌دادند و یک نظم آهنین وجود داشت. وقتی دکتر فرهادی وزیر بهداشت شدند من مشاور ایشان در فناوری‌های نوین شدم و اولین سند توسعه بیوتکنولوژی را زمان ایشان نوشتیم. دکتر فرهادی انسانی بسیار نجیب است. دکتر مرندی و دکتر فرهادی تفاوت‌هایی داشتند مثلاً من از دکتر مرندی می‌ترسیدم چه در سفر و چه در جلسات. خاطرم هست یک جلسه سازمان بهداشت جهانی داشتیم و آن اولین جلسه‌ای بود که بنده در مجمع عمومی سازمان جهانی بهداشت حضور پیدا کردم، به جهت اینکه بنده به لحاظ برقراری ارتباط و دانش زبان انگلیسی قوی بودم، در آن جلسه بسیار موفق ظاهر شدم و حتی پیشنهادهایی دادم که در جلسه مجمع عمومی تصویب شد و کمتر پیش می‌آید که فردی پیشنهادی بدهد که همان‌جا در جلسه بدون طی کردن مسیرهایی تصویب شود و تیم بخش دارویی بهداشت جهانی از این بابت تعجب کرده بودند. من حتی در فاصله نماز و ناهار گاهی جلسه می‌گذاشتم و مثلاً می‌رفتم رئیس فلان واحد را می‌دیدم و خیلی فعال بودم. آن موقع 30 سال داشتم. خاطرم هست که به ساختمانی رفته بودم و ساعت 1 و نیم هم با وزیر دیگری وقت ملاقات داشتم و 5 دقیقه مانده به یک و نیم آقای دکتر مرندی را درحالی‌که راه می‌رفتند و بسیار عصبانی بودند دیدم، فکر می‌کردم که من مقصر نیستم، اما متوجه شدم که واقعاً من مورد غصب هستم گفتم دکتر هنوز 5 دقیقه مانده است و ایشان گفتند اگر دیرتر می‌شد چطور؟
ولی دکتر فرهادی اصلاً اینگونه نبودند من با دکتر فرهادی به کوبا رفتم و سند انتقال تکنولوزی در بیوتکنولوژی را در کوبا امضا کردم. همین مجموعه‌ای که پاستور در حال حاضر دارد نتیجه همان قرارداد بود. دکتر فرهادی فردی بسیار خونگرم است و آدم دوست دارد با ایشان کار کند. بعد از دکتر فرهادی دکتر پزشکیان آمد که من تا اواسط دوره ایشان در همان حوزه، مشاورشان بودم. کم‌کم متوجه شدم که علاقه‌مندی که دکتر فرهادی به حوزه توسعه فناوری دارد دکتر پزشکیان ندارد و من هم رها کردم. دکتر پزشکیان بسیار متواضع و مردمی است و بسیار فرد جالبی است و از حضور ایشان در جلسات بسیار لذت می‌بردم. بعد از ایشان دکتر لنکرانی وزیر شدند و من به‌جز 1 یا 2 جلسه در وزارت خانه که گویا آن زمان ایشان به‌عنوان رئیس بیمارستان نمازی و معاون پشتیبانی دانشگاه علوم پزشکی شیراز بودند، اصلاً ایشان را ندیده بودم و اصلاً ایشان را نمی‌شناختم. دکتر لنکرانی از من تقاضا کردند و من اکراه داشتم چون از مدت‌ها قبل وارد صنعت داروسازی شده بودم و مدیرعامل گروه دارویی سبحان بودم که 5-6 شرکت زیرمجموعه آن بود همچنین پروژه داروهای ضد سرطان را در آنجا شروع کرده بودیم که در حال اجرا بود و چون تجربه یک بار قبل‌تر در وزارت بهداشت را داشتم فکر می‌کردم کار در وزارت بهداشت سخت و کم‌فایده است. احساس می‌کردم در صنعت مفیدتر هستم. حتی ایشان تمام معاونان را انتخاب کرده بودند و فقط دارو مانده بود و یک واسطه فرستاد که به من فشار می‌آورد. بالاخره با توجه به فشارهایی که بود استخاره کردم و خوب آمد و من نرم شدم و پذیرفتم. در آخرین جلسه‌ای که معاونان را تعیین کرده بودند، من از دکتر لنکرانی پرسیدم شما که مرا نمی‌شناسید چرا این همه اصرار دارید؟ گفتند من با 15 داروساز در این یکی دو ماه اخیر صحبت کردم و از همه و از جمله خود شما پرسیدم به‌جز شما چه کس دیگری می‌تواند معاون شود، شما به من 4 اسم دادید و تنها فردی بودید که اسم 4 نفر دیگر را دادید و اسم خودتان را ننوشته بودید ولی از میان 14 نفر دیگر، 13 نفر شما را معرفی کردند؛ بنابراین، من به این نتیجه رسیدم که شما فرد مناسبی هستید. من احساس کردم دکتر لنکرانی بسیار باهوش هستند و این را در طول 4 سال که با ایشان کار کردم متوجه شدم. فردی بسیار مخلص و بااخلاق هستند. من دوره وزارت ایشان را موفق می‌دانم گرچه در دوره‌ی اول ریاست جمهوری دکتر احمدی‌نژاد بود و مدیریت در آن زمان مشکلات خودش را داشت. من به این نتیجه رسیده بودم که بعد از 4 سال نمی‌توانم در آن دولت ادامه بدهم حتی اگر دکتر لنکرانی می‌خواستند بمانند من نمی‌ماندم. کار کردن در آن دولت سخت بود

امکان دارد به‌صورت خلاصه بفرمایید چه مشکلاتی در دوره دوم بود؟
آقای احمدی‌نژاد بسیار زود تصمیم می‌گرفتند. نکته دیگر این بود که در مواقعی که باید نظرات کارشناسی داده می‌شد ایشان نمی‌پذیرفت. من خاطرم هست که در جلسه‌ای که من گزارشی در مورد بازار دارویی در ایران و دنیا ارائه کردم، مثلاً گفتم سرانه مصرف دارو در آمریکا 700 دلار و در ایران 35 دلار است ایشان گفتند آمار اشتباه است و من گفتم کجای آمار اشتباه است؟ گفتند ایران اولین مصرف‌کننده دارو در جهان است. من گفتم آمار را من باید بدهم، کار بنده است و این آمار درست است؛ اما ایشان قبول نمی‌کردند... این رفتارها را ما می‌دیدیم که برخلاف نظرات کارشناسی، قضاوت و گاهی به‌سرعت تصمیم‌گیری می‌شود. سپس در دولت ایشان فردی آمد که موقعیت بالایی گرفت و من چند بار با او چالش داشتم و آن فرد هم چندان از من خوشش نمی‌آمد و من هم همین‌طور. در دوره وزارت خانم دکتر دستجردی من افتخار همکاری با ایشان را نداشتم؛ و از سال 74 تا به امسال که 95 است تنها وزیری که افتخار همکاری با ایشان را نداشتم خانم دکتر دستجردی بودند. البته من ایشان را از قبل می‌شناختم؛ و دقیقاً روزی که وزارت دکتر لنکرانی تمام شد من همان روز وسایلم را جمع کردم و به دانشکده آوردم و فقط تا زمانی که فرد بعدی بیاید حضور پیدا می‌کردم و کارها را انجام می‌دادم ولی وسایل شخصی‌ام را همان روز جمع کردم و تقریباً یک ماه طول کشید تا فردی را جایگزین من پیدا کردند. بعدازآن من رئیس دانشکده داروسازی شدم. البته به آقای دکتر لاریجانی که رئیس شورای سیاست‌گذاری در وزارت خانه بودند هم کمک می‌کردم. ایشان، همزمان رئیس دانشگاه هم بودند به این ترتیب گرچه با شورای سیاستگذاری همکاری داشتم ولی کمتر در جلسات وزارتخانه حضور می یافتم تنها 2 بار در جلسات وزیر شرکت کردم آنهم زمانی که بحران دارویی ایجاد شده بود و اوضاع بسیار به هم ریخته بود و من احساس کردم وزارت بهداشت در حال اشتباه است. من در حوزه دارویی در سیاست‌گذاری وزارت بهداشت به دکتر لاریجانی کمک نمی‌کردم بلکه کمک من در آموزش و پژوهش بود. اعتقادم بر این بود که فردی که قبلاً مسئولیت داشته نباید با فردی که مسئولیت دارد وارد چالش شود و نظر بدهد. من در آن 4 سال هیچ نقدی در مورد وزارت بهداشت نکردم بخصوص در مورد غذا و دارو به‌هیچ‌عنوان اظهارنظر نکردم باوجوداینکه خبرنگاران زیادی به من مراجعه می‌کردند؛ اما در آن اواخری که اوضاع دارو بحرانی شد در یکی دو جلسه که دکتر دستجردی و بقیه معاونان حضور داشتند شرکت کردم و نظراتم را دادم و اتفاقاً نظراتم باعث ناراحتی ایشان شد چون تنها کسی که در آن جلسه نظرش را شفاف و روشن داد من بودم. بقیه چون مسئول و معاون ایشان بودند جرات اظهارنظر نداشتند بعد از جلسه چند نفر از همان معاونان او از من تشکر کردند و گفتند نظرات من را قبول دارند اما نمی‌توانند به وزیر بگویند. من به ایشان گفتم سیاست شما در مورد دارو خطرناک است و اوضاع را بدتر می‌کند. شما اصرار می‌کنید به دولت که در مورد دارو ارز مرجع بگیرید و باز هم اصرار دارید که این ارز مرجع الآن کم است و باید بیشتر شود. علت این اصرار شما این است که قیمت دارو پایین باشد. این اصرار شما اشتباه است. بگذارید صنعت داروسازی با ارز آزاد مواد اولیه خود را بخرد سپس شما قیمت‌ها را اصلاح کنید و دولت را مجبور کنید که از طریق بیمه‌ها حمایت کند تا به مردم فشار نیاید؛ متأسفانه گوش نکردند و بحران دارویی ایجاد شد سپس آن مصاحبه خانم دکتر دستجردی که گفتند ارز دارو را به زین اسب می‌دهند و از این قبیل داستان‌ها؛ و بعد هم اختلافی که بین وزارت بهداشت و ریاست جمهوری پیش آمد و منجر شد خانم دکتر کنار بروند.

نظرتان در مورد خانم دکتر دستجردی به‌عنوان اولین وزیر زن در ایران چیست؟
من هرچند با خانم دکتر کار نکردم اما چون ایشان را از قبل می‌شناختم، به نظرم شأن اولین وزیر زن در جمهوری اسلامی را داشتند. فردی پرکار، شجاع و پیگیر بودند و در دوران مسئولیتشان به جهت اینکه با دکتر لاریجانی ارتباط نزدیک داشتند، زحمت بسیار کشیدند. آقای دکتر طریقت منفرد بعد از ایشان آمدند و جلساتی را برای حل مشکلات می‌گذاشتند اما واضح بود که نه وقت دارند و نه کاری می‌توانند از پیش ببرند؛ اما به نظرم در زمان ایشان تصمیم درستی گرفته شد که دارو را از وابستگی به ارز مرجع جدا کرد. آن زمان این ارز تفاوت قیمت زیادی با ارز آزاد داشت و باعث یک رانت می‌شد و همه نگران این موضوع بودند؛ و همین نگرانی باعث سختگیری و گاهی اوقات بی‌عدالتی در تخصیص ارز می‌شد؛ باعث می‌شد کسی که پارتی دارد ارز بگیرد و دیگری نتواند بگیرد و همین ایجاد بحران می‌کرد. در جلساتی که هر هفته در شورای سیاست‌گذاری دارو تشکیل می‌دادند و ما حضور داشتیم، این جمع‌بندی در آن شورا انجام شد و ایشان مسئولیت این قسمت را به من دادند و من 5-6 بند را جمع‌بندی کردم و ایشان تأیید کردند. به‌هرحال بحران دارو تمام نمی‌شد و زمان لازم داشت چون تغییر نرخ ارز اتفاق افتاده بود و مردم علاوه بر کمبود دارو، افزایش قیمت را هم شاهد بودند و بالاخره دکتر هاشمی به‌عنوان وزیر بهداشت انتخاب شدند و من با توجه به شناختی که از ایشان داشتم فکر نمی‌کردم که به کار دولتی و اجرایی برگردند اما ایشان توضیح دادند که چرا برگشتند به کار اجرایی و قرار شد که من به ایشان کمک کنم.

دکتر هاشمی، اولویت اولشان هم آن زمان که به‌عنوان گزینه وزارت خانه انتخاب شدند، دارو بود. چه زمانی بحث آمدن شما در سازمان غذا و دارو جدی شد؟
بله بحران دارو وجود داشت و نظرسنجی‌هایی که انجام شده بود در 68 درصد درخواست‌های مردم از دکتر هاشمی حل بحران دارو بود. من در بیمارستان نور خدمت دکتر هاشمی رسیدم و صحبت کردیم که مشکل چیست و از کجا شروع شده است و چه کار باید کرد. البته دکتر تنها با من مشورت نمی‌کرد؛ و من اصلاً فکر نمی‌کردم که دوباره به وزارت خانه برگردم و خیال می‌کردم دکتر هاشمی فقط برای برنامه‌هایشان از من مشورت می‌گیرند و نظرشان این نیست که من معاونشان باشم. جلسه عمومی در ساختمان مرکزی دانشگاه در طبقه هشتم برگزار کردند و 15-20 نفر داروساز را دعوت کردند. رفتار این افراد به‌گونه‌ای نبود که کسی میدان‌دار است و فرد خاصی مدنظر دکتر هاشمی است. در آن جلسه که تابستان هم بود تنها فردی که کت نپوشیده بود من بودم و فردی بعداً به شوخی به من گفت ما باید حدس می‌زدیم شما معاون می‌شوید. بعدازآن جلسه یک هفته برای کنگره به خارج از کشور رفتم و یک روز قبل از سفرم دکتر هاشمی رأی اعتماد گرفتند و من فکر می‌کردم تا برگردم ایشان معاونان خود را انتخاب کرده‌اند و من حتی حدس هم زده بودم که شاید چه کسانی معاون شوند. آقای روحانی تیمی را برای تعیین کابینه گذاشته بودند که به ایشان مشورت می‌دادند و برای هر حوزه یک تیم بود مثلاً برای سلامت یک تیم 15 نفره بود که معاون و وزیر را تعیین می‌کردند و داروساز هم جزو آن تیم بود اما دکتر هاشمی جزو آن افرادی که آن تیم انتخاب کرده بودند نبود و آن جمع معاونینی را هم پیشنهاد داده بودند. بعدازاینکه دکتر هاشمی انتخاب شد ما هم متوجه نشدیم که آیا آن تیم را سرکار گذاشته بودند یا خیر! فردای روزی که من از مسافرت برگشتم و دکتر هاشمی هم دیگر وزیر شده بودند از من خواستند معاون باشم و من گفتم به دو دلیل عذرخواهی می‌کنم که نمی‌توانم بپذیرم، یک اینکه در این مدت 4 سال که در وزارت بهداشت نبودم چندین شرکت دانش‌بنیان تأسیس کردم و 20 نفر مشغول هستند و دوست دارم این کار به جایی برسد چون به نفع کشور است دوم اینکه من فرد سیاسی نیستم اما همه می‌دانند که اصول‌گرا هستم و زمان مناسبی برای اینکه من معاون شوم نیست ازنظر سیاسی هم بهتر است که من نباشم چون هیچ‌کس انتظار ندارد شما معاون دارویی زمان احمدی‌نژاد را بیاورید بهتر است یکی از افراد اصلاح‌طلب را انتخاب کنید نه یک فرد اصولگرا مثل بنده را؛ اما دکتر هاشمی بسیار اصرار داشتند. با وجود مخالفت‌هایی که وجود داشت یک هفته طول کشید تا حکم مرا زدند. حتی تا دفتر ریاست جمهوری هم برخی افراد رفته بودند و مخالفت خود را اعلام کرده بودند که بنده معاون نشوم؛ و من بسیار ناراحت شدم که وقتی خودم در پذیرش مسئولیت اکراه دارم و به دکتر هاشمی هم گفته بودم قبول نمی‌کنم حالا چرا باید عده‌ای مرا تخریب کنند. خیلی بد شد زیرا دکتر هاشمی یا باید مقاومت می‌کرد و من را معاون خودش انتخاب می‌کرد که این برایش هزینه داشت و من از این بابت خیلی ناراحت بودم و یا باید در برابر آن‌ها تسلیم می‌شد که ایشان اصلاً چنین فردی نبود که بخواهد تسلیم شود؛ و بالاخره من شروع به کار کردم. به نظرم در بین این افرادی که من با آن‌ها کار کردم هیچ‌کس مثل دکتر هاشمی نیست. ایشان واقعاً بی‌نظیر است؛ و وزارت بهداشت را از یک وزارت بهداشت دسته دهم به دسته اول تبدیل کرد. ویژگی دکتر هاشمی قدرت چانه‌زنی ایشان و برنامه‌ریزی و طراحی برای رسیدن به هدف است. ایشان حتی نحوه صحبت و سخنرانی و مصاحبه‌اش را طوری تنظیم می‌کند که به هدف موردنظر برسد؛ مثلاً جذب منابع در وزارت بهداشت و قدرت مدیریت آن منابع یک هنر بود. انتخاب افراد مناسب نیز از دیگر ویژگی‌های ایشان بود. هیچ وزیری به‌جز دکتر هاشمی تابه‌حال فردی را به‌غیراز جامعه پزشکی وارد وزارت بهداشت نکرده است اما ایشان وزیر اقتصاد قبلی را آورد تا برنامه اقتصادی را طراحی کند و یا معاون اجتماعی شهرداری را به‌عنوان معاون اجتماعی وزارت بهداشت انتخاب کرد. معاون توسعه مدیریت و منابع وزارت بهداشت کسی است که اصلاً در حوزه بهداشت نبوده اما استاد منابع مالی و انسانی است. استفاده از افراد مختلف و بسنده نکردن به افراد پزشک هنر دکتر هاشمی بود. در بین وزرا مردم رضایت‌مندی بیشتری از ایشان دارند. هیچ‌کس به‌اندازه ایشان سفرهای استانی نرفته است. در مسافرت‌های خارج از کشور تعاملات بین‌المللی بسیار مؤثر داشته است. در بحث جذب منابع و اجرا و برداشتن گام‌های بزرگ، من می‌توانم برای شما 20 کار را مثال بزنم که در این مدت انجام شده و هرکدام می‌تواند کارنامه یک وزیر باشد؛ و این 20 کار در سایه آن کار بزرگ تحول نظام سلامت قرار گرفته و دیده نمی‌شود.

در مورد طرح تحول سلامت هم نظر خودتان را بفرمایید.
دکتر همیشه می‌گویند خدمت به مردم باید برای ما مهم باشد و باید درد و رنج مردم را در این حوزه حل کنیم. زمانی که ما شروع به کار کردیم دارو یک بحران ملی بود و صدها قلم کمبود دارو و افزایش هزینه‌های چند برابری مردم را داشتیم. در عرض 3 هفته توانستیم تصمیم بگیریم بودجه 1800 میلیارد تومانی یارانه دارو را چگونه عمل کنیم که بار مردم کم شود. دولت قبلی تا پایان مرداد سرکار بود (5 ماه) اما نتوانسته بود آن پول را مدیریت کند تا به مردم فشار نیاید اما قیمت دارو 2 برابر و پرداختی مردم 4-5 برابر شده بود درحالی‌که پول هم وجود داشت؛ و بالاخره در گزارشی که رئیس‌جمهور جدید در بهمن‌ماه به مردم دادند گفتند که بحران دارویی حل شد. طرح تحول تا به حال گام‌های متعددی داشته است که برخی از آن‌ها بسیار بزرگ و مؤثر بود. فاز صفر که حل بحران دارویی بود و بعد وارد فاز یک شدیم و بزرگ‌ترین کار در این فاز کاهش هزینه‌های مردم در بستری بود و همچنین کاهش هزینه‌های بیماری‌های خاص در سرپایی؛ و برای این کار ما تصمیم گرفتیم اگر در بیمارستان مردم دارو و وسیله پزشکی مصرف می‌کنند، باید دارو و وسایل در بیمارستان تأمین و نباید به بیرون از بیمارستان مراجعه شود. هر بیماری به بیمارستان مراجعه کند و شما هرکاری برایش انجام می‌دهید بیمار فقط 10 درصد باید بپردازد؛ و مابه تفاوت تعرفه بیمه را باید بیمارستان بپردازد و این هزینه برای بیمارستان از طریق اعتباری که طرح تحول به بیمارستان می‌دهد تأمین می‌شود. برای اجرای این طرح در هفته اول خیلی تلاش شد و من خودم 10 بیمارستان را سر زدم تا نظارت کنم. هفته اول افرادی که مرخص می‌شدند از بیمارستان پول پس می‌گرفتند؛ و برایشان عجیب بود. از ابتدای این طرح تا به امروز 19 میلیون نفر در بیمارستان‌ها از این طرح بهره‌مند شدند. 10 درصد در سال اول بود اما امسال برای روستائیان سقف پرداختی 3 درصد و شهری 6 درصد شده است. البته دراین‌بین انتقاداتی هم وجود دارد که دارد به دولت فشار می‌آید، به‌هرحال برای اینکه به مردم فشار نیاید باید دولت و بیمه‌ها بپردازند که آن‌ها هم از محل مالیات و سرانه‌ای که مردم پرداخت می‌کنند این را تأمین می‌کنند؛ در همه دنیا همین است باید هزینه دولت بالا برود تا هزینه مردم کم شود. هزینه پرداختی از جیب مردم 3 سال پیش 60 درصد بود و حالا 40 درصد شده با اینکه هدف برنامه چهارم 30 درصد بوده است؛ و به این معنا نیست که هیچ‌کس پرداخت نکند بلکه باید بیمه و دولت آن هزینه را بپردازند.

ارتباط شما با رسانه‌ها بسیار خوب است و شما یک مسئول پاسخگو هستید. ما شما را بیشتر از سایر معاونین وزیر در تلویزیون می‌بینیم. در این خصوص هم توضیح بفرمایید.
بله اما بنده 3 ماه است که با قصد قبلی حضور رسانه‌ای خود را به‌شدت محدود کردم. وزیر بهداشت و معاون غذا و دارو بالاترین حضور رسانه‌ای را دارند حتی رئیس سازمان غذا و دارو حضور رسانه‌ای بیشتری از برخی از وزرا دارد؛ مثلاً گزارش‌هایی می‌دادند که حضور رسانه‌ای فلان معاون 9 دقیقه بوده و رئیس سازمان غذا و دارو 2 ساعت ونیم بوده. علتش ویژگی کار است. مردم، سلامت برایشان مهم است، کار روزانه‌شان است. دارو و غذا و مواد آرایشی بهداشتی و تقلب و غیره مواردی است که مردم را نگران می‌کند و حضور رسانه‌ای درواقع پاسخ به این نگرانی مردم است اما تبعاتی هم دارد. وقتی یک کسی زیاد در رسانه حضور پیدا می‌کند بعضی متأسفانه متوهم می‌شوند. مثلاً وقتی دکتر هاشمی زیاد در رسانه حضور پیدا می‌کند همه فکر می‌کنند می‌خواهد رئیس‌جمهور شود؛ و فرد در سیبل حسادت و دشمنی قرار می‌گیرد که بسیار مضر است و دردسر ایجاد می‌کند و همین باعث شد که من از دکتر هاشمی خواهش کنم اجازه بدهند من حضور رسانه‌ای خود را کم کنم. ایشان با اکراه این را پذیرفتند. قصد من فرار از پاسخگویی نیست فقط به جهت این است که افراد متوهم خیالشان راحت شود.

دکتر گودرزی: آقای دکتر دیناروند یکی از نقش‌های که همواره ایفا کردید و خیلی مؤثر بوده، ورودتان به بحث‌های صنفی داروسازی بود. چون برخی مواقع با توجه به جمعیت داروسازان، حقوقشان زیر سؤال می‌رفت. در خصوص تعرفه دارویی ایرادی که همیشه مطرح بود این بود که رئیس سازمان غذا و دارو به‌عنوان یک شخصیت حقوقی چرا وارد مسئله صنفی داروسازی می‌شود. شما این مسئله را چطور مدیریت می‌کردید که نه حقی از صنف داروسازان ضایع شود و هم نقشتان به‌عنوان رئیس سازمان غذا و دارو مختل نشود؟
صنف، انتظارات بسیار بالایی از ما دارد. فکر می‌کنند ما در ایفای نقش صنفی موفق نبودیم و کم حمایت کردیم و ممکن است واقعاً حق داشته باشند. من اعتقادم این است کسی که مسئولیت اجرایی می‌گیرد باید عینک صنفی را کنار بگذارد اگر من از تعرفه حق فنی دفاع کردم به این خاطر نبود که خودم یک داروساز هستم بلکه به این دلیل بود که من می دیدم و می‌دانستم که اگر تعرفه باطل شود اقتصاد 5 هزار داروخانه با خلل مواجه می‌شود و نمی‌توانند خدمت ارائه دهند؛ و حذف آن را واقعاً غیرمنطقی می‌دیدم. قانون به وزارت بهداشت اجازه تعرفه گذاری داده است و این پیشنهاد در دولت تصویب شده است و دیوان عدالت اداری می‌گوید این تعرفه چون در حوزه درمانی نیست، باطل می‌شود؛ ما هرچقدر تلاش کردیم نپذیرفتند و ما از راه دیگر وارد شدیم و وزیر این را ابلاغ کرد و مشکل حل شد. نتیجه دفاع سرسخت ما برای صنف بود اما عمل صنفی نبود. من بعداً برای رئیس محترم دیوان عدالت اداری علت را توضیح دادم چون ازنظر آن‌ها من خیلی جرات داشتم که جلوی آنها ایستادگی کرده بودم و گفتند احتمال داشت ما شما را عزل می‌کردیم. گفتم من هم آماده عزل بودم چون به آن میز نچسبیدم. خواسته‌های صنفی اکثر اوقات خواسته‌های به حقی هستند و ما نباید با عینک صنفی بلکه با وظیفه ذاتی و مسئولیت اجرایی تصمیم بگیریم. تصمیماتی که گرفته می‌شود هم به نفع مردم و هم صنف است.

ما اخیراً سه استاد بزرگ داروسازی کشور، استاد فرسام، استاد شفیعی و استاد شریعت پناهی را از دست دادیم. شما به این افراد نزدیک بودید، لطفاً کمی در مورد ویژگی این افراد برای ما بفرمایید.
خاطرم هست اولین کسی که در هفته اول ورود من به دانشکده و حضور در کلاس چهره‌شان در ذهن من مانده و حک شده استاد دکتر فرسام بودند. ایشان چهره‌ای جذاب و کلاس جالبی داشتند و همه جذبشان می‌شدند حتی دانشجویان اخیر هم همین نظر را دارند. بعدها که فارغ‌التحصیل شدم و هیئت‌علمی و رئیس دانشکده شدم همواره به ایشان علاقه و احترام داشتم و با ایشان مشورت می‌کردم. حتی در وزارت خانه که بودم ایشان می‌آمد و نظراتش را می‌گفت و یا رئیس دانشکده که بودم ایشان به اتاق من می‌آمد و یا من می‌رفتم به اتاق ایشان، بسیار فعال و صاحب‌نظر و استادی بسیار محبوب بودند.
دکتر شفیعی چهره‌ای بی‌نظیر در داروسازی بودند. از ترم اول ایشان را به خاطر دارم. در صف سلف بودم که تعدادی از دانشجویان سال بالاتر را دیدم که داشتند صحبت می‌کردند در خلال سخنانشان شنیدم که فلان ماده شیمیایی را سرچ کرده‌اند و رفرنس دکتر شفیعی بوده است؛ ما آن موقع کامپیوتر و این چیزها به‌صورت فعلی را نداشتیم؛ و این ذهنیت برای من به وجود آمد که چه دانشمند بزرگی است. دکتر شفیعی بسیار متدین و ازلحاظ علمی متفاوت بودند اینکه کسی هم علم و هم تدین را در کنار هم در درجه بالایی داشته باشد بسیار کم می‌بینیم؛ بعدها که رئیس دانشکده شدم در تمام دوران بسیار با ایشان محشور بودم و به ایشان بسیار احترام می‌گذاشتم. وقتی دکتر لاریجانی از من خواستند که رئیس دانشکده شوم من گفتم دکتر شفیعی 24 سال است که رئیس است و من خجالت می‌کشم به‌جای ایشان بیایم. دکتر لاریجانی گفتند دکتر شفیعی خودشان این را از من خواسته است اما من باز هم اکراه داشتم. روزی دکتر شفیعی مرا صدا زد و گفت خودم خواستم که تو رئیس دانشکده شوی و بالاخره من پذیرفتم؛ اما یک نکته‌ای را رعایت کردم و این خواست خدا بود که این به ذهن من برسد؛ تصمیم گرفتم که منشی، اتاق، راننده و همه امکانات دکتر شفیعی مثل زمانی که رئیس دانشکده بود باقی بماند و من رفتم برای خودم به دنبال اتاق درست کردن و منشی گرفتن و راننده گرفتن؛ هیچ‌وقت هم این را به دکتر نگفتم که این کار را به خاطر شما کردم. کار دیگری که انجام دادیم این بود که برای ایشان در سالن سازمان مرکزی با حضور 700 نفر مراسم بزرگداشت گرفتیم و هدایایی را تقدیم کردیم همسر دکتر شفیعی در آنجا به من گفت که عباس خیلی از تو متشکر است. گفتم چرا؟ گفت به خاطر این مراسم نمی‌گویم بلکه به خاطر آن کاری که کردی و هیچ‌گاه از یادش نمی‌رود بارها این را گفته است. همسر ایشان از من تشکر کرد و گفت کار بسیار بزرگی کردی. من خودم اینگونه تصور نمی‌کنم که کار بزرگی کرده‌ام. فقط می‌گویم خدا را شکر که این کار به ذهنم رسید و احترام ایشان را حفظ کردیم. تمام کسانی که در زمان بنده بازنشسته شدند اتاقشان حفظ شد و همچنان رفت‌وآمد می‌کردند و اتاقشان مال خودشان بود. ازجمله دکتر فرسام.
دکتر شریعت پناهی انسانی جوانمرد بود. ما با ایشان راحت بودیم. ایشان هم فردی زحمتکش بودند. خدا تمامی اساتید ما را که از دنیا رفتند بیامرزد.

آقای دکتر در مورد فرزندانتان بفرمایید. چه کار می‌کنند و کجا هستند و چه رشته‌ای را انتخاب کردند.
همسر بنده هم کلاس من بود. خانم دکتر اطیابی. ما سال 65 که 22 سال داشتیم ازدواج کردیم سال چهارم داروسازی بودیم و حالا می‌بینم چقدر بچه بودیم که ازدواج کردیم. آن زمان مطمئن بودیم که به خارج کشور می‌رویم و PhD می‌گیریم و برمی‌گردیم و هیئت‌علمی می‌شویم. در برخی اهدافم انقدر جدی بودم که شکی در انجامش نداشتم. دختر من زمانی که در منچستر مشغول تحصیل بودیم به دنیا آمد. پسرم نیز در سال 75 که به ایران آمده بودیم به دنیا آمد. دخترم پزشکی تهران را قبول شد درحالی‌که به داروسازی علاقه‌مند بود. با رتبه حدود 200 مدرسه‌شان اجازه نداد داروسازی را انتخاب کند و نظرش را عوض کردند و ایشان پزشکی تهران شروع به تحصیل کرد؛ اما همان ترم اول پشیمان شد ولی ما اصرار کردیم بماند چون فکر می‌کردیم اگر بیاید داروسازی و باز هم پشیمان شود چه کار کنیم. به‌هرحال 4 ترم به‌زور نگه داشتیم اما بالاخره بعد از امتحان علوم پایه تغییر رشته داد و آمد داروسازی و الآن PhD را در رشته‌ای که من و همسرم خواندیم (فارماسيوتيكس) می‌خواند. پسرم دیپلم تجربی گرفت و حالا ترم دوم داروسازی دانشگاه آزاد است. به همسرم می‌گویم این نشان می‌دهد ما داروسازان بدی نبودیم وگرنه این‌ها داروساز نمی‌شدند.

ارتباطتان با فرزندانتان چطور است؟
بد نیست. البته خودم راضی نیستم. به نظرم من در حق خانواده‌ام ظلم کرده ام. فقط آن 4 سالی که رییس دانشکده بودم واقعاً فرصت زندگی کردن پیدا کردم چون نهایت ساعت 7 غروب به خانه می‌رفتم؛ اما بقیه دوران کاری‌ام را به‌اندازه 2 نفر کارکرده‌ام و میانگین روزی 14-15 ساعت کارکرده‌ام و از وقت خانواده‌ام کم کرده‌ام تا مسئولیت‌هایی را که داشتم انجام دهم.

اگر به گذشته برگردید افسوس چه‌کارهایی را می‌خورید؟ چه‌کارهایی را می‌خواستید انجام دهید اما نتوانستید؟
کارهای بزرگی که به زندگی‌ام جهت داده است را عوض نمی‌کنم؛ مثلاً داروساز شدنم را عوض نمی‌کنم؛ اما کارهایی هست که دوست داشتم انجام بدهم و یا کاش انجام نمی‌دادم اما نمی‌خواهم بازگو کنم. کم پیش می‌آید که کسی بگوید من هیچ‌چیزی را تغییر نمی‌دادم. چیزهایی بخصوص در کارم که مسیر اصلی زندگی‌ام بوده را تغییر نمی‌دهم اگر به گذشته برگردم. همین مسیری که دانشکده داروسازی تهران بودم و رفتم خارج درس خواندم و داروساز شدم و برگشتم و هیئت‌علمی شدم را طی می‌کنم همان آرزوهایی است که دوست داشتم به آن‌ها برسم. من اگر کاری را شروع کنم باید تا آخرش بروم اگر دوست داشتم هیئت‌علمی بشوم باید می شد و اگر وارد صنعت شدم امکان ندارد یک مدیر معمولی در صنعت باشم. اگر مدیرعامل یک کارخانه کوچک بودم بعد از 4 سال مدیرعامل هلدینگی شدم که 5-6 کارخانه زیر نظرش بود. این‌ها چیزهای ذهنی است و شخصیت فردی است. دوست ندارم عادی باشم. زمانی که دانشجو شدم با اینکه به من می‌خورد که دانشجوی عادی باشم اما نمی‌توانستم. وقتی از شهرستان به تهران آمدم و دیدم بچه‌ها انگلیسی حرف می‌زنند به آن‌ها غبطه می‌خوردم. حتی گاهی برخی دیکشنری را صفحه به صفحه حفظ می‌کردند و من با خودم می‌گفتم چقدر با این‌ها فاصله دارم اما امتحان میان‌ترم زبان از 50 نمره 49 گرفتم که بالاترین نمره بود. حتی منچستر که رفتم انقدر که در کار علمی تلاش می‌کردم استادم فکر نمی‌کرد به‌جز درس خواندن کار دیگری انجام بدهم درحالی‌که مسئول انجمن اسلامی منچستر بودم و بعد رئیس مرکز اسلامی منچستر و بعد مسئول انجمن اسلامی انگلستان و سپس ایرلند و بعد انجمن اسلامی اتحادیه کل دانشجویان اروپا؛ یعنی تا آخرین مرحله را رفتم. هنوز بعد از 20 سال استادم به من می‌گوید تو بهترین دانشجوی من بودی. می‌خواهم بگویم تلاش و اراده انسان را به هدف می‌رساند و البته هزینه‌هایی دارد که مردم آن را نمی‌بینند اما من خودم این هزینه‌ها را داده‌ام.

برنامه‌تان برای آینده چیست؟
دیگر کار اجرایی را ادامه نخواهم دادم. دوست دارم تحقیق و توسعه را ادامه بدهم و صنعت را، منظورم کارهای دانش‌بنیانی است که با دانشجویان سابق و همکاران فعلی در حال انجام هستیم را توسعه دهیم؛ این باقیات و صالحات ما برای کشور و مردم است. می‌خواهیم خطوط تولیدی را راه‌اندازی کنیم که وارداتی بوده و نداشتیم. من هیچ نیاز مادی و کسری و کمبودی احساس نمی‌کنم و همین اندازه که خداوند به من داده است کافی است و راضی هستم.

نقش همسرتان در موفقیت شما چقدر بوده است؟
حتماً بسیار تأثیر داشته است. ایشان بسیار زحمت کشیده و همچنان می‌کشد. اگر قرار بود ایشان هم مثل من زندگی و کار کند که ما نمی‌توانستیم زندگی کنیم! ایشان هم می‌توانست مسئولیت اجتماعی داشته باشد و موقعیت‌هایی را هم داشت اما فداکاری کردند وگرنه زندگی ما فلج می‌شد.

آقای دکتر! شما با چندین رئیس دانشگاه هم همکاری داشتید در این خصوص هم بفرمایید؟
من در شروع جدایی دانشگاه تهران و دانشگاه علوم پزشکی تهران حضور داشتم. درواقع ما دانشجوی دانشگاه تهران بودیم که دانشگاه علوم پزشکی تهران ایجاد شد. آن زمان مرحوم دکتر باستان حق، رییس بودند و من هم در انجمن اسلامی بودم و با رئیس دانشگاه هم ارتباط داشتم. ایشان فردی متدین و بسیار فعال بودند و من را زمانی که دانشجو بودم عضو کمیته انضباطی دانشجویان کردند و برای من حکم زدند. خدا رحمتشان کند زود فوت کردند.
بعد از ایشان دکتر ظفرقندی رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران شدند. در دوران ایشان من بخشی از وقتم را در دانشگاه و بخشی را در صنعت بودم؛ حضور اجرایی در دانشگاه نداشتم تا اینکه دکتر لاریجانی، معاون پژوهشی ایشان شدند و من آمدم در معاونت پژوهشی و دو دفتر تأسیس کردم که یکی ارتباط با صنعت و دیگری هماهنگی با مراکز تحقیقاتی بود. همزمان مسئولیت این 2 دفتر را داشتم و در هرکدام یک کارشناس گذاشته بودم که حالا هرکدام از این دفاتر یک تشکیلات است و در چارت رسمی دانشگاه است. با دکتر ظفرقندی بیشتر ازنظر پژوهشی در ارتباط بودم و انصافاً بسیار کمک می‌کردند بااینکه ازنظر سیاسی، جایگاه دکتر لاریجانی و ما با دکتر ظفرقندی متفاوت بود اما باید بگویم ایشان فردی بسیار مؤدب، با اخلاق و ارزشمند هستند. بعد از ایشان دکتر لاریجانی رئیس شدند و ارتباطم با ایشان بیشتر بود. من 30 سال است که ایشان را می‌شناسم و همواره به من لطف دارند. شاید بشود گفت مؤثرترین فردی که 20 سال از این 30 سال را منتور من بوده دکتر لاریجانی است. هرجایی که ایشان بودند من به نحوی باید به ایشان کمک می‌کردم. اگر معاون دانشجویی بودند من مشاور ایشان بودم. معاون درمان و دارو بودند من مشاور اجرایی بودم. بعدازاینکه از وزارتخانه به دانشگاه آمدند و معاون پژوهشی شدند من مشاورشان بودم وقتی رئیس دانشگاه شدند باز بنده در چند مورد مشاور ایشان شدم. حتی در وزارتخانه که رفتم آن فردی که عرض کردم واسط بود، دکتر لاریجانی بودند.

دکتر گودرزی: دکتر لاریجانی در برنامه معارفه رییس دانشکده داروسازی تعبیری داشتند که آقای دکتر دیناروند در جلسات بسیار می‌درخشند و این تعبیر برای همه جذاب و قابل توجه بود.
دکتر دیناروند: دکتر لاریجانی بسیار پرکار هستند و هرجا دکتر لاریجانی مسئولیتی را بگیرد همان‌جا مرکز عالم می‌شود. هرجا بودند به ایشان کمک کردم البته به‌جز الآن که هر کدام معاون جدا هستیم البته در برخی از شوراها من عضو هستم و به نحوی به ایشان کمک می‌کنم.
بعد از دکتر لاریجانی دکتر جعفریان آمدند ایشان را می‌شناختم چون مشاور اجرایی دکتر لاریجانی بودند؛ اما نمی‌دانستم اصالتاً بروجردی است. متولد بروجرد نیستند؛ اما بعداً که فهمیدم بسیار خوشحال شدم. دکتر جعفریان دانشگاه را آکادمیک اداره می‌کنند و طبق اصول و برنامه خاص. ممکن است کاریزمایی که دکتر لاریجانی و ظفرقندی داشتند ایشان نداشته باشد اما حرفه‌ای دانشگاه را اداره می‌کنند و بخش‌های مختلف متوازن پیش می‌رود و شأن دانشگاه حفظ شده است. ایشان جراح بسیار برجسته‌ای هستند و به همین علت مثل دکتر لاریجانی و ملک‌زاده، در بحث پژوهش زیاد نمی‌توانند وارد شوند چون بیشتر وقتشان در اتاق عمل بوده است؛ اما در پیوند کبد بسیار زحمت کشیدند و بنیان‌گذار این کار در دانشگاه بودند؛ و با رعایت اصول علمی و حرفه‌ای دانشگاه را بدون چالش اداره می‌کنند.

با دانشجویان و همکاران و درکل با افرادی که در ارتباط با دانشگاه علوم پزشکی تهران هستند اگر سخنی هست بفرمایید؟
من اعتقادی دارم و به این اعتقادم وفادارم؛ این را از دید علمی - پژوهشی عرض می‌کنم چون دانشگاه علاوه بر این، کارش ارائه‌ خدمات هم هست. ما باید همه‌چیزمان و هر کاری که می‌کنیم برای دانشجو باشد. اگر دانشجو نبود ما هم نبودیم؛ بنابراین من از همکاران و برخی هیئت‌علمی که فکر می‌کنند شأنی بالاتر از این دارند تعجب می‌کنم. بالاخره می‌بینم که برخی دانشجو را اذیت می‌کنند و شأن بالاتری برای خود قائل هستند. ما باید به رابطه دانشجو و استادی قدیم برگردیم و نقش ما فقط سرکلاس رفتن و ارائه درس نباشد. دانشجو باید در طول این مدت 6-7 سال از ما الگو بگیرد. درس، پیشرفت، زندگی و تعامل را یاد بگیرد. باید او را هدایت، حمایت و کمک کرد. حرفه‌ای عمل کردن و درست کار کردن و ازخودگذشتگی کار راحتی نیست گاهی فراموش می‌کنیم که در دانشگاه محور دانشجو است. اگر اینگونه شد مطمئن باشید وضع خیلی بهتر می‌شود؛ مثلاً در آموزش‌وپرورش هر خبری می‌شنوید در مورد معلمان است مثلاً بیمه معلمان درست شد حقوق بالا رفت، فلان شد و غیره. معلم نباید محور باشد. دانش‌آموز باید محور باشد. چرا هیچ خبری از رتبه‌بندی مدارس نمی‌دهیم؟ چرا مدارس را رتبه‌بندی نمی‌کنیم؟ چرا معدل دیپلم دانش‌آموز باید 12 شود؟ چرا عده‌ای حتی دیپلم ردی می‌شوند؟ محور و مرکز دانشگاه کارمند و استاد نیست. من حتی در جلساتم که با کارمندان برگزار می‌کردم در دورانی که رئیس دانشکده بودم می‌گفتم من و شما دانشکده داروسازی نیستیم دانشکده داروسازی با دانشجویانش پابرجاست و دانشکده است. اگر ذهنیتمان را عوض کنیم حتماً در اجرای وظایفمان موفق خواهیم بودیم. موفقیت ما در خروجی ما که دانشجو است مشخص می‌شود. وقتی به دانشکده‌های داروسازی مختلف می‌روم و می‌بینم دانشجویانم در آنجا استاد هستند بسیار خوشحال می‌شوم و یا حتی در صنعت که برخی مدیرعامل شده‌اند.

دکتر گودرزی شاگرد در قبال استاد چه وظایفی دارد؟
شاگردی کند.

به نظر دانشجویان جدید نسبت به گذشته فرق کرده‌اند؟ آیا احترامی که در قدیم به اساتید می‌گذاشتند الآن کم‌رنگ شده است؟
دکتر گودرزی: ساختمان قدیم دانشکده داروسازی دو در دارد یکی که از سمت هربراتوم وارد می‌شوند و در دیگری پایین پله‌ها است که الآن استفاده می‌شود؛ گویا درگذشته درب بالا برای اساتید بوده و درب پایین برای دانشجویان و چنین مواردی هم در تعامل استاد و دانشجو اهمیت داشته است؛ اما حالا این موارد یک ارزش محسوب نمی‌شود، احساس می‌کنم آن موضوعی که شما فرمودید بیشتر تغییری است که در نگرش متولدان دهه 70 وجود دارد و به نظرم نشان بی‌احترامی و پشت پا زدن به آرمان‌ها نیست، شکل رفتاری است که اقتضای دوره کنونی است. در واقع شیوه احترام تغییر کرده اما اصل موضوع تغییری نکرده است.

صحبت پایانی خود را بفرمایید.
دکتر گودرزی: موضوعات جذابی در این مصاحبه بود که در این 8 سال همراهی با آقای دکتر دیناروند نشنیده بودم.

آقای دکتر دیناروند و آقای دکتر گودرزی از وقتی‌که به روابط عمومی دانشگاه اختصاص دادید سپاسگزارم./ق
خبرنگار: مهدی گلپایگانی
عکس: مهدی کیهان


مهدی  گلپایگانی
تهیه کننده:

مهدی گلپایگانی

6 نظر برای این مقاله وجود دارد

میرصادقی

میرصادقی

78/10/11 - 00:00

از مصاحبه لذت بسیار بردم، دکتر دیناروند استاد راهنمای دوره ی PhD من بودند و در کسوت استاد راهنما انسانی فوق العاده هستند و دانشجو هیچ استرسی از سمت استاد راهنما در طول تحصیل دریافت نمی کند. با خواندن این مصاحبه کلی دلتنگ دکتر شدم. در برخورد با دکتر دیناروند هرگز دچار تردید نخواهید شد زیرا بسیار انسان قاطعی هستند. در بخشی از مصاحبه که گفتند دانشگاه باید دانشجو محور باشد تا استاد محور و درمورد بعضی از اساتید که خود را بالاتر از دانشجو می بینند، من خود به شخصه طرفداری عادلانه از دانشجو در برابر چنین اساتیدی را

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
شاهين آخوندزاده

شاهين آخوندزاده

78/10/11 - 00:00

بنام خدا در طول حدود 32 سالي كه دكتر ديناروند را مي شناسم دو خصوصيت بارز در ايشان ديده ام: 1-بسيار منطقي مي باشند 2-با هوش هستند نكته قابل توجه اين است كه ايشان عاشق رشته داروسازي است لذا رشد چشمگير علمي نيز در اين زمينه داشته اند. براي ايشان آرزوي موفقيت هاي بيشتر دارم. شاهين آخوندزاده

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

78/10/11 - 00:00

ممنونم مصاحبه جالبی بود برای من, ایشان که استادم من بودند طی ۷ سال دانشجویی ام فرصت شناختی گه با مطالعه این مصاحبه برایم پیش آمد را قبل از این پیدا نکرده بودم. امیدوارم نظرشون در مورد محور بودن دانشجویان در دانشگاه بتونه الگوی دیگران باشد. بازهم ممنونم

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

78/10/11 - 00:00

مصاحبه بسیار خوب و جالبی بود به عنوان کسی که سالها افتخار همکاری با آقای دکتر دیناروند را دارم باید بگویم که ایشان فوق العاده هستند ایمان و تقوای ایشان مثال زدنی است هوش و تجربه و پشتکار ایشان همیشه برایم منحصر به فرد بوده و واقعا انسانهایی به بزرگواری ایشان حال خوبی به انسان می دهند. برای ایشان و خانواده محترمشان آرزوی توفیق روزافزون و سلامتی دارم.

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
کوروش صادقی

کوروش صادقی

78/10/11 - 00:00

من به ندرت مصاحبه های طولانی را میخوانم اما تمام این مصاحبه را به دقت خواندم چون به نحوی گوشه ای از زندگی نامه استاد بود که برای من بسیار جالب بود و باعث شد ایشان را بیشتر بشناسم. به نظر من همه ما باید زندگی نامه افراد بزرگ خصوصا اساتید را بخوانیم و از ایشان الگو بگیریم. قطعا پشتوانه آنچه که ما امروز از این بزرگان می بینیم، سالها تلاش و رنج و از خود گذشتگی است. برای استاد عزیز آرزوی سلامتی و موفقیت های روزافزون دارم. امیدوارم همه ما بتوانیم دنباله رو اساتید بزرگمان باشیم. کوروش صادقی

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
سید محمد حسین

سید محمد حسین

78/10/11 - 00:00

بنده سعادت شاگردی دکتر ديناروند رو نداشتم ولی باتوجه به فعالیتهای دانشجویی و بعد آن که داشتم به جرات و بدون هیچ اغراقی مدیری به توانمندی و تسلط در امور و تیزبینی و باریک بيني و همچنین با صلابت و حق شناس و مدافع حق ندیدم که قول و عملش یکی باشه سید محمد حسین

پاسخ

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *