• تاریخ انتشار : 1396/07/29 - 15:01
  • تعداد بازدید کنندگان خبر : 1297
  • زمان مطالعه : 7 دقیقه

دفتر امور ایثارگران

گفتگوی دفتر امور ایثارگران دانشگاه با علی صادقیان، رزمنده و جانباز دوران هشت سال دفاع مقدس

علی صادقیان گفت: تهیه و پخش فیلم‌هایی در زمینه دفاع مقدس، تعریف خاطرات و نمایش تلاش و کوشش رزمندگان می‌تواند در نشر فرهنگ ایثار شهادت مؤثر واقع شود.

لطفاً خودتان را معرفی کنید
علی صادقیان متولد 1346 در یک خانواده مذهبی در شهر لنگرود. متولد شدم فرزند اول خانواده هستم. دوران ابتدایی و راهنمایی در روستا بودم و تا سیکل درس خواندم اکنون مسئول حراست درمانگاه اکبرآبادی در خيابان نواب صفوی هستم. 5 خواهر و یک برادر دارم. همه تحصیلات عالیه و دانشگاهی دارند.

چه شد که تصمیم گرفتید به جبهه بروید؟
در سال 1364 و در سن 19 سالگی به سربازی رفتم که مصادف شد با عملیات کربلای 5. دوره آموزشی را در گیلان غرب بودم. بعد دوره آموزشی به خط مقدم اعزام شدم. از ابتدا تا انتهای سربازی همه را در منطقه بودم.

چطور به جبهه رفتید؟ وقایع آن زمان را بیان کنید.
ابتدا بعد از طی دوره آموزشی به جبهه جنوب اعزام شدم. ابتدا به اهواز رفتم، من آشنایی چندانی با امور درمانی و امدادگری نداشتم، من را به بهداری فرستادند و یک مدت کوتاهی حدود 45 روز در اهواز آموزش مختلف از قبیل رگ گیری و حمل بیمار و تزریقات و... دیدیم و سپس ما را به شلمچه اعزام کردند. در منطقه عملیاتی کربلای ۵ بیابان، خاک‌ریزهای بلند و سه متری و موانع زیادی وجود داشت. توپ‌خانه دشمن هم دائمان کار می‌کرد.





   


 من را به‌عنوان مسئول پست امداد انتخاب کردند. در اتاقکی که آهن‌کشی شده بود و خاک بسیاری روی آن ریخته بودند و برق هم نداشت. یک موتوربرق وجود داشت زمانی که مجروح می‌آوردند. موتوربان موتوربرق را روشن می‌کرد. تا ما بتوانیم مجروحان را درمان کنیم. مجروحان جراحت‌های متفاوت داشتند. قطع شدن دست‌وپا و ترکش خوردن در قسمت‌های مختلف بدن را شامل می‌شد. بیشتر دلیل مجروحیت‌ها براثر اصابت خمپاره نزدیک برد مثل خمپاره 60 بود. خمپاره‌های نزدیک برد خمپاره‌هایی است که از نزدیک می‌زنند، سوت ندارند و قبل از انفجار نیرو متوجه آن‌ها نمی‌شود.
اولین مجروحی که آوردند با خمپاره آسیب‌دیده بود، موج او را گرفته بود و ترکش بسیاری در بدنش بود. کاری نتوانستیم انجام دهیم فقط نفس مصنوعی دادیم و به عقبه که اورژانس یا زهرا (س) وجود داشت، منتقلش کردیم. مسافت محل استقرار ما تا اورژانس یا زهرا (س) حدود حدفاصل دانشگاه تا چهارراه نواب بود. در میان راه سه‌راهی قرار داشت که در آن زمان به آن سه‌راه مرگ می‌گفتند و الآن به آن سه‌راه شهادت می‌گویند.



   

 عراقی‌ها دید کامل به این منطقه داشتند، دیدبان‌های آنجا 30 متر ارتفاع داشت با دوربین خرگوشی کاملاً مشرف بوده و به‌شدت آنجا را می‌زدن و کسی جرئت نمی‌کرد روز روشن ازآنجا عبور کند. ما بیمار را از این منطقه عبور دادیم. پزشک‌ها سریعاً احیا کردن ولی بعداً شنیدم شهید شد. در منطقه روزهای معمولی دائماً از این مجروح‌ها داشتیم. من در مناطق مختلف بودم و تا نزدیک استان سلیمانیه عراق هم رفتم.




ما 15 روز در جبهه بودیم و یک هفته در اهواز یا خرمشهر استراحت می‌کردیم. آنجا هوا بسیار گرم بود و برای حفظ نمک و املاح بدن به ما قرص‌های نمک می‌دادند. تا نمکی را که به علت تعریق زیاد دفع می‌شد تأمین شود. هفته بعد زمانی که برای استراحت به عقب آمده بودم. به من گفتند که لازم نیست بروی به شلمچه و باید به ایلام غرب اعزام شوی. برای انجام عملیات در غرب با بچه‌های سپاه حرکت کردیم شب در سنندج در پادگان سپاه ماندیم. از سنندج به بانه رفتیم یک شهر کوچک بود از بانه به سمت مقر یا علی حرکت کردیم. از تونلی که حدود 2 کیلومتر طول آن بود حرکت کردیم، در محل عملیات کردهای کومله بودند. ازآنجا باید با طی مسیر پرپیچ‌وخم به بالای کوه می‌رفتیم. در مسیر راننده راه را اشتباه رفت و در دل عراقی‌ها رفتیم. آن‌ها هم نمی‌دانستند ما عراقی هستیم یا ایرانی. بعد با مشقت زیاد دوباره راه را پیدا کردیم و برگشتیم... به پایگاه امدادی اصلی رسیدیم که در آن بالگرد وجود داشت. درواقع آنجا استان سلیمانیه عراق بود. دو روز آنجا بودیم. بعد دو روز ازآنجا بالاتر رفتیم تا جایی که دیگر ماشین امکان حرکت نداشت و ازآنجا به بعد پیاده رفتیم و مهمات و غذا را با قاطر بالا می‌بردیم. به خط مقدم رسیدیم بین ما و عراقی‌ها دره خیلی عظیمی وجود داشت که عبور از آن میسر نبود. ما هیچ عکس‌العملی نداشتیم چون ادوات ما در آنجا نبود و امکان جنگ نداشتیم.
دو سه شب بعد زمانی که نیروهای گشتی ما در حال شناسی جبهه عراقی‌ها بود آن‌ها متوجه حضور ما شدند و درگیری بین ما و عراقی‌ها به وجود آمد. عراقی‌ها به دنبال دور زدن ما بودند که نتوانستند. عصر آن روز با هواپیماها از بالای سر ما تصویربرداری می‌کردند. جایگاه مقر ما مشخص شد و با شلیک دقیق در سنگرهای ما، چند شهید دادیم. سریع سنگرها را تغییر دادیم ولی چند سنگر را خالی گذاشتیم که به‌اشتباه بیفتند. من حدود 35 روز آنجا بودم، در آنجا برای آشامیدن از برف روی کوه استفاده می‌کردیم. بعد از یک مدت استراحت رفتم. در ایلام مجدداً به من گفتند به جبهه جنوب اعزام شوم؛ بنابراین به خرمشهر رفتم بعد 15 روز مجدداً من را به مهران بردند.

 
5 کیلومتری مهران امام‌زاده‌ای وجود داشت که عراقی‌ها ازآنجا به ما تیراندازی می‌کردند. منطقه مهران چند بار بین ایران و عراق ردوبدل شد. تانک‌های T 72 که تجهیزات زیادی داشت و با هر آرپی‌جی منهدم نمی‌شد به ما حمله کردند با شلیک تانک موج مرا گرفت و من به عقب منتقل شدم. دو هفته در مقر بودم. مجدداً به اهواز اعزام شدم. به گردان فتح رفتم و به فرماندهان گروهان به‌عنوان کمک پزشک گروهان معرفی شدم. شب عملیات شام آخر را خوردیم. سیب‌زمینی خردشده و نان خشک بود و به سمت شلمچه رفتیم. سازمان‌دهی صورت گرفت و وظایف هر فرد مشخص شد. چند نفر مسئول زدن منورها شدند که امکان مشخص شدن آرایش نیروها وجود نداشته باشد. عملیات کربلای 8 شروع شد عملیات سنگینی بود و در همین عملیات من مجروح شدم و ترکش خوردم. فرمانده عملیات در ابتدا با تیر مستقیم عراقی‌ها شهید شد. کانال توسط عراقی‌ها پر از مانع بود که جلوی پیشروی ما را بگیرد؛ اما بچه‌های تخریب زودتر اقدام کرده و مسیر را بازکرده بودند. بسیاری از بچه‌ها شهید و مجروح شدند. من در این عملیات با خمپاره مجروح شدم و تیر مستقیم به ناحیه گردنم اصابت کرد. تا 48 ساعت در منطقه اورژانس الزهرا بستری بودم.
ترکش ناحیه گیجگاه، پشت و شانه‌ام اصابت کرده بود که ترکش پشت شانه را درآوردند ولی ترکش در گیجگاهم هنوز هست. به خرمشهر منتقل شدم. 20 روزبه مرخصی رفتم و برگشتم. سپس به ایلام رفتم و در گردان مستقر شدم. ازآنجا ‌به بانه اعزام شدم. قسمتی از بانه به دست عراقی‌ها افتاده بود. به مرز ایران و عراق رفتیم و مستقر شدیم. نیروهای ما پل‌های ارتباطی را منفجر کردند که عراقی‌ها داخل ایران نیایند و در همین زمان‌ها بود که قطعنامه پذیرفته شد.
از خاطرات آن زمان بفرمایید.
در جبهه آب‌رسانی از طریق تانکر بود که واحد آب‌رسانی هر صبح آب آن را پر می‌کرد. در آن منطقه موش زیاد بود موش‌ها از بس جنازه خورده بودند بزرگ‌شده بودند و شب‌ها پوست پای ما را می‌خوردند و ما مجبور بودیم با پوتین بخوابیم. دریکی از روزها آب تانکر مزه بدی داشت، بررسی کردیم متوجه شدیم، موش در تانکر رفته و خفه‌شده و مزه آب را تغییر داده است.

برای ادامه درمان به خارج کشور سفر نکردید؟

درمان و عمل نیازی نبود و بعد عکس‌برداری گفتند که ترکش در جای خطرناکی نیست و نیاز به عمل ندارد. عوارض مجروحیت همیشه همراه من است.

دوستان زمان جنگ خود را به خاطر دارید؟

رسول شهرزاد و سالار اکبری که همچنان با آن‌ها در ارتباطم و باهم دررفت و آمد هستیم.

  

در زمان جنگ فکر می‌کردید بعد جنگ چه اتفاقی می‌افتد؟

فکر نمی‌کردم جنگ تمام شود.

تاثیرگذارترن فرد در زندگی شما کیست؟

همسرم

بزرگ‌ترین آرزوی شما چیست؟

مشرف شدن به سفر حج و عتبات که تاکنون نرفتم.

رشته ورزشی موردعلاقه شما چیست؟

درگذشته کشتی می‌گرفتم. فوتبال را دوست دارم.

بهترین دوره زندگی شما چه دورانی است؟

زمانی که پدر شدم. من در سال 68 ازدواج کردم یک دختر یک پسردارم. دخترم دکتر داروساز و پسرم مهندس کامپیوتر است.

نقش ایثارگران در انتقال مفاهیم به نسل جدید چیست؟

تهیه و پخش فیلم‌هایی در این زمینه که فرهنگ ایثار را نشان می‌دهد. تعریف خاطرات و نمایش تلاش و کوشش آن‌ها رزمندگان می‌تواند مؤثر واقع شود.
خبر: اسماعیلی
عکس: گلمحمدی

  • گروه خبری : دفتر امور ایثارگران,گروه خبری RSS
  • کد خبر : 71620
کلمات کلیدی
زهرا  اسمعيلي - عکس
تهیه کننده:

زهرا اسمعيلي - عکس