گفت وگوی دفتر امور ایثارگران با دکتر ارغوان تنکابنی فرزند شهید حجت اله تنکابنی

دفتر امور ایثارگران دانشگاه علوم پزشکی تهران با فرزند شهید تنکابنی عضو هیئت علمی دانشکده دندانپزشکی به مناسبت سالروز وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها و روز تکریم مادران و همسران شهدا گفت وگو کرد.

به گزارش دانشگاه علوم پزشکی تهران دفتر امور ایثارگران؛ مادرم در دوران کار همیشه سمت های نمونه را داشتند. همیشه و همه جا چه در جمع‌های خصوصی و چه در جمع های عمومی همیشه زبانزد و مورد تعریف و تمجید همه هستند.حتی توی خانواده هم همین طور است. ایشان فرزند اول خانواده هستندو در خانواده خودشان هم نقش خیلی مهمی دارند. مدیر و مدبر هستند و همیشه روی نظرشان حساب می شود و در اکثر موارد هم همه جوانب را در نظر می گیرند و نظرات درستی میدهند همیشه اگر بحرانی در خانواده بود توی لحظات حساس مادرم تصمیم گیرنده هستند و همه از نظرات ایشان استفاده می کنند. واقعا برایم قابل تصور نیست که چگونه توانسته زندگی خود را به این سمت پیش ببرد ولی نمی توانم بگویم فقط مادر، یک دوست خیلی خیلی بزرگوار و یک پشتوانه خیلی محکم برایم است. البته ما در صدر اسلام الگوی مثل حضرت ام البنین داریم که با فداکاری و ایثارگری، جوانی و نیروی خویش را با تمام وجود، صرف تربیت و حفظ فرزندان مولای متقیان کرد و بسان مادری مهربان و دلسوز در خدمت آن‌ها بود. همه فرزندان امّ البنین به شایسته‌ترین وجه تربیت شدند و در نهایت با کمال عشق و علاقه در راه اعتلای کلمه حق و در رکاب امام به حق، هستی خود را تقدیم کردند. وی پس از واقعه عاشورا با استفاده از هنر مرثیه خوانی و نوحه سرایی، توانست ندای مظلومیت و حق طلبی حماسه آفرینان کربلا را به گوش نسل‌های آینده برساند و مردمان غفلت زده را بیدار سازد و سرانجام، زندگی سراسر فضیلت، مهر، عاطفه و مبارزه حضرت امّ البنین علیهاالسلام، حدود ۱۰ سال بعد از حادثه کربلا به پایان رسید.

لطفا خودتان را معرفی کنید؟

ارغوان تنکابنی هستم. تک فرزند خانواده متولد 06/04/1358 هیئت علمی دانشکده دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران ورودی سال  1376هستم،سال 1382 فارغ التحصیل شدم. سال 1387 تخصص را در دانشگاه مشهد شروع کردم و در سال 1390 هم فارغ التحصیل شدم.

دوران تحصیل را چگونه گذراندید؟ 

دوران دبستان به مدرسه نهضت اسلامی در منطقه دو، نزدیک منزل  رفتم و بعد از آن راهنمایی را در مدرسه مجد گذراندم و دبیرستان را در مدرسه نرجس منطقه شش به پایان رساندم.

گفتید دندانپزشکی خواندید، چه شد که به این رشته علاقه مند شدید؟

شخصا به رشته های گروه پزشکی علاقه زیادی داشتم. دوران دبیرستان هم مطالعات آزادم راجع به بدن انسان بود، ولی به طور خاص روی دهان و دندان تمرکز خاصی داشتم. در حدی که آن زمان نمی شناختم انجمن دندانپزشکان وجود دارد ولی یادم می آید که مجله ای را دیدم که روی آن نوشته بود «دندانپزشکی» آن را خریدم، خواندم و دنبال کردم.خیلی برایم جالب بود. دو تا شماره از آن را بیشتر نتوانستم به دست آورم.هر چه پیگیری کردم دیگر پیدا نشد. بعدا مشخص شد آن سال ها وقفه ای در چاپ آن نشریه افتاده بود.از طرفی دبیرستانم خیلی نزدیک دانشگاه تهران بود. همیشه هم اسم دانشگاه تهران از بچگی برایم خیلی مهم بود. از اطرافیان شنیده بودم و خیلی روی آن حساسیت داشتم.مسیر دبیرستان را که می آمدم سعی می کردم از کنار دانشکده دندانپزشکی دانشگاه تهران رد شوم با این امید که حتما بتوانم وارد دانشگاه تهران شوم و تحصیلاتم را آنجا ادامه دهم. خدارو شکر این اتفاق هم افتاد.

درباره فعالیت های علمی، فرهنگی و اجرائی تان بگویید؟
در زمان دانشجویی دنبال کارهای اضافه تر نسبت به درس خودم نبودم.اما در زمانی که وارد دوره تخصص شدم به کارهای پژوهشی علاقه مند شدم.خوب است همین جا از یکی از استادانم، آقای دکتر محسن شیرازی که استاد ارتودنسی بودند یاد کنم. پایان نامه ام را خدمت ایشان بودم. راهنمایی هایی که ایشان کردند و شناختی که ایشان از روحیه من پیدا کرده بودند باعث شد که متوجه شوم رشته بیماری های دهان، فک و صورت خیلی بیشتر با روحیات من سازگار است. تمایل و علاقه خاص من به این رشته باعث شد در دوره رزیدنتی به کارهای پژوهشی روی آورم و به مطالعات خارج از چهارچوب درس های دانشگاهی بپردازم و کارهای پژوهشی و مقاله نویسی را شروع کنم. حضور در دانشگاه مشهد فرصت مغتنمی بود. تک به تک اساتید آنجا واقعا انسان های بزرگ و به نامی بودند. بسیار اساتید محترمی که خود روحیه و شخصیت شان به ما خیلی کمک می کرد. به عنوان رزیدنت آنجا متوجه شدم جایگاهم کجاست و چه کارهایی باید انجام دهم. بیماری های دهان و دندان در دانشگاه مشهد از یک جایگاه ویژه تری نسبت به دانشگاه های دیگر برخوردار است. خود این قضیه باعث شدکه کارهای تحقیقاتی من بیشتر و ادامه دار تر شود و مسیر پژوهشی بهتری برای خودم مشخص کنم. بعد از آن که در دانشکده دندانپزشکی تهران در سمت هیئت علمی حضور پیدا کردم، مسئولیت های اجرایی را بر عهده گرفتم. ریاست بخش بیماری های دهان، فک و صورت پردیس بین الملل از سال 92 تا 95 به عهده من بود. بعد از آن مسئولیت آزمون ملی در پردیس بین الملل را داشتم و دبیر آزمون ملی شدم. معاون بین الملل گروه بیماری های  دهان، فک و صورت در دانشکده بودم و در کارهایی که در زمینه امور بین الملل بشود انجام داد تا حدی که کمکی از دستم بر بیاید، همکاری می کنم.عضو شورای پژوهشی دانشکده دندانپزشکی پردیس بودم.

از عوامل پیشرفت تان بگویید؟

در یک کلمه می توانم بگویم مادرم.چون ایشان یک فرد با پشتکار بسیار بسیار بالا هستند.حتی جاهایی که من پشتکار ندارم، پشتکار ایشان من را به سمت جلو می برد.مسلما در مسیری که در زندگی تحصیلی ام  طی کردم کسانی هم بودند که نقش خیلی خیلی مهمی داشتند. آقای دکتر شیرازی، آقای دکتر جوادزاده و آقای دکتر شیرانی؛ این ها اساتیدی هستند که واقعا مسیر را به من نشان دادند و خیلی خیلی از تجربیات و خصوصیات اخلاقی خاص شان استفاده کردم. سعی می کنم تا جایی که می توانم حتی اگر کم باشد شبیه به آن ها بتوانم قدم بردارم. یک پشتوانه خیلی بزرگ دیگر که در زندگیم داشتم پدر بزرگ مادری ام بودند که نقش پدر را برای من داشتند.

به روز بودن چقدر در موفقیت تان تاثیر داشته است؟

خودم را خیلی آدم موفقی نمی دانم ولی در جایگاهی که اکنون قرار دارم فکر می کنم به روز بودن برای هر انسانی لازم است.حتی یک پدر و مادر وقتی می خواهد با بچه خودش ارتباط برقرار کند باید اطلاعاتش به روز باشد. هر انسانی باید مطلع از تکنولوژی روز دنیا، مسیر علمی و طرز فکرهایی که در دنیا وجود داردباشد  تا بتواند به نتیجه برسد. واقعا همه جانبه باید خودمان را به روز نگه داریم. نمی گویم هم گام و همراه شویم شاید خیلی از اتفاقات روز را دوست نداشته باشیم.منظورم تغییراتی است که در زندگی آدم ها اتفاق می افتد و خیلی از اتفاقات را دوست نداشته باشم ولی آگاه بودن از آن ها می تواند کمک زیادی کند. چون تا زمانی که از چیزی اطلاع نداشته باشی نه می توانی برضدش و نه هم گام با آن کاری را انجام دهی. پس باید از همه چیز هایی که در دنیا اتفاق می افتد اطلاع داشته باشی تا بتوانی در میان آن مسیر درست را پیدا کنی ولی وقتی اطلاعاتت توی همه چیز زیاد باشد، می توانی از بین آن ها آن چیزی را که متناسب با شخصیتت را بر اساس عقایدت است انتخاب کنید.

به عنوان یک فرزند شهید چه نقشی می توانید در انتقال این فرهنگ به نسل آینده داشته باشید؟

نه به عنوان فرزند شهید بلکه به عنوان عضوی از جامعه، فکر نمی کنم این فرهنگ خیلی مجزا از ارزش های اخلاقی، انسانی که در زندگی همه افراد وجود دارد، باشد. همین که یک نفر ارزش های انسانی را در زندگی خودش حفظ کند و اخلاق داشته باشد، می تواند انتقال دهنده فرهنگ مثبت هم باشد. حالا اگر این نقش مثبت را در این زمینه هم بشناسیم همین که بتوانیم حرفی را که می زنیم به آن عمل کنیم و آن عمل کردن راه و روش و مسیر درستی داشته باشد فکر می کنم خودش نمود جالبی پیدا می کند و امیدوارم بتوانیم این کار را انجام دهیم.

منظورتان این است که اگر در کار خودتان فعال و مفید باشید، می توانید به عنوان یک ایثارگر نماینده خوبی برای جامعه باشید؟

به خصوص وقتی در دانشگاه هستم چندین نقش متعدد پیدا می کنم. نقش یک پزشک به عنوان درمان گر، نقش یک معلم به عنوان عضو هیئت علمی، نقش پژوهشگر و نقش همکار و دوست را هم زمان دارم.جدا از آن نقش هایی که هر انسانی به واسطه روابط انسانی خودش می تواند داشته باشد، اگر بتوانیم همه این جوانب را در حد معقولش مثبت و مناسب نگه داریم، می تواند تاثیر گزار باشد. هر کس اگر روش درستی در زندگی داشته باشد می تواند مفید باشد.

راجع به مشکلات فرزندان شهدا و به طور مشخص مشکلات خودتان برایمان بگویید؟

مشکلات هست وارد جزییات آن شدن نمی تواند کمکی بکند ولی تقریبا مشکلاتی که همه این گروه خودشان می دانند و هیچ کس به استثنا خودشان از آن آگاه نیست. متاسفانه یکی از دلایل اصلی نشناختن این گروه اتفاقا خود بنیاد شهید و امور ایثارگران است که خیلی به شناساندن این افراد به دیگران کمکی نکرده و حتی جاهایی شاید باعث به وجود آوردن صفت های منفی برایشان شده است.یه جورایی نشان داده این قشر مجزا از جامعه هستند و یک چیزهایی به آن ها نسبت داده که بقیه فکر می کنند چه اتفاقی افتاده...در صورتی که چنین چیزی نیست. خیلی وقت ها ما توی سطح جامعه می بینیم افراد این قضیه را نشان ندادند و هیچ وقت هم از آن استفاده خاصی نکردند. کما این که از اول هم اتفاق نیفتاده که کسی بخواهد از آن استفاده خاصی ببرد. ولی خوب به لحاظ اطلاعات غلط و ناقصی که در جامعه نسبت به این گروه وجود دارد، می توانیم بگوییم مشکلات از حسی و عاطفی تا مشکلات اجتماعی و قانونی داریم که در زندگی برایمان اتفاق می افتد و هیچ راهی برای حل کردنش به دست نمی آوریم مگر با آن صبر و تحملی که تمام این سال ها به دست آوردیم شخصا راهکاری بدست آوریم، در نتیجه نمی‌توانم مشکلات خاصی را نام ببرم، ولی خوب مشکلات خیلی خیلی زیاد است.بسته به محل زندگی افراد مختلف می تواند اتفاقات مختلفی بیفتد. کسی که توی مرکز استان یا پایتخت زندگی می کند، مسلما نوع مشکلاتش خیلی خیلی متفاوت خواهد بود از کسی که در یک منطقه دور افتاده و محروم زندگی می کند. مشکلات هم اکثرا قابل حل شدن نیست. ولی الان فکر می کنم خیلی از افراد جامعه ما دچار مشکلات متعددی شده اند که شاید مشکلات ما خیلی مجزا از آن ها نباشد.

جدای از مشکلات عاطفی و درونی،  از مشکلات اجتماعی در رابطه با دیگران و جامعه می توانید نام ببرید؟

 یکی از عمده ترین مشکلات نشناختن این گروه است. فقط یک چیزی شنیدید به اسم فرزند شهید یا مثلا شاهد و ایثارگر ولی اصلا نمی دانند تعریف آن چیست؟ خیلی اگر بخواهند توضیح بدهند می گویند پدر این فرد توی جبهه کشته شده یا مثلا عضوی از خانواده این فرد در جنگ بوده حالا جانباز یا آزاده است ولی اصلا معنای این کلمه را نمی دانند. من هر وقت اسم آزاده می‌آید یاد شهید لشکری می افتم. حتی تصور اتفاقی که برای ایشان افتاده بسیار سخت است.

گفتید فرزندان شهید در جامعه شناخته شده نیستند.اگر بخواهید خود را به عنوان یک فرزند شهید معرفی کنید، چه تعریفی ارائه می دهید؟

جان انسان برای هر کسی خیلی ارزشمند است. یکی از صمیمی ترین دوستانم بعد از فوت پدرشان به من گفتن حالا میفهمم که به شما چه گذشته.....

 

چرا بعضی از فرزندان شهید خودشان را مخفی می کنند؟

دلایلش خیلی واضح است. به خاطر عدم احترام گذاشتن ها، تغییر ارزش ها، آزاده بودن سخت تر از شهید بودن است. شهادت یک بار اتفاق می افتد و تمام می شود.ولی آزاده ها خیلی سختی کشیدند. خلبان آزاده شهید لشکری هجده سال انفرادی بود. پسرشان علی اکبر لشکری هم کلاسی ما بود.ایشان خلبان خیلی مهمی بودند. بعد از یک سال اسارت ایشان را به انفرادی بغداد بردند. هجده سال تمام در یک انفرادی دو در یک بودند.اصلا خارج از تصور است. هجده سال خیلی سخت است. هیچ کس ایشان را نمی شناخت. ما هم که همکلاسی ایشان بودیم، نمی دانستیم.بعد از اینکه ایشان به ایران بازگشتند؛ یک تعطیلاتی بود نمی دانم عید یا تابستان بود. مسافرت بودم. مادربزرگم با من صحبت میکرد، گفتند: یکی را آزاد کردندو پسرش ورودی سال 1376  دندانپزشکی است. حتما هم کلاسی شماست. گفتم: فامیلیشون چیه؟ گفتند: لشکری. گفتم: فکر نمی‌کنم پدر ایشان باشد. بعد تعطیلات که سر کلاس رفتیم خودش با یک جعبه شیرینی آمد.هیچ کس در کلاس نمی‌توانست حرف بزند.هیچ کس! سکوت... چند دقیقه ای گذشت...کلاس آناتومی هم داشتیم. در تالار آناتومی همه فقط ایستاده بودند و دست می زدند.هیچ کس نمی توانست هیچ واکنشی نشان دهد.همه مانده بودند.هیچ وقت آن روز را فراموش نمی کنم. یک بار برای  یک جشن هم شهید لشکری دعوت شدند به دانشگاه این قدر ایشان آرام، متین و موقر بودند که انسان در تعجب می ماند که یک کسی که همچین سرگذشتی داشته چگونه می تواند این قدر آرام باشد. خلبان حسین لشکری دو سال بعد از اسارت هم شهید شدند.اگر برنامه های صدا و سیما نبود هیچ کس ایشان را نمی شناخت.

از یک جهت متواضع بودن کار به جا و شایسته ای است ولی از طرف دیگر این فرهنگ باید دیده شود،حفظ و الگو برداری شود.نظرتان در مورد این دو گانگی چیست؟

ما متاسفانه توی همه چیز زود قضاوت می کنیم. همه از زود قضاوت کردن ناراحت می شوند.خیلی بخواهیم مثال واضحش بعضی هنر پیشه ها و فوتبالیست ها هستند. کاری به درست و غلطش نداریم، دائم می گویند: ما کاری را که نکردیم به ما نسبت می دهند.در مورد ما قضاوت می کنند.همه عادت کردند بدون ادله بدون اینکه اصلا سابقه ای از زندگی یک آدم داشته باشند، در موردش قضاوت می کنند، نظر می دهند، بدون اینکه خودشان را در آن موقعیت قرار دهند.به مسائل خیلی مهم کاری نداریم توی لحظه خیلی از جر و بحث های روزانه که ما می بینیم برای چی اتفاق می افتد؟ برای اینکه طرف حتی چند ثانیه خودش را در جایگاه طرف مقابل قرار نمی دهد.فقط شروع می کند به جر و بحث کردن. در صورتی که اگر به اندازه ده ثانیه به خودش زمان بدهد و فکر کند شاید همچین واکنشی نشان ندهد.منتهی انگار ریتم زندگی آنقدر تند شده که باعث شده در نظر دهی عجول بشویم خیلی سریع نظر بدهیم. فکر نکنیم. اگر بعد به خودمان رجوع کنیم پشیمان می شویم.

یک بار یک اتفاقی در مورد یکی از دانشجویانم افتاد. هفته های اولی بود که به عنوان هییت علمی به دانشگاه آمده بودم. دانشجویی در تعامل روزانه رفتار نامناسبی داشتند و از طرف گروه به ایشان بازخوردی داده شد.در جواب یک نامه بلند بالایی نوشت. توی آن نامه خیلی توهین کرده بود.متعجب بودم و در مورد این که چه عکس العملی نشان بدهم فکر می کردم.به خصوص آن که تجربه ام به عنوان هیئت علمی خیلی کم بود. بعد فکر کردم بهترین روش این است که فکر کنم اون روزی که من در آن جایگاه بودم آیا همین تصور راراجع به استادم نداشتم؟دانشجو را صدا کردم به او گفتم: این قضیه تمام می شود و هیچ چیز باقی نمی ماند.اما این نامه را به تو می دهم الان نه، روزی که فارغ التحصیل شدی، یک هفته ای که گذشت و هیجاناتت تمام شد. یک بار دیگر این نامه را بخوان! ببین واقعا به خودت حق می دهی این حرفها را بزنی؟ به نظر خودت این رفتار شایسته ای است؟نمی دانم این کار را کرد یا نه؟ اما امیدوارم این کار را کرده باشد. ایثارگران هم بدون اطلاعات درست افراد،  خیلی مورد قضاوت قرار می‌گیرند.حتی معنی کلمات ایثار و ایثارگر،  فرزند شهید، جانباز و آزاده را خیلی ها نمی دانند.امروزه با «نسل هزاره» روبرو هستیم که خصوصیات اخلاقی ویژه خودشان را دارند، ضمن اینکه در حال حاضر معتقدند که فاصله نسلها حدود 3 سال است، پس با این اطلاعات مسلما هر فردی که به دنیا می آید با ده نسل قبل از خودش خیلی خیلی متفاوت است. همین است که ما مجبور می شویم روش های ارتباطی، تربیتی و بخصوص آموزشی را تغییر دهیم.

اگر قرار باشد آدمی که الان هست با آدم چهل سال قبل یک جور فکر کند، دنیا پیشرفت نمی کرد و این تغییر هیچ وقت مثبت نمی شد.پس باید توی همه موارد این گونه باشد.گاهی اوقات بعضی از افراد بدون پا گذاشتن خارج از این مرزحتی درباره مسائل روزمره می گویند: اون ور آب این طور نیست. چطور ممکن است بدون اطلاعات و تجربیات نزیسته شخصی نظر داد؟ چگونه در مورد یک فرزند شهید یا فرزند جانباز یا آزاده چطور نظر می دهند؟ وقتی توی اون شرایط نبودی یا حتی دور و برت نداشتی؟ یا اگرهم داشتی به خاطر خصوصیات خاص این افراد که حتی در خانواده خودشان هم شناخته شده نیستند، همیشه مشکلاتشان درونی باقی می ماند و حتی شاید خواهر و برادر ایثارگر از داخل خانه آن شخص بی خبر باشند و از اتفاقاتی که می افتد خبر نداشته باشد.چون این قشر عادت کردند با صبر و تحمل و درون گرایی همه مشکلات را حل کنند و جلو بروند و انگار پذیرفتند که این قضیه قرار است اتفاق بیفتد. باید جلو بروند. حالا یا حل می شود و یا حل نمی‌شود.حل هم نشد برای مقابله با آن روش های خودشان را دارند.برای همین ترجیح می دهند هر کسی نداند چه اتفاقی می افتد. من فکر می کنم دلیلش همین است. ولی خود من هم از آن آدم‌هایی هستم که اصلا دوست ندارم کسی بداند. از یک طرفی خیلی وقت ها فکر می کنم من فرزند شهید هستم.پدرم رفت و بر اساس دیدگاه و تصوری که داشت ایثارگری کرد چرا من باید حرفش را بزنم؟ چرا وقتی پدرم شهید شده من باید به زبان بیاورم فرزند شهیدم؟ایشان شهید شده من هم دیدگاه های پدرم را می دانم. حالا من به شخصه اصلا ایشان را ندیدم چون یک ساله بودم و چیزی از آن زمان به یاد ندارم.ولی از تعریف هایی که از مادرم و اطرافیان شنیدم و مشاهده دیدگاه و زندگی مادرم می توانم بفهمم با چه کسی زندگی می کردند و چه دیدگاهی در زندگی ما حاکم بوده، حتی اگر خودشان را ندیده باشم.خیلی فرق می کند من بخواهم به یک تعریف از یک آدم برسم یا این که کسی تعریفش را بکند.برای همین یکی از دلایل مخفی نگه داشتنش همین است.حالا به قول اون ضرب المثل معروف: از فضل پدر تو را چه حاصل؟ من چرا باید بگویم فرزند شهیدم؟ من باید جایگاه خودم را داشته باشم. حالا اگر کسی خواست بداند، می تواند خودش متوجه شود. اگر اعتقاد داریم کار خیراست مطرح کردنش هم زیاد جایز نیست.  

گفتید یک ساله بودید، شما انتخاب نکردید که در این قالب باشید ولی یک زمانی خودتان را شناختید و فهمیدید که فرزند شهید هستید، آن وقت چه احساسی داشتید؟ و چه تفاوتی بین خودتان و دیگران احساس می کنید؟

حقیقتش تفاوت زیادی احساس نمی کنم. این که بگویم آدم مجزایی هستم نسبت به دیگران ولی یک دفعه یک جمله از یک نفر شنیدم و آن جمله خیلی برام جالب بود که می گفت: «وقتی یک کسی را ندارم، چه جوری می توانم در مورد داشتن و یا نداشتنش نظر بدهم؟» فکر می کنم جمله کاملی باشد و به طور کامل همه چیز را نشان می دهد. وقتی یک حس را تجربه نکردی نمی توانی در موردش حرف بزنی ولی خوب مسلما فقدان خیلی بزرگی است.فقط می توانم این را بگویم.

آیا خواب پدرتان را دیده اید؟

هیچ وقت. صحبت پدرم همیشه بوده و حضور ایشان همیشه در کنارمان با خاطراتی که برایم نقل می شد محسوس بود.اصلا من توی زندگیم خیلی خواب نمی بینم.کلا توی رویا نیستم و تجربه زیاد خواب دیدن را ندارم.حتی از افرادی که دور و برم هستند هم تا حالا خیلی خواب ندیدم.

یعنی همه چیز برای شما در مادر خلاصه می شود؟

مادر من یک شخصیت خاصی دارد، واقعا برایم قابل تصور نیست که چگونه توانسته زندگی خود را به این سمت پیش ببرد ولی نمی توانم بگویم فقط مادر، یک دوست خیلی خیلی بزرگوار و یک پشتوانه خیلی محکم برایم است. چون در واقع در زندگیم فقط ایشان را دارم.

راجع به مادرتان برایمان بگویید؟

مادرم لیسانس اقتصاد و علوم بانکداری دارند.با پدرم رشته شون یکسان بود.در سازمان بازنشستگی شاغل بودند و در حال حاضر بازنشسته شدند.ایشان یک فرد کاملا متکی به نفس با پشتکار بسیار بسیار بالا هستند. خیلی جاهای زندگی ایشان وقتی خودم را جایشان قرار می دهم برایم حتی تصوراین همه صبر و مقاومت دشوار است.اتفاقاتی که در سن جوانی برایشان افتاد.من احساس می کنم از عهده آن شرایط بر نمی آمدم.ایشان استرس های زیادی را در زندگی طی کردند. من اگر در آن جایگاه قرار بگیرم واقعا توان تحمل و پیش رفتن را نخواهم داشت. در حدی پشتکار ایشان بالا بود که خیلی جاها در زندگی من تسلیم می شدم ، قطع می‌کردم، نمی خواستم دیگر ادامه دهم،  حتی گاهی می خواستم مسیر زندگیم را عوض کنم و وارد یک وادی دیگر شوم ،ولی ایشان اجازه نمی دادند.هر بار که یک شکستی داشتم یا اتفاقی می افتاد،  ایشان باعث می شدند یک حرکت رو به جلو داشته باشم و حرکتم این بار با نیروی بیشتری همراه باشد به سبب انرژی که ایشان به من دادند و یک چیز دیگر که همیشه در مورد مادرم هست این است که هیچ چیز هیچ وقت باعث نشده  که یک قدم از راست گویی عقب نشینی بکنند.حتی در روابط خانوادگی  رک گویی و راست گویی همیشه و همیشه خصوصیت اصلی ایشان بوده و بعد از آن پشتکار.همیشه حرفی را که راست بوده زده اند.خیلی وقت ها اتفاقاتی برای ما افتاد که به خاطر راست گویی ایشان بود. این اصل زندگی ایشان است.براساس راست گویی و من هم سعی کردم تا حدی که می توانم همان گونه پیش بروم و یک جورایی باعث شده یک مشکلاتی از این بابت برایمان به وجود بیاید. برای اینکه این قدر عادت به راست گویی پیدا کردم که همیشه فکر می کنم طرف مقابلم هم مطلقا راست می گویدو  بعد که می بینم این گونه نبوده به مادرم می گویم باعثش شمایی! شما من را به راستی عادت دادی. تصورش را نمی کنم که یک نفر بخواهد در برابر من دروغ بگوید و نقش بازی کند.فکر می کنم این حرفی را که می زند کاملا همان چیزی است که در دل دارد. برای همین متاسفانه خصوصا در همین اواخر دوروئی های زیادی در سطح جامعه می بینم که وقتی متوجه اش می شوم پذیرفتن و گذشتن از آن برایم خیلی سخت است، چون نمی توانم بپذیرم که یک آدمی چه جوری ممکن است ظاهرش یک چیزی را نشان دهد و باطنا به یک چیز دیگری فکر کند.متاسفانه در همه زمینه ها خیلی برایم اتفاق افتاد.

چه دوستی  بین شماست؟

دوستی بین ما یک چیز مثال زدنی است که توی کل فامیل همه همین را می گویند.الان که توی یک مرحله‌ای از زندگی مان رسیدیم که دل و زبانمان با هم یکی شده است.هیچ وقت یادم نمی رود. اولین روزی که ما وارد مشهد شدیم. برای انجام کار اداری به همراه مادرم به جایی رفتم. داشتم صحبت میکردم اون آقا یک سوالی پرسید دو نفری با هم همزمان یک جواب را دادیم. دوباره سوال بعدی را پرسید. باز هم همین اتفاق افتاد و در سوال سوم آن آقا یک نگاهی به ما کرد و گفت: شما همیشه عادت دارید عین هم و هم زمان صحبت کنید؟ این قضیه الان دارد خیلی تکرار می شود.شاید به خاطر این است که خط فکری مان خیلی خیلی یکسان شده است.سلیقه هایمان خیلی خیلی به هم شبیه شده، البته مادر همیشه یک قدم از من جلوتر بوده است.من خیلی خوشحالم که در کنار ایشان بزرگ شدم. حضور ایشان در زندگی من مغتنم و یک فرصت استثنایی بود.خیلی خیلی شانس آوردم که دختر چنین مادری هستم.

پس مادر شما در فقدان پدر نقش کلیدی داشته اند و هم پدر و هم مادر بوده اند؟

در مورد فرزندان شهدا صحبت می کنم نبودن پدر خیلی خیلی مهم است.فقدانشان خیلی خیلی مهم است ولی وقتی کسی نیست ما می دانیم آن فرد وجود ندارد و در حال حاضر نیست و نمیشه از حضورش استفاده کرد ولی خوب وقتی شخص دیگری در کنار ما وجود دارد که نقش خیلی مهمی دارد آن نقش را نباید نادیده گرفت. برای اینکه مادر نقش موازی در کنار پدر خانواده دارد.با نبود پدر ناچارا به تنهایی زندگی را جلو می‌برد و در مورد زندگی من به شخصه باید بگویم نفر اول در زندگی من مادرم است.

می خواهید بیشتر ایشان را معرفی کنید؟

مادر من معصومه احمدی کمال آبادی هستند.کارمند بازنشسته سازمان بازنشستگی بودند.قبل از آن سابقه کار در ادارات دیگر را داشتند.در دوران کار همیشه سمت های نمونه را داشتند.همیشه و همه جا چه در جمع‌های خصوصی و چه در جمع های عمومی همیشه زبانزد و مورد تعریف و تمجید همه هستند.حتی توی خانواده هم همین طور است. مادرم فرزند اول خانواده هستندو در خانواده خودشان هم نقش خیلی مهمی دارند. مدیر و مدبر هستند و همیشه روی نظرشان حساب می شود و در اکثر موارد هم همه جوانب را در نظر می گیرند و نظرات درستی میدهند مسلما هر انسانی جایزالخطاست  ولی معمولا همه جانبه فکر می کنند و حواسشان هست.همیشه اگر بحرانی در خانواده بود توی لحظات حساس مادرم تصمیم گیرنده هستند و همه از نظرات ایشان استفاده می کنند.در مورد خود من هم همین طور بودند من تک فرزندم . همیشه تک فرزندها به یک سری خصوصیات درست یا غلط معروف هستند.ولی در مورد خود من هیچ وقت کسی نمی تواند متوجه شود من تک فرزندم برای اینکه مادر من همیشه با واقعیت با من برخورد می کند.هیچ وقت تعارفی با من نداشته و اگر چیزی بد یا خوب باشد مستقیما نظرشان را به من می گویند.

برای همین در مسولیت های اجتماعی قدرت استقلال و موفقیت داشتید؟

اگر موفقیتی هست مسلما مدیون ایشان هستم. به خاطر نوع روش تربیتی که نسبت به من داشتند. من هیچ وقت در زندگیم چیزی به صورت تعارف تجربه نکردم.همیشه رک گویی و راست گویی مطلق بوده و همیشه هم این جمله را از مادرم می شنوم : « واقعیتش این است که ...»وقتی این جمله را می شنوم می فهمم همین است و لاغیر. حالا اگر خوب یا بد است خودم باید تصمیم بگیرم.

 درباره نحوه شهادت پدرتان بگویید؟

در مورد نحوه شهادت پدرم دقیقا جزییات را نمی دانم. در اسلام آباد غرب به شهادت رسیدند.جزییات را نمی دانم.پدرم سی و یک ساله و مادرم بیست و هفت ساله بودند. مادرم به تنهایی رفتند اسلام آباد غرب و پیکر پدرم را تحویل گرفتند و کارهای انتقالش به تهران را انجام دادند. وقتی بخواهیم شرایط را در نظر بگیریم یک خانم بیست و هفت ساله در سال 1359 شرایط متفاوتی با الان داشته است.خیلی خیلی شرایط سختی  را ایشان متحمل شدند.جزئیاتش خیلی بازگو کردنی نیست.تنها کمکی که داشتند دایی و پدر بزرگم بودند. شرایط برایشان خیلی سخت بود.به خاطر آزرده نشدن من هیچ وقت ایشان حاضر نشدند جزییات را به من بگویند. به قول خودشان بقیه اش را لازم نیست من بدانم. ولی خودم یه چیز هایی را از این طرف و آن طرف به دست آوردم. وقتی خودم را در سن بیست و هفت سالگی جای ایشان می گذارم می بینم واقعا چنین چیزی در حد توان من نیست...

چقدر جستجو کردید و از چه سنی شروع کردید به این سوالات و مسائل پرداختن؟

من خصوصیتا آدم درون گرایی هستم. اگر هم سوالی برایم پیش بیاید سعی می کنم تا جایی که امکان دارد خودم جوابش را پیدا کنم. اون جوری نیستم که حتی برای ساده ترین سوالات  از کسی سوال کنم. کنار هم گذاشتن حرف ها و خاطرات پراکنده و فکر کردن در مورد آن ، یک پازل را در ذهن من کامل کرد.یک چیزهایی را هم پدر بزرگ و مادر بزرگم برایم تعریف می کردند.بعضی روزها مادرم مرخصی می گرفتند و بصورت غافلگیرانه با هم به گردش می رفتیم‌.توی این گردش هایک صحبت هایی پیش می آمد و مادرم خیلی هوشمندانه در کنار تفریحی که داشتیم قسمت هایی از زندگی را برایم تعریف می کردند.همیشه یک درس و نکته ای هم درتعریف ها بود.  الان که مرور می کنم می فهمم که آن روزها مادرم چه چیزهایی را می خواستند به من یاد بدهند.روش های خاص تربیتی مادرم خیلی در استقلال فعلی من کمک کننده بود.

 

گفتید موقع شهادت پدر یک ساله بودیدراجع به واژه پدر چه احساسی دارید؟ آیا ارتباطی با پدرتان برقرار می کنید حتی هر چند ضعیف در ذهن و یا قلب تان باشد؟
بله ارتباط همیشه بوده یادم می آید یک بار شاهد یک اتفاقی بودم در یک جمع صمیمی یک بچه به پدرش توهین کرد و مادر فقط سکوت کرد.برای من این اتفاق خیلی عجیب بود.یک نفر از من سوال کرد شما چرا این قدر ناراحت شدید؟ گفتم نمی دانم.با وجود این که در زندگی پدر نداشتم همیشه جایگاه پدر برایم جایگاه خاصی بود. یعنی احساس می کنم همیشه پدر احترام ویژه‌ای دارد هر چند که به حق پدر مادرم نقش بسیار مهمی در زندگی من ایفا کردند. پدر مدیر خانواده است و نقش خیلی مهمی دارد.درست است که پدر من هیچ وقت حضور فیزیکی نداشت ولی حضور معنوی‌شان همیشه احساس می‌شد و همیشه نقششان در خانواده ما حفظ می‌شد.ما یک تابلو نقاشی بزرگ از ایشان داریم و همیشه یک دیوار از خانه ما به این عکس تعلق دارد.همیشه در همه خانه هایی که ما بودیم تصویر ایشان هم به همراهمان بود وقتی تصویر ایشان همیشه همراهمان است، حضور معنوی و یاد و خاطره ایشان هم همیشه هست.ولی به شیوه خودمان. در غم ها و شادی ها برای من در کنار مادرم حضور موازی دارد. البته مادرم بیشتر حضور ایشان را احساس می کنندو یادشان می کنند. البته خیلی وقت ها به زبان هم نمی آوریم. من و مادرم درون گرا هستیم  ولی همیشه توی قلبمان این احساس را می کنیم که این خانواده یک خانواده سه نفره بوده که الان دو نفره شده. نمی دانم چه جور باید بیان کنم.خیلی وقت ها شده من یک کاری را انجام می دهم مادرم ناخودآگاه می گوید:« اگر پدرت هم بود دقیقا همین کار را می کرد.»این حرف را زیاد شنیدم.مادرم می گوید من الان تو و کارهایت را می بینم متوجه می شوم چطور می گویند یک صفت هایی با خون منتقل می شود. اگر پدرت هم بود دقیقا همین کار را می کرد و همین حرف را می زد.نمی دانم و تجربه ای هم نداشتم ولی همین که مادرم این حرف را می زند برایم جالب است.

شما گفتید از فضل پدر تو را چه حاصل ؟بیایید از یک زاویه دیگر نگاه کنیم در نبود پدر رنج های زیادی کشیدید به قول عطار: « عشق عاشق را و دین دین دار را/ ذره ای دردت دل عطار را» این رنج ها در قوی تر کردن و موفقیت هایتان چه تاثیری داشت؟

بیشتر از همه فکر می کنم صبور شدم. در لحظه تصمیم نمی گیرم. یک فرصتی به خودم می دهم تا کنکاش کنم و به نتیجه برسم. این خیلی در شخصیت من تاثیر گذاشته است.فکر می کنم به خاطر مسیری بوده که من طی کردم.سعی می کنم در مورد هر چیزی حتی شخص خودم به راحتی قضاوت نکنم. اجازه بدهم که همه چیز دستم بیاید و بعد از آن تصمیم بگیرم.
من سفر زیاد می روم. اکثر سفرها هم تنها هستم.این سفر کردن زیاد، خیلی به من کمک کرده تا بتوانم برای مشکلاتم راهکار پیدا کنم.چون وقتی در سفر هستی  باید به تنهایی  و با خلاقیت مشکلات را حل کنی . در شرایط امن که به همه دسترسی داری شاید این اتفاق نیفتد. با وجود این شرایطی که در زندگی گذراندم و تجربه سفرهای زیادی که داشتم هر دو باعث شد که سعی کنم درست تر و بهتر تصمیم بگیرم. فکر می کنم خیلی وقت ها تصمیم های درست تری نسبت به اطرافیانم می گیرم.

به نظر چه طور ما می توانیم فرهنگ ایثارگری را به روز کنیم و بتوانیم به نسل جدیدی که شما به آن گفتید نسل هزاره انتقال دهیم؟

از مسیر خودشان وارد شویم .درست است که در ظاهر می بینیم خیلی ارزش ها در جامعه عوض شده است. یعنی چیزی که زمانی که من بچه بودم از دید من ارزش بود شاید الان از دید یک بچه هشت یا دوازده ساله دیگر ارزش به حساب نیاید و یا اصلا شرایط عوض شده باشد. ولی مفاهیم پایه انسانی هیچ وقت تغییر پیدا نمی کند. یعنی راستی و درستی همه جا، زیر هر قسمت از آسمان خدا همان راستی و درستی است.

و هیچ وقت فرق نمی کند. ولی نحوه ارائه دادن آن شاید متفاوت باشد.بنابراین یاد بگیریم از چه راهی باید با این جوان ها و نسل جدید ارتباط برقرار کنیم.یادم می آید روزی با دانشجویانم صحبت می کردم، تصورم این بود که نسل های امروزی خیلی انفرادی عمل می کنند و اصلا کار گروهی دوست ندارند،  دوست دارند هر کدامشان تک به تک وارد کاری شوند. وقتی خواستم کاری را در دانشکده با کمک دانشجویان انجام دهم، قبلش یک نظر سنجی از دانشجوها کردم. تشکل های کوچک  دو سه نفره را جمع می کردم و از آن ها سوال می کردم بالای نود درصدشون می گفتند ما کار گروهی را ترجیح می دهیم .جالب این بود که خیلی هم ساختارمندتر به کار گروهی فکر می کردند. از طریق شناخت نسل جدید ، خصوصیات خاص اخلاقی، علایق و سلیقه ها شاید بشود کاری کرد.

برای سلامتی جسمی و روحی خودتان چه می کنید؟
تا حدی که بتوانم سعی می کنم زندگی جسمی و روحی سالمی داشته باشم. مطالعه، ورزش و سفر از علایق همیشگی ام بوده و هست.

به چه ورزش هایی علاقه دارید؟

علاقه با انجامش فرق می کند.ممکن است علاقه داشته باشم ولی انجام ندهم.ورزش های رزمی را دوست دارم.کیک بوکسینگ، سوارکاری، تیراندازی، شمشیربازی بعد از این ها اسکواش.

بهترین دوران زندگی تان چه زمانی بود؟

تقریبا هر مرحله ای از زندگیم خوبی های خودش را داشته است.هرگز افسوس گذشته را نخوردم . دوران کودکی محاسن خودش را داشته ، خاطرات خیلی خوبی که باعث و بانی به وجود آوردنش مادرم بوده، همه را داشتم و خیلی هم از جزء جزء زندگی ام  لذت بردم.ولی اگر قرار باشد تکرار شود، دوست داشتم از زمانی که وارد دانشگاه  شدم البته با داشتن تجربه الان برایم تکرار شود ولی اگر قرار باشد با بی تجربه گی تکرار شود همین مسیری که طی شده است خوب بود.

حرف آخر

از آقای دکتر مقیمی تشکر ویژه می کنم چون از وقتی با ایشان آشنا شدم دیدگاهم نسبت به جامعه ایثارگران دانشگاه عوض شد. یک نکته دیگر  که لازم می دانم بگویم این است که به نظرم معرفی کردن ایثارگران می‌تواند کمک کننده باشدسوای از این که عنوانی از ایثارگر، جانباز، فرزند شهید و این جور چیز ها داشته باشند، فقط به عنوان یک فرد موفق یک چیزی که خیلی خیلی مغفول مانده و در همه این سال ها هیچ وقت ندیدم کسی به آن بپردازد، این است که ما در خود گروه جانبازان و ایثارگران افراد فرهیخته و تحصیلکرده خیلی زیادی داشتیم. اگر بیاییم این ها را با هم نسل های خودشان مقایسه کنیم اتفاقا می بینیم آدم‌های نابغه و فرهیخته زیادی در این گروه بودند و این می تواند اصلاح کننده آن دیدگاه کلی منفی نسبت به این گروه باشد. چند نفر می داند در میان شهدا و ایثارگران چقدر مدرک تحصیلی بالای دیپلم وجود داشت؟چند درصد این افراد لیسانس فوق لیسانس و دکترا هستند؟می دانیم که گرفتن این مدارک در آن زمان چقدر سخت بوده.

یادم می آید در یک سخنرانی در دبیرستان ما آماری از خانواده هایی که در گیر جنگ شدند را دادند. آمار میلیونی بود.برای خود من که فرزند شهید هستم تا زمانی که ایشان حرف نزده بود این آمارها را نمی دانستم .نمی دانستم چند تا شهید، جانباز و آزاده و ایثارگر داریم و چند خانواده درگیر این قضیه بودند.ما خیلی راحت حوادث اخیر را که در جامعه اتفاق افتاد فراموش کردیم. حادثه سانچی و پلاسکو زود فراموش شد.ولی فکر این را نمی کنیم وقتی یک نفر از بین می  رود یا بهتر بگویم یک نفر آسیب می بیند چند تا خانواده به دنبال آن درگیر می شوند. یک خانواده فقط نیست چندین خانواده مختلف توی اون فامیل آسیب می بینند. آن آسیب مثل زلزله است. هر چی به مرکز نزدیک تر باشی آسیب بیشتر و هر چه دورتر باشی آسیب کمتری می بینی.این است که حتی فکر می کنم خود اون جامعه هم خودشان را نمی شناسند.کما اینکه در هر جامعه ای در هر قشری از اجتماع خوب و بد وجود دارد در این قشر هم همین طور است. در مورد کسانی که رفتند حرفی ندارم که بزنم ولی در بازمانده ها آدم خوب و بد وجود دارد  و قرار نیست خوبی یا بدی را به همه تعمیم دهیم .پس نباید با دیدن یک نفر مطمئن شویم همه سوءاستفاده گرند یا برعکس، بری از هر اتهامی هستند.

خیلی وقت ها در فیلم هایی که ساخته می شود اگر یک نکته منفی راجع به جنگ گفته شود همه جبهه می گیرند چرا در مورد دفاع مقدس بخش منفی را نشان می دهید؟ خوب مگر می شود مطلقا همه چیز عالی باشد؟ بالاخره یک چیز های منفی هم وجود داشته در اکثر فیلم ها دشمن یک آدم احمق کودن بی منطق است. خوب اگر ما بر یک آدم نادان پیروز شده باشیم چه برتری داریم؟ واقعا هم همین است قرار نیست دشمن صفر صفر باشد و ما صد صد. ولی خوب اگر خصوصیات اخلاقی را مقایسه کنیم، خصوصیات اخلاقی منفی دشمن ما خیلی بیشتر بوده... ولی اصلا قرار نیست بگویم دشمن ما هیچی نمی دانست. ما می دانیم ایران در آن زمان در برابر یک دنیا ایستاد. چون عراق وقتی به جنگ ما آمد نماینده ای از تعداد زیادی از قدرت ها بود.خوب پس نمی توانیم این قدر راحت از کنار این قضیه بگذریم و بگوییم اون ها کلا نادان بودند و ما دانا بودیم.ما دانا بودیم و دانایی مان از دشمن بیشتر بود.شاید وقتی این جوری مسایل بازگو شودبهتر بتوانیم این گروه را بشناسانیم. بهتر بتوانیم نشان دهیم خصوصیات اخلاقی این افراد چگونه بوده. ما در جامعه ایثارگران فرهیخته‌گان علمی کم نداریم. این افراد باید شناسانده شوند. در آن زمان کسانی مثل فرماندهان جوان، آموزش ویژه حضور در جنگ را ندیده بودند و آگاهی از قبل نداشتند که قرار است این جنگ بزرگ اتفاق بیفتد. چگونه می شود که مثلا شهید همت فرمانده برتر نظامی می شد.همه قسم می خوردند که اگر ایشان عملیاتی را طرح ریزی می کرد، بسیار هوشمندانه و موفقیت آمیز انجام می پذیرفت.مسلما به خاطر نبوغش بوده اون موقع لازم بوده نبوغش را در آن زمینه استفاده کند.به خاطر همین نبوغ و هوش افرادی مانند همت ها، جهان آرا ها، بابایی ها ، لشکری ها و.. موفق شدند.جنگ هنگامی اتفاق افتاد که در ایران تازه انقلاب شده بود. بلافاصله بعد از استرس انقلاب و به نتیجه رسیدنش ایران درگیر جنگ شد و از یک اتفاق عظیم وارد مسئله بعدی شد.ولی آن گونه که شایسته است آن دوران معرفی نشده است.همیشه می گویند اطلاعات ناقص دادن خیلی بدتر از اطلاعات ندادن است.شاید اگر اطلاعات ناقص ندهیم خیلی بهتر است.

پیشنهادتان چیست؟

اگر قرار است چیزی مسکوت بماند صحبتی در مورد آن نشود ولی اگر قرار است صحبتی بشود بهتر است دقیق تر و درست تر صحبت شود و از افراد درستی برای این کار استفاده شود.متاسفانه می بینیم به صورت سلیقه ای تعدادی از افراد را شاخص دانسته اند و همیشه همین افراد محدود مطرح می شوند در حالی که چهار، پنج نفر نمی توانند نماینده همه ایثارگران باشند.خوب پس باید از افراد مختلف استفاده شود. ما چقدر شهید اقلیت مذهبی داریم چند نفر این ها شناخته شده اند؟ صحبت بسیار است و زمان کوتاه... درنهایت برای تمام انسانها آرزوی آرامش و جهانی پر از صلح و عاری از جنگ آرزومندم.

کلمات کلیدی
حسین علی شاری
تهیه کننده:

حسین علی شاری

0 نظر برای این مقاله وجود دارد

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *