استاد دکتر پیروز: بکوشیم تا پزشکی ما همواره پاک و با شکوه باشد
گفتگوی طلایه داران اینبار ما را در محضر دکتر پیروز، استاد پیشکسوت گروه چشم پزشکی کشاند، فردی که معتقد است تمام پاکی و قداست رشته پزشکی در این است که طبیب خالص و مخلص در خدمت بیماران باشد.
دکتر محمد صادق پیروز متولد 14 خرداد 1302 در شهر لاهیجان است که در سال 1319 به عنوان دانشجو وارد دانشکده پزشکی تهران شد. در سال 1325 دوره پزشکی عمومی را به پایان رساند و کار طبابت را شروع کرد. او در سال 1330 نفر اول آزمون دستیاری چشم پزشکی شد و زیر نظر پروفسور محمد قلی شمس این دوره را سپری کرد.
دکتر پیروز می گوید از زمانی که کار طبابت را شروع کرده تا امروز 69 سال و هفت ماه در خدمت سلامت مردم بوده است. از هر جا که سخن به میان می آید، باز به نام استاد شمس بر می گردد، ارادت او به استادش هنوز در برق نگاهش موج می زند.
او از سال 1337 کار خود را به عنوان عضو هیات علمی و آموزشی با سمت رئیس درمانگاه در بیمارستان فارابی ادامه داد و در زمان فعالیتش دوبار به سمت مدیر گروه چشم پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران انتخاب شد، یکبار در سال 54 و یکبار در سال 58 که تا زمان بازنشستگی در سال 67 ادامه داشت.
دکتر پیروز نقش مهمی در توسعه بیمارستان فارابی داشت و خاطرات جالبی از فعالیت های خود در این بیمارستان دارد و البته حرف های شنیدنی از سیر تحولات تاریخی در عرصه چشم پزشکی و دانشگاه علوم پزشکی تهران در 70 سال گذشته بیان می کند. علاوه بر آن دکتر پیروز دستی هم در امور خیر دارد. یک مدرسه و یک درمانگاه در زادگاهش ساخته است و دو هکتار زمین هم برای ساخت بیمارستان در لاهیجان به دانشگاه علوم پزشکی رشت اهدا کرده و آرزویش این است که هر چه زودتر این بیمارستان افتتاح شود.
او اکنون در سن 93 سالگی در مورد کار پزشکی چنین می گوید:«تمام پاکی و قداست رشته پزشکی در این است که طبیب خالص و مخلص در خدمت بیماران باشد. اگر پزشکی در بین مردم حرمت دارد به خاطر خدمتی است که به مردم می کند،اگر نمیخواهیم به مردم خدمت بکنیم بایدطبابت را ببوسیم و کنار بگذاریم و برویم یک شغل دیگری انتخاب بکنیم. طبیب باید موازین پزشکی را رعایت کند و طبیب واقعی باشد.»
در این مصاحبه دکتر علیرضا پارساپور، مدیر روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران نیز ما را همراهی کرد.
آقای دکتر در شروع بحث لطفاً مروری داشته باشید بر زندگینامه خودتان، کجا متولد شدید؟ دوران کودکی را چگونه گذراندید؟ چه شد که وارد حرفه پزشکی شدید و در طی فعالیتی که در حرفه پزشکی داشتید چه رویدادهای مهمی در دوران زندگیتان پیش آمد؟
من در سال 1302 در شهر لاهیجان متولد شدم. شهر ما در آن موقع شهر کوچکی بود. ولی الان گسترش پیدا کرده است. شش سال ابتدایی را در چهار سال در سال 1313 به پایان رساندم و چون در آن زمان در شهر ما دبیرستان وجود نداشت، در رشت و در دبیرستان شاپور ادامه تحصیل دادم و در سال 1319 دیپلم علمی دبیرستان را اخذ کردم.
آن موقع رشتههای تحصیلی در دبیرستانها در دو رشته بود و مثل الان در رشتههای متعدد نبود، یک رشته ادبی و یک رشته علمی بود. رشته علمی در حقیقت مجموعه رشته ریاضی و رشته تجربی فعلی بود. بعد از پایان دوره متوسطه در شهریور 1319 به تهران آمدم و در امتحان ورودی دانشکده پزشکی تهران شرکت کردم و پذیرفته شدم.شش سال در دانشکده پزشکی دوره تحصیل را سپری کردم و در اواخر بهار 1325 دوره پزشکی عمومی را به پایان رساندم. پایان نامه من هم درباره «اشکال خطرناک تب راجعه و بررسی درباره ضایعات تشریحی آنها» بود که با درجه ممتاز پذیرفته شد. بعد از آن برای خدمت وظیفه مدت یکسال در بخش جراحی بیمارستان شماره 3 ارتش خدمت وظیفه را گذراندم. رئیس بخش جراحی این بیمارستان دکتر دفتری بود که آن موقع سرهنگ دوم بود و بعد به درجه سرلشگری هم رسید و معاونی هم به نام دکتر جزایری داشت که بعداً شنیدم دکتر جزایری متخصص جراحی سینه شده و کارش را ادامه داده است. هر دو مرحوم شده اند، یادشان گرامی باشد. بعد از پایان خدمت نزدیک به چهار سال در غرب ایران کار پزشکی عمومی انجام میدادم و در اوایل تابستان 1330 برای گرفتن دیپلم تخصص به تهران آمدم و در امتحان دستیاری چشم پزشکی دانشکده پزشکی تهران شرکت کردم.
آن موقع هر رشته تخصص امتحانش جدا بود؟
بله، مثلاً فقط چشم پزشکی را امتحان میکردند و کنکور یکپارچه سراسری نبود. من با احراز رتبه اول در بخش چشم پزشکی بیمارستان فارابی مشغول کار شدم. استاد کرسی چشم پزشکی آن موقع مرحوم پروفسور محمدقلی شمس بودند و مرحوم دکتر مسعود ضرابی هم بودکه بعدها استاد شد و آن موقع در سمت دانشیاری با مرحوم پروفسور شمس کار میکرد. دو سال اول دوره دستیاری، در بخش مرحوم دکتر ضرابی بودم و بعد از آن در درمانگاه شماره 5 بیمارستان فارابی مشغول کار شدم. مرحوم پروفسور شمس عملهای خودش را در آن درمانگاه انجام میداد.
از آن به بعددیگر با مرحوم پروفسور شمس کار میکردم. استاد، عملهای خود را روزهای دوشنبه انجام میداد و کمکش من بودم، به این ترتیب به هم نزدیکتر شدیم به طوری که در بخش پیوند قرنیه که بخش اختصاصی پروفسور شمس بود و عمل های پیوند قرنیه در آنجا انجام میشد، من را به عنوان همکارخود انتخاب کرد و دو نفری این بخش را برای سالهای متمادی اداره میکردیم.
من قبل از اینکه مراحل دیگر کار بیمارستانی را شرح بدهم لازم میدانم در مورد بخش پیوند قرنیه یک توضیح مختصری بدهم. بخش پیوند قرنیه بخش اختصاصی مرحوم پروفسور شمس بود و پیوند قرنیه را در آنجا مشترکاً انجام میدادیم. در آن موقع مثل الان بانک چشم وجود نداشت و میبایستی از پزشکی قانونی که بزرگترین منبع چشم برای پیوند قرنیه بود کمک بگیریم. پزشکی قانونی در آن موقع کمک بزرگی در این زمینه به پیوند قرنیه بیمارستان فارابی انجام میداد. چشمهایی که برای پیوند قرنیه از پزشکی قانونی به دست میآوردیم میبایست خیلی زود و فوراً مورد استفاده قرار میدادیم و عمل را انجام میدادیم وگرنه بعد از گذشت 24 ساعت دیگر قابل استفاده نبود.
به هر حال با مرحوم پروفسور شمس، در بخش قرنیه تمام کارهای لازم برای پیوند قرنیه را به اتفاق انجام میدادیم. از بستری کردن بیمار، عمل بیمار، مرخص کردن بیمار، تهیه پروندههای علمی برای بیماران، تهیه مقالات علمی و چاپ آن در مجله انجمن چشم پزشکی که مرحوم پروفسور شمس امتیازش را گرفته بود و منتشر میشد.
همه این کارها را به اتفاق انجام میدادیم. این کار مستمر در حدود 17 سال تمام ادامه داشت و مقالاتی که در مجله انجمن چشم پزشکی چاپ میکردیم در مورد پیوند قرنیه بود. یکی از آنها را یادم هست،خیلی جالب بود، در مورد یک دختر مازندرانی بود که قرنیه اش دچار اپی تلیومای اسپینوسلولر خیلی وسیعی شده بوده به طوری که یک هلال خیلی باریکی از قرنیه آزاد بود و بقیه را گرفته بود، وقتی این تومور را از روی قرنیه برداشتیم چون تومور چسبندگی زیادی به قرنیه داشت از رگهای خونی که در قرنیه ایجاد شده بود، شروع به خونریزی کرد ولی دیدیم که خود قرنیه شفاف است.
مرحوم پروفسور شمس تصمیم گرفت که پیوند قرنیه بشود تا چشم این مریض را حفظ بکنیم چون بحث برگشت بینایی برای ما مطرح نبود و مهم این بود که چشم را حفظ بکنیم و سلامت جسمی این دختر خانم حفظ شود و البته در آزمایش پاتولوژی معلوم شد که عارضه قرنیه اپی تلیومای اسپینوسلولر است. پیوند قرنیه وسیع 10 میلیمتری انجام دادیم و هیچ انتظار نداشتیم که این قطعه پیوند شفاف بماند ولی خوشبختانه بعد از اینکه پلاک رویش را برداشتیم قطعه پیوندی شفاف بود، این خانم را تحت نظارت طبی قرار دادیم و هر چند مدت از مازندران برای معاینه میآمد، مدت زیادی این قرنیه شفاف مانده بود و بعد از چندین سال به تدریج شروع به کدر شدن کرد و این خاطرهای است که راجع به پیوند قرنیه دارم و آخرین گزارشی که در مجله انجمن چشم پزشکی در مقاله مشترکی که با مرحوم پروفسور شمس چاپ کردیم. بالغ بر هزار پیوند قرنیه تا آن موقع در بیمارستان فارابی انجام شده بود.
یک نکته را تاکید میکنم که تعداد عملهای پیوند قرنیه در آن موقع خیلی کم بود زیرا چشم در اختیار بیمارستانهایی که این کار را میکردند و احتمالاً فقط در بیمارستان فارابی انجام میشد؛ خیلی کم بودو به زحمت این چشمها را میتوانستیم فراهم کنیم حتی گاهی برای تهیه چشم، طبیبها در معرض خطر قرار میگرفتند. یادم میآید یکی از همکاران مورد تهدیدجدی قرار گرفته بود به هر حال پزشکی قانونی خیلی مساعدت میکرد و این چشمها را در اختیار بیمارستان فارابی قرار میدادو ما هم توفیق حاصل میکردیم که در آن بیمارستان پیوند قرنیه انجام دهیم.
یک خاطره دیگر که از پیوند قرنیه الان به ذهن من خطور کرده،این است که در صبح یک روز تعطیل مرحوم پروفسور شمس به من تلفن کرد، که یک حادثه تصادف اتومبیل رخ داده است و چند چشم از متوفیها پزشکی قانونی توانست خارج کند و در اختیار بیمارستان بگذارد و خواست که به بیمارستان بیایم که با همدیگر عمل بکنیم. اتاق عمل را آماده کردیم و بیمارانی را که نشانی داشتند دنبالشان فرستادیم و به بیمارستان آوردیم و آن روز از صبح تا ساعت 10 شب با همدیگر پیوند قرنیه میکردیم. 8 تا عمل پیوند قرنیه انجام دادیم و مرحوم پروفسور شمس خوشحال بود از اینکه یک چنین توفیقی پیدا شده است و توانستیم برای بیماران این کار را انجام دهیم. و خوشحال بود که روز پرکاری نصیب ایشان و من شده بود و این هم خاطرهای است که در بخش پیوند قرنیه بیمارستان فارابی در ذهنم بود که بیان کردم .
فرمودید 17 سال همکاری داشتید؟
بله تا پروفسور شمس بازنشسته شدند.
یعنی در حدود سال 47 ، 48 ایشان بازنشسته شدند؟
اگر اشتباه نکنم در سال 1349 بازنشسته شدند و تاریخ بازنشستگی ایشان موقعی بود که من در انگلستان بودم. آن موقع دانشیار بودم که الان خواهم گفت که چه سالی دانشیار شدم. بعد از گرفتن تخصص چشم پزشکی در امتحان ریاست درمانگاهی بیمارستان فارابی شرکت کردم. پذیرفته شدم و به عنوان رئیس درمانگاه در بیمارستان فارابی از تاریخ 27 بهمن 1337 مشغول کار شدم. در تاریخ10 مهر 1346دانشیار رشته چشم پزشکی شدم و در اول تیر 1348به مدت یک سال و نیم برای مطالعات علمی به انگلستان رفتم و در بیمارستان مورفیلد لندن مشغول کار بودم و در 9 خرداد 1356 استاد چشم پزشکی دانشگاه تهران شدم. موقعی که در لندن بودم با مرحوم پروفسور شمس مکاتبه داشتم و اطلاع یافتم که بازنشسته شده اند. البته مرحوم پروفسور شمس یک بار بعد از بازنشستگی هم، سرپرستی چشم پزشکی را بر عهده گرفتند منتها آن در دورهای بود که بازنشسته و استاد ممتاز بود. به طور افتخاری آمده بودند و مشغول کار بودند و تا سال 57 طول کشید که بعد خواهم گفت.
من برای دو بار به عنوان سرپرست و مدیر گروه چشم پزشکی انتخاب شدم. یک بار در تاریخ 31 تیر 54 برای دو سال و بار دوم در 5 اردیبهشت 1358 که البته هر دو بار با رأی افراد گروه چشم پزشکی به عنوان مدیر و سرپرست چشم پزشکی انتخاب شدم. انتخاب مرتبه دوم من که در اردیبهشت سال 1358 بود تا پایان کار خدمت دانشگاهی من ادامه داشت یعنی در حدود 9 سال من به طور مستمر مدیر گروه چشم پزشکی بودم، تا سال 67 که بازنشسته شدم.
از تاریخ 12بهمن 1362 برای دو سال عضو هیئت ممیزه دانشگاه تهران بودم و از 14مهر 1357 به مدت 10 سال دبیر انجمن چشم پزشکی ایران بودم و از 28 آبان 58 تا هنگام بازنشستگی سمت دبیر هیئت ممتحنه و ارزشیابی رشته تخصصی چشم پزشکی سراسری را داشتم یعنی داوطلبان تخصص چشم پزشکی همه دانشگاهها برای دادن امتحان به تهران میآمدند. من عضو انجمن چشم پزشکی بریتانیا و انجمن چشم پزشکی فرانسه هم بودم و در تاریخ اول اردیبهشت 67و بعد از 36 سال و 8 ماه و 21 روز کار علمی و آموزشی در دانشگاه تهران و بیمارستان فارابی بازنشسته شدم.
پارساپور: استاد، من افتخار این را داشتم که در مورد تاریخ و سوابق و خدماتی که شما داشتید با شما گفت و گو کنم و در موزه تاریخ علوم پزشکی و جاهای مختلف، یک سوالی که برای من پیش میآید هر موقع در مورد شما میخواهیم سوالی بکنیم یا وارد صحبتی میشویم از هر مبدایی باشد مقصد به پروفسور شمس میرسد و این دلبستگی که شما نسبت به مرحوم پروفسور شمس دارید برای من خیلی جالب است،ایشان چه خصوصیاتی داشتند، در زندگی شما چه نقشی داشتند و چه احساس دینی نسبت به ایشان دارید که هر وقت در مورد خودتان از شما سوال میپرسند، در مورد ایشان صحبت میکنید.
من 45 سال با مرحوم پروفسور شمس محشور بودم از 1330 که دستیار چشم پزشکی در بیمارستان فارابی شدم تا روز فوتشان در سال 1375 ،من با ایشان محشور بودم. البته در این دوران 45 ساله مدتی دستیار ایشان بودم، بعد دانشیار بودم و بعد استاد شدم و در تمام مدت با ایشان کار میکردم. بعد هر دو بازنشسته شدیم و دو تا استاد بازنشسته بودیم که به صورت دوست و رفیق با همدیگر حشر و نشر داشتیم.
سالهای آخر عمرشان هر دو هفته، یکبار روزهای پنجشنبه از ساعت 9 تا یک بعدازظهر پیش پروفسور شمس ودر خانهشان بودم و ناهار هم نگهم میداشت و آنقدر با هم صمیمی شده بودیم که کارمان به اینجا رسیده بود که دو هفتهای یک بار 4 ساعت با هم باشیم و در این 4 ساعت که با همدیگر بودیم بالطبع صحبتهای مختلفی پیش میآمد، از گذشته از کارهایی که انجام دادیم، پیشرفت چشم پزشکی و مسائل دیگر که در پیرامون هر دو نفر ما بوده است؛ با همدیگر صحبت میکردیم.
شخصیت و خصوصیت اخلاقی که مرحوم پروفسور شمس داشت برای من دلبستگی ایجاد کرده بود و باعث شده بود که احترام فوقالعادهای برای ایشان قائل باشم. ایشان آدم بسیار دقیقی بودند، بسیار منظم بودند، همیشه سعی میکردند تمام وظایف استادی خود را به نحو کامل در مورد دانشگاه تهران و مملکت انجام بدهند. شخص بسیار موقری بودند در طول این 45 سال حشر و نشری که من با ایشان داشتم هرگز ندیدم که پشت سر یک همکار صحبت ناپسندی بکند.همیشه محترمانه صحبت میکردند. اگر هم انتقادی از کسی داشت، این انتقاد را خیلی مودبانه و شرافتمندانه و بی غرض مطرح میکرد. انسانی بود که نظر پاکی نسبت به همه داشت. بسیار آدم متین و در کار بسیار منظم بودند. سر ساعت معین اول وقت و ساعت 7 صبح در بیمارستان حاضر بودند و تا آخر وقت و ساعت 11 کارشان را انجام میدادند. یادم میآید سرپرستاری در بیمارستان فارابی داشتیم به نام خانم حجتی که بسیار ورزیده بود و همه پرستاران را سرپرستی میکرد. این خانم حجتی یک روز به تحسین به پروفسور شمس گفت که من ساعت خودم را با آمدن و رفتن شما تنظیم میکنم یعنی اینقدر مرحوم پروفسور شمس آدم منظمی بود و در تمام مدت کارش، جز چشم پزشکی به چیز دیگری توجه نداشت و واقعاً به چشم پزشکی علاقه داشت. میدانید که ایشان از یک خانواده با فرهنگ بودند و پدرشان نیز چشم پزشک بودند و پسرشان هم چشم پزشک هستند و از خانوادهای بودند که اهل علم و فضیلت و تحصیلکرده بودند. امکانات زیادی برایشان وجود داشته است ولی هیچ وقت دنبال مقام و ثروت نبود. آن چیزی که دوست داشت فقط چشم پزشکی بود و همه زندگی خودش را در این چارچوب محدود کرده و کوشش میکردند.
شما هم در مسیر شغلی خود همین رویه را ادامه دادید؟
پروفسور شمس در پرورش من نقش بزرگی داشت و کار کردن من در کنارش واقعاًبرایم لذتبخش بود. بسیار سختگیر بود و این سختگیری مورد پسند من بود.برای افرادی که با ایشان کار میکردنداگر سخت گیری می کردند معنایش این بود که آنها هم بایدمثل خود پروفسور شمس وظیفه شناس، منضبط، دقیق و وقت شناس باشند. هیچ وقت من ندیدم که پروفسور شمس در یک جلسهای شرکت بکند و یک ثانیه تاخیر داشته باشد و همیشه زودتر از دیگران میآمد. به عنوان مثال در هیئت امنای بیمارستان فارابی که سالها ادامه داشت اولین نفراتی که در هیئت امنا شرکت میکردند و وارد جلسه میشدند پروفسور شمس و من بودیم. من با اتومبیل خودم میآمدم، ایشان را ازخانه اش سوار می کردم و به اتفاق به بیمارستان میآمدیم. همیشه پنج دقیقه، 10 دقیقه و حتی یک ربع زودتر از دیگران وارد محل جلسه هیئت امنا میشدیم تا افراد دیگر یکی یکی پیدا میشدند.
پروفسور معتقد بود که اگر ما دیر بیاییم، بزرگی ما را نمیرساند و این توهینی به دیگران است که زودتر از ما آمدند و در جلسه حاضرند و دارند انجام وظیفه میکنند و ما نتوانستیم سر موقع وظیفه خود را انجام دهیم. قرار ما این بود که من با اتومبیل دم در خانه پروفسور در خیابان حافظ بیایم. من سر ساعت میآمدم و مرحوم پروفسور شمس حتی زمانی که سن بالایی داشت هرگز نشد که به من اجازه بدهد، زنگ خانهشان را بزنم که کسی بیاید و در را باز کند. ایشان قبل از اینکه من بیایم پشت در میایستاد و در را کمی باز میگذاشت که ببیندمن آمدم یا نه. اینها نکات کوچکی است اما فوقالعاده مهم است و به محض اینکه من به کنار پیادهرو میرسیدم در را باز میکرد، می آمد و سوار ماشین می شد. یعنی تمام مدتی که ده ها بار بوده است این شخصیت بزرگوار اجازه نداد که من از اتومبیل پایین بیایم و زنگ خانه را بزنم حالا اگر کسان دیگری بودند باید در را میزدی تا با طمأنینه بیایند.
این ویژگی نظم را یکی از شاخصهای موفقیت خودتان هم میدانید؟
یک مورد دیگری را برایتان بگویم که مرحوم پروفسور شمس در چشم پزشکی در مورد پزشکان بیمارستان علیالخصوص نسبت به من بیشتر از همه دقت میکرد که وظیفه شناس باشم. به همین جهت بعضی صبح ها،بعد از اینکه بخش را سرکشی میکرد ومن هم تقریباً همیشه همراهشان بودم،دم پله بزرگ ورودی بخش میایستاد تا طبیبان که میآمدند، ببیند که چه کسی زود آمده است و چه کسی زود نیامده است.با آنهایی که وظیفه شناس بودند دست میدادو با آنهایی که وظیفه شناس نبودنددست نمیداد تا متنبه بشوند.
پروفسور شمس در کار بخش خیلی جدی بود. بیمارستان فارابی در زمان پروفسور شمس مثل یک بخش تقریباً نیمه نظامی بود. روزی من را خواست، هنوز دانشیار نشده بودم و رئیس درمانگاه بودم، گفت همین الان از مشهد تلگراف کردند که سمینار پیوند اعضا در آنجا است و دعوتم کردند که به عنوان استاد پیوند قرنیه به آنجا بروم و سخنرانی بکنم، باید به اتفاق به مشهد برویم.این سفر برای من غیرمترقبه بود گفتم چشم. این سفراول من با وی بود و چهار روز طول می کشید و فکر کردم این چهارروزی که در مشهد خواهیم بود مثل بخش با دیسیپلین و نظم سخت روبه رو باشم. پروفسور شمس و من بلیت گرفتیم و به محض اینکه در هواپیما در کنارش نشستم سر صحبت را باز کرد و آنقدر چیزهای دوست داشتنی گفت که متوجه نشدم کی به مشهد رسیدیم. تمام چند روزی که در مشهد بودیم در ساعات فراغت این مرد شریف سعی میکرد با صحبتهای دوست داشتنی مرا سرگرم بکند تا یک مسافرت شیرینی به اتفاق داشته باشیم. بعدها مسافرت های علمی متعددی با ایشان داشته ام تمام این مسافرتها که بیشترشان در کشورهای خارج بوده شیرین وپرخاطره بوده اند.
پروفسور شمس دو چهره داشتند در کار بسیار جدی و در فراغت و نزد خانوادهاش و پیش دوستان بسیار صمیمی و دوست داشتنی و مردمی بودند.
اینکه این همه شما از استادتان صحبت میکنید، نشانه ارج و قربی است که مقام استاد برای شما داشته است. اگر اجازه بدهید درباره خودتان بیشتر صحبت کنیم. گرچه این رویکرد شما که از هر جا صحبت می کنیم باز بر می گردید به استاد شمس، درس آموز و آموزنده است اما من میخواهم از خودتان بیشتر صحبت بفرمایید. از دوران استادی و رابطه ای که خودتان با دانشجویان داشتید برای ما بگویید، شما هم به دانشجویانتان سخت میگرفتید یا با آنها صمیمی بودید؟
مرحوم پروفسور شمس همان طور که گفتم زمانی که من در لندن بودم بازنشسته شدند و وقتی به ایران آمدم پروفسور شمس بازنشسته شده بودند و فقط دادستان نظام پزشکی بودند.جلسات علمی انجمن چشم پزشکی ماهی یک بار در بیمارستان فارابی تشکیل میشد و مرحوم پروفسور شمس هم بعد از بازنشستگی میآمدند و در انجمن شرکت میکردند یک بار خندان آمد و گفت یک کاری برایت در نظر گرفتم و من بدون اینکه بفهمم چه کاری هست از ایشان تشکر کردم و دو روز بعد ابلاغی به من رسید که به عنوان دادیار چشم پزشکی انتخاب شدم و سالها به عنوان دادیار چشم پزشکی با مرحوم پروفسور شمس در نظام پزشکی با هم کار میکردیم.
ایشان دادستان بودند و من دادیار بودم. بعد مشکلاتی در چشم پزشکی پیدا شده بود، دانشکده پزشکی در سال 1354 مجدداً از پروفسور شمس برای کار چشم پزشکی دعوت کرد و این بار ایشان به صورت افتخاری و با اختیارات کامل در حالیکه استاد ممتاز دانشگاه بودند کارهای چشم پزشکی را تا اسفند سال 1357 ادامه داد و در اسفند 57 از من خداحافظی کرد و گفت من دیگرنمیتوانم بخش را اداره بکنم و میروم.
سال بعد در اردیبهشت 58 چشم پزشکان بیمارستان فارابی برای بار دوم من را به عنوان مدیر گروه آموزشی چشم پزشکی دانشکده پزشکی انتخاب کردند و وظایفی که پروفسور شمس داشت به عهده من محول شد،که این انجام وظیفه در حدود 9 سال طول کشید البته در تمام این 9 سال مرحوم پروفسور شمس با کمال صمیمیت در هیئت امنایی که در بیمارستان فارابی برای درست کردن ساختمان تشکیل داده بودیم،همکاری داشتند. این ساختمان جدید اکنون سالها است که ساخته شده است و آقای دکتر عباس شیبانی هم که بسیار دوست داشتنی هستندآن موقع رئیس نظام پزشکی و عضو هیئت امنای بیمارستان فارابی بودند وکوشش بسیار زیادی می کردند تا هر سال بودجه ساختمان تامین شود.
زمان جنگ ایران و عراق بود و کشور در فشار مالی خیلی سختی قرار داشت. شما جوانید و شاید آن روزهای دشوار یادتان نباشد. به هر حال ما که سالخورده هستیم میدانیم که مملکت در چه وضعی بود و با همه این احوال آقای دکتر عباس شیبانی که در شورای انقلاب بود، هر سال بودجه این ساختمان را تامین میکرد و توفیق حاصل کردیم و این ساختمان جدید بیمارستان فارابی در زمینهای سابق قلعه برپا شد و الان بیش از 27 سال است، بیمارستان فارابی از این بخش جدید استفاده میکند و ساختمان خیلی بزرگ و مجهزی است.
کار علمی و تدریس را از چه سالی شروع کردید و چه سیری را طی کردید؟
بعد از مرحوم پروفسور شمس وظایف بخش بر عهده من محول شده بود و کارها را من ادامه میدادم. البته کارهای علمی من مثل همه استادها همراه با تدریس بوده است. تدریس دانشجویان و به خصوص دستیارها یعنی کارهای علمی جنب کار آموزشی؛ یعنی تهیه مقالات علمی، شرکت در مجامع علمی داخلی و خارجی، از کارهایی که در آن سال ها از نظر علمی توسط من انجام شد، یکی پیدا کردن بیماری ای بود به نام کراتیت تایگسون که شخصی به نام تایگسون در سال 1950 به عنوان بیماری مشخص چشمی معرفی کرده بود.
این بیماری یک عارضه نقطهای سطحی قرنیه است. این چشم پزشک آمریکایی این را به عنوان یک بیماری مشخص در نشریات علمی چاپ کرد و معلوم شد که یک چنین بیماری خاصی هم وجود دارد. وقتی از لندن به ایران برگشتم خیلی پیگیر شدم که ببینم این بیماری در ایران هست یا نه. تقریباً در حدود پنج سال طول کشید تا وجود این بیماری را برای اولین بار در ایران تشخیص دهم. چند بیمار دیگر هم بعد پیدا کردم. بیمار اول یک مرد رشتی بود و مریض دوم هم که پیدا کردم باز هم رشتی بود یک پسر بچهای بود. مریض اول ساکن رشت بود اما مریض دوم از یک خانواده رشتی بود که به تهران کوچ کرده بودند و در جوادیه زندگی میکردند و بعد از آن یک مریض تهرانی پیدا کردم. بعد از این سه بیمار، بیماران دیگری را پیدا کردم و اینها را به صورت یک مقاله علمی تنظیم کردم و به پاریس فرستادم و در مجله آنال اکولیستیک پاریس چاپ شد و وجود این بیماری در ایران محرز شد. موقعی که در انگلستان بودم با دکتری در بیمارستان مورفیلد کار میکردم. به من میگفت که تایگسون فکر میکرد که این بیماری فقط در آمریکا هست و بعد معلوم شد که در هائیتی و جزایر دریای کارائیب که کوبا هم آنجا هست، این بیماری وجود دارد و بعد از آن متوجه شدند که در انگلستان هم وجود داشته است.
پارساپور: من یک نکتهای را دوست داشتم نظر شما را داشته باشم. شما سال 1319 وارد دانشگاه شدید. تقریباً به اندازه عمر دانشگاه، در دانشگاه بودید، 75 سال از 81 سال، شما در دانشگاه بودید، فکر میکنم که از سال 1325 هم در مطب مریض میدیدید و حدود 70 سال هم مریض میدیدید.
دقیقاً 69 سال و هفت ماه .
میخواهم بگویم که یک تجربه کم نظیری دارید. هم در حوزه آموزش پزشکی و هم در حوزه ارائه خدمت طبابت این تجربه خود را اگر بخواهید در یک خلاصه در اختیار اساتید و دانشجویان از یک سو و در اختیار پزشکان و کسانی که در عرصه حرفهای هستند،بگذارید چه توصیههایی می کنید؟
همانطور که شما یادآور شدید من بعد از اتمام تحصیلات پزشکی که در پایان بهار 1325 بوده، مشغول طبابت هستم.سال اول در ارتش بودم و بعد از آن هم طبیب عمومی و در شهر سقز بودم و بعد از آن به بیمارستان فارابی آمدم و باز هم مشغول طبابت بودم. الان بیش از 69 سال است که مشغول طبابت هستم و در 70 سالگی طبابت خود هستم.
اعتقاد من این است که وقتی آدم به کار خود متعهد باشد و خودش را موظف بداند که طبیب هست بایستی فقط کارهای پزشکی انجام دهد و همه کوشش خودش را منحصر کند به این کاری که بر عهده گرفته است. اگر طبیب هست باید وظایف طبی را تا موقعی که در کسوت پزشکی هست، انجام دهدو باید خصوصیات یک پزشک را حفظ بکند. خصوصیات یک پزشک این است که باید خودش را خدمتگزار واقعی مردم بداند و به عقیده من این مهمترین مسئله است یعنی پزشکی که خودش را جدا از مردم بداند و دچار روحیهای شود که از مردم فاصله بگیرد، آن پزشک به نظر من در کارش کمبود دارد. پزشک باید آدم صمیمی، فروتن و مردم دوست باشد و خودش را جزو مردم حساب بکند و به بیمارش به عنوان یک انسانی که مثل خودش جانش برایش محترم و گرامی است، احترام بگذارد. چون بیمار با اعتقاد و اطمینان و اعتماد جان خودش را در اختیار پزشک میگذارد. جان آدمی از هر چیزی بالاتر و گرانبهاتر و مهمتر است. این طبیب وقتی مریض جانش را در اختیارش گذاشت موظف و متعهد است که بالاترین کوشش خودش را در کمال صداقت و درستی و مردم دوستی و احساس مسئولیت حرفه پزشکی در اختیار آن مریض بگذارد.
از زمان طبابتان خاطره خاصی هست که در ذهنتان مانده باشد و برای خود شما جالب بوده باشد؟
یک خاطره ای را یادم میآید از دورانی که طبیب عمومی بودم و در سقز طبابت میکردم. زن و شوهری بودند که شوهر سرگرد ژاندارمری و رئیس ژاندارمری سقز بود و خانم نسبتاً جوانی داشت و آقا به ذاتالریه مبتلا شده بود. آن زمان تازه پنیسیلین را به ایران آورده بودند و در اختیار طبیبان قرار میدادند و داخل یخ میگذاشتند که خراب نشود. این آقا را من معاینه کردم و دیدم که ذاتالریه سختی گرفته است و دستوراتی برایش دادم و از جمله پنیسیلین به او تزریق کردم. معمولاً پنومونی هایک هفته طول میکشند. روز آخر روزی است که به آن، روز بحران میگویند و مریض حالش خیلی بدتر میشود. حتی ممکن است به هذیان و بی هوشی بیفتد.در صورت شفایابی بعد تبش قطع میشود و هذیانش از بین میرود و دوره نقاهت و بهبود نصیب مریض میشود. این مریض با وجود درمانی که میکردم وضع خوبی نداشت و هوا هم سرد بود و کرسی گذاشته بودند و بیمار زیر کرسی در هوای سرد سقز آن موقع، خوابیده بود.شب آخر که بیمار حالش به هم خورده بود،به خانمش گفتم که باید امشب در خانه شما باشم و مریض هم بیهوش بود و زیر کرسی خوابیده بود. من تا صبح بالای سر مریض بیدار ماندم تا دوران سخت بیماری را خوشبختانه گذراند و به هوش آمد و حالش خوب شد، بعد از آن، این آقای سرگرد شیفته من شده بود. یکی، دو ماه بعد ضیافت مفصلی در خانهاش بر پا کرد و همه سرشناسان را دعوت کرد و به آنها گفت که خانم من گفته که آقای دکتر پیروز ترسیده بودند که من فوت بکنم ولی بیخود ترسیده بودند ما ژاندارمها جان سختی داریم و به این زودی جان به جان آفرین تسلیم نمیکنیم. به هر حال برای انجام وظیفه تا صبح زیر کرسی کنار بیمار ماندم تا خوشبختانه نجات پیدا کرد.
از دانشجویانتان بفرمایید. طی این هفت دههای که هم به آموزش مشغول بودید و هم ارائه خدمت و درمان، سیر رویدادها را چگونه میبینید؟
تا زمانی که پروفسور شمس در بیمارستان فارابی بود، ایشان سرپرستی و کارهای تعلیماتی را تنظیم میکردند و یکی از مجریان آنجا من بودم. بعد از مرحوم پروفسور شمس من عهدهدار این وظیفه شدم،علاوه بر آموزش دانشجویان و دستیاران به نظرم کار مفیدی که انجام دادم، انتخاب بهترین دستیارها بعنوان استادیار بود. برای اینکه کادر آموزشی دانشکده پزشکی تقویت شود.
آن 9 سالی که من عهده دار مدیریت گروه چشم پزشکی بودم و سرپرستی چشم پزشکی را در بیمارستان فارابی داشتم، خوشبختانه مسئولان دانشکده با اشتیاق پیشنهادات مرا میپذیرفتند. با مسئولان قرار گذاشته بودیم که اگر در امتحان نهایی که میخواهند متخصص چشم پزشکی شوند از دستیاران بیمارستان فارابی جوانانی باشند که رتبه اول و دوم و سوم را احراز کرده باشندو از نظر اخلاقی هم که برای من خیلی اهمیت داشت، نیز شایستگی عضویت در کادر آموزشی را داشته باشند،یک یا دو نفر را به دانشکده به عنوان استادیار معرفی کنم تا شروع به کار بکنند. 11 نفر یا 13 نفر توفیق حاصل کردند در این مدت 9 سال استادیار شوند، آنها از بهترین دستیاران بودند و بهترین نمرات را در امتحان پایان تخصص که به صورت سراسری بود، به دست آورده بودند.داوطلبان از همه دانشکده های پزشکی کشور به تهران میآمدند و امتحان میدادند.دبیر هیئت ممتحنه هم من بودم و بعد برای اینکه به این شاگردان که در بیمارستان فارابی تربیت شده بودند، خیال نکنند چون من دبیر هیئت ممتحنه هستم به اینها امتیازی میدهیم و ذرهای ارفاق به اینها میکنیمبه آنان تاکید می¬کردم که ببینید ممکن است سختترین سوالات ممکن را از شما بکنند و اگر نتوانید سوالات را خوب جواب بدهید و از نظر من آنجوری که باید باشید نباشد، مقبول نخواهید بود. خوشبختانه اینها خیلی خوب درس میخواندند و توفیق حاصل کرده بودیم که 11 یا 13 نفر را به دانشکده معرفی بکنیم که در بین آنها 3 تا خانم بودند.
خانم دکتراعلمی هرندی، یکی از اینها است؟
بله و یکی هم خانم دکتر فیروزه رحیمی است که استاد شده و کار علمی و آموزشی را ادامه می دهد و یکی هم یک خانم زرتشتی بود که کانتراکتر نام داشت. این خانم بعد به آمریکا رفت و مقیم آنجا شد. بقیه هم جوانهای شایستهای بودند و مخصوصا من از نظر اخلاقی خیلی حساس بودم که نکند کسی را انتخاب بکنم که شایستگی علمی داشته باشد ولی شایستگی اخلاقی نداشته باشد.
منظورتان از شایستگی اخلاقی چیست؟
اخلاقی یعنی پزشک باشد و تمام خصوصیات یک پزشک را مراعات بکند و فکر نکند که پزشکی، برای کسب جاه یا مال است. خودشان را طبیب واقعی بدانندو به آنان یادآوری می کردم که ما برای خدمت به مردم هستیم و اگر نمیخواهیم به مردم خدمت بکنیم بایدطبابت را ببوسیم و کنار بگذاریم و برویم یک شغل دیگری انتخاب کنیم. تمام پاکی و قداست رشته پزشکی در همین است که طبیب خالص و مخلص در خدمت بیماران باشد و دانشگاه هم محل تربیت دانشجویان است. دانشگاه مکان مقدسی است و کسی که در آنجا عضو هیئت علمی و آموزشی شود و بخواهد استادیار، دانشیارو بعد استاد شود غیر از یک شخصیت علمی که جایش محفوظ است و تا نباشد،نمیتواند استاد شود لازم است انسان درست و طبیب واقعی باشد.
این اخلاق را چگونه به شاگردان یاد میدادید؟از شما میدیدند یاد میگرفتند، یا به آنها توضیح می دادید؟
بهترین کار این است که آدم خودش سرمشق شود و مثل مرحوم پروفسور شمس که سرمشق من بود من هم سعی می کردم که کارم در همین مسیر باشد.
چطور این کار را میکردید؟
یکی این است که در طبایت همه موازین پزشکی را رعایت بکنم. ثانیاً چیزی اگر در کار پزشکی به دست آورده باشم و دانستنی هایی را که فرا گرفته ام در اختیار مردم بگذارم. اینها وقتی می دیدند که استاد و معلمشان وظایف دانشگاهی و استادی اش را درست انجام می دهد مدرسهای، درمانگاهی و بیمارستانی درست کرده استو به معلولان و سالمندان کمک میکند و بخش خصوصی بیمارستان خودش را به بیمارستان فارابی اهدا کرده است، اینها همه در ذهن شان تاثیر مثبت میگذاشت و برای همین است که امروز این دستیاران ورزیده پیشین که بعضی حتی بازنشسته شدند، مثل دکتر جوادیان، دکتر حسینی تهرانی، دکتر یزدیان،دکتر امینی، دکتر صادقی و دکتر مواسات که استاد چشم پزشکی شدند و هر کدام در یک رشته چشم پزشکی کار کرده اند و همه هم موفق بودند، همین مسیر را رفته اند. دکتر صادقی الان در تومورهای چشم کار میکند. من هم در تومورهای چشم کار میکردم. قبل ازمن کسی در دانشکده پزشکی در زمینه تومورهای چشم کار نمیکرد. اولین کسی که در دانشکده پزشکی تهران به تومورهای چشم توجه کرد و در آن کار کرد و مقالات علمی تنظیم و تهیه کرد، من بودم و بعد از من دکتر صادقی با موفقیت این راه را ادامه داد و خیلی هم خوب پیشرفت کرده و به تازگی بازنشسته شده است. دکتر یزدیان در عضلات چشم، دکتر حسینی تهرانی در بیماريهای قرنیه و دکتر امینی در گلوکوم کار میکردند و خوب پیشرفت کرده بودند و الان،استاد بازنشسته می باشند. خانم دکتر اعلمی هرندی هم که در کارش خوب پیشرفت کرده بود بازنشسته شده است. خانم دکتر فیروزه رحیمی و همه در هر رشتهای که کار میکردند،واقعاً ورزیده و خوب بودند و توانستند علم چشم پزشکی را جلو ببرند. شاگردانی را که تربیت کردند من نمیشناسم،امید است که خیلی خوب تربیت کرده باشند و به هر حال این گروه 11 یا 13 نفری که من انتخاب کردم همه خوشبختانه انسانهای شایستهای درآمدند و یک بنیان علمی خیلی خوبی برای دانشکده پزشکی تهران در چشم پزشکی فراهم شد.
پارساپور: استاد شما ورودتان به مرحله دستیاری در سال 1330 بود. آن موقع آزمون دستیاری به صورت غیرمتمرکز بود یعنی هر دانشگاهی رشته خاصی برای خودش داشت .اما الان به این صورت شده است که یک امتحان کنکور برگزار میشود و پزشکان در این کنکور شرکت میکنند و بر اساس نمرهای که میآورند رشته مورد نظر را انتخاب میکنند یعنی ممکن است من 10 تا رشته را انتخاب کنم و هرچه رتبهام بالاتر باشد رشته بهتری را از دید خودم انتخاب کنم. این دو روش هر کدام محاسن یا معایبی دارد. میخواهم بدانم که شما چه نقدی به این روش دارید و چه راهکاری را برای رفع اشکال آن در نظر دارید؟
من نمیتوانم خیلی دقیق اظهار نظر بکنم زیرا نحوهای که الان مورد نظر است و انجام میشود و شکل گرفته، فکر میکنم به تجربه به آن رسیدهاند که این شکل کاری که الان دارند، درستتر و مفیدتر باشد. زمان پایان تحصیل پزشکی ما تا الان حدود 70 سال فاصله دارد. موقعی که من در دستیاری شرکت کردم تا الان 64 سال میگذرد. آن موقع امتحان دستیاری برای هر رشته مجزا بود. بعضی رشتههای امروزی هم اصلا وجود نداشتند. آن موقع دو جور دستیار انتخاب میکردند یکی دستیار رسمی و یک دستیار دیگر هم به نام دستیار آزاد.
دستیاران آزاد بدون اینکه در امتحان دستیاری شرکت بکنند بر حسب نیاز و گنجایشی که بخش برای تربیت متخصصان داشت،پذیرش می شدند. مثلاً بیمارستان فارابی 10 تا دستیار میتوانست پذیرا باشد. از این 10 تا دو، سه یاچهار تا دستیار رسمی و بقیه دستیار آزاد بودند. دستیاران آزاد حقوق نمیگرفتند و رایگان کار میکردند و فقط میآمدند و دیپلم تخصص میگرفتند و بعد دنبال کارشان میرفتند و مطب آزاد باز میکردند یا در بهداری های ادارات مختلف کار می کردند و بیشتر هم عضو وزارت بهداری میشدند. بصورت چشم پزشک وزارت بهداری، در نقاط مختلف مثل تهران و شهرهای دیگر کار میکردند. اما دستیاران رسمی استخدام رسمی میشدند، اینها میبایستی امتحان بدهند و برای هر بخشی دانشکده یک تعداد دستیار رسمی انتخاب میکرد. بر حسب نیازی که در آن بخش بود یا استاد کرسی تعداد داده بود که مثلا برای دو محل دستیار رسمی میخواهم و برای اینها امتحان میگذاشتند و ممکن بود که یکیا دو نفر بخواهند ولی 10 نفر شرکت بکنند و 2 نفری که بالاترین نمره را آورده بودند یا یک نفری که مورد نیاز بود و بالاترین نمره را آورده بود انتخاب می شدند.
آن سالی که من امتحان دادم دانشکده پزشکی اعلام کرده بود که دو نفر را لازم دارند و در روزنامه رسمی آگهی میدادند. روز و محل امتحان را هم تعیین میکردند و داوطلبان میرفتند و امتحان میدادند. در آن سال که من امتحان دادم، اول شدم. نمره برگه امتحانی من 19.5 بود. نفر دوم هم کسی بود که در بخش چشم پزشکی مرحوم دکتر باستان در بیمارستان امیراعلم بود و آنجا مشغول کار شد. بعد که تخصص را در آنجا گرفت طبیب چشم شهر قزوین شد و سالها به مردم قزوین خدمت کرد. مردم قزوین هم خیلی به وی علاقه مند بودند و چند سال قبل که فوت کرد تجلیل شایستهای از آن مرحوم کردند. اسمش دکتر خرسند بود.
من میخواستم در بیمارستان فارابی باشم. منتها دستیاران در هر بیمارستانی که بودند بایستی مورد قبول و پذیرش استادان بخش هم باشند ولی من نمیدانستم حالا که قبول شدم آیا مرحوم پروفسور شمس اصلا میل دارد که دکتر پیروز در کنارش کار بکند یا نه؟ دانشکده پزشکی مرا احضار کرد و گفت چون اول شدی میتوانی هر کدام از این دو بخش را انتخاب بکنی و ارجحیت با تو است گفتم که میخواهم به بیمارستان فارابی بروم اما نمیدانم که پروفسور شمس آیا مرا میپذیرد یا نه؛ اجازه بدهید که بروم و تحقیق بکنم، به بیمارستان فارابی رفتم تا ببینم کسی آشنا هست یا نه، فقط یک دکتری که سال بعد از من طبیب شده بوده و دستیار آزاد بود و در آنجا دوره تخصص را میگذراند شناختم. اسمش دکتر محمود فرهبد بود به دکتر فرهبدگفتم که من امتحان دادم و اول شدم اما نمیدانم که پروفسور شمس اجازه میدهد که من اینجا مشغول کار شوم لطفاً برو سوالی از پروفسور شمس بکن و ببین که اصلا میل دارد که من اینجا باشم؟ پشت در اتاق پروفسور ماندم. دکتر فرهبد داخل شد و دو دقیقه بعد بیرون آمد و گفت که پروفسور تو را احضار کرد. رفتم داخل و احترام گذاشتم البته قبلا ایشان را دیده بودم. دانشجو که بودیم با مرحوم دکتر ضرابی که دانشیارش بود میآمدند و به ما چشم پزشکی درس میدادند.
اما شش هفت سال از آن روزها گذشته بود. پروفسور شمس تا مرا دید گفت من کمتر برگه امتحانی را دیدم که به این خوبی باشد. همین الان بلوز بگیر و شروع به کار بکن. من اصلاً انتظار این پذیرش سریع و عالی را نداشتم گفتم که دانشکده منتظر است و باید برای من ابلاغ صادر کنند. گفت به دانشکده کار نداشته باش و مشغول بشو. از پروفسور شمس اجازه گرفتم که از صبح روز بعد بیایم و مشغول شوم. سریع به دانشکده رفتم و گفتم که پروفسور شمس مرا قبول کردند و از فردا صبح آنجا کار میکنم و بعد ابلاغ من آمد.
به بیمارستان فارابی رسیدیم. میخواستم خواهش کنم که یک مقدار از بیمارستان فارابی به ما بگویید. زمانی که شما وارد آنجا شدید چگونه بود؟چه روندی را طی کرد تا به امروز رسید؟ چه تفاوتهایی میبینید؟
خیلی پرسش خوبی است و من دلم میخواهد به طور کمی مبسوط به این موضوع بپردازم. در بیمارستان فارابی قریب 37 سال به طور رسمی و بقیه نیز مجموعاً تا 70 سال به طور غیر رسمی بودم. به همین خاطر من به این بیمارستان دلبستگی دارم. سیر تحول این بیمارستان جالب است و ارزش دارد که یک مروری بکنیم.
اولین بار که من بیمارستان فارابی را دیدم سال اول یا دوم تحصیل طب بود که به یک ورم ملتحمه چشم مبتلا شده بودم. با هیچ مریضخانه تهران آشنایی نداشتم و نمیدانستم که کدام مریضخانه برای چشم است. به دبیرخانه دانشکده رفتم و گفتم که چشم من بیمار شده است، خواهش میکنم مرا به یک مریضخانه معرفی کنید که برای درمان چشمم بروم. یک برگه به من دادند و گفتند که به مریضخانه فارابی بروم و من با آن برگه به مریضخانه فارابی رفتم. مریضخانه فارابی یک بخش کوچکی بود که 24 یا 25 تخت بیشتر نداشت. دو تا درمانگاه داشت که به طرف میدان دروازه قزوین بودند. طبیبی که آنجا بود. برای چشم من داروهای آن زمان که قطره های آرژیرول و پروتارگول بود، تجویز کرد. هنوز آنتیبیوتیک بکار نیفتاده بود. این داروها بیشتر ترکیبات نقرهای بودند. من خوب شدم و دیگر به مریضخانه فارابی نرفتم تا سال سوم یا چهارم طب بودم که سه یا چهار ماه به بیمارستان فارابی میرفتیم و مرحوم پروفسور شمس و مرحوم دکتر ضرابی به ما چشم پزشکی تدریس میکردند.
در ابتدا مرحوم پروفسور شمس تعلیمات چشم پزشکی دانشجویان را در بیمارستانهای ارتشی انجام میداد. ایشان ارتشی هم بودند سرگرد ارتش بوده ومسئولیت چشم پزشکی ارتش را هم داشته است. بعداز ارتش فراغت پیدا کردند و تنها در دانشکده پزشکی بودند. آن ساختمان را چندی بعد کوبیدند و الان جای آن،ساختمان سه طبقهای ایجاد شده که مدیریت بیمارستان است. بالای ساختمانی که نوشته شده کرسی بیماریهای چشم،این ساختمان را مدتی بعد ساختند که تا کنون پا برجا و مورد استفاده می باشد.
بیمارستان فارابی با همت مرحوم پروفسور شمس ساخته شد و اگر به خاطرات پروفسور شمس مراجعه کنید خودش در این خاطرات میگوید که این بیمارستان مال بلدیه (شهرداری) بوده و به اسم بیمارستان فارابی شماره 2 بلدیه مشهور بوده است. مریضخانه روزبه که کمی بالاتر است، مریضخانه شماره یک بلدیه بوده است که الان بیمارهای روانی را درمان میکند. بیمارستان فارابی از همان زمان هم به همین اسم بوده است و نام شماره 2 بلدیه از بین رفته و تنها نام بیمارستان فارابی باقیمانده است.
پروفسور شمس در خاطراتش نوشته که وقتی این زمین را در اختیار من گذاشتند دستور دادم که یک چهاردیواری کاهگلی دور زمین بکشند تا فرصت پیدا کنیم در آن، ساختمان درست کنیم.که بعد آن ساختمان 24 تخت خوابی را درست کردند و تدریس دانشجویان و نشان دادن عملها را به بیمارستان فارابی منتقل کردند. عمر بیمارستان الان 81 سال و درست هم عمر دانشگاه تهران است. شاید کمی بیشتر هم باشد چون مرحوم پروفسور شمس1310 به ایران آمد و دانشگاه تهران 1313 تاسیس شد. در خاطرات پروفسور شمس نوشته شده که اولین پیوند قرنیه در سال 1313 در بیمارستان فارابی توسط وی انجام شد.پس در سال 1313 بیمارستان فارابی بوده است. اما من همان ساختمان کوچک اولیه را در سال 1319 یا 1320 که چشمم بیمار شده بود، دیدم که بعد تخریب کردند و روی آن زمین ساختمان مدیریت را درست کردند.ساختمانی را که الان به عنوان ساختمان قدیم مشهور است و ساختمان بزرگی است چند سال بعد ساختند که اول 120 تختخوابی بود و بعد زیادتر شد و تا 180تختخواب هم رسیده است.
تمام مدت کار من در همین ساختمان به اصطلاح قدیمی فعلی و جدید آن موقع بوده که ساختمان آجری اصلی بیمارستان فارابی است. سازنده آن یک معمار خارجی است که در خاطرات پروفسور شمس قید شده است.
زمین بیمارستان فارابی که پنج هزار یا هفت هزار متر مربع است در حاشیه میدان دروازه قزوین و در ضلع جنوب غربی میدان قرار دارد. پشت بیمارستان فارابی زمین قلعه بود. همیشه مرحوم پروفسور شمس از این قضیه ناراحت بود. بین این زمین قلعه و بیمارستان فارابی یک خیابان باریکی بود که اوراق ماشین را در مغازههایش میفروختند. انقلاب که شد قلعه را کوبیدند و این در زمانی بود که پروفسور شمس بار دومی بود که به بیمارستان آمده بودند، بعد خداحافظی کرده و رفته بودند این اتفاق در نیمه دوم اسفند 57 بود.باری اوضاع بیمارستان هم با انقلاب تغییر یافته بود و بیمارستان آن نظم و انضباط را دیگر نداشت. پروفسور هم که خیلی آدم منضبطی بودند. از این مسئله یک مقدار ناراحت بود و گفت دکتر پیروز فقط با تو خداحافظی میکنم. من دیگر نمیتوانم این بخش را اداره کنم و رفتند. بعد در اوایل اردیبهشت سال 1358 طبق مقررات دانشکده پزشکی میبایست سرپرست گروه آموزشی چشم پزشکی تعیین میشد که من را انتخاب کردند که 9 سال سمتم طول کشید.
در سال 58 قلعه را تخریب کردند و مصوبهای در شورای انقلاب گذراندند، در این مصوبه قید شده بود که زمین قلعه برای دو منظور به دانشگاه تهران داده میشود.توسعه بیمارستان فارابی و ایجاد فضای سبز. بعد از مدتی فهمیدیم که چنین مصوبهای گذشته است و زمین قلعه به بیمارستان فارابی تعلق گرفته است. یکی از کسانی که در تصویب این مصوبه نقش اصلی داشته آقای دکتر عباس شیبانی بوده است و بعد که فهمیدیم که این زمین را در اختیار بیمارستان فارابی گذاشتهاند چون دلبستگی پروفسور شمس را میدانستم به ایشان خبر دادم.
یک نکته حاشیهای بگویم پس از اینکه پروفسور شمس با من خداحافظی کرد و رفت. در اوایل اردیبهشت سال 58 مرا خواست و ضمن صحبتهایش به من گفت من مریضخانه فارابی را از خانه خودم بیشتر دوست دارم. همه نگرانی من این است که نکند به آنجا دستاندازی کنند.
باری همانطور که گفتم پس از اطلاع از این مصوبه پیش پروفسور شمس رفتم و گفتم که تمام زمینقلعه را به بیمارستان فارابی دادند. با دادن این خبر انگار دنیا را به ایشان دادند. نشستیم و درباره آن مفصل صحبت کردیم. چندی بعد دیدیم شهرداری آشغالها را در شمال این زمین انباشته میکند و آتش میزند. همیشه دود زیادی از جنوب مریضخانه فارابی به آسمان بلند میشد.
پس از مدتی خبر یافتم که تربیت بدنی به دانشکده پزشکی نامه نوشته است که این زمین را به ما بدهید.ما در آن منطقه ورزشگاه نداریم و می خواهیم یک ورزشگاه درست بکنیم. شهرداری هم دید که این زمین آنجا افتاده است. هوس کرد و یک نامه به دانشکده پزشکی نوشت که ما میدان میوه و ترهبار نداریم و این زمین را به ما بدهید که میدان تره بار درست کنیم. بعد آموزش و پرورش هم نامه نوشت و نصف این زمین را تقاضا کرد که ما در اینجا مدرسه نداریم و می خواهیم در این زمین مدرسه درست کنیم. وقتی اینها را شنیدم، به دانشکده پزشکی رفتم و به رئیس دانشکده گفتم که شنیده ام که یک چنین نامههایی به دانشکده پزشکی رسیده است؛رئیس دانشکده گفت: بله،گفتم شما رئیس دانشکده پزشکی هستید و باید بیشتر از همه علاقه نشان بدهید که این زمین را حفظ کنند، این زمین مال مریضخانه فارابی است و مصوبه شورای انقلاب است. گفت ما پول نداریم،در آن ساختمان کنیم، گفتم چقدر دارید؟گفت یک میلیون تومان، سریع پیش مهندسی رفتم که مسئول ساخت و ساز دانشگاه بود و از وی خواستم که میتوانی یک نقشهای برای من بکشی که چهار، پنج تا اتاق و یک طبقه باشد و یک میلیون هم بیشتر بودجه نخواهد.تا روی این زمین چند تا اتاق ساخته شود و حضور پیدا بکنیم که این زمین از دست دانشگاه در نرود، قبول کرد و یک روز یک نقشه برای من آورد. گفتم چقدر هزینه اش میشود؟ گفت یک میلیون و 800 هزار تومان.گفتم من آن 800 هزار تومان را به هر طریقی شده فراهم میکنم. نزد رئیس دانشکده رفتم و بحث میکردیم، دیدم که ایشان خیلی جدی نیستند که زمین را نگه بدارد. گفتم شما رئیس دانشکده پزشکی هستید ولی من در مریضخانه فارابی هستم و تا موقعی که در بیمارستان فارابی هستم کسی نمی تواند پا روی این زمین بگذارد. وقتی جریان را به پروفسور شمس گفتم خیلی خوشحال شد. گفتم اول باید یک کاری بکنیم که این زمین نجات پیدا کند تا به آن دستاندازی نکنند. گفت پیش دکتر شیبانی برویم و ببینیم که چه راه حلی هست، دو نفری به نظام پزشکی رفتیم. تا این موضوع مطرح شد، دکتر شیبانی گفت این مصوبه را در شورای انقلاب من گذراندم و من پیشنهاد کردم. بعد با راهنمایی دکتر عباس شیبانی، هیئت امنا تشکیل دادیم. گفت بهترین راه این است. اعضای هیئت امنا عبارت بودند از دکتر عباس شیبانی، مرحوم پروفسور شمس، مدیر گروه آموزشی چشم پزشکی که من بودم،نماینده دانشکده و دانشگاه و نماینده سازمان برنامه و چند نفر دیگر.
9 سال تمام این هیئت امنا کار کرد تا آن ساختمان جدید را درست کرد و آن زمین را نجات داد.
حالا یک نکته دیگر، بین آن زمین و زمین مریضخانه گفتم که یک خیابانی بوده است. مدتها در هیئت امنا بحث میکردیم چه کار بکنیم که زمین بیمارستان به آن زمین وصل شود. بعضیها پیشنهاد میکردند که پل هوایی از بالای خیابان بزنیم، یک عده میگفتند که تونل زیرزمینی بزنیم. در همین مباحث بودیم که در سال 1359 دیدیم آن خیابان را از بین بردند. علاوه بر آن تعدادی خانه دیگر که اطراف زمین قلعه بود را هم گفتند که خانه فساد بوده و آنها را هم خراب کردند. زمینی که به مریضخانه فارابی دادند در حدود 90 تا 100 هزارمترمربع بود ولی آن اطراف را که خراب کردند شنیدم که با زمینی که به فارابی داده بودند مجموعاً گویا بیش از سیصد هزار متر مربع می شد.
بهرحال شهرداری آنجا را خیلی خوب درست کرده وزیبا سازی نموده است ضمناً دیوار و نرده مریضخانه فارابی را برداشته و یک نرده درجه یک عالی و آهنی گذاشته است. باری آن خیابان از بین رفت و دو تا زمین به هم وصل شد. یادی هم از دکتر عباس شیبانی کردیم که انسان پاک و بسیار شریفی است. این افراد خیلی خوب را که آدم میبیند، تحت تاثیر قرار میگیرد. دکتر شیبانی نقش مهمی در هیئت امنا داشت.
یک مقدار در مورد کارهای علمی تان توضیح بدهید؟
به جز کار قبلی در مورد بیماری تایگسون که گفتم و اولین مرتبه در ایران توانستم این بیماری را پیدا کنم و مقاله علمی آن عارضه قرنیه را به چاپ رساندم. به دنبال آن اولین مورد میاز چشمی ناشی ازلارو مگس اواستروس اویس(Oestrus Ovis Linneaeus)در ایران توسط من با همکاری سه پژوهشگر دانشکده بهداشت دانشگاه علوم پزشکی تهران،در مجله آکتامدیکاایرانیکا در جلد بیست، سال1977چاپ و گزارش شد.
کار و عملهایم در مورد کیست هیداتیک کاسه چشمی در بیمارستان فارابی هم به صورت سخنرانی در چهارمین سمپوزیوم بینالمللی اختلالات کاسه چشمی در آمستردام هلند درباره هفت مورد کیست هیداتیک اوربیت در سال 1359ارائه شد.
این سخنرانی به صورت مقاله با عنوان هفت مورد کیست هیداتیک کاسه چشم ازدر سال 1983در مجله اوربیت آمستردام هلند به چاپ رسید.
در کتاب ممتاز و ارزشمند بیماری هیداتیک سیستم عصبی (HydatidDisease of the Nervus System) تالیف پروفسور عاملی و استاد دکتر عباسیون که به انگلیسی در سال 1995 به چاپ رسید. مبحث کیست هیداتیک کاسه چشم با همکاری من انجام شده است.
در کتاب درسی دوره تخصصی چشم پزشکی، زیر عنوان:
تشخیص و درمان تومورهای کاسه چشم (Diagnosis and Managementof Orbital Tumors)تالیف Jerry A. shieldsکه در سال 1989 میلادی در آمریکا به چاپ رسیده است در فصل هشتم کتاب در مبحث Cystic Lesion of the Orbitدر قسمت کیستهای انگلی به ویژه کیست هیداتیک کاسه چشم به قسمتهایی از مقاله من که در مجله اوربیت آمستردام در سال 1983 به چاپ رسیده، اشاره و نوشته شده و رفرنس و ماخذ داده شده است. اینها بخشی از کارهای علمی من است.
پیش از کارهای علمی خودم سالها بامرحوم پروفسور محمدقلی شمس درباره بیماری تراخم و به خصوص پیوند قرنیه همکاری داشتم که نتیجه این همکاری به صورت مقالات مشترک در مجله انجمن چشم پزشکی به چاپ رسیده است. لوحهای تقدیر و سپاس چندی به من داده شده است ازجمله آنها عبارتند از لوح تقدیر نظام پزشکی به عنوان پزشک نمونه در مراسم روز پزشک در سال 1379، لوح سپاس و نشان جامعه چشم پزشکی ایران در دوازدهمین کنگره چشم پزشکی ایران در آذر 1381به پاس یک عمر کوشش و تلاش در جهت رشد و اعتلای علمی کشور و ارائه خدمت به نیازمندان، لوح ارج مقام استادی از سوی جهاد دانشگاهی دبیرخانه دائمی نکوداشت مقام استاد به مناسبت تلاش بیشائبه در راه دانش و خرد در آذر 1382، لوح سپاس جامعه جراحان ایران به پاس یک عمر خدمات صادقانه آموزشی و درمانی در تاریخ 19اردیبهشت1383، لوحهای سپاس به مناسبت کارهای نیک و خیری که انجام دادهام،احداث درمانگاه شماره 4 و احداث مدرسه راستی و اهدا 18 هزار و 600 مترمربع زمین برای احداث بیمارستان 160 تختخوابی که نزدیک پایان است و اهدا یک دستگاه آپارتمان به آسایشگاه سالمندان و معلولان که هر 4 مورد ذکر شده در شهر لاهیجان انجام شده است، لوح سپاس وزیر بهداشت و رئیس بیمارستان فارابی مورخ اردیبهشت 1393 به مناسبت اهدای بخش خصوصی بیمارستانی خودم برای کمک به احداث و ساخت پروژه مرکز آکادمیک بیمارستان فارابی.
چهره بیماریهای چشم از دورهای که شما شروع به طبابت کردید تا امروزچقدر تغییر کرده است؟ آیا بیماریهایی بوده که الان نیستند یا بیماریهایی که الان هستند و آن موقع نبودند؟
در پاسخ این پرسش شما بایستی به اطلاع برسانم که با تحولات اجتماعی در بیماریها هم ممکن است تغییراتی ایجاد شود. کما اینکه در مورد چشم در 60 یا 70 سال قبل بعضی بیماریهای چشمی خیلی بیشتر دیده میشده و الان بسیار کمتر است یا حتی مواردی از آنها کاملا ریشه کن شده است و دیگر دیده نمیشود و بیماریهای دیگری متناسب با تحولات اجتماعی در چشم بیشتر پیدا شده است که بایستی به آنها بیشتر توجه شود مثلا تراخم یک بیماری گستردهای بوده که 60 یا 70 سال قبل در مملکت ما خیلی شایع بوده است. به خصوص در نواحی جنوبی کشورشهرهایی مثل دزفول و شوشتر به شدت دچار این بیماری نسبتا سخت بودند. تراخم اگر درمان نشود معمولاً می تواند عوارض سختی از خودش بر جای بگذارد. از جمله اینکه ممکن است قرنیه زخم و کدر شود و لبه پلک بالا تغییر شکل بدهدو مژهها با قرنیه تماس پیدا بکنند و اسباب زحمت شود و از عوارض عمده بیماری تراخم که در گذشته خیلی شایع بوده است، دید در معرض خطر قرار میگرفت.
چرا در آن زمان این بیماری خیلی شایع بود؟ مسائل بهداشتی بود؟
من خوب به یاد دارم که در بین سال های 1330 تا 1335 که در درمانگاههای بیمارستان فارابی خدمات سرپایی انجام میدادیم. بیماران چشمی که مراجعه میکردند و معاینه میکردیم.بخش نسبتا بزرگی از این بیماران دچار تراخم بودند. شاید در حدود 30درصد بیمارانی که به درمانگاههای چشم مراجعه میکردند مبتلایان به تراخم حاد یا عوارض تراخم بودند. تازه این در پایتخت مملکت بود و در جنوب کشور به صورت گسترده و با شیوع خیلی بیشتری وجود داشت. در دزفول و شوشتر تقریبا همه مردم دچار تراخم بودند.
مرحوم پروفسور شمس،در مورد این مسئله خیلی احساس ناراحتی میکرد چون این بیماری به طور گسترده در کشور به چشم آسیب میرساند. لذا تصمیم گرفت که با این بیماری مبارزه بکند و همت بزرگی از خودش نشان داد. علاوه بر بیمارستان فارابی که مرکز بزرگ درمان تراخم بود یک مرکز درمانی دیگر در دزفول با کمک چند چشم پزشک ایرانی و چند چشم پزشک اتریشی برپا کرد که در آنجا هم بیماران را درمان میکردند و هم راهنماییهای بهداشتی به بیماران ارائه مینمودند تا از طریق رعایت نکات بهداشتی جلوی اشاعه این بیماری گرفته شود. پزشکان آن درمانگاه در دزفول موظف بودند ضمن دیدن و درمان بیماران، مریض هایی را که دچار کدورت قرنیه میشدند به تهران اعزام کنند و در بخش پیوند قرنیه، مرحوم پروفسور شمس و من که در کنارشان بودم به اتفاق، این بیماران را پیوند قرنیه میکردیم تا بینایی آنها تامین شود و مشکل کم بینایی آنها تا حد مقدور رفع بشود.
زندگی اجتماعی کشور ما در طول 60 سال اخیر تحول بسیاری پیدا کرده است، شهرها آب لوله کشی پیدا کردند، خانههای مسکونی خیلی بهتر شده است، نکات بهداشتی بسیار بیشتر از طرف مردم رعایت میشود و با درمانهای طبی که انجام شده است، خوشبختانه توفیق حاصل شد که این نیت مرحوم پروفسور شمس برای مهار تراخم عملی شود و الان عملاً تراخم مهار شده است. آن موقع اگر در تهران30درصد در درمانگاههای بیمارستان فارابی تراخم میدیدیم الان تقریبا خیلی خیلی نادر تراخم آن هم نه به صورت حاد،بلکه عوارض تراخم را نزد کسانی که در گذشته دور تراخم داشتند میبینیم و این نشاندهنده این است که سال ها قبل این شخص به تراخم مبتلا بوده و بهبود پیدا کرده است و حالا یک نشانههایی از آن تراخم گذشته در چشمش وجود دارد. تقریبا باید گفت که در نواحی مرکزی ایران و در تهران عملا دیگر تراخم نمیبینیم و در نواحی جنوبی هم به احتمال قوی باید به مقدار خیلی زیادی مهار شده باشد. اگر هم مواردی دیده میشود بسیار کم و معدود است.
بیماریهای جدیدی که شما عنوان کردید آن زمان هم بودند و کم تشخیص داده میشدند مثلاً الان مردم میگویند چرا آب مروارید زیاد شده است، آب مروارید همیشه بوده است، در سنین بالا افراد به کدورت عدسی چشم (آب مروارید) دچار میشوند. آن وقتها وسایل تشخیص یا خیلی محدود بود یا در بعضی جاها اصلاً وجود نداشت. وسایل درمان هم مثل حالا وجود نداشت اما امروزه خوشبختانه تعداد چشم پزشکان زیاد شده، در همه شهرهای ایران مشغول فعالیت هستند و به مردم خدمت میکنند. وسایل معاینه دقیق در اختیارشان هست و میتوانند این بیماری را خیلی زود تشخیص بدهند. نوع درمان بیماری آب مروارید هم نسبت به گذشته فرق کرده است و طی40، 50 سال اخیر در عملآب مروارید هم تفاوت و پیشرفت زیادی رخ داده است.
وسایلی که امروز با آن چشم را عمل میکنند، آن موقع معمول نبود و وجود نداشت. در شرایط فعلی طبیبان چشم، آب مروارید را زیر میکروسکوپ چشم عمل میکنند.لذا هم تشخیص بیماری آب مروارید این روزها و در شرایط فعلی بهتر شده است وزودتر انجام میگیرد و هم نوع درمان عالیتر شده است و به سطح بالاتری رفته است. مریض هایی که دچار آب مروارید هستند تقریباً در تمام شهرهای ایران به وسیله چشم پزشکان بخوبی مورد عمل قرار میگیرند و بهبود پیدا میکنند.
دیگر به عینکهای دید کلفتی که چشم پزشکان در گذشته بعد از عمل برای بیماران تجویز میکردند نیازی نیست. عدسی مصنوعی را داخل چشم و به جای عینک میگذارند. بیماران هم از عینک کلفت راحت می شوند و هم اینکه با این عدسی مصنوعی که در داخل چشم گذاشته شده،میدان دید چشم خیلی وسیع می شود و بهتر از عینک های سابق هم میبینند. بیماریهای دیگر هم همین جور در گذشته کمتر تشخیص داده میشد، مثل آب سیاه یا گولوکوما که در گذشته کمتر تشخیص میدادند و امروزه به وسیله دستگاههایی که در اختیار چشم پزشکان است به موقع و خوب تشخیص داده میشود. راههای درمانی خیلی بالاتر از آن موقع در اختیار چشم پزشکان است و میتوانند کمک خیلی بهتری به مریض ها چه از نظر مداوای دارویی بیماری آب سیاه و چه از نظر عمل های جراحی لازم انجام دهند.
یکی دیگر از چیزهایی که در گذشته امکاناتی کامل و کافی برایش وجود نداشت و الان خیلی پیگیری میشود مسئله دید بچهها است آن موقع چه بسا بسیاری از افراد چشمشان احتیاج به عینک داشت ولی یا چشم پزشک در اختیارشان نبود یا برای خودشان امکان نداشت که به چشم پزشک مراجعه کنند و با همان چشمی که احتیاج به عینک داشت، بدون عینک و با یک دید غیر دقیق زندگی خود را ادامه میدادند و بزرگ میشدند. حتی ممکن بود بدون عینک مراحل آخر زندگی خود را هم بگذرانند. در شرایط فعلی این مسئله به این شکل وجود ندارد و الان در دورترین نقاط مملکت ما چشم پزشک و وسایل معاینه هست و در سنین پایین میتوانند تشخیص دهند که چشم احتیاج به عینک دارد یا ندارد. اگر احتیاج به عینک داشت از همان سنین کودکی بچهها شروع به عینک زدن میکنند و در بخشی از این کودکان چشمشان از یک آسیبی به نام آمبلیوپی(تنبلی چشم)رهایی پیدا میکند. دید چشم محفوظ میماند و بچهها از دوران بچگی با استفاده ازعینک با دید خوب میتوانند به تحصیلات خود ادامه دهند. بعد وارد زندگی بشوند، از دید کافی برخوردار باشند و از نعمت زندگی به خوبی بهرهمند بشوند.
یک اتفاقی که شاید در بین مردم مد شده باشد، این است که خیلی به عمل لیزیک چشم گرایش پیدا شده است تا عینک را حذف کنند شما این پدیده را چگونه ارزیابی میکنید؟
البته این پرسش شما باید توسط کسانی که در این زمینه تخصص دارند و کارشان این است دقیقتر پاسخ داده شود. یک مقدار از این عملها جنبه زیبایی و جنبه اینکه از عینک خلاص بشوند، دارد به هر حال در این موارد نظریههای متفاوتی بین چشم پزشکان می تواند باشد بعضیها معتقدند تا موقعی که با عینک میشود کار خود را انجام دهند و این عینک دید خوب برای مریض ایجاد میکند با همان عینک زندگی خود را ادامه دهند چون عینک هیچ خطری برای چشم ایجاد نمیکند ولی به هر حال عملها بر روی چشم با وجود همه دقتها و همه پیشرفتها ممکن است گاهی مسائلی ایجاد بکند. این است که حتیالمقدور بهتر است که تا ضرورت پیدا نشده است؛ آدم از عینک و کارهایی که عملی تر و سادهتر است، استفاده کند و با تامین شدن دید مکفی زندگی خود را ادامه دهد. اگر عمل هم لازم باشد عملخوبی انجام شود که از عینک واقعاً راحت شوند و البته این تشخیص به موقع عمل و لزوم عمل و همه اینها به عهده متخصصان است و اگر این نکات در نظر گرفته شود عملهایی که بر روی چشم انجام میشود، میتواند برای بیماران مفید و مثمر ثمر باشد.
اگر بخواهید به مردم یک توصیه بهداشتی بکنید که به سلامت چشمشان کمک کند و به عارضهای دچار نشوند، چه توصیهای میکنید؟
میدانید که چشم عضوی است که مستقیماً با محیط خارج در تماس است و چشم وسیله بینایی است. بینایی مهمترین عامل ارتباط آدم با محیط خارج است. نقشی که بینایی در تحول زندگی آدم دارد با نقشی که شنوایی یا بویایی و حواس دیگر دارد بسیار متفاوت و بالاتر است بنابراین توصیه همه چشم پزشکان به افراد این است که از اول زندگی بایستی متوجه بینایی چشمشان باشند و چنانچه مشکلی دارد، آن مشکلات را از اوایل زندگی رفع بکنند و اگر نیاز به عینک هست، زودتر عینک به بچه داده شود که بعضی کودکان خاص دچار تنبلی چشم نشوند. یکی دیگر از چیزها بهداشت ملتحمه چشم است چون چشم همان طور که گفتم مستقیماً با محیط خارج در تماس است بنابراین چیزهای آلوده نباید به چشم زده شود. دست آلوده، دستمال آلوده،وسایل دیگری که آلوده است حتیالمقدور نباید با چشم در تماس باشد چون آنها میتوانند عوامل میکروبی را وارد چشم بکنند و چشم دچار عارضهای به نام ورم ملتحمه که انواع و اقسام دارد شود. لذا مسئله بهداشت چشم یکی مسئله حفظ بینایی است که اگر عینک ضرورت داشته باشد، تجویز عینک از همان دوران کودکی باید انجام شود و دوم حفظ و رعایت نکات بهداشتی مثل استفاده از حوله، دست و وسایل دیگر که با چشم تماس می یابند نباید آلوده باشند تا چشم را آلوده نکنند. همچنین در بعضی از مشاغل خطرزا برای چشم مانند جوشکاری، سنگ بری، چکش کاری و مانند آنها از عینک های محافظ چشم باید استفاده نمود تا چشم ها مصون بمانند.
شما دوران پرافتخاری را در حوزه چشم پزشکی کشور داشته اید ولی ممکن است با بیماری خاصی مواجه شده باشید که هنوز درمان قطعی نداشته باشد یابا مسئلهای در حوزه چشم پزشکی مواجه شده باشید که هنوز حل نشده باشد. چه آرزویی برای دنیای چشم پزشکی دارید؟
چشم پزشکی مثل همه رشتههای پزشکی و همراه همه رشتههای علومی که در اختیار بشر است پیشرفت کرده است. این پیشرفت فوقالعاده و چشمگیر است پیشرفتی که در حوزه چشم پزشکی شده نسبت به 60، 70 سال قبل بسیار زیاد است که آدم گاهی تعجب میکند که چقدر پیشرفت صورت گرفته است و چقدر امکانات در اختیار اجتماع و جامعه پزشکی برای درمان بیماریهای چشم و بیماریهای مختلف بدن انسان در اختیار پزشکان قرار گرفته است.
اما علم پزشکی هم مثل همه علوم هنوز ناشناختههای بسیار زیادی در پیش رو دارد. هنوز خیلی بیماریها هست که علم پزشکی قادر نیست آنها را کاملاً درمان بکند و راههای پیشگیری آنها را هم کامل نتوانسته کشف بکند و بفهمد. سرطان همه اعضای بدن انسان و از جمله چشم از این دست است. حتی بچههای خیلی کوچک هم ممکن است به یک نوع سرطان چشم که به اسم رتینوبلاستوما است دچار بشوند که بیماری خطرناکی است. در همه سنین آدم ممکن است دچار بیماری سرطان بشود و اعضای مختلف آدم در معرض خطر این بیماری هست از بدو تولد تا انتهای زندگی.
این بیماری سرطان در حوزه پزشکی فوقالعاده مورد بحث است. در مورد سرطان خیلی کارها شده است. خیلی نکات را پیدا کردند و خیلی راههای درمان کامل هم برای بعضی از انواع سرطان پیدا شده اما برای همه سرطان ها که پیدا نشده است. هنوز بعضی از انواع سرطان معضل بزرگی برای علم پزشکی است. در چشم هم همین جوری است. طبیبان بعضی از بیماریهای سرطانی چشم و پلک را به سهولت میتوانند درمان بکنند و بعضیها هم هست که نوعشان سخت است و هنوز راههای درمانی دقیقی برای آنها وجود ندارد یا بیماران زود مراجعه نمیکنند و خودشان را به موقع به طبیب نمیرسانند بنابراین اینها همه مسائلی است که در حوزه پزشکی و از جمله چشم پزشکی در معرض بررسی وپژوهش است تا بتوانند راه درمانش را پیدا بکنندیا پیشگیری کنند که اصلاً وقوع پیدا نکند. همه اینها مسائلی است که ممکن است به تحقیق و تفحص و تجسس ده ها ساله احتیاج داشته باشد.
پس آرزویتان این است که یک روز سرطان به خصوص سرطانهای مربوط به چشم،درمان و حذف شود.
آرزوی همه پزشکان و چشم پزشکان هم که بخشی از پزشکان هستند این است که بتوانند بالاترین کمک را به بیماران خود بکنند و آرزوی همه طبیبان این است که درمان بسیاری از بیماریها که با آن روبرو هستندکشف و ریشه کن شوند و قابل درمان قطعی شوند. این آرزوی همه انسانهاست اما خصلت بیماریها با هم متفاوت است. بعضی از بیماریها زود شناخته میشوند و زود هم درمان و ریشه کن میشوند و بعضی بیماریها هستند که ریشه یابی آنها با مشکل مواجه میشود و راه درمان آن سخت است. اینها زمان لازم دارد و امید چشم پزشکان این است که به موازات پیشرفت علم همه رشتههای پزشکی هم چنان پیشرفت کنند تا بیماریها را بتوانند درمان کنند تا همه در سلامت باشند و زندگی شاد و راحتی داشته باشند.
برگردیم به زندگی شما،می خواهم قدری در مورد دانشگاهی که در آن فعالیت میکردید یعنی دانشگاه علوم پزشکی تهران و جایگاه این دانشگاه در سطح کشور و دنیا برای ما صحبت کنید.به هر حال دانشگاه اول کشور است و خود شما هم در رشد این دانشگاه سهمی داشتید.
سوال خوبی است همان طور که قبلاً گفتم در سال 1319 وارد دانشکده پزشکی شدم و درست الان 75 سال است که در حوزه پزشکی حضور دارم. در این 75 سال کشور ما خیلی متحول شده و خیلی تغییرات پیدا کرده است و جامعه ما خیلی پیشرفت کرده و جمعیت مملکت خیلی زیاد شده و بهداشت خیلی بهتر شده است. در طول این مدت مسئله تحصیل پزشکی و دانشکده پزشکی و دانشگاه هم تحولات زیادی پیدا کرده است. در آن موقع یک دانشکده پزشکی بیشتر نداشتیم آن هم منحصر به دانشکده پزشکی تهران بود. مسئولین وقت احساس کرده بودند که برای اینکه دانشکده پزشکی به روز شود احتیاج است که شخص کاردانی به عنوان رئیس دانشکده انتخاب شود.
تا بعد از بررسی و رسیدگی به کمبودهای دانشکده پزشکی، آنها را جبران کند تا دانشکده پزشکی به صورت یک دانشکده پزشکی خوب مطابق با نیاز و دانش روز باشد و بتواند به کار تربیت پزشک ادامه دهد لذا پروفسور شارل اوبرلن را از فرانسه که استاد آسیب شناسی (پاتولوژی) و شخصیت علمی برجستهای بود برای به سازی و سامان دادن دانشکده پزشکی تهران با اختیارات کامل دعوت به کار کردند. وقتی او به ایران آمد و دانشکده پزشکی را بررسی کرد، احساس کرد که دو کمبود عمده دارد یکی اینکه بیمارستانهای آموزشی کافی ندارد و دیگر اینکه آنهایی که در دانشکده پزشکی به عنوان استاد هستند برخی شان شایستگی کافی را ندارند و چون اختیارات تام داشت،اولین کاری که کرد تعدادی از بیمارستانهای تهران را به عنوان بیمارستان آموزشی مجهز کرد و ضمیمه دانشکده نمود تا دانشکده پزشکی ازنظر بیمارستانهای آموزشی کمبود نداشته باشد.
بعد از آن پزشکانی را که در دانشکده پزشکی تدریس میکردند و به نظر اوبرلن شایستگی کافی نداشتند کنار گذاشت و از پزشکانی که در ایران بودند و شایستگی داشتند و بیشتر تحصیل کردههای خارج و به خصوص فرانسه بودند دعوت به کار کرد و آنها را در سمت استادی و دانشیاری مشغول به کار کرد. به این ترتیب دانشکده پزشکی بسیار متحول شد و به صورت یک دانشکده کاملی که برنامهاش با دانشکدههای اروپایی برابری میکرد مشغول به کار شد و آن کمبودهای شدید گذشته توسط وی در طول چند سالی که در ایران بود و مصادف با جنگ جهانی دوم بود از بین رفت و دانشکده پزشکی کاملاً خوبی که فارغالتحصیلانش مورد قبول دانشگاههای اروپایی بودند ایجاد شد.
او توانست استادها و دانشیارها را از میان پزشکان شایسته انتخاب کند و دانشکده پزشکی را به صورت یک دانشکده پزشکی خوب در بیاورد. این استادان بیشترشان ازنظر علمی افراد شایسته و افراد با معلومات در سطح بالایی بودند.و کوشش میکردند که کیفیت تدریس را به مرور زمان بالاتر ببرند و دانشجویان بهتری تربیت بکنند. افرادی بودند که واقعاً وظیفه شناس بودند. آن وظیفه شناسی و احساس مسئولیت به اعتقاد من ارزش بالاتری از مسئله علمی داشت چون اگرفردی دانش داشته باشد ولی وظیفه شناس نباشد و احساس مسئولیت نکند، ممکن است که وظیفه خود را خوب انجام ندهد اما کسی که احساس مسئولیت بکند حتماً میتواند مسئولیت خودش را به درستی و صداقت و به کمال و شایستگی انجام دهد.
چند تا از این استادان به اعتقاد من برجسته و نمونه بودند یکی مرحوم دکتر حبیبی بود که استاد آسیب شناسی (پاتولوژی) و فرد بسیار شایسته و وظیفه شناس بوده است. نفر دوم مرحوم دکتر علی وکیلی بود که استاد بیماریهای داخلی و آدم منظمی بوده و بسیار خوب درس میداد و بیماریهای داخلی را در حد اعلا و به خوبی تدریس میکرد.
یکی دیگر مرحوم دکتر محمد قریب بود که استاد بیماریهای کودکان بوده و ضمن اینکه معلومات بالایی داشته از نظر وظیفه شناسی و احساس مسئولیت برجسته بوده است. یکی دیگر مرحوم پروفسورمحمد قلی شمس بود که من 45 سال با ایشان محشور بودم. از سال 1330 تا 1375 که سال فوتش بود و حتی تا روز آخر زندگیش هم با وی محشور بودم.
مرحوم پروفسور شمس واقعاًیک استاد نمونه بود. بسیار آدم دقیق، وقت شناس و وظیفه شناسی بود و بسیار احساس مسئولیت میکرد. تمام مدتی که میبایستی در بیمارستان باشد از آن لحظه اول تا آن دقایق آخر در بیمارستان بود و به کار مریضخانه و درمان بیماران میپرداخت و به تدریس دانشجوها و دستیارها میرسید.
کلاس درسش گرم و پرجاذبه و بسیار قابل استفاده بود. مرحوم پروفسور شمس علاوه بر این خصایصی که گفتم از نظر ادب و متانت هم یک فرد کم نظیری بود و واقعاً کم نظیر بود.
نفر دیگر مرحوم دکتر میر ایروانی استاد بیماریهای جراحی است که ایشان هم استاد برجستهای بودند. وظیفه شناس بودند و بسیار خوب کار میکردند و به کار تدریس و تعلیم و وظیفه دانشگاهی خود میرسیدند. اما دانشکده پزشکی تهران که آن وقت تنها دانشکده پزشکی بود، بعدها گسترش پیدا کرد. به این معنا که نه فقط دانشکده پزشکی تهران گسترش پیدا کرد بلکه تحصیلکردههای این دانشکده عامل ایجاد کانونهای علمی و آموزشی دانشکدههای پزشکی جدیدالتاسیس در استانها شدند.
در اصفهان،تبریز،مشهد،شیراز،اهواز فارغالتحصیلان دانشکده پزشکی تهران در رشته های مختلف پزشکی و از جمله چشم پزشکی فعال بودند مثلاً در مشهد دکتر فقیهی از بیمارستان فارابی تخصص گرفت و بعد در مشهد مشغول کار شد و پایههای چشم پزشکی دانشکده پزشکی مشهد را کم کم برپا کرد. در تبریز دکتر جهانشاهی بود که از بیمارستان فارابی متخصص شد و در تبریز پایههای چشم پزشکی را بنا نهاد. در اصفهان دکتر منوچهر دانشگر استاد چشم پزشکی، تحصیلکرده چشم پزشکی بیمارستان فارابی بوده و چشم پزشکی را در دانشکده پزشکی اصفهان ایجاد کرد. در اهواز مرحوم دکتر بیدل متخصص چشم پزشکی از فارابی پایه گذار چشم پزشکی دانشگاه علوم پزشکی اهواز بود.
منظورم این است که دانشکده پزشکی تهران و از جمله بیمارستان فارابی به عنوان مراکز مادر از نظر علمی و آموزشی عامل ایجاد و تاسیس دانشکدههای پزشکی استانها و رشد آن دانشکدههای پزشکی شدند و الان خوشبختانه هر کدامشان یک مرکز پزشکی آموزشی خوب و برجسته هستند. سالهاست که پزشک و متخصص تربیت میکنند به هر حال دانشکده پزشکی تهران به عنوان دانشکده پزشکی مادر وظیفه خطیری داشته که انجام داده و از جمله در رشته چشم پزشکی اسامی افرادی که گفتم و در بیمارستان فارابی و زیر نظر مرحوم پروفسور شمس تخصص گرفتند، شخصیت های فعال در چشم پزشکی شدند و در مراکز استانهای کشورمان که اسامی آنها را گفتم چشم پزشکی تاسیس نموده که بعداً رشد پیدا کردند.
الان همه این دانشکدهها با شایستگی مشغول کار هستند و نه فقط این چند دانشکده بلکه دانشکدههای پزشکی دیگر هم بعداً تاسیس شده است. در مازندران، گیلان، کرمان،همدان، قزوین، سنندج، کرمانشاه و بسیاری شهرهای دیگر که مشغول تربیت پزشکان هستند و چشم پزشکی هم در کنار آنها وجود دارد که به همان نسبت رشد پیدا کرده و به همان نسبت خدمت میکند و میشود گفت که در شهرهای بزرگتر از 50 هزار نفر امروزه ایران چشم پزشک داریم. شهرهای100 هزار نفری همه تقریباً امروزچند چشم پزشک دارند. چیزی که 70 سال قبل اصلا تصورش را هم نمی شد کرد.
یادم میآید که در دوران تحصیل دبیرستان در رشت که درس میخواندم بین سالهای 1313 تا 1319، فقط یک چشم پزشک در سراسر گیلان وجود داشت به نام دکتر پاپازیان که ایشان یک هم وطن ارمنی و احتمالاً تحصیلکرده خارج بود که در رشت چشم پزشکی میکرد. الان در سطح گیلان تقریباً همه شهرها چشم پزشک دارند و شاید بیش از 35 چشم پزشک در سطح این استان مشغول به کار هستند و مرکز استان شهر رشت تعداد قابل ملاحظه ای چشم پزشک دارد و در شهرهای لاهیجان، لنگرود، رودسر، بندر انزلی، فومن، آستانه اشرفیه، آستارا همه برای خودشان یک یا چند چشم پزشک دارند و چشم پزشکان در کمال خوبی و موفقیت مشغول خدمت به بیماران چشم و مردم هستند.
خاطرات خاصی، شیرین یا تلخ از این دوره رشد دانشگاه علوم پزشکی تهران دارید؟
سیر و رشد این مراکز علمی از جمله دانشگاه علوم پزشکی تهران با نحوه اداره امور پزشکی کشورتا حدودی گره خورده¬اند و جدا ازاین مسائل نیستند. هر وقتمشکلاتی وجود داشته بالطبع دانشگاه ها هم کم و بیش این مشکلات را احساس میکردند و هر وقت گشایشی ایجاد میشد دانشگاهها هم کم و بیش گشایشی احساس میکردند.
احساس من این است که یک موقع محدودیتهایی برای تربیت پزشکان در کشور وجود داشت. به طوری که ضرورت پیدا میکردکه از خارج طبیب برای ایران بیاورند. از هندوستان، بنگلادش، فیلیپین و پاکستان پزشک میآوردند و البته بیشتر اینها در شهرهای بزرگ نبودند و در شهرهای کوچک و نواحی دورافتاده مملکت از اینها استفاده میکردند اما حالا خوشبختانه همه نقاط ایران را طبیبان ایرانی پوشش میدهند چون ارتباط بین پزشک با مریض خیلی مهم است. اگر طبیب بومی نباشد ارتباط زبانی و عاطفی خیلی کند و سست برقرار میشود و با یک طبیب بیگانه، مریض ایرانی نمیتواند آن ارتباط را که با یک طبیب بومی دارد داشته باشد. طبیب بنگلادشی زبانش با زبان فارسی فرق میکند و اگر هم از فارسی چیزی یاد میگرفت در حد کافی نبود و نمیتوانست روابط معنوی را که طبیب ایرانی با مریض خودش میتواند برقرار کند داشته باشد. طبیب ایرانی چون بومی است با زندگی روحی و معنوی بیماران خودش از نزدیک آشناست. بنابراین مریض احساس نزدیکی لازم با طبیب میکند و اثر درمان یقیناً بیشتر میشود و خوشبختانه امروزه دیگر نیازی به پزشکان خارج نیست. سالهاست که این نیاز مرتفع شده است و همه جای ایران به وسیله پزشکان ایرانی پوشش داده میشود. این یک نعمت خوبی برای مردم ایران است و توفیق بزرگی برای طبیبان ایرانی است که میتوانند به مردمشان خدمت بکنند.
قدری در مورد زندگی شخصی خودتان برای ما صحبت بکنید. کی ازدواج کردید و چند تا فرزند دارید؟ فرزندانتان چه کار میکنند؟
من ازدواج نکرده ام.
در مورد علایق شخصی تان بگویید. اوقات فراغت را چگونه سپری میکنید؟
کار اصلی من کار پزشکی است. چشم پزشکی کار حرفهای من است که از سال 1330 تا الان ادامه دارد و من در هفتادمین سال طبابت خودم هستم یا دقیقاً 69 سال و هفت ماه است که دارم طبابت میکنم. علاقه اصلی من در زندگی طبابت است البته در کنار حرفه اصلی هر کسی برای خودش ممکن است یک مشغولیاتی داشته باشد. ذوق فرعی ام بعد از کار طبابت، خواندن کارهای ادبی زبان فارسی است. من به شعرای بزرگ زبان و ادب فارسی کشورمان احترام و دلبستگی عمیق دارم. به فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ و همین طور به شعرای دیگر و ادیبانی که نثر نویس بودند به آنها هم ارادت دارم. ادبیات فارسی اقیانوس پربرکت و فیاض و شگفت انگیزی است که ادب شناسان و مطلعان از فیضش بهره ها می برند.
شما فعالیتهای خیریه و فعالیتهای اجتماعی برای سلامت مردم به خصوص در زادگاه خودتان انجام داده اید. در این مورد هم توضیح بفرمایید که چه کارهایی انجام داده اید.
من به زادگاه خودم به شهر لاهیجان خیلی دلبستگی دارم و البته همه ایران مورد علاقه من است. جای جای مختلف ایران برای من عزیز وگرامی است و باید بگویم که همه جای ایران سرای من است اما هر کس به زادگاه خودش علاقه خاص دارد ولو اینکه یک روستا باشد. این شهر، شهری است قدیمی و در 80، 90 سال قبل شهر کوچکی بوده است و الان توسعه پیدا کرده و قشنگتر شده است.
لاهیجان شهری است که تاریخ جالب چندین قرنی دارد، افراد برجستهای در گذشته از این شهر برخاستند و وارد جامعه شدند. هر وقت که به لاهیجان میروم برای من دلنشین است. در آن زمان که قدرت داشتم همه محلات لاهیجان را پیاده میرفتم ولی الان قدرت بدنی من خیلی کم شده است چون 93 سالم است. اما باز هم هر وقت به لاهیجان می روم خاطرات دوران کودکی را تجدید میکنم و خیلی لذت میبرم و تا اندازه ای که توان دارم از کوچههای خاص که در کودکی از آنها میگذشتم، عبور می کنم و به یاد نقاط دیدنی که وجود داشته است، می افتم.
به هر حال توفیق حاصل شد که بتوانم در شهر زادگاه خودم کارهای کوچکی انجام بدهم. اولین کاری که انجام دادم این بود که در محله شعربافان که زادگاه من است، درمانگاهی درست کردم که الان به عنوان درمانگاه شماره چهار، 33 سال است که در اختیار شبکه بهداشت لاهیجان است و بیماران از آنجا استفاده میکنند. ساختمان این درمانگاه در سال 1361 کامل شده و آن را در اختیار شبکه بهداشت لاهیجان گذاشتم.
دو سال بعد از آن مدرسهای درست کردم به نام مدرسه راستی که الان 31 سال است، شاگردان درآن مدرسه تحصیل میکنند. روزی با رئیس آموزش و پرورش لاهیجان در چند سال قبل صحبتی داشتم. به من گفت که این مدرسه از نظر زمین یکی از بزرگترین مدارس لاهیجان است و سه هزار متر مربع است. این مدرسه در چند سال اول نصف روز دخترانه و نصف روز پسرانه بود ولی الان فقط پسرانه است. سالی دو بار که به لاهیجان میروم، کوشش میکنم که سری به این مدرسه بزنم ووقتی به این مدرسه میروم و بچهها را میبینم بسیار خوشحال میشوم. بچهها با شوق و علاقه خاصی به سمت من میآیند. این مدرسه در منطقه ای است که خیلی مورد نیاز مردم است و محل کم بضاعت نشین شهر است و بیشتر فرزندان مردم کم درآمد در آن تحصیل میکنند.
کار سومی که انجام دادم. باغ چایی بود در حدود 2 هکتار که بیست و چند سال قبل خریده بودم و تصمیم داشتم که در آنجا بیمارستانی برای مردم شهرمان ایجاد شود بعد از 18، 19 سال که این باغ چای بسیار زیبا را نگهداشته بودم توفیق حاصل شد که با دانشگاه علوم پزشکی رشت موافقت بکنیم که این زمین در اختیار دانشگاه علوم پزشکی رشت برای ساخت یک بیمارستان قرار بگیرد. این بیمارستان در حدود 6، 7 سال است که در حال ساخت است و قسمت اعظم ساخت آن تمام شده است و به من قول داده بودند که در دهه فجر امسال تمام بشود ولی به طوری که آقای وزیر بهداشت به من اطلاع دادند این بیمارستان سال آینده به پایان میرسد،امیدوارم که زنده باشم و افتتاح این بیمارستان و بهره برداری از آن را به چشم خودم ببینم و این آرزوی من است که تا زنده هستم این بیمارستان به پایان برسد و همان طور که آقای وزیر بهداشت به من گفتند این بیمارستان در پایان سال آینده تمام شود و مردم شهر لاهیجان و اطراف آن بتوانند از این بیمارستان 160 تخت خوابی تازه ساخت مجهز استفاده بکنند. کار چهارمی که انجام شد آپارتمانی داشتم که برای یک نظر خیری خریده بودم و 19 سال خالی در لاهیجان نگه داشتم و سال قبل توفیق حاصل شد که آن را در اختیار موسسه سالمندان و معلولان لاهیجان قرار بدهم که الان از این ساختمان به نفع سالمندان لاهیجان بهره برداری میکنند. اینها کارهای کوچکی بود که از دست من برمیآمد و در شهرم انجام دادم که امیدوارم مورد قبول همشهریان عزیزم قرار بگیرد و خوشحالم که چند کار کوچکی را که میتوانستم انجام بدهم انجام دادم.
شما یکی از بزرگان و از الگوهای اخلاقی پزشکی کشور هستید. اکنون در جامعه پزشکی با یکسری مسائل اخلاقی مواجه هستیم که قدری به مسائل مالی مربوط میشود. شما این فضا را چگونه میبینید و برای اینکه اخلاق را در حوزه پزشکی بیشتر از گذشته داشته باشیم چه توصیهای دارید؟
پزشکی حرفه خاصی است و جزو مشاغل شریف است. چند شغل جزو مشاغل شریف اند معلمی، پزشکی و یکی دو شغل دیگر، بنابراین کسی که در عرصه پزشکی وارد میشود و خودش را پزشک میداند حتماً باید یک سلسله نکات را مد نظر داشته باشد. چون غایت آرزوی پزشک درمان بیماری مریض است.
اگر جامعه برای حرفه پزشکی احترام قائل است و احترام میگذارد و در گذشته هم احترام میگذاشته و در آینده هم یقیناً احترام خواهند گذاشت به خاطر این وظیفه شریف پزشکی است. پزشک باید در کمال صداقت، درستی، فروتنی، مردم دوستی در چهارچوب موازین پزشکی وظایفش را انجام دهد. اگر طبیبی خودش را از این چهارچوب خارج بکند،دیگر طبیب حقیقی نیست. آن وقت، هم به خودش آسیب میرساند، هم نظر جامعه را نسبت به خودش و جامعه پزشکی خدشه دار میکند. به همین جهت است که کسی که طبیب میشود، بایستی خودش را مقید به رعایت دقیق از موازین پزشکی کند. ممکن است نیمه شب پزشک را صدابکنند، پزشک باید راه بیفتد و بالای سر مریض برود شاید لازم باشد که کنار مریض بماند تا درمان مریض به طور دقیق انجام بگیرد.
وقتی طبیب وظیفه خودش را دقیق و صادقانه و با کمال فروتنی و با نیت پاک انجام دهد. مریض از ته دل مخلص و ارادتمندش می شود. البته من طبیبی در سن 93 سالگی هستم و چندان با طبیبان جوان حشر و نشر ندارم و فقط یک عده از طبیبان کهنسال را میشناسم و با روحیات آنها آشنا هستم. امیدوارم که نسل جوان معنویات و اخلاق عالی پزشکی را همیشه مد نظر خود قرار دهند و یادشان باشد که پزشکی یک حرفه بسیار شریفی است. هدف اصلی هر طبیب این است که بتواند به مریض خدمت کند و بیماری مریض را درمان بکند و رنج بیماری مریض را از بین ببرد.
شعری است که خیلی زیبا و پر معنا است و آن این است:
«گر طبیبانه بیایی به سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را»
اگر با نیت پاک و شریف در خدمت مریض باشیم، رنج مریض کم میشود و یقیناً با دیدن طبیب که بر سر بالینش است احساس لذت میکند.
آرزوی من این است که همه همکارانم در رشتههای مختلف پزشکی موفق باشند و با شایستگی و وارستگی بتوانند به بیماران خدمت بکنند. ما باید بیماران را انسانی برابر خود بدانیم. ما همه فرزندان این آب و خاک هستیم ومتعلق به مردم هستیم، باید همه کوشش و توان و همه دانایی و ارزش کارمان متعلق به مردم باشد و بکوشیم تا پزشکی ما همواره پاک و باشکوه باشد./ق
خیلی ممنون آقای دکتر.
بسیار متشکرم.
گفت و گو از: افشین شاعری
متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید: