محتوای خبری دانشکده پزشکی

مرحوم دکتر نصرت اله رضی: پزشک کودکان باید صادق و شریف باشد

مرحوم نصرت اله رضی، استاد فقید گروه کودکان راه درست آموختن پزشکی را ، دیدن مریض زیاد با احتیاط و هشیاری و یاد گیری از اشتباه کردن می دانست و می گفت: ما حتی دسترسی به تلفن هم نداشتیم و دانشجویان بهتری بودیم و برای ECFMG هم درس میخواندیم ودر جیب های روپوش و کیف یادداشت های فراوان درسی داشتیم.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران دانشکده پزشکی، گفتگوی ذیل در تابستان 1390 با شادروان دکتر نصرت اله رضی در مرکز طبی کودکان و در زمانی که دکتر بهداد قریب متخصص کودکان، دستیار تخصص کودکان بودند، صورت گرفته است. وی هدف خود را از انجام این مصاحبه آموختن از بزرگان و عبرت از گذر زمان و همچنین گرامی داشتن کسانی برای اعتلای اخلاق، دانش، دانشگاه، انسانیت و ایران گام برداشتند و امید به فراموش نشدن آنان و مهمتر از همه فراموش نشدن اهدافشان در این دوره و زمانه عنوان می کنند. در زمان مصاحبه استاد بیمار بودند و متاسفانه گفتگوی کوتاهی انجام شده است. 

استاد در آغاز لطفا از محل تحصیلات ابتدایی و دبیرستان بفرمایید. 
من در سال 1315 در شاهرود متولد شدم. تحصیلات ابتدایی را در دبستان جم در محله قلهک تهران به انجام رساندم و همیشه شاگرد اول بودم. پدرم تاجر پنبه بود و آن سال ها  که در التهابات زمان نخست وزیری دکتر مصدق بود, صادرات پنبه انجام نشد و پدرم ورشکست شد و دوباره به شاهرود برگشتیم. آنجا هم شاگرد اول شدم و مدال نقره وزارت فرهنگ را دریافت کردم. 
سال آخر دبیرستان به تهران برگشتیم و در دبیرستان البرز یا کالج آمریکایی ثبت نام کردم. چون سال آخر آمده بودم برای ثبت نام سخت گرفتند و به پدرم گفته بودند که نگرانیم که این دانش آموز از یک شهر کوچک معدل مدرسه را پایین بیاورد و پدرم هم گفته بود که پسر من بهترین دانش آموز اینجا خواهد شد. دکتر مجتهدی پرونده من را دیدند و با من مصاحبه کردند و اسم من را نوشتند. شهریه سالانه 260 تومان بود.

استاد چطور به پزشکی علاقه مند شدید؟
پدرم من را با خودش همه جا می برد و از 3-4 سالگی در حضور به دیگران من می گفت که: "این بچه حتما دکتر میشه." و من به پزشکی علاقه مند شدم. در دانشکده هم دیدم که جراحی را دوست ندارم و چون بچه ها بیشتر بهبود می یابند و شکست درمانی کمتری دارند و فضای روحی شاد تر است به رشته کودکان علاقه مند شدم.
کنکور دانشگاه تهران تشریحی بود و ما دروس فیزیک شیمی  ریاضی طبیعی و زبان را امتحان می دادیم. من قبول شدم. یکی از همکلاسی های مشهور من دکتر جمشید لطفی از استادان معروف مغز و اعصاب بودند که آن سال در کنکور قبول نشد و به انگلیس رفت.
سال 1335 وارد وارد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شدم. دانشکده به نظرم از نظر آموزش ضعیف بود و بیشتر به سبک قدیم فرانسه بود. از استادان خوب ما دکتر وکیلی استاد بیماریهای داخلی بودند و همچنین دکتر قریب که خیلی کاریزماتیک, خوش صحبت, بذله گو, رک و بی تعارف بود و به خاطر نزدیکی به جبهه ملی در شرایط سیاسی بعد از 28 مرداد, خیلی نزد دانشجویان محبوبیت داشت. معلم خیلی خوبی بود, هم مطالب را بلد بود و هم خیلی به روز بود. خیلی منضبط و به آموزش علاقه مند بود. از 8 صبح تا 12 ظهر در بخش بود. کمتر  استادی به این انضباط بود. در بخش داخلی بیمارستان هزار تخت خوابی هم دکتر وکیلی و دکتر عزیزی  و در بخش جراحی هم دکتر میر و دکتر عدل بودند.

