محتوای خبری دانشکده پزشکی

دکتر آذرخش‌مکری: توانایی لذت بردن از امور جهان اکتسابی است

به بهانه ي 4 آذر، سالروز تولد دکتر آذرخش مکری استاد گروه روانپزشکی و در راستاي تکريم اساتيد و بزرگان دانشگاهي، بخشي از خاطرات استاد را بازخواني مي کنيم.

به گزارش روابط عمومی دانشکده پزشکی، بخش تقويم دانشکده پزشکي در نظر دارد به مناسبت سالروز تولد اساتيد دانشکده، معرفي و خاطره اي کوتاه از استادان را بيان کند، این بار به بهانه ی4 آذر ماه،  سالروز تولد دکتر آذرخش مکری استاد گروه روانپزشکی، بخش های جداگانه از خاطرات ایشان را بازخوانی می کنیم.
بخش اول
نام‌گذاری شما به خاطر تولدتان در آذر است، بله قسمتی از آن به همین علت است، فاصله تولد من و مادرم یک روز است، مادرم متولد سوم آذر و من متولد چهارم آذر هستم و این حس نزدیکی ویژه‌ای به ما داده بود. مادر و پدر من هر دو دبیر بودند. معلم اول ابتدایی من همکار مادرم بود و این بسیار کمک‌کننده بود؛ چون بسیار معلم مهربانی بود، من ردیف اول می‌نشستم، موردتوجه بودم و سعی می‌کردم تمام تکلیف گفته‌شده را بنویسم. من هنوز دفتر دیکته سال اول ابتداییم را دارم و این احساس را داشتم که باید همه کارها دقیق و منظم باشد.
دایی کوچک‌تر من دبیرستانی بود و زمانی که درس می‌خواند من هم کنار او مشق می‌نوشتم، این همراهی کمک‌کننده بود چون درس خواندن او روی من هم تأثیر می‌گذاشت، به یاد دارم کتاب طبیعی و فیزیک و... او برای من بسیار جذاب بود و کلا بحث با او درباره مطالب علمی تاثیر زیادی در رشد فکری من داشت. در تئوری شخصی من به‌عنوان روان‌پزشک، فکر می‌کنم وجود فامیل گسترده در سلامت روان و رشد بچه‌ها نسبت به مدرسه بسیار مؤثرتر است. خیلی‌ها از این یادگیری غیرمستقیم غافل‌اند درحالی‌که یادگیری غیرمستقیم بسیار مؤثرتر از یادگیری مستقیم مدرسه است.
 پدرم به طرز عجیبی از زندگی راضی بود. هنوز هم وقتی در روان‌پزشکی بحث well-being و رضایت‌مندی از زندگی و نبود روان رنجوری مطرح می‌شود، پدرم برایم متجلی می‌شود. هیچ‌وقت او را مضطرب یا بیمار حال ندیدم. امروزه در روان‌پزشکی گفته می‌شود که روان رنجوری عامل بسیاری از بیماری‌های روانی و جسمی است. او نماد نداشتن روان رنجوری بود. بخشی از این ویژگی به من منتقل‌شده است؛ یعنی well-being، حرص نخوردن و یک نوع پذیرفتن معنوی وقایع که به من کمک کرد تا مفهوم سلامت روان را ببینم. چون فکر می‌کنم که سلامت روان به سرشت غیرنوروتیک برمی‌گردد. 
بخش دوم
 در امتحان بورد نفر اول شدم. در آن زمان علاقه‌ای به افزایش نفرات هیئت‌علمی وجود نداشت. درنتیجه باوجوداینکه نفر اول شدم، به سربازی رفتم. برای خدمت سربازی به نیروی انتظامی رفتم و در آنجا هم بسیار به من خوش گذشت. اولین چیزی که خیلی خوب بود، این بود که ستوان یک شدم و در بیمارستان سجاد در خیابان بهار در خدمت آقای دکتر مظاهری بودم که رئیس بیمارستان بود. دو سال در آنجا بودم و تجارب جالبی کسب کردم. بیماری‌ها در محیط سازمانی و نظامی کاملاً متفاوت بودند. در آنجا مسئله امنیت و مجازات هم مطرح بود. خیلی‌ها می‌خواستند از سربازی معاف شوند. یا خیلی‌ها می‌خواستند حوزه کاری‌شان را تغییر دهند. برای من جالب بود که تفاوت واضحی در رفتار بیماران وجود داشت. آنجا بود که این تفکر در من تقویت شد که بیماری‌های روانی به‌شدت وابسته به محیط و فرهنگ و شرایط هستند؛ یعنی مثل بیماری‌های داخلی ماهیت یکسان و یکنواختی ندارند. علائم حالت دیگری داشتند. به‌عنوان‌مثال افسردگی سربازی که از نگهبانی دادن خسته شده بود و می‌خواست معاف شود با افسردگی خانم خانه‌داری که در بیمارستان روزبه بود کاملاً فرق داشت. درمجموع تجربه خوبی بود.
 
مینا  محمدی
تهیه کننده:

مینا محمدی