به بهانه درگذشت استاد غلامحسین فلاحی

دکتر غلامحسین فلاحی: آرزو دارم سیاست از دانشگاه جدا شود

مدتی است ثبت تاریخ شفاهی در دستور کار واحد روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قرارگرفته است و در همین راستا گفتگو با دکتر غلامحسین فلاحی را در ادامهٔ این خبر خواهید خواند.

دکتر فلاحی متولد آبان ۱۳۲۹ در تهران است. ایشان در خانواده‌ای فرهنگی و مؤمن چشم به جهان گشود. تا پنج سالگی در تهران سکونت داشتند و بعدها به علت مهاجرت خانواده به طالقان تحصیلات ابتدایی و سال اول دبیرستان را در طالقان و سپس در تهران تکمیل کرد. در سال ۱۳۴۸ وارد رشتهٔ پزشکی دانشگاه ملی شد و در سال ۱۳۵۵ فارغ‌التحصیل شد. دکتر فلاحی پس از فارغ‌التحصیلی دورهٔ سربازی را در نیروی هوایی (پایگاه شکاری دزفول و مهرآباد) گذراند؛ برای شرکت در دورهٔ تخصص اقدام کرد و در رشته تخصصی اطفال قبول شد. وی دوره‌های فوق تخصصی‌ گوارش اطفال را در دانشگاه علوم پزشکی تهران و سپس در دوره‌های بالین HSC دانشگاه تورنتو کانادا و مایو کلینیک آمریکا گذرانده و مدتی هم به‌عنوان ریاست بیمارستان بهارلو مشغول بوده است.
 وی در قسمتی از این مصاحبه گفت: کسی که رشتهٔ پزشکی می خواند باید عاشق این رشته باشد. هرچند دوست دارم به مسئولین بگویم که به رزیدنت‌ها نگاه محبت‌آمیز بیشتری داشته باشند؛ رزیدنتی که شبانه روز کار می کند و کشیک می‌دهد باید آسایش و آرامش نسبی داشته باشد تا بتواند به‌خوبی عهده دار کار آموزش و درمان باشد. مرحوم دکتر سلطانی نسب که استاد پاتولوژی اینجانب در دانشگاه ملی بود در ابتدای کتابش نوشته اند تقدیم به دانشجویان پزشکی و پزشکانی که همیشه دانشجو هستند یعنی یک پزشک همیشه در حال علم‌آموزی است؛ دانشجو باید خودساخته باشد و تلاش کند که کارش را به‌خوبی انجام بدهد. البته امیدوارم اوضاع مملکت به‌گونه‌ای سامان‌دهی شود که پزشکان و دانشجویانمان اوضاع بهتری داشته باشند و با آسودگی به درمان بیماران بپردازند.
دکتر حمید اسحاقی ما را در این مصاحبه همراهی کردند.

لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید در کجا متولد شدید و دورهٔ کودکی‌تان چگونه گذشت؟
من در دهم آبان سال ۱۳۲۹ در تهران متولد شدم. قبل از تولدم خانواده‌ام در خیابان مقصود بیک تجریش زندگی می‌کردند که دو ماه قبل از تولدم به تهران عزیمت کردند. تا پنج سالگی در تهران بودیم و در خیابان نواب کوچه سالار اعظم سکونت داشتیم اما بعد از مدتی به علت اینکه پدر دبیر فرهنگ بود و برای تاسیس دبیرستان از سوی آموزش و پرورش به طالقان منتقل شدند، من با خانواده به طالقان رفتیم.

چند فرزند بودید؟
ما 5 برادر و دو خواهر هستیم و من فرزند ششم بودم. یکی از برادرانم نیز به رحمت خدا رفته است.

از دورهٔ و ابتدایی‌تان بفرمایید.
ما تا پنج‌سالگی‌ام در تهران بودیم و بعدازآن چون برای تأسیس دبیرستانی در طالقان به نام محمد رستگار به دبیر لیسانسه نیاز بود با خانواده به طالقان رفتیم. من تا کلاس ششم در کولج طالقان بودم و بعدازآن به دبیرستان محمد رستگار که پدر ریاست آنجا را به عهده داشت رفتم. از کلاس هشتم متوسطه به علت بازنشستگی پدر ما مجدداً به تهران بازگشتیم و پدر دبیرستان شیخ‌الرئیس در خیابان نواب را تاسیس کردند. کلاس های هشتم و نهم را در دبیرستان دکتر خانعلی در خیابان سینا گذراندم و سال‌های دهم و یازدهم و دوازدهم را در دبیرستان آذر شمارهٔ یک واقع در خیابان استانبول به پایان رساندم و در سال 1348دیپلم ریاضی گرفتم.

این‌که پدرتان رییس مدرسه بود شرایط را برایتان سخت نمی‌کرد؟
دوران مدرسه را که در دبستان کولج طالقان بودم، مشکلی نداشتم چرا که همه معلمین به من علاقمند بودند. در کلاس هفتم نیز که در دبیرستان محمد رستگار بودم با اینکه دانش آموز وظیفه شناسی بودم، سعی می کردم کار بدی انجام ندهم که پدر ناراحت شود. در تابستان پدر سعی می کرد مرا با قرآن و ادبیات فارسی بیشتر آشنا کند.

رابطهٔ شما با خواهر و برادرانتان چطور بود؟
بسیار خوب بود؛ چهار برادر و یک خواهر بزرگ تر  به من محبت زیادی داشتند. رفتار من هم با آنها و خواهر کوچکم بسیار صمیمانه بود.

پدرتان هیچ‌وقت اصرار نمی‌کردند رشتهٔ خاصی را ادامه دهید؟
خیر. پدر علاوه بر آنکه دبیر آموزش و پرورش بودند در کسوت روحانیت از معنویت و عرفان هم بهره مند بودند و هیچ اصراری در این مورد نداشتند. ولی همیشه از پزشکی و قداست این حرفه سخن می گفتند و تاکید داشتند که علم پزشکی بالاترین علم هاست (العلم علمان، علم الابدان و علم الادیان) و شاید همین موضوع جرقه‌ای شد تا من به رشتهٔ پزشکی بیشتر از بقیهٔ رشته‌ها فکر کنم.

 مهم‌ترین ویژگی که از پدرتان در ذهن دارید و فکر می‌کنید شما هم از آن بهره برده‌اید چیست؟
پدرم رأفت، مهربانی، توکل و خلوص بسیاری داشت. با اینکه کارگر داشتیم اما تمام کارها را خودش انجام می‌داد. کشاورزی و زنبورداری و اسب‌سواری را بلد بود و آن‌قدر مهربان و رئوف بود که وقتی اسبش مریض شده بود برای آن گریه می‌کرد. مهم‌تر از همهٔ این‌ها شب‌زنده‌دار و عارف بود و همیشه برای نماز شب‌بیدار بود. هنگامی که پدرم در کودکی در قزوین تحصیل می کرد، از کسی دو تومان وام گرفته و ما بعد از جست‌وجوهای زیاد نوادهٔ آن فرد را پیدا و با او تسویه‌حساب کردیم. پدرم همیشه می‌گفت به مردم‌آزار نرسانید، در خدمت مردم باشید و «عبادت به‌جز خدمت خلق نیست/ به تسبیح و سجاده و دلق نیست»؛ این موضوع باعث شد هر روز صبح از خدا بخواهم این توفیق را  بدهد که اگر کسی از من چیزی خواست نه نشنود. خواجه عبدالله انصاری می‌گوید: «اگر به هوا روی مگسی باشی، اگر به دریا روی خسی باشی، دل به دست آر تا کسی باشی.»

از دوستی پدر با آیت‌الله طالقانی بفرمایید.
آیت‌الله طالقانی هم حجرهٔ پدر در قم بود. زمانی که پدرم رئیس دبیرستان در طالقان بود آیت‌الله طالقانی برای نماز جماعت به طالقان می‌آمدند و به پدر اصرار می کردند که نماز ظهر و عصر به امامت شما و نماز مغرب و عشا بر عهده من باشد.

از مادرتان برایمان بگویید.
مادرم زنی صبور و خانه‌دار بود و وفاداری و زحمت کشی و محبت مادرم باعث شد پدرم بتواند تحصیلاتش را به‌راحتی ادامه بدهد. ایشان بسیار متوکل بودند و هیچ وقت از مشکلات گلایه ای نداشتند یکبار در مسافرت به طالقان طلاها و اشرفی‌هایش را می‌فروشد و برای پدرم اسبی می‌خرد تا در طی مسیر شأن ایشان را حفظ کند. مادرم همیشه شعر «یارب نظر تو برنگردد برگشتن روزگار سهل است بر زبانش بود.»

برخورد خانواده با اشتباهاتتان چطور بود؟
من هیچ‌وقت تنبیه بدنی نشدم اما جذبهٔ پدر به‌قدری زیاد بود که اخم او هم ما را تنبیه می‌کرد. روش زندگی پدر و مادرم هم به‌نوعی بود که همیشه با احترام و محبت با ما رفتار می‌کردند تا ما هم با مردم به‌خوبی رفتار کنیم.

فضای مدرسه را دوست داشتید؟ روز اول مدرسه برایتان سخت نبود؟
روز اول کمی برایم سخت بود و چند روز طول کشید تا به آنجا عادت کنم اما چون قبل از مدرسه کمی سواد خواندن داشتم راحت با علم‌آموزی کنار آمدم.

خاطره‌ای از دورهٔ تحصیلتان در مدرسه به یاد دارید؟
به یاد دارم که شاگردهای زرنگ مجبور بودند شاگردهای تنبل را تنبیه کنند و من این مورد را دوست نداشتم و به پدرم اطلاع دادم تا این‌گونه تنبیه دیگر انجام نشود. زمانی که در طالقان بودم پیاده به مدرسه می‌رفتم و زیبایی‌های طبیعت را می‌دیدم و هنوز که هنوز است علاقه‌ام به طبیعت حفظ‌شده و از آن لذت می‌برم.

برگشتن به تهران برایتان سخت نبود؟
من متولد تهران بودم و برادرهایم ساکن تهران بودند و به آنجا رفت‌وآمد داشتیم اما به‌هرحال وقتی کسی در محیط ده می‌ماند بازگشت به تهران کمی برایش سخت خواهد بود. در دبیرستان دکتر خانعلی آقای حشمت‌الله صالحی هم دورهٔ پدرم در دانشکدهٔ الهیات و دبیرم بود و به‌نوعی از من مراقبت می‌کرد.

تحصیلات برادرانتان روی شما اثر داشت؟
بله همه برادرانم در رشته های فنی تحصیل کرده بودند. من به رشتهٔ مهندسی هم علاقه‌مند بودم اما بیشتر امیدوار بودم پزشکی قبول شوم. من در کنکور سراسری فیزیک تهران، کشاورزی پهلوی شیراز و راه و ساختمان شبانهٔ علم و صنعت قبول شدم اما در آخر به پزشکی دانشگاه ملی رفتم.

در دورهٔ دبیرستان در کنار کارهای درسی چه‌کاری انجام می‌دادید؟
من به خاطر کمک به خانواده در دبیرستان شیخ‌الرئیس که پدر مدیرش بود جبر و ریاضیات درس می‌دادم و بیشتر مشغول درس و کتاب بودم. امکانات در آن زمان مثل الآن نبود که کلاس برویم و هنرهایی مثل موسیقی یاد بگیریم اما کمی ورزش می‌کردم و کوه می‌رفتم. الآن هم به دانشجوهایم می‌گویم که فقط درس نخوانید و به‌خوبی زندگی کنید.

آیا برای کنکور استرس داشتید؟
بله طبیعتاً. خانواده هیچ دخالتی در انتخاب رشته و قبولی ما نداشتند و خودمان باید همهٔ کارها را انجام می‌دادیم.

کلاس‌های آمادگی کنکور هم برگزار می‌شد؟
بله اما من در آن شرکت نکردم چون آمادگی خوبی برای کنکور داشتم.

کنکورتان سراسری بود؟
بعضی از دانشگاه‌ها ازجمله تهران کنکور سراسری برگزار می‌کردند اما دانشگاه‌هایی مثل ملی و پهلوی و علم و صنعت جداگانه کنکورشان را برگزار می‌کردند.

از فضای دانشکده پزشکی برایمان بگویید.
سیستم دانشگاه ملی بر مبنای آموزش فرانسوی و سخت‌گیرانه بود. نمرهٔ قبولی در دانشگاه تهران ده و دانشگاه ما سیزده بود و اگر یکی از واحدها را قبول نمی‌شدیم باید همهٔ درس‌ها را مجدداً می‌گذراندیم. من دوستان خوبی داشتم و به نظرم آن زمان صفا و صمیمیت بیشتر بود و الآن این‌طور نیست.

از اساتید علوم پایه کسی را به خاطر دارید؟
دکتر دانیال زاده استاد بیوشیمی، دکتر حافظی استاد بهداشت، دکتر محمدباقر یزدانی استاد فیزیولوژی و دکتر جعفریان... را به خاطر دارم. من از همان زمان‌ها علاقهٔ زیادی به فعالیت و خدمت به مردم و دانشجوها داشتم و با تعدادی از دوستانم برای ۲۵ نفر کار دانشجویی ایجاد کردم؛ به یاد دارم که در ابتدا دانشکده پزشکی مسجد نداشت و من با پرفسور صفویان رئیس دانشگاه صحبت کردم و در همان دانشکدهٔ پزشکی نمازخانه‌ای ایجاد شد و راه را برای نمازخوانان کوتاه‌تر کرد.

چه سالی کنکور دادید و چه سالی فارغ‌التحصیل شدید؟
در سال ۱۳۴۸ کنکور دادم و در سال ۱۳۵۵ فارغ‌التحصیل شدم. تزم را هم با دکتر ملک افضلی و دکتر دانش‌پژوه گرفتم که موردتقدیر هم واقع شد. سرلشکر ولی‌الله فلاحی از فامیل‌های ما بود که در آن زمان سرهنگ بودند و برای دوران سربازی و آموزشی از او راهنمایی و کمک خواستم و با توصیهٔ او توانستم دوران آموزشی‌ام را در نیرو هوایی بگذرانم. خاطره‌ای از آن دوران دارم که آموزشی‌ام در ماه مبارک رمضان بود و من روزه‌ام را تمام و کمال می‌گرفتم و فرایضم را به‌جا می‌آوردم. حتی به یاد دارم که به پدرم می‌گفتم می‌خواهم در چهل‌سالگی عرفان بخوانم اما همیشه به من می‌گفت تو واجبات را به‌جا بیاور و به مردم خدمت کن و همیشه از باب برزویهٔ طبیب کلیله‌ودمنه این حکایت را برایم می‌خواند که: :«کشاورز دانه را برای دانه می‌کارد، کاه به تبع حاصل آید.» اگر به هدف خدا می‌خواهی پزشکی بخوانی و به مردم خدمت کنی موفق خواهی شد. در تابستان سال 55 در آن زمان که من در پادگان روزه می‌گرفتم دکتر محمد کریم شهرزاد، دکتر مریخ پور و دکتر سعادت هم مرا همراهی می‌کردند و با هم برای سحری خوردن به مهمانسرای همافران می‌رفتیم. بقیه اعتراض کردند که خوابشان به هم می‌خورد و ما موجب اخلال نظم هستیم. من و دوستانم نزد سپهبد کمپانی رفتیم و من به او گفتم به‌هرحال ما مسلمان هستیم و مملکت اسلامی است و به نظرم خودتان باید این امکانات را برایمان فراهم کنید؛ از آن به بعد غذای ما جداگانه سرو می‌شد و به‌راحتی روزه می‌گرفتیم. بعد از دورهٔ آموزشی به پایگاه چهارم شکاری در دزفول رفتم و صبح‌ها در درمانگاه پایگاه هوایی دزفول بیمار می‌دیدم و یک شب در میان هم در بیمارستان شلوغی به نام شیر خورشید افشار کشیک می‌دادم؛ حقوق آن زمانم بسیار خوب بود و از آن راضی بودم. آن دوران واقعاً خوب بود و به خاطر حضور برادرهایم در دزفول که کار راه سازی انجام می دادند، رفاه خوبی هم داشتم، مردم دزفول هم بسیار مهربان بودند و به یاد دارم مریضی سنگ کلیه داشت و من آن را درمان کردم به‌عنوان هدیه برایم بره‌آهویی آورد و بعدها در زمان بازگشتم به تهران هم آن را با خودم بردم و سال‌ها از آن نگهداری کردم.

اوضاع بهداشتی در آن زمان چطور بود؟
امکانات به این صورت وجود نداشت و اکثر پزشک‌ها هندی و پاکستانی بودند؛ پزشک متخصص کم بود و به خاطر دعواهای قبیله‌ای و تصادف‌ها بیمارستان همیشه شلوغ بود، من مریض‌های زیادی را درمان می‌کردم اما مریض‌های حاد را با هلی‌کوپتر به بیمارستان جندی‌شاپور اهواز می‌فرستادم. من در دوران آموزشی در هفده اسفند ۱۳۵۵ ازدواج کردم و برای دیدن خانواده هر دو هفته یک بار به تهران می‌رفتم.

چطور با همسرتان آشنا شدید؟
همسرم اصالتاً طالقانی بود و در دانشگاه ملی دانشجوی رشتهٔ اقتصاد و علوم سیاسی بود. همسرم فرد بسیار بااستعدادی است و الآن باوجوداینکه ۶۲ سال سن دارد نقاشی را در عرض سه ماه یاد گرفته است و تابلوهای زیبایی را می‌کشد.

سال‌های سربازی شما سال‌های نزدیک به انقلاب بود، راجع به فضای قبل از انقلاب بفرمایید.
در آن زمان فقط زمزمهٔ انقلاب شنیده می‌شد و هنوز علنی نشده بود و خللی در فعالیت‌های ارتش در سال‌های سربازی‌ام دیده نمی‌شد.

بعد از دورهٔ سربازی چه کردید؟
آقای دکتر رحمت‌الله سمیعی برای تحصیل در رشتهٔ پوست در پاریس برایم دعوت‌نامه فرستاده بود اما من در امتحان ایران اطفال هم قبول‌شده بودم و به بیمارستان شهر آزاد که الآن علی‌اصغر نام دارد رفتم. از اساتیدم خانم دکتر وثوق، خانم دکتر عزیزی راد، دکتر سماعی و دکتر مشعوف را به یاد دارم. من در رشتهٔ داخلی بیمارستان لقمان هم قبول‌شده بودم اما ترجیح دادم اطفال بخوانم. زمان ورود حضرت امام هم ما از طرف بیمارستان جزو کمیتهٔ استقبال بودیم و با آمبولانس به بهشت‌زهرا رفتیم و شور و شوقمان را نشان دادیم. من در سال اول رزیدنتی در سال ۱۳۵۸ با دورهٔ اول جهاد سازندگی به سیستان و بلوچستان، زابل رفتم و خاطرات خوبی هم ازآنجا دارم. زابل بسیار محروم بود و مردم بسیار فقیر بودند، اعتیاد و قاچاق به فراوانی یافت می‌شد، سل بسیار زیاد بود و مردم در شربت های سینه نان می‌ریختند و آن را می‌خوردند. من بعد از دو ماه به‌عنوان پزشک کاروان حج انتخاب شدم و از آن دوران هم لذت زیادی بردم و خاطرات خوبی از آن دارم.

آیا توصیه‌ای از دورهٔ رزیدنتی‌تان برای دانشجویان دارید؟
کسی به رشتهٔ پزشکی می‌رود باید عاشق این رشته باشد. هر چند من دوست دارم به مسئولین بگویم که به رزیدنت‌ها نگاه محبت‌آمیز بیشتری داشته باشند؛ رزیدنتی که کشیک می‌دهد باید آسایش نسبی داشته باشد تا به‌خوبی از عهدهٔ کارش بربیاید. مرحوم دکتر سلطانی نسب استاد پاتولوژی‌ام در دانشگاه ملی در ابتدای کتابش نوشته بود تقدیم به دانشجویان پزشکی و پزشکانی که همیشه دانشجو هستند یعنی یک پزشک همیشه در حال علم‌آموزی است؛ دانشجو باید خودساخته باشد و تلاش کند که کارش را به‌خوبی انجام بدهد. البته امیدوارم اوضاع مملکت به‌گونه‌ای سامان‌دهی شود که پزشکان و دانشجویانمان اوضاع بهتری داشته باشند و با آسودگی به درمان بیماران بپردازند.

بعد از دورهٔ رزیدنتی چه کردید؟
من بعد از تخصص یک سال طرح نیروی انسانی را در قزوین گذراندم و شش سال بعد از آن هم در تهران مطب داشتم و چون دوران جنگ بود یک ماه هر سال به جبهه می‌رفتم. آخرین بار هم جزو تیم اضطراری جبهه بودم و برای والفجر هشت به ایلام رفتم. بعدازاین شش سال تصمیم گرفتم فوق تخصص بخوانم و در سال ۱۳۶۹ در آزمون فوق تخصص گوارش اطفال شرکت کردم.

چرا رشتهٔ گوارش را انتخاب کردید؟
چون رشتهٔ خوبی بود و آقای دکتر خاتمی هم مرا به این سمت سوق داد. من در اولین دورهٔ امتحان فوق تخصص گوارش اطفال شرکت کردم و بعد از قبولی به مرکز طبی رفتم. آقای دکتر خاتمی استاد من بود و همیشه به دانشجویانم می‌گویم که کسی که مرا یک کلمه آموخت مرا بندهٔ خود کرد و من الآن دست معلم‌هایم را در هر کجا که باشند می‌بوسم؛ آقای دکتر حقیقت هم در آن دوران از دوستان خوب من بود. بعد از دورهٔ فوق تخصص من تصمیم گرفتم یک دورهٔ فوق تخصصی را هم در خارج از کشور بگذرانم و با حمایت آقای دکتر ملک‌زاده، تلاش زیاد خودم، راهنمایی مرحوم دکتر عبدالله زاده رئیس بیمارستان شریعتی و سفارش‌های مرحوم دکتر عاملی توانستم به کانادا بروم و مدتی در آنجا کار کنم. آقای دکتر عاملی و همسرش که انگلیسی و قبلا رئیس پرستاری بیمارستان هزار تخت خوابی (پهلوی) بود همیشه به من و دکتر عبدالله زاده سر می‌زد و به ما نیکی زیادی کرد و سه سال هم برایم اقامت و بورسیه گرفت اما بعد از مدتی با آقای دکتر حسین قریب تماس گرفتم و به آمریکا و مایو کلینیک رفتم و مدتی هم در آنجا تحصیل و کار کردم. مایو کلینیک بخش‌های مختلف و رشته‌های برتر زیادی داشت و من با حضور در آنجا تجارب زیادی کسب کردم. پرفسور پرو استادم اصالتاً کانادایی بود و همیشه به من محبت می‌کرد و هر زمان مهمانش بودم غذای ایرانی برایم سرو می‌کرد. خاطرات آن زمان و محبت دوستانمان آقای دکتر قریب و همسرشان مرحومه مینو قریب و دکتر فتوره چی، فراموش‌نمی شود. در تعطیلات ژانویه سفری به شیکاگو داشتم و مهمان دکتر طهمورثی بودم که از بستگان پدری بود، او از من خواست در همان‌جا بمانم اما چون ایران را دوست داشتم به ایران بازگشتم.

لطفاً برایمان مقایسه‌ای از دوران تحصیلاتتان در ایران و خارج کشور را برایمان بیان کنید.
آن‌ها وحدت و یکپارچگی داشتند، ۶۳ فوق تخصص گوارش در میو کلینیک حضور داشتند اما هرکدام از آن‌ها روی موضوع جداگانه‌ای کار می‌کردند. اگر ما هم این وحدت را در ایران داشتیم اوضاع بهتر می‌شود. اگر من بخواهم یک مقاله اینجا چاپ کنم باید دردسر زیادی بکشم اما آنجا هرماه مقاله‌ها به تربیت و به‌راحتی چاپ می‌شد. من بعدازاین که به ایران برگشتم سرپرست مرکز گوارش بیمارستان امیرکبیر شدم و بعد از دو سال مرحوم دکتر باستان حق، رییس وقت دانشگاه، از من خواستند ریاست بیمارستان بهارلو را قبول کنم. در آن زمان بیمارستان بهارلو به تازگی از راه آهن تحویل دانشگاه شده بود و مشکلات بسیار زیادی داشت و من برای بهبود وضعیت آن تلاش زیادی کردم و حتی نزد آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله رفسنجانی رفتم و بودجهٔ زیادی را برای بیمارستان گرفتم و بخش قلب و زنان را راه‌اندازی کردم. بهارلو دوران خوبی برایم بود و بااینکه پدر و مادرم بیمار بودند تمام‌وقتم را روی بیمارستان گذاشتم؛ بعد از سه سال به مرکز طبی بازگشتم؛ و آموزش و درمان را در مرکز طبی کودکان ادامه دادم. من دانشجوهایم را بسیار دوست داشتم و دارم و همیشه به آن‌ها راه زندگی و رفتار با بیمار و اخلاق پزشکی را هم می‌آموختم. من بعد از مدت‌ها توانستم مرکز تحقیقات گوارش و کبد اطفال را راه‌اندازی کنم و به نظرم عزیزانمان می‌توانند در آینده این مرکز را بارورتر کنند. مرکز طبی خانهٔ دوم من است و همیشه به همکارانم هم سفارش می‌کنم که بزرگواری، آرامش روح و صفای دل داشته باشند و به مسئولین و متولیان امر توصیه می کنم شرایطی ایجاد کنند تا کادر هیات علمی چه در زمان اشتغال و چه در زمان بازنشستگی، از رفاه و آسایش بیشتری برخوردار گردند.

چند فرزند دارید؟
دختر اولم مهسا متولد سال ۱۳۵۸ مهندسی برق و الکترونیک خواند و فوق‌لیسانس تجارت الکترونیک را ادامه داد و پس‌ازآن ازدواج کرد و با همسرش و فرزندش باران در جاکارتا زندگی می‌کند. دخترم دومم سارا متولد سال ۱۳۶۱ فوق‌لیسانس landscape از دانشگاه شهید بهشتی است و با همسرش در ایالت کالیفرنیای آمریکا زندگی می‌کند. پسر اولم امیررضا مهندس عمران است و در حال حاضر برای ادامه تحصیلات در استرالیا مشغول به کار است. فرزند آخرم آرش پزشک است و الآن مشغول خواندن برای تخصص است.

پدر و مادرتان تا چه سالی در قید حیات بودند؟
در سال 1378 مادر به رحمت خدا رفت و یک سال بعد پدر هم دوری مادرم را تحمل نکرد و به سرای باقی شتافت. پدرم کتابی به نام ترجمهٔ دعای صباح را دارد که در ابتدای آن می‌گوید گفتی که مستجاب کنم گر دعا کنی توفیق هم عطا کن و حال دعا ببخش که از این درس گرفتم و به نظرم دعا کردن هم نیاز به توفیق دارد.

بازنشستگی برایتان چه مفهومی دارد؟
من فرد فعالی هستم و بدون استثناء هر صبح زود بیدارم و زمانی که حکم بازنشستگی‌ام آمد کمی ناراحت شدم چون به صحبت با دانشجو و تدریس علاقه داشتم و به نظرم معلمی شغل انبیا است و دوست داشتم هر چه می‌توانم در اختیار دانشجوهایم قرار بدهم. من عاشق کار و خدمت به مردم هستم و از اینکه بتوانم برای بیمارانم کاری انجام دهم بسیار خرسندم.

اگر از شما بپرسند که یک پزشک باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد چه می‌گویید؟
کسی که پزشک می‌شود باید رفتار، منش و ارتباطش با بیمار باعث جلب اعتماد او شود. پزشک باید اول رضای بیمار و درمان او را در نظر بگیرد. بسیاری از بیمارانی که نزد ما می‌آیند اصلاً بیماری جسمی ندارد و هنگامی‌که با ما صحبت می‌کنند آرامش می‌گیرند و بهبود میابند. وزارتخانه و حکومت هم باید تلاش کنند تا تبلیغات منفی را خنثی کنند تا پزشکی که تمام زندگی‌اش را برای بیمار می‌گذارد به ‌قدرشناسی دیگران هم دل‌خوش کند.

دکتر اسحاقی لطفاً خودتان را معرفی کنید و از نحوهٔ آشنایی‌تان با دکتر فلاحی برایمان بگویید.
من حمید اسحاقی فوق تخصص بیماری عفونی کودکان و عضو هیئت‌علمی مرکز طبی هستم. آشنایی من با استاد فلاحی به سال ۱۳۷۸ و در زمان رزیدنتی‌ام برمی‌گردد. دکتر فلاحی یکی از اسوه‌های اخلاق برای من است و فکر می‌کنم همین‌طور که استاد گفت مهم‌ترین عامل در درمان بیمار همان احساس آرامشی است که پزشک به او می‌دهد؛ طب اطفال هم حساس‌تر است و منش و رفتار و آرامش دکتر فلاحی باعث آرامش بیمار و خانوادهٔ او می‌شود. به نظرم آقای دکتر و  اساتید خوبمان سرمایه‌های تکرار نشدنی طب این مملکت هستند و باید به کارشان ارج نهاده شود.

آیندهٔ رشتهٔ گوارش اطفال را چطور می‌بینید؟
رشتهٔ گوارش اطفال پیشرفت زیادی کرده؛ البته نسبت به گوارش بزرگ‌سال هنوز پیشرفت نکرده‌ایم و به نظرم کسانی که فوق تخصص گوارش اطفال می‌گیرند باید همه امکانات لازم را برای درمان و تحقیق داشته باشند. در حال حاضر سوءتغذیه، چاقی و عدم تحرک جامعهٔ ما را تهدید می‌کند و ما باید به‌عنوان متولیان گوارش اطفال کشور با کمک مسئولان به این مسائل رسیدگی کنیم.

آرزویتان برای رشتهٔ گوارش اطفال و دانشگاه تهران چیست؟
آرزویم برای دانشگاه این است که روزبه‌روز پویاتر شود، به مسائل تحقیقاتی ارزش بیشتری بدهد و در مورد چیزهایی تحقیق شود که به درد دانشگاه می‌خورد؛ علاوه بر آن آرزو دارم سیاست از دانشگاه جدا شود. از آنجا که همه اساتید به دانشگاه و محیط آموزشی که به آن اشتغال داشتند، علاقه وافری دارند، برنامه ای اتخاذ شود که هر از گاهی این عزیزان بتوانند ارتباط خود را با دانشگاه حفظ نمایند.
از وقتی که در اختیارمان گذاشتید سپاسگزارم.

خبرنگار: نسیم قرائیان
عکس: مهدی کیهان

نسیم  قرائیان
تهیه کننده:

نسیم قرائیان