محتوای خبری معاونت غذا و دارو

به مناسبت روز بزرگداشت شهید:

دل نوشته‌های مسئول واحد توزیع داروهای مخدر معاونت غذا و دارو تهران با پدر شهید خویش

پدر بنده و همه شهدا الگوی من هستند و برای جامعه نیز می‌توانند الگوی خوبی باشند. شهدا عارفانی بودند که مدتی در این دنیای خاکی در کنار ما بوده‌اند.

به گزارش روابط عمومی معاونت غذا و دارو تهران؛ دل نوشته دکتر زینب رضا پور بیژنی مسئول واحد توزیع داروهای مخدر معاونت غذا و دارو تهران با پدر شهید خویش محمدکاظم رضا پور بیژنی:
آن هنگام که روی‌ای‌ای کودکی‌ام جان می‌گرفت معنای اشک‌های بی‌پایان مادر، قد خمیده‌ی مادربزرگ و عصای دست پدربزرگ را نمی‌دانستم. آنگاه‌که با همسالان پرهیجان خود مشغول بازی و جنب‌وجوش بودم و دنیای کودکانه مرا در خویش فروبرده بود، معنای عکس قاب گرفته‌ات را روی دیوار نمی‌دانستم.
من نمی‌دانستم معراج شهدا را کجای شهرمان می‌توان زیارت کرد و گریه‌ی بی‌اندازه آن‌همه مرد و زن آشنای دور و نزدیک در مراسم وداعت چه مفهومی دارد؟ من فقط در ذهنیت کودکانه و ساده‌ام، همواره منتظر مسافری بودم که چند وقت پیش از سفر به من گفته بود.
حالا من بودم و معراج شهدای شهرمان و اندوه و اشک آشنایان دور و نزدیک و لباس تیره‌ی مادر.
در کلاس اول راهنمایی وقتی معلم از بچه‌ها می‌خواست خود را معرفی کنند و شغل پدرشان را بگویند با اندوهی تلخ تو را مسافر نامیدم و گفتم پدرم هنوز در سفر است؛ با خود گفتم: راستی! بابا کی از سفر برمی‌گردد؟ آه که چقدر دوست داشتم وقتی به خانه می‌آیم تو را در آغوش بگیرم و نمره‌های بیستام رانشانت دهم.
هنوز در سفری پدر جان و هنوز یادم هست که مهربانانه هنگام وداع گفتی: دخترم! هوای مادر را داشته باش؛ اما نیستی که ببینی مادر این مهروموم‌ها چقدر شکسته شده! این مادر شکسته همان است که صبر و استقامتش نگذاشت خم بر ابروی بچه‌ها بیاید با گریه‌ام گریست و با خنده‌ام لبخند زد این مادر شکسته همان است که جوانی‌اش را پای من گذاشت و اجازه نداد بی‌پدری به اندوهی مجسم مبدلم کند و جای خالی تو در خانه احساس شود.
پدر، نگاه کن! حالا من بزرگ‌شده‌ام بزرگ‌تر از درخت آلبالویی که در حیاط خانه‌مان قد کشید. هنوز چشم‌به‌راه توأم و هنوز دوست دارم تو را گاهی در خواب ببینم تا بوسه‌ای هرچند کوتاه بر گونه‌هایم بنشانی.
گاهی به پروانه‌ها، قاصدک‌ها، آینه‌ها و ابرها التماس می‌کنم پیغام مرا به تو برسانند، گاهی که نام تو را می‌شنوم و نسیم خسته را می‌بویم بی‌اختیار گریه‌ام می‌گیرد.
من فرزند جوان توأم پدر! اما هنوز وقتی عکست را پیش رویم می‌گذارم بغض و گریه امانم نمی‌دهد.
من فرزند جوان توأم! اما هنوز کودکانه دلم برائت پر می‌زند و تو خوب می‌دانی که چقدر دل‌تنگ نگاه پدرانه و نوازشگر و مهربان توأم.
من فرزند جوان توأم! اما با همه‌ی این دل‌تنگی‌ها حالا خوب می‌دانم که دلیل رفتنت چه بود حالا خوب می‌دانم که چقدر از عشق سرشار بودی و چه خوب راه و رسم عاشقی را می‌دانستی.
پدر! تو عاشقانه پر کشیدی و حالا خون عاشقانه‌ی تو در رگ‌های من است حالا من نیز عاشقم.
عاشقم میهن خویش را که با سرخی خون تو و هم‌سنگرانت رنگین است. عاشقم انقلابمان را که یادگار پیر سفرکرده و راحل ماست.
عاشقم آرمانه‌ای امام عزیز و شهدای شورآفرینمان را.
و عاشقم راه و رسم ورای و فرمان رهبر عزیزم را که همواره تماشای چهره و شنیدن کلامش آرامم کرده.
از خدا می‌خواهم این عشق را در مسیر ولایت مداری و پیروی از رهبر مهربان و ولی زمان به بالاترین حد و رتبه و درجه برساند. پدر بنده و همه شهدا الگوی من هستند و برای جامعه نیز می‌توانند الگوی خوبی باشند. شهدا عارفانی بودند که مدتی در این دنیای خاکی در کنار ما بوده‌اند. آنچه باید امروز الگوی ما باشد تبعیت از وصیت شهداست و عمل به جمله‌ای از مقام معظم رهبری که فرموده‌اند: در هرجایی خدمت می‌کنید فکر کنید مرکز عالم همان نقطه است.» به تعبیری: در هرجایی که هستیم باید احساس وظیفه کنیم و کارآمد باشیم.

کلمات کلیدی
خدیجه  آب پر
تهیه کننده:

خدیجه آب پر