گفتوگو با دکتر حسن آقاجانی متخصص قلب و عروق، فلوشیپ اینترونشنال کاردیولوژی، دانشیار دانشگاه علوم پزشکی تهران در بیمارستان مرکز قلب تهران، ایثارگر و رزمنده دفاع مقدس
دفتر ایثارگران دانشگاه علوم پزشکی تهران با دکتر حسن آقاجانی متخصص قلب و عروق، فلوشیپ اینترونشنال کاردیولوژی (اقدامات مداخلهای قلب و عروق)، دانشیار دانشگاه علوم پزشکی تهران در بیمارستان مرکز قلب تهران، ایثارگر و رزمنده دفاع مقدس گفتوگو کرد.
به گزارش روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران دفتر امور ایثارگران، در ادامه مصاحبه با رزمندگان غیور هشت سال دفاع مقدس دفتر ایثارگران با دکتر حسن آقاجانی متخصص قلب و عروق، فلوشیپ اینترونشنال کاردیولوژی (اقدامات مداخلهای قلب و عروق) بزرگسالان، دانشیار دانشگاه علوم پزشکی تهران در بیمارستان مرکز قلب تهران، ایثارگر و رزمنده دفاع مقدس گفتوگو کرد:
- آقای دکتر لطفاً خودتان رو معرفی بفرمایید؟
- حسن آقاجانی من متولد سال ۱۳۴۵ هستم و اهل روستای علیآباد دمق از توابع ملایر هستیم. تا کلاس سوم راهنمایی هم آنجا بودم و دوران دبیرستان به بعد تهران آمدیم. با معدل ۵۵/۱۸ دیپلم و در سال ۶۳ با رتبه ۱۱۴ کنکور رشته پزشکی قبول شدم و در ترم دوم دانشگاه بودم که برای اولینبار در جبهه حضور پیدا کردم. حال و هوای جنگ و اینکه از خانوادهای مذهبی بودیم، از همان دوران انقلاب خیلی پاکباخته راه امام و انقلاب شدیم؛ جنگ که شروع شد کل کشور تحتتأثیر قرار گرفتند ما از همان روزهای اول جنگ خیلی فعال بودیم. من طبع شعر دارم و ۱۶ساله و دبیرستانی که بودم برای جنگ شعری گفتم و فکر میکنم بهمن ۶۱ بود آقای کریمی که گوینده رادیو بود و صدای خوبی داشت و پیامهای پیروزی عملیاتها مثل اعلام آزادسازی خرمشهر را در رادیو میداد؛ در عملیات والفجر یک این شعر را خواند و همینطور در مجلات آن زمان چاپ شده بود. اجازه دهید همین ابتدای گفتگو این شعر را برای شما بخوانم تا بیشتر حال و هوای آن روزها را در ذهن ما تواتر کند:
گام استواران، ای یلان، شیران شرزه! بر پیکر دونان فکنده بیم و لرزه
دریادلان، ای اسوههای رزم و پیکار هر لحظه از پیکارتان بحری ز ایثار
ای بیرق کرببلا بگرفته بر دوش از بهر حجله خفتگان گردیده چاووش
ای حاملان نور و رحمت در سیاهی ای دشمنان هرچه پستی و تباهی
ای در صدور جمعتان ذکر حسینی وندر رئوس پاکتان فکر خمینی
این دادگستر رزمتان، پیروز باشد زان رو که این پیکار ظالم سوز باشد
الله و مهدی و خمینی با شمایند امت شما را جملگی نصرت نمایند
رزمندگان بیوقفه بر دشمن بتازید تا بیرق حق را به کاخش برفرازید
تا فتح کامل بهرتان راهی نمانده در سینه دشمن به جز آهی نمانده
این آه را از دشمن قرآن ستانید وان گاه با رهبری تا قدس رانید
***
میخواهم بگویم وقتی جنگ شروع شد، حال و هوای جنگ و جبهه همه روح و روان ما را در بر گرفت.
شب شعر دانشگاه با حضور شعرای معاصر: مهرداد اوستا، مشفق کاشانی، حمید سبزواری، محمود شاهرخی، جواد محقق و ...
- آقای دکتر اگر اجازه بفرمایید ابتدا از دوران کودکی شروع کنیم. لطفاً تعریف کنید دوران ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان و بعد دانشگاه را چطور گذراندید؟
- دوران ابتدایی را از سال ۵۱ تا ۵۵ در همان روستایمان در مدرسهای به نام عنصری بودیم و هرسال هم شاگرداول بودم؛ راهنمایی را هم همان جا بودم ولی انقلاب که شد اسم مدرسه به مدرسه شهید قاسم محمدی تغییر کرد. این شهید فامیل ما (پسر دخترعمه پدرم) بود و الان یکی از خیابانهای محله پاسداران تهران هم به اسم این شهید است. او و برادرش محمد هر دو شهید شدند.
سال ۵۹ به تهران مهاجرت کردیم. از آن سال تا سال ۱۳۶۳ دوران دبیرستانم را در سه سال در مدرسه شهید حبیبی و سال چهارم را در مدرسه البرز گذراندم. به دلیل فضای آن موقع حال هوای سیاسی - اجتماعی ذهنم تصمیم گرفتم کنکور غیرپزشکی و رشته جامعهالصادق شرکت کنم ولی روز کنکور ۱۵ تیر بود هر دو گروه همزمان کنکور داشتند پس در کنکور تجربی و پزشکی شرکت کردم و پزشکی دانشگاه علوم پزشکی همدان قبول شدم تا ۱۳۷۰ که فارغالتحصیل شدم. پزشکی عمومی ۱۰ درصد اول بودم و آن زمان ۱۰ درصد اول نمیتوانستند در رشتههای لوکس تخصصی (قلب، ارتوپدی، چشم و...) به صورت مستقیم شرکت کنند، لذا تصمیم گرفتم طرح بروم و بعد در رشته دلخواه هم ادامه تحصیل بدهم .
برای گذراندن طرح اول به روستای اکنلو از توابع شیرینسو در اطراف همدان رفتم؛ روستای خیلی دور افتاده بود برای همین آنجا بیتوته کرده بودم و شبها همان جا میخوابیدم؛ مجرد بودم و جوان پرانرژی، به مسائل مختلف بهداشتی مردم رسیدگی میکردم، از سرکشی به قصابیها و حمامها، نظارت بر آب بهداشتی و سالم و کلرزنی آب روستا گرفته تا معاینه دانشآموزان و بهخصوص از نظر بررسی شپش، نظارت بر واکسیناسیون و برنامههای بهداشتی روستا و همچنین ویزیت بیماران در درمانگاه؛ بعد از آن رئیس وقت دانشگاه آقای دکتر عامری از من خواست تا برای ریاست شبکه بهداشت نهاوند بروم. یکی از خیرین در آن منطقه بیمارستانی ساخته و تجهیز کرده بود به اسم آیتالله علیمرادیان که بیمارستان بزرگی بود که تجهیزکردن آن اهمیت داشت. ما بخشهای مختلف از جمله بخش ارتوپدی و بخش قلب و CCU بیمارستان را راهاندازی کردیم و برای جذب متخصص برای آنجا خیلی تلاش کردیم که در این زمینه هم موفق بودیم. از من خواستند تا معاون درمان دانشگاه شوم؛ ولی به دلیل اینکه قصد گرفتن تخصص داشتم نپذیرفتم. سال ۷۳ در آزمون دستیاری رزیدنتی قلب بیمارستان امام، دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شدم و سال ۷۷ دوره تخصصم تمام شد.
در دوران رزیدنتی بیمارستان بانک ملی کشیک میرفتم؛ آنجا از ما خیلی استقبال کردند و رابطه خوبی با ما داشتند بهنحویکه از ما خواستند بیمارستان بانک ملی بمانم و من استخدام بیمارستان بانک ملی شدم. در سال ۸۵ دستیار فلوشیپ فوقتخصصی اینترونشنال کاردیولوژی مرکز قلب تهران با رتبه خیلی بالایی قبول شدم. پس از دوره فوقتخصص مقطعی مدیرکل بیماریهای غیرواگیر وزارت بهداشت شدم. در دوران وزارت خانم دکتر وحید دستجردی تماموقت وزارت بهداشت بودم و کار مطب، درمانگاه و بیمارستان را تعطیل کردم. پس از آن دوره آمدم مرکز قلب دانشگاه تهران و هیئتعلمی دانشگاه شدم؛ در وزارت بهداشت هم مسئولیتهای مختلفی مثل مدیرکل وزارتی، نماینده وزیر در شورایعالی نظامپزشکی، مدیرکل ارزشیابی عملکرد رسیدگی به شکایات، نماینده وزیر در هیئت تخلفات اداری، نماینده وزیر در کمیسیون ماده ۲۰، دبیر هیئتامنای دانشگاهها، دبیر اجلاس رؤسای دانشگاهها، فعالیتهای اجرایی مربوط به هفته بهداشت، روابطعمومی وزارت بهداشت و هر جا که نیاز به کمک بود، خلأی احساس میشد وقت میگذاشتیم و کمک میکردیم. بعد از دوره وزارت خانم دکتر وحیددستجردی دیگر کار اجرایی نداشتم. از سال 88 تاکنون در مرکز قلب تهران در حوزه علمی، پژوهشی - آموزشی و درمانی فعالیت میکنم.
- آقای دکتر چه سالی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟
- در سال 73 ازدواج کردم. همسرم متخصص زنان و فوق تخصص انکولوژی زنان همچنین استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران هستند. دو فرزند دارم که هردو پزشکی خواندهاند.
- آقای دکتر چطور شد که رشته پزشکی و تخصص قلب را انتخاب کردید؟
- از همان کودکی پزشکی را خیلی دوست داشتم. یادم هست کلاس سوم ابتدایی بودم در انشایی با موضوع میخواهید چهکاره شوید؟ خیلی با آبوتاب در آن انشا نوشتم میخواهم دکتر شوم. خوب پزشکی رشته جذابی است؛ هم جنبههای انسانی و هم جنبههای عاطفی در آن خیلی پررنگ است و هم رشته سختی است. بالاخره بچههایی که درسخوان هستند دوست دارند در یک رشته سخت خودشان را نشان دهند و هم این که از نظر دنیوی یک رشته باارزش است، هم پول و هم موقعیت اجتماعی خوب و به نظر همه نوع امکانات در آن است . ولی راستش من بیشتر به دلیل اینکه در شهرستان خیلی محرومی زندگی میکردیم که پزشک نداشت و مادرم تعریف میکرد برادری بزرگتر از من که در سن تقریباً دوسالگی بیمار میشود و به دلیل عدم رسیدگی کافی فوت میشود. یا پدربزرگم که در سن ۳۴ یا ۳۵ سالگی به رحمت خدا رفتند؛ این داستان برای سال حدوداً ۱۳۰۶ یعنی صدسال پیش است. پیرمردها و بزرگان آن دوره از ایشان بهعنوان آدم خیلی فهیم، فکور و سخنور تعریف میکردند. مادرم از زبان مادرشوهرش تعریف میکند که پدربزرگم مرحوم محمود شکمدردی میگیرد و تا به شهر برسانند فوت میکند، ظاهراً پزشکان اعلام میکنند پارگی آپاندیس منجر به فوت پدربزرگم شده است. اینطور است که آن زمان اینکه کشور نیاز به پزشکی خیلی پررنگ بود، این موضوعات همچنین در ذهن ما هم بود و وقتی پزشکی قبول شدم خیلیخیلی خوشحال بودم که بالاخره پزشکی قبول شدم.
بعد هم نکتهای را خدمت شما عرض کنم که آنوقتها کل شهرستانها و روستاها پزشکان خارجی هندی، بنگلادشی و... بودند. خوب اینها زبان مردم را نمیفهمیدند و نوع طبابت آنها سطح خیلی پایینی بود. مثلاً چهار - پنج سال در هند و یا بنگلادش دورههایی را برای بیماریهای شایع گذرانده بودند و بعد خدمات سطح پایینی را میدادند، کلی ارز هم از کشور ما بیرون میبردند. خب در ذهن ما این بود که ماهایی که پزشک میشویم میتوانیم دردهایی از مردم مملکت خودمان را درمان کنیم.
در ضمن البرز مدرسهای بسیار، بسیار علمی بود که روابط بر اساس رابطهای عالمانه به شکل خیلی مثبت بین بچههای خیلی تیزهوش بود و بچهها در رقابتهای علمی به دنبال این بودند که با هم رقابت کنند و جایگاههای خوب پزشکی و مهندسی و... را کسب کنند.
و علت اینکه چرا رشته تخصصی قلب را انتخاب کردم، چون به نظر همه وقتی اسم قلب را میشنویم توجه ما بیشتر به جنبههای احساسی آن معطوف میشود. اگر چه آن قلبی که شعرا و عرفا از آن میگویند این قلب صنوبری و گوشتی نیست ولی بالاخره هر وقت اسم قلب میآید در ذهن ما آن قلب عاطفی و حسی هم میآید و دلیل دیگر اینکه در زمانی که دوره طرح بودم احساس کردم تخصص قلب خیلی میتواند کمک کند. یعنی وقتی مریضی میآمد اگر شما تشخیص میدادید که او سکته قلبی کرده و درست عمل میکردیم و بستری میکردیم کمک بزرگی به آن بیمار کرده بودیم و اگر تشخیص درست نمیدادیم مریض میمرد. بعد هم که وارد این رشته شدم جذابیتهای آن برایم خیلی بیشتر شد و دیدم که خودش یک دنیایی است. ببینید در مرزهای دانش در این رشته حرکتکردن ملموستر و جذابتر است و امروز خیلی خوشحال هستیم که این رشته را انتخاب کردیم، اگرچه خیلی آرامشی ندارد.
یادی بکنم از معلم ریاضی دبیرستان البرز آقای هوشنگ نظری که سر کلاس به شوخی میگفت: «وای به حال شما که میخواید دکتر بشید، اگر دکتر بدی بشید زندگی ندارید چون حسرت اینو دارین که چرا زیاد مریض ندارید و کارتون بده، دکتر خوبی هم بشید باز زندگی ندارید چون انقدر سرتون شلوغ میشه که فرصت زندگیکردن ندارید.» در واقع حرف ایشان هم درست بود؛ چون پزشکان وقتی در کار غرق میشوند خیلی چیزها را فراموش میکنند، مثل زندگی شخصی، رسیدن به خودشان، رسیدن به خانواده، رسیدن به دوستان
- یک بخش اجرایی که قسمت قبل فرمودید بقیه فعالیتهای تان را بیشتر شرح دهید:
- در زمانی که در همدان دانشجو بودم مدتی دبیر ستاد امداد و درمان جنگ که ساماندهی امور مربوط به درمان رزمندگان و تمشیت امور درمانی و رسیدگی به مجروحین جنگ را بر عهده داشت، بودم. ستاد خیلی مهمی بود که امامجمعه، استاندار، فرماندهان جنگ، رئیس دانشگاه، رئیس بهداری (هنوز دانشگاهها و وزارت بهداری ادغام نشده بودند) همگی در این ستاد بودند. جنگ هم که تمام شد باز بحث درمان رزمندگان و جانبازان استان همدان را ادامه میدادیم؛ تا سال 71 هم معاون درمان بنیاد جانبازان همدان بودم. آن زمان بنیان خیلی کارها را بنا گذاشتیم؛ مثل کلینیک، کارهای رسیدگی به جانبازان را که خیلی عزتمندانه انجام میدادیم تا مشکلی پیدا نکنند. این عزیزان از شهرهای مختلف و راه دور میآمدند و جایی برای اسکان نداشتند، محلی را در ستاد امداد و درمان درست کرده بودیم برای بعضی که از روستاهای دور و با خانواده میآمدند شبها آنجا میخوابیدند.
ابتکار دیگری که آن زمان انجام دادیم این بود که سال ۶۹ وقتی آزادگان عزیز به کشور بازگشتند، برای همه آزادگان استان همدان چکاپ کامل گذاشتیم. خب این عزیزان سالها در اسارت بودند با شرایط سخت و بد آنجا که مشکلات اسکلتی، دندانپزشکی، دردها و ناراحتی در ناحیه کمر، مشکلات روحی - روانی، مشکلات گوارشی و بسیاری مشکلات دیگر که مدتها رسیدگی نشده بود. ما با همکاری یکی دوتا از دوستان اینترن و با همکاری و راهنمایی تیمهای تخصصی تیمی را تشکیل دادیم تا بهجای اینکه آزادگان به ما مراجعه کنند بهصورت فعال همه آنها رو چکاپ کردیم. از آنها شرححال میگرفتیم و بر اساس همان مشکل راهنمایی میکردیم و یا به تخصص مربوطه ارجاع میدادیم. گاهی از بین سؤالات به مشکلاتی برمیخوردیم که خودشان متوجه نشده بودند. بدین ترتیب همه آزادگان استان همدان را بررسی کامل سلامت کردیم که موردتوجه مسئولین قرار گرفت و از ما تقدیر کردند.
- آقای دکتر از فعالیتهای علمی و پژوهشی خود بفرمایید؟
- از نظر فعالیتهای علمی که زندگی ما همه در مسیر تحصیل، تحقیق، کار علمی و آموزش گذشته است. بخشی از فعالیتهای علمی ما شامل مقالات، طرحهای تحقیقاتی و پایاننامههای رزیدنتها و اینترنها است. نزدیک هزار و دویست ارجاع به مقالات ما وجود دارد. نزدیک به صد مقاله از من در مجلات مختلف علمی دنیا چاپ شده است. کتابهای متعددی در بحث بیماریهای غیرواگیر بهصورت مستقل و یا با همکاری همکاران چاپ شده است.
زمانی که در وزارتخانه بودم در بحث بیماریهای غیرواگیر طرحی بود که در ۳۰ استان کشور بر اساس متدولوژی دقیق آماری ریسک فاکتورهای (عوامل خطر) بیماریهای غیرواگیر را بهصورت سالیانه بررسی میکردیم. به طور مثال میزان شیوع مصرف سیگار، اختلالات چربی و یا فشارخون چقدر بوده است. این کارها و مطالعات انجام و نتایج آن منتشر شد و کمک مؤثری در سیاستگذاریهای کلان کشور شد تا در خصوص بررسی وضعیت موجود، چگونگی بیماریهایی اعم از بیماری قلبی - ریوی، سرطانها، بیماریهای اسکلتی - عضلانی، بیماریهای عصبی مثل ام.اس، پارکینسون و راهکارهای پیشگیری از بروز و کنترل آنها گامهای مؤثری برداریم.
کار دیگری را هم در دوره وزارت خانم دکتر وحید دستجردی زمانی که در وزارتخانه بودم انجام شد طرحی بود که با بازدید از بیمارستان شهید رجایی صورت گرفت و برای اولینبار در کشور مطرح شد، طرح آنژیوپلاستی اورژانس(PTCA) بود که رسانهای هم شد. بعد از آن هم مسئولیت طرح به من سپرده شد کل دانشگاه علوم پزشکی کشور را بسیج کردیم که رؤسای دانشگاهها و معاونین درمان زیرساختها را فراهم کنند تا برای بیمارانی که سکته قلبی میکنند بهترین، جدیدترین و مؤثرترین روش درمانی طراحی و اجرایی شود. چون قبل از این طرح برای بیماری که سکته قلبی میکرد فقط دارو میدادند؛ در نهایت داروهای ترومبولیتیک (داروهایی که لختهها را لیز میکند) داده میشد ولی میزان تأثیر این داروها خیلی زیاد نیست. خیلی از افرادی که این داروها را به آنها داده میشود لختهها لیز نمیشود و اگر لخته هم لیز شود میزان جریان خونی که برقرار میشود کفایت لازم را برای حفظ عضله میوکارد قلب ندارد. ولی آنژیوپلاستی که میشود بیمار وارد بخش آنژیوگرافی (Cath Lab) میشود، رگی که باعث سکته شده با آنژیوگرافی مشخص میشود و آن رگ باز میشود. این رسیدگی سریع به بیماران سکته قلبی یکی از تحولات عظیمی است که در دنیا اتفاق افتاده و از آن زمان در کشور ماهم آغاز شد و امروز نتایج آن را میبینیم؛ فردی که سکته قلبی میکند با انجام آنژیوپلاستی اولیه عضلات قلب و کارکرد آن حفظ میشود و در نتیجه کیفیت زندگی او بعد از سکته بهتر است. کسی سکته میکند ممکن است بعد از آن ماهیچه قلب ۲۰ درصد کارایی داشته باشد با فردی که کارکرد قلب او بعد از سکته افت نکند و یا کمی افت کند، دو زندگی متفاوت را خواهند داشت.
همچنین کار خیلی خوب دیگری که در مرکز قلب تهران و سال ۱۳۹۰ برای اولینبار در کشور انجام دادیم، میترال کلیپ بود که بهاتفاق دوستان عزیزمان آقای دکتر کسائیان، آقای دکتر سالاریفر، آقای دکتر صاحب جمع و آقای دکتر عباسی پنج مورد میترا کلیپ را برای اولینبار در کشور انجام دادیم که آن زمان بهغیراز ترکیه که هم زمان با ما شروع کرده بود هیچ کشوری دیگری در منطقه این کار را نکرده بود. در کشور ترکیه شروع کرده بودند و بقیه کشورها این کار صورت نگرفته بود و ما پیشتاز بودیم. ازآنجاییکه رشته ما رشتهای است که سراسر آن ابتکار است ما هم سعی میکنیم متناسب با آن کارها را روبهجلو ببریم.
- آقای دکتر چطور شد که به جبهه رفتید؟
صادقانه عرض کنم برای انجام این مصاحبه چند بار با من تماس گرفته شد ولی بنده برای این کار اکراه داشتم به دلیل اینکه اولاً فکر میکنم آن کسی که باید ببیند، میبیند و اینها خیلی گفتی نیست، در ثانی در مقابل کسانی که رفتند و شهید شدند احساس شرم میکنم، آنها خیلی از ما نخبهتر بودند. بعضی از آنها که از دوستانم بودند را بهخوبی میشناختم که از لحاظ هوشی و IQ بچههای بسیار برجستهای بودند؛ آنها به یادم میآیند که رفتند و شهید شدند؛ حالا ما بیاییم اینجا بنشینیم چه بگوییم. صادقانه عرض میکنم خیلی اهل ریا نیستم؛ درهرحال ازاینجهت که شاید بیان خاطرات از زبان ما تأثیری داشته باشد و پاسخگوی سؤالات و ابهاماتی که در ذهن بهخصوص نسل جوان وجود دارد باشیم. با این مشکلات، کمبودها، اختلاسها و ماجراهایی از اعداد و ارقام نجومی میشنویم که دیگر متأسفانه جوک شده است؛ وقتی نسل جدید اینها را میبینند فکر میکنند کسانی که در این انقلاب بودند و کاری کردند همینها هستند. اینجا احساس میکنیم که باید به این جوانها بگوییم که شما اگر پول تقلبی میبینید، پول اصلی هم هست؛ اگر همه پولها تقلبی بودن که اصلاً پول تقلبی رشد نمیکرد، دلیل اینکه پول تقلبی هست یعنی پول اصلی وجود داشته، اگر همه چیز تقلب باشد یعنی اصلاً اعتمادی وجود ندارد.
ولی اینکه چرا جبهه رفتم، خب آن زمان شرایط کشور شرایط جنگ بود از آژیر حمله و بمباران شهرها گرفته و وضعیت مرزها که همدان هم از شهرهای نزدیک به مرز بود، بمبارانها و تعطیلی شهر مرتب بود؛ ولی اصلاً عملیات که میشد من احساس بدی داشتم که چرا باید در خوابگاه باشم، خدا شاهد است، پیش خودم میگفتم که حالا ما درس بخوانیم که چه اتفاقی بیفتد، الان مملکت به ما احتیاج دارد. این بود که رفتیم و دورههای کمکهای امدادی را دیدیم که چطور سرم میزنند، چطور رگ میگیرند، آتل چطور میبندند، سوند چطور میگذارند و...، برای اینکه ما آن سالها دروس علوم پایه میخواندیم و اصلاً این چیزها را بلد نبودیم. خیلی هم کنجکاو شده بودیم مثلاً میدیدم Chest tube (لولهگذاری قفسه سینه) میگذارند و ما اینها را بلد نبودیم، این بود که اولینبار بهعنوان پزشکیار برای کمک به رزمندگان و مجروحین جنگی رفتم. هیچوقت آموزش نظامی ندیدم و اصلاً بلد نیستم تفنگ دست بگیرم؛ ولی گروهی بودیم که هر عملیاتی بود با ما تماس میگرفتند و ما در عرض کمتر از چند ساعت گروه را آماده میکردیم و میرفتیم و به رزمندگان و مجروحین در امر امداد و درمان کمک میکردیم.
خاطرهای از عملیاتها و آن دوران دارید بفرمایید؟
- خاطره که فراوان است. اولینبار که جبهه رفتم ۱۸ سالم بود و جزیره مجنون رفتیم. یادم هست که خیلی ترسیده بودم صدای بمباران و آژیر خطر را در شهرمان شنیده بودیم ولی آن صداهای کاتیوشا و خمپارههایی که یکی اینطرف ما میخورد و یکی آن طرف ما حال و هوایی را برای ما ایجاد کرده بود که احساس میکردم که دیگر تمام است و از این سفر بر نمیگردم و وصیت مینوشتیم، سفارشهایمان را میکردیم در دفتری که به ما داده بودند خاطراتمان را مینوشتیم.
وقتی میخواستیم خط مقدم برویم غذایی برای رزمندهها میگذاشتند که به آنها برسانیم. خاطرم هست یکبار شب عملیات بود و در آمبولانس ما غذایی که چلومرغ هم بود گذاشتند (شبهای عملیات پذیرایی نسبت به شبهای دیگر بهتر بود). من بودم و دوست دیگری که دانشجوی سال بالاتر از من بود؛ آمبولانس که ایستاد و ما پیاده شدیم شاید به فاصله ده ثانیه، شاید هم کمتر، هفت - هشت متر که فاصله گرفتیم ناگهان یک خمپاره به آمبولانس خورد و آتش گرفت. آنجا به آمبولانس نگاه کردم و خیلی با خودم فکر کردم که اگر قرار بود بروم الان رفته بودم، بین مرگ و زندگی فاصلهای وجود ندارد و یاد این جمله از حضرت علی (ع) افتادم که فرمود: «سرتان را به خدا بسپارید». آنجا بود که خیلی احساس آرامش کردم.
یک خاطره هم از عملیات کربلای ۵ دارم. میدانید که عملیات کربلای۵ به فاصله نزدیکی از عملیات کربلای4 اتفاق افتاد. ماجرا از این قرار بود که ما برای عملیات کربلای ۴ آماده شده بودیم ولی صبح همان روز که قرار بود اعزام شویم خبر دادند که آن عملیات شکست خورده و یک سری از دوستانمان هم شهید شدهاند. دوست بسیار عزیزم عبدالله محمدی اشاره کنم که شهید شد؛ دو هفته قبل از آن او را دیدم که بعد از مدتی از آموزش غواصی آمده بود خیلی لاغر شده بود، هیچوقت از یادم نمیرود مرا بغل کرد و گفت: «من درام میرم، تو هم بیا بریم». اصلاً صحبت که میکرد مثلاینکه روی زمین نیست، حالت خاصی داشت. نشست و با ما نهار خورد و رفت... شهید شد.
عرض میکردم بعد از خبر شکست کربلای ۴ ما را به «دوعیجی» منطقه عملیاتی کربلای ۵ فرستادند؛ جایی که رسیدیم نوشته بود «فصیل الثالث» که مقر لشکر سوم عراق و فرماندهی آنها بود. آنجا کلی شهید داده بودیم و تعداد زیادی مجروح روی زمین مانده بودند. همان درب ورودی مقر یکی از همکلاسیهای دانشجوی پزشکی که بسیار جسور بود؛ همان جا کنار ما به پهلویش تیر خورد؛ خدا رحمتش کند بعدها فوت کرد. آن لحظات از یادم نمیرود ۲۴ ساعت بدون وقفه مشغول جمعآوری شهدا و رسیدگی و درمان مجروحین بودیم، اصلاً استراحت نداشتیم فقط یک شکلات به هرکدام از ما داده بودند که وقتی میخوردی انرژی میداد و تا ۲۴ ساعت احساس ضعف نمیکردی؛ البته ما از این شکلاتها نداشتیم و در حقیقت از غنایم بهدستآمده عراقیها بود.
الان که یادم میآید به تعبیر امام «یک دیوانه آمده میخواهد به نوامیس این کشور و آب و خاک آن تجاوز کند» این احساس تکلیف در ما ایجاد شده بود که باید جلو برویم و در مقابل متجاوز بایستیم. هیچ کس نمیگفت من سربازم، من نظامیام و...، همه باور داشتند که کشور مال ماست و باید در خدمت آن باشیم.
خاطره دیگرم این است که وقتی از جبهه جنوب به دانشگاه برگشتیم فاو سقوط کرده بود، وضعیت آشفتهای برای رزمندگان و مردم شده بود، انتخابات مجلس سوم هم برگزار شده بود، حال و هوای سیاسی و دودستهگیها پر رنگ شده بود، و گروهکهای نهضت آزادی و جبهه ملی که زمزمههایی در مورد صلح و... میکردند در بولتنها بهصورت جدیتر مطرح کردند و امام بلافاصله پیامی داد که صلح با صدام همانند جنگ با رسولالله (ص) است. ۱۲تیر بود که امریکا هواپیمای مسافربری ما را زده بود و راهپیمایی علیه امریکا در دانشگاه همدان برگزار شد. پیام امام را شنیدیم ولی وقتی در خوابگاه بودیم خبر پذیرش قطعنامه را شنیدیم مبهوت مانده بودیم که چه اتفاقی افتاده است؟ آن زمان بعضی آقایان مثل فخرالدین حجازی آمده بودند دانشگاه برای سخنرانی، آقای حجازی در خوابگاه بود که این خبر منتشر شد و ایشان گیج بود که قضایا چیست؟ بعدازاین اتفاق ما یک اطلاعیه بر در انجمن اسلامی زدیم که انجمن اسلامی دیگر هیچ فعالیتی نخواهد داشت و هر کس عضو انجمن است بیاید تا به جبهه برویم. سپس یک مینیبوس گرفتیم و شبانه به سمت غرب به راه افتادیم؛ در مسیر کرمانشاه به بعد دیدیم یک عده سرباز و یک عده مردم عادی در حال عقبنشینی هستند، حالت آشفتهای بود مردم از ترس خانههایشان را خالی میکردند و راه میافتادند. از اسلامآباد که گذشتیم، آنجا را منافقین گرفتند و بهنوعی ما محاصره شدیم و ارتباطمان با ایلام قطع شد. پس از پیام امام در خصوص پذیرش قطعنامه ۵۹۸ آرامشی بر کشور حکمفرما شد.
وقتی عملیات مرصاد شد خدا رحمت کند آقای سلگی و دیگر دوستان در منطقه «چهارزبر» کرمانشاه منافقین را عقب راندند؛ هفت - هشت روز بعد موقع برگشت جنازهها، تانکها و ادواتی که از منافقین مانده بود را در جاده میدیدیم.
این هم از خاطراتی بود که از یادمان نمیرود. پستترین کاری که منافقین کردند و بهزعم خودشان فکر میکردند ما در شرایط ضعف هستیم جلو آمدند و به قول خودشان با عملیات فروغ جاویدان میخواستند کشور را تصرف کنند.
- آقای دکتر زمان جنگ به بعد از جنگ هم فکر میکردید؟
- بله. به تعبیری فکر میکردیم بالاخره جنگ تمام میشود کشور نیاز به سازندگی دارد، نیاز به درخشش در ابعاد مختلف علمی - اقتصادی دارد؛ از جهتی در آن زمان تمام تمرکز، هوش و حواس و همه انرژیمان را گذاشته بودیم تا وظیفهمان را درست انجام دهیم. البته میدانستیم یکسره که نباید جنگ باشد، صلح اتفاق میافتد و جنگ تمام میشود و ما برمیگردیم و باید به کار اصلیمان پزشکی و رسیدگی به مشکلات درمانی مردم بپردازیم. به همین جهت هر بار که به جبهه میرفتیم کتابهایمان را هم با خود میبردیم و در فرصتهای خالی که دست میداد درس میخواندیم تا برای امتحانات عقب نیافتیم.
- اگر ممکن است از دوستان دوران جنگ خود برای ما بگویید، آیا از آنها مطلع هستید و با آنها ارتباط دارید؟
- البته، دوستان آن دوران ما اغلب از همکلاسیها و همدانشگاهیها بودند. آن زمان چون هنوز علوم پزشکی از وزارت علوم جدا نشده بود تعدادی از دوستان هم از دانشجویان غیرپزشکی بودند. امروز هم با تعدادی از آنها در ارتباط هستم. به طور مثال آقای مهندس حمید حقشناس از دوستان غیرپزشک ما که در عملیات مرصاد از گردن قطع نخاع شد و به معنای واقعی ایشان اسوه و الگویی برای ماست. حقشناس جوان بسیار رعنا، خوشتیپ و درشتهیکل بود که در عملیات مرصاد به درجه رفیع جانبازی رسید. از سال ۶۷ تا امروز در وضعیت قطع نخاع از گردن است ولی این فرد کوه معرفت است و هیچوقت