محتوای خبری دانشکده پزشکی

دکتر کریمی: دانشگاه خانه اولم شده است

به بهانه ي ۱۱ بهمن ماه، سالروز تولد دکتر عباسعلی کریمی رییس دانشگاه علوم پزشکی تهران و استاد گروه قلب دانشکده پزشکی و در راستاي تکريم اساتيد و بزرگان دانشگاهي، بخشهاي جداگانه از خاطرات استاد را بازخواني مي کنيم.

بخش تقويم دانشکده پزشکي در نظر دارد به مناسبت سالروز تولد اساتيد دانشکده، معرفي و خاطره اي کوتاه از استادان را بيان کند، اين بار به بهانه ي   ۱۱ بهمن ماه  سالروز تولد دکتر عباسعلی کریمی، رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران و استاد گروه قلب و از روسای پیشین دانشکده پزشکی، بخش هايي از خاطرات ايشان را بازخواني ميکنیم.
خاطرات کودکی از زبان دکتر کریمی
من 11 بهمن 1333 در محله ای در روستای خوراسگان در منطقه­ ی جی واقع شرق اصفهان متولد و دوران دبستان را در مدرسه اتحاد همان روستا به مدت 6 سال طی کردم، در سن 6 سال و 8 ماهگی وارد دبستان شدم ولی به قدری مشتاق بودم که روز اول ثبت نام صبح زودتر از همه بیدار شده و لباس هایم را پوشیده بودم و در انتظار نشستم تا پدرم بیدار شود و باتفاق جهت ثبت نام به مدرسه برویم.
سال 1346 بامعدل نسبتا خوب از دبستان فارغ التحصیل شدم و برای ادامه تحصیل در دوره دبیرستان وارد مدرسه صارمیه (صارم الدوله نام یکی از شخصیت های دوره قاجار ) اصفهان که قدیمی بوده و حدود 100 سال قدمت داشت، شدم. مسافت 6 – 7 کیلومتری را با دوچرخه در سرما و گرما طی می کردم و به دلیل شرایط خاص و شرایط سنی آن دوران، در کلاس 7 و 8 دچار افت تحصیلی شده و شش تجدید آوردم. در تابستان هم به دلیل مشغله زیاد، کمک حال خانواده بودم و لذا کلاس هشتم را مردود و دوباره خواندم که خیلی سخت بود و با اینکه دبستان را با معدل نزدیک به 17 پشت سرگذاشته بودم ولی لحظه ای اندیشیدم که همه چیز را رها کرده و ادامه تحصیل ندهم.
در کلاس دهم با تحول بزرگ روبرو شده و به شدت درس خواندم تا شاگرد اول کلاس شدم. 
دوران کودکی
ما خانواده­ ی پر جمعیت با 10 خواهر و برادر بودیم و من بعد از خواهر و برادر بزرگترم، فرزند سوم بودم. از 5 – 6 سالگی برای کمک به خانواده در عرصه های مختلف مثل کشاورزی و سالهای بعد تدریس خصوصی کار کردم به طوریکه هیچ تابستانی را بیاد ندارم که بیکار بوده باشم، بنابراین برای خانواده ­ای که در آن محل زندگی می­ کردند و شاهد تلاش و درس خواندن فرزندشان بودند بسیار باعث افتخار و خوشحالی بود.
زندگی در خوابگاه
زندگی در خوابگاه که از سال 1353 – 1356 در ساختمانی نوساز بود، دوران طلایی محسوب می شد، ما سه نفر در یک اتاق ساکن بودیم که درحال حاضر یکی از انها روانپزشک و استاد دانشگاه اصفهان و دیگری متخصص اطفال و عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی شهیدبهشتی است. تلاش کرده بودیم هم اتاقی های خود را مناسب حال خود ( آرام و مذهبی ) انتخاب کنیم، زندگی فقیرانه ولی خوبی در خوابگاه داشتیم و با دوستان به کوه می رفتیم و با اساتید علوم پایه از جمله دکتر آرمین که استاد پاتولوژی بود و بسیار پدرانه و دوستانه کنارمان بود و استاد بهادری و همسرشان، دکتر ملک نیا، دکتر نظری استاد میکروب شناسی ارتباط خوبی داشتیم.
خاطره ای از دوران انقلاب
در سالهای نزدیک انقلاب یک بار که طبق برنامه هفتگی با گروه کوه دانشکده به همراه  حدود 30 نفر از  دانشجویان از جمله دکتر ظفرقندی، دکتر محمد رضا خاتمی، دکتر شکوری راد و دکتر سالاری فر ... به کوه رفته بودیم، آهنگ های انقلابی را در مسیر کوه زمزمه کرده و به مسیر خود ادامه می دادیم که متوجه حضور گروه های غیرطبیعی شدیم. صلوات می فرستادند ولی بدون توجه به این گروه به راه خودمان ادامه داده و نزدیک ظهر نزدیک قله که هنوز کمی برف و یخ بود رسیدیم. دیدیم عده ای با شعار صلوات و چماق بدست به سمت ما حمله ور شدند. عده ای از گروه ما از سمت خاکی فرار کرده و عده ای نیز روی برف و یخ نشسته و به سمت پایین لیز خوردیم که دیدم دکتر وحید که امروز متخصص قلب و عروق است از جمله اعضای گروه کوه بود در چاهی که روی آن با برف و یخ پوشیده شده بود افتاد، به محض مشاهده این صحنه با فشار پاهایم در برف ها ترمز کرده و بدون توجه به افراد چماق به دست که به سمت من می آمدند بالای چاه که ارتفاعی حدود دو و نیم متر داشت رفتم و دیدم دست دکتر زخمی شده و دندانش شکسته و در همین موقع گروه چماق بدست به ما رسیدند. به من که در دهانه چاه نشسته و در صدد نجات دوستم بودم گفتند که از چاه کناره بگیرم و وقتی گفتم می خواهم دوستم را نجات دهم با چند ناسزا گفتند که نجات بی نجات و سه نفر از آنها با چوب از من پذیرایی کردند و سرم را شکستند که خون جاری شد. خودشان دکتر را از چاه بیرون آورده و حسابی ما را کتک زدند، دوستانی که موفق به فرار شده بودند از دور شاهد کتک خوردن ما بودند و تصور کرده بودند که حتما ما می میریم. ما را مجبور کردند که مسیر را برگردیم  بالا و به ما که توانی برای راه رفتن نداشتیم مقداری آب و غذا و خرما دادند و آهسته تا قله رفتیم، سپس چشم ها و دستان ما را به همراه دیگران که در کوه دستگیر شده بودند بسته و سوار هلیکوپتر کرده و برخلاف تصور ما که فکر می کردیم ما را به دریاچه نمک می اندازند، به پاسگاه اوین بردند که دو شب آنجا بودیم. در این فاصله مرا به بیمارستان مدرس برده و سرم را بخیه کردند.
هر چند آنروز کسی در کوه کشته نشده بود ولی شایعه شده بود که خیلی ها در کوه کشته شده اند، و در این فاصله خبر توسط یکی از دوستان که در حال حاضر متخصص چشم است، به پدرم رسیده بود. پدرم به همراه عموی پیرم به تهران آمد و با فضای سنگینی که در دانشگاه ایجاد شده و تظاهرات انجام می شد از ما تعهد گرفتند که دیگر به کوه نرویم و آزادمان کردند. ما هم فقط چند هفته به این تعهد عمل کردیم و دوباره برنامه کوه از سرگرفته شد.
و خاطره دیگر اینکه، یک شب که اتاق ما شلوغ بود و دانشجویان در رفت و آمد بودند، گارد دانشگاه با ماشین ریو آمد و کسی نمی توانست از ساختمان خارج شود. چون یکی از بچه های ساختمان دیگر در اتاق ما بود، در اتاق را بستیم و هر چه با باتوم به درب اتاق ما زدند که باز کنیم از ترس دستگیری همکلاسی مان در را باز نکردیم، تا ساعت چهار صبح که در زدنشان ادامه داشت و ما مجبور شدیم در را باز کنیم. آنها از دوست ما که امروز جراح مغز و اعصاب است کارت خواسته و متوجه شدند که عضو اتاق ما نیست و به عنوان خرابکار او را دستگیر کرده و بعد از یک سال از زندان آزاد و مجدد هم اتاق شدیم.
اساتید تاثیر گذار
در آن دوران افراد زیادی مرجع فکری دانشجویان مذهبی بودند که دکتر شریعتی از جمله این افراد بود. همچنین استاد مطهری از نظر فکری با دانشجویان برخوردی بسیار جذاب داشت و به عنوان تاثیر گذارترین ها بود ولی الگوی درسی ما اساتید بودند و الگو بودن در پزشکی فقط طبابت نبوده بلکه اخلاق نقش مهمی در این عرصه داشت. اساتید اخلاق مدار از جمله دکتر بهادری، دکتر اشراقی، دکتر اردوآبادی، دکتر قوامیان و .... با برخورد و نگاه خود به بیماران و توجه به اخلاقیات برای ما دانشجویان الگو بودند.
علت انتخاب رشته جراحی
سال 1360 فارغ التحصیل شدم و تصمیم گرفتم به صورت داوطلب برای چند ماه به منطقه ای محروم بروم و طبابت کنم. در این راستا به یکی از روستاهای ایلام به نام دره شهر و روستای اسدآباد رفتم و چند ماه را در درمانگاهی که بیشتر پزشکان هندی آنجا بودند کار کردم. تجربه خوبی بود وسپس با توجه به نیاز  دوران جنگ رشته تخصصی جراحی عمومی را انتخاب کردم. دوران سربازی را با توجه به نیاز ان روز در دانشگاه تهران به عنوان عضو هیئت علمی خدمت کردم.
 دانشگاه خانه اول من است
من از سال 1353 که 20 ساله بودم وارد دانشگاه تهران شدم و تا کنون با گذشت 42 سال هنوز در این دانشگاه هستم و در واقع میتوانم بگویم دانشگاه تهران خانه اولم شده است.
از نظر کاری، راه اندازی مرکز قلب به عنوان یک الگو و بیمارستان تمام وقت در دانشگاه تهران که واقعا جای آن در دانشگاه خالی بود و کار بسیار سختی هم بود که به لطف خدا و تلاش بسیار  و کمک خوب همکاران محقق شده است.
نگاه های قشنگ و تشویق کننده پدر مرحومم و دعاهای مادر مرحومم یکی از بهترین هایی بود که همیشه بدرقه راه من بود و در مراحل بعدی و تحصیلات دانشگاهی و سنین بالاتر همراهی همسر  بسیار خوبم و در مجموع همراهی خانواده ­ام از جمله علل موفقیت من بود.  من دانشجوی سال پنج پزشکی بودم که ازدواج کردم  و بسیاری از دوران تحصیلم را در کنار همسرم ادامه دادم.

خبر:مینا محمدی

کلمات کلیدی
مینا  محمدی
تهیه کننده:

مینا محمدی