محتوای خبری دانشکده پزشکی

دکتر اشرف معینی: افتخار می‌کنم که عضو کوچک خانواده دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم و برای موفقیت روزافزون آن دعا می‌کنم

به بهانه ي 10 آبان، سالروز تولد دکتر اشرف معینی استاد گروه زنان و در راستاي تکريم اساتيد و بزرگان دانشگاهي، بخشي از خاطرات استاد را بازخواني مي کنيم.

به بهانه ي 10 آبان،  سالروز تولد دکتر اشرف معینی استاد گروه زنان و در راستاي تکريم اساتيد و بزرگان دانشگاهي، بخشي از خاطرات استاد را بازخواني مي کنيم.
بخش تقويم دانشکده پزشکي در نظر دارد به مناسبت سالروز تولد اساتيد دانشکده، معرفي و خاطره اي کوتاه از استادان را بيان کند، این بار به بهانه ی 10آبان ماه،  سالروز تولد دکتر اشرف معینی استاد گروه زنان، بخش های جداگانه از خاطرات ایشان را بازخوانی می کنیم.
بخش اول
مادر من زن بسیار متواضعی بود. من دانشجو بودم و در تعطیلات دانشگاه، آموزش دانشگاه تماس گرفته‌بود که: «با دکتر معینی کار دارم». من به خانه آمدم و مادرم گفت: «اشرف من بسیار ناراحت هستم؛ چرا تو را دکتر خطاب کردند؟ من دلم می‌خواهد دخترم انسان باشد! هیچ‌گاه از این‌که تو را دکتر خطاب کنند، احساس خوبی به من دست نخواهد داد». ایشان همیشه چنین دیدگاهی داشت و سفارش می‌کرد که به فکر بیماران باش.
بخش دوم
من دوره اینترنی عفونی را در بیمارستان امام گذراندم. در آن زمان آشنایی سطحی با دکتر یلدا پیدا کردم و بعدها بیشتر به شخصیت ایشان پی بردم. من واقعاً از رفتار ایشان لذت می‌بردم. ما حدود 15 دانشجوی پزشکی بودیم که با ایشان به بالین بیمار می‌رفتیم و دکتر یلدا به زیبایی همه چیز را به ما آموزش می‌داد. دکتر یلدا در دوران اینترنی تأثیر مثبت زیادی روی من داشت. 4 سال رزیدنتی خود را در بیمارستان میرزا کوچک خان بودم و دو استاد داشتم؛ مرحوم «دکتر کامیاب» و خانم «دکتر پوررضا». من تا عمر دارم ممنون این بزرگواران خواهم بود.
در آن زمان تلفن همراه نبود. من به یاد دارم هر ساعت از شبانه‌روز که تماس می‌گرفتیم، مرحوم دکتر کامیاب جواب ما را با «جانم» می‌داد و هر بار که از ایشان چیزی می‌خواستیم، خودش را بلافاصله می‌رساند. یک عمل جراحی وجود دارد که در آن دهانه رحم را در حاملگی می‌دوزیم. یک بار هنگامی که دکتر کامیاب به خانه می‌رفت، از من پرسید که مشکلی ندارم و این عمل را انجام می‌دهم یا خیر. من پیش از آن چند بار این عمل را انجام داده بودم و گفتم که می‌توانم؛ اما در حین عمل هر قدر تلاش کردم، موفق نشدم. در نهایت دکتر کامیاب را خبر کردم و ایشان نیز تمام مسافت را بازگشت. خانم دکتر پوررضا نیز همین‌طور بود. دکتر پوررضا همیشه می‌گفت: «معینی من هفت صبح چاقو می‌گذارم». بارها پیش آمد که من خود را قبل از هفت رساندم، اما ایشان باز هم زودتر از من آمده‌بود. هر گاه که عمل سنگینی انجام می‌دادیم، خود ایشان شب برای ویزیت بیمار می‌آمد و هیچ‌وقت به امید ما دستیاران نبود.
بخش سوم
بیمارستان آرش خانۀ اول من بوده‌است. چند روزی که به آن‌جا نمی‌روم، احساس خلاء می‌کنم و فکر می‌کنم بعد از بازنشستگی نیز نمی‌توانم از آن دل بکنم. دانشگاه علوم پزشکی تهران را نیز دوست دارم. پیش از انقلاب در زمین چمن آن سخنرانی‌هایی برگزار می‌شد که در آن شرکت می‌کردیم و من از آن زمان آرزو داشتم که در این دانشگاه درس بخوانم. حالا که در برنامه‌های دانشگاه شرکت می‌کنم، خدا را بسیار شکر می‌کنم. افتخار می‌کنم که عضو کوچک این خانواده هستم و برای موفقیت روزافزون آن دعا می‌کنم.
کلمات کلیدی
مینا  محمدی
تهیه کننده:

مینا محمدی