فضای آموزش دانشگاهی آن زمان چطور بود؟
محیط آموزشی اصلا آرام و آسوده نبود و حد و مرزها بین استاد و دانشجو و دانشجویان سالهای مختلف خیلی پر رنگ بود.
علاقه من بیشتر به بخش کودکان بود. استادان بخش کودکان در بیمارستان هزار تخت خوابی و بهرامی بودند و عبارت بودند از دکتر معظمی  دکتر زمانی،دکتر اهری،  دکتر قانع بصیر و دکتر قریب، دکتر محسن ضیایی هم استاد کودکان دانشگاه شیراز بودند.

چه زمانی برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتید؟
سال 1341 در امتحان اعزام به آمریکا که آنزمان ECFMG نام داشت شرکت کردم و به آمریکا رفتم و در آنجا دوره انترنی کودکان و تخصص کودکان و فوق تخصص نوزادان را گذراندم و سال 1347 به ایران برگشتم.
ما سری دوم فوق تخصص نوزادان در دنیا بودیم و می توانستیم به راحتی در آمریکا بمانیم. استادان ما هیچ کدام فوق تخصص نبودند و ما کتاب مرجع نوزادان هم نداشتیم. از هر کتاب مبحثی را می خواندیم.
در ایران بهترین بخش کودکان بخش دکتر قریب بود. ظهر که ایشان می رفت بقیه هم می رفتند و از ظهر تا صبح فردا دو تا انترن بودیم و بخش 45 تخته بیمارستان هزار تخت خوابی و اورژانس شلوغ با هر چه که بلد بودیم و نبودیم و بدون تلفن و بدون آنکال.

به نظر شما راه درست آموزش پزشکی چیست؟
آموختن پزشکی, دیدن مریض زیاد با احتیاط و هشیاری و یاد گیری از اشتباه کردن است. ما حتی دسترسی به تلفن هم نداشتیم. حالا ما دانشجوی بهتری بودیم و برای ECFMG هم درس میخواندیم ودر جیب های روپوش و کیف یادداشت های فراوان درسی داشتیم.

چگونه به مرکز طبی کودکان ملحق شدید؟
وقتی در بخش زنان دانشجو بودم, شاهد مرگ نوزادان فراوانی بودم. بسیار شاهد بودم نوزادان هیدروپس به دنیا می آیند ولی کسی تعویض خون بلد نبود و بسیاری مشکلات از این دست من را آزار می داد و این شد که علاقه پیدا کردم این کارها را اینجا شروع کنم.
مرداد 1347 به ایران برگشتم و شنیدم که بیمارستان مرکز طبی کودکان در حال راه اندازی است. بسیاری از مراکز تازه تاسیس دانشگاهی و علمی و مرکز طبی کودکان بیشتر فارغ التحصیلان خارج از کشور را استخدام می کردند. مدارکم را به مرحوم دکتر اهری ارائه کردم و ایشان بسیار خوشحال شد و شروع به کار کردم.
مرکز طبی کودکان در شهریور 1347 شروع به کار کرد. اولین پزشکان اینجا دکتر زنگنه در بیماریهای غدد, دکتر عبیر در بیماریهای خون,  دکتر عرب شیبانی بیماریهای ریه, دکتر اهری و من بودیم. دکتر قریب در شروع کار اینجا نبودند و در هزار تخت خوابی بودند. فکر می کنم شاید چون مرکز طبی را حکومت وقت و دربار پهلوی مستقیما حمایت می کرد , دکتر قریب که با حکومت وقت مخالفت داشت به مرکز طبی خوش بین نبود.
فعالیت اصلی مرکز طبی را خانم ناهید اهری, همسر دکتر اهری انجام می داد که از خانواده فرمانفرما بود و ارتباطات وسیع و منابع مالی در اختیار داشت. زن بسیار فهمیده و کاری بود. طبقه روشنفکر بهتر شدن را می دیدند و حمایت می کردند و از تلاش و حمایت دریغ نداشتند.
دکتر قریب یک سال بعد در سال 1348 آمدند و مدیر آموزش شدند. دکتر اهری رییس یا مدیر عامل و دکتر قریب مدیر آموزش بودند. دکتر عقیقی هم یکسال بعد از تاسیس مرکز طبی تشریف آوردند..
بخش نوزادان را راه انداختیم و انکوباتورها را برقرار کردیم. دکتر قریب انکوباتورها را که دیدند گفتند: "ما ندیدیم بچه ای از انکوباتور زنده بیاد بیرون". منظور ایشان شاید بیشتر کزاز نوزادی بود که آن روزها زیاد بود و اکثرا می مردند. آن سال از 20 کزاز نوزادی ما 12 تا زنده ماندند. به دکتر قریب این خبر را دادم. ایشان هم گفتند "ما که کزاز زنده ندیدیم احتمالا تشخیص شما اشتباه بوده". ولی به تدریج این موفقیت را پذیرفتند. به تدریج فوق تخصصهای جدید از خارج می آمدند و پزشکان قدیمی تر و از جمله دکتر قریب که تا آن زمان مرجع همه چیز بودند دیگر مثل قبل نبودند. البته دکتر قریب ناراحت نبود و به شوخی می گفتند که: فرق متخصص و فوق تخصص اینه که فوق تخصص هر مزخرفی میگه باید قبول کنیم.

نقش مرکز طبی در پزشکی کودکان کشور چه بود؟
مرکز طبی بسیار موفق بود و یکی از دلایل این موفقیت استقلال مالی بود و بودجه آن از دانشگاه جدا بود و بودجه اختصاصی دولتی داشت و دست مدیر عامل باز بود. حقوق استادیار در ماه 600 تومان بود ولی به ما 2250 تومان می دادند. قبل از مرکز طبی کودکان دوره رزیدنتی به مفهوم درست وجود نداشت و رزیدنتها حقوق نداشتند و صبح تا ظهر بودند و بعد از ظهر و شب انترنها بودند آنهم بدون تلفن و آنکال.
سال 1347, 12 رزیدنت کودکان گرفتیم که سال یک و مقیم بودند و سال دو و سه نداشتند و ما مثل رزیدنت سال بالای آنان بودیم. ما تا 4 عصر بودیم و هر شب آنکال بودیم و حتی رگ می گرفتیم. اینجا اولین مرکز دانشگاهی بود که تعویض خون انجام داد. این کار خیلی در آن موقع مهم بود و مثل عمل قلب باز بود. البته دکتر وزین در بیمارستانهای خصوصی تک و توک این کار را می کردند ولی ما اولین مرکز دانشگاهی تعویض خون بودیم.
 من دو سال از تهران بیرون نرفتم تا مراقب تعویض خون ها باشم, چون کس دیگری نبود. عصر در مطب بودم و ویزیت هم 30 تومان بود. آماده بودم هر وقت از بیمارستان برای تعویض خون تلفن زدند به بیمارستان بروم. تعویض خون را در اتاقی که الان فیزیوتراپی هست انجام می دادیم. ست مخصوص هم نداشتیم. تعویض خون خیلی زیاد بود. دو سال تمام روز و شب و تعطیل بالای سر رزیدنتها بودم. بارها برای بیمار بد حال می آمدیم و همین جا می خوابیدیم.

فضای کاری مرکز طبی کودکان چطور بود؟.
ما با علاقه به ایران برگشتیم و کاری که می کردیم خیلی برای ما جذاب و دوست داشتنی بود.
دکتر اهری و دکتر قریب خیلی با هم خوب بودند بخصوص دکتر اهری خیلی به دکتر قریب احترام می گذاشت. دکتر اهری خیلی علاقه داشت افراد کارآمد را جذب کند و سفارش قبول نمی کرد. یکی دو مورد که با سفارش آمدند وقتی فشار و جدیت کار را دیدند خودشان رفتند.
بعد از فوت دکتر اهری که خیلی زود اتفاق افتاد دکتر قریب رییس بیمارستان یا مدیر عامل بیمارستان شدند و من شدم مدیر آموزش. هر روز اتفاقات شب قبل را کنترل می کردم. اگر می دیدم استادی شب نیامده یا به تلفن جواب نداده صبح بازخواست می کردم. دوستانه گله می کردم و آنها یا رعایت می کردند و یا می رفتند..
من هم مدیر اموزش مرکز طبی بودم و هم به انتخاب اعضا هیات علمی سرپرست گروه کودکان بیمارستان داریوش که امروزه بیمارستان شریعتی است. برنامه آموزشی منظم و انتحانات ماهیانه داشتیم و همچنین هر ماه جلسات CPC (کنفرانس های آسیب شناسی بالینی) برگزار می شد و خیلی هم اتوپسی میکردیم.
انقلاب که شد عده ای گفتند که مرکز طبی متعلق به فرح پهلوی است و آنجا را از دانشگاه گرفتند و 2 سال به وزارت بهداری دادند و دانشگاه هم کادر علمی خودش را به بیمارستان شریعتی منتقل کرد و ما به بخش کودکان آنجا رفتیم.
حالا انقلاب فرهنگی شده بود و دانشگاه ها تعطیل شده بودند. ما 50 تخت داشتیم و دو تا رزیدنت که هر وقت بهشون می گفتیم بالای چشمتون ابروست روپوش رو در می آوردند و می گفتند ما رفتیم. یک بار هم از حسابداری اعلام شده بود که این 60 پزشک مجموعا صد هزار تومان حقوق می گیرند و این را به عنوان جرم یا بی آبرویی اعلام کرده بودند.
بعد به بیمارستان امیر کبیر منتقل شدیم و بعد از دو سال بخش کودکان هزار تخت خوابی را راه انداختیم.

استاد چرا دوباره به آمریکا برگشتید؟
سال 1368 به علت اینکه فرزندانم آمریکا تحصیل می کردند و تامین هزینه تحصیل آنان به مشکل بود تصمیم گرفتم به آمریکا بروم البته دوست داشتم با علم روز هم در تماس باشم. همسرم پذیرش تحصیلی گرفت و من هم رفتم. من 20 سال ایران بودم و شروع دوباره در آمریکا مشکل بود. باید همه امتحانات از علوم پایه تا بالینی و بورد کودکان و بورد نوزادان را از اول می دادم. با کشیکهای شبانه کارم را شروع کردم و همه امتحانات را سریع قبول شدم. البته همیشه هدفم باز هم برگشت به ایران بود. 20 سال آنجا ماندم و دوباره به ایران برگشتم.
شیوه مدیریت شما در آموزش به چه صورت بود؟
شرایط آموزش الان خیلی بهتراز قبل شده . قبلا حساب و کتاب بیشتر بود و نمی شد که بچه ای بمیرد و پیگیری جدی نکنیم. همه مراجعین پرونده داشتند حتی اورژانس ها و سرپایی ها. رزیدنتها تا 4-5 عصر بودند. من همه خلاصه پرونده های اورژانس را می خواندم و ایرادها را تذکر می دادم. گاهی آمبولانس دنبال مریض می فرستادم تا اشتباهی اصلاح شود.
امتحان ورودی رزیدنتها را خودمان می گرفتیم. هم کتبی و هم شفاهی. چند نفر هم ذخیره می گرفتیم چون هر دوره 2-3 نفری تاب نمی آوردند و می رفتند. کوچکترین خطایی را پیگیری می کردیم. یک عده خودشان می رفتند و به یک عده هم پیشنهاد می کردیم بروند.
من هیچوقت با کسی بلند حرف نزدم به کسی توهین نکردم.هیچ وقت در عصبانیت کسی را به دفترم نخواستم. افراد خاطی را به دفترم می خواستم. تذکر شفاهی یا نامه در پرونده یا سه ماه اضافه کاری برای فرد خاطی انجام می شد. معمولا اگر کسی را دو سه بار به دفترم می خواستم خودش میدانست که باید از این بیمارستان برود.
ما خیلی پشتیبان رزیدنت ارشد بودیم و خودمان هم کوتاهی نمی کردیم و کوتاهی در کار را هم نمی پذیرفتیم.
پزشک کودکان باید ادم صادق و درستکار و شریف باشد. رابطه بیمار و پزشک باید محترمانه و دلسوزانه باشد. من هیچوقت با بیماران و همراهان مشکل نداشتم چون می دیدند همیشه درکنار بیمار هستم.
کلمات کلیدی
مینا  محمدی
تهیه کننده:

مینا محمدی

0 نظر برای این مقاله وجود دارد

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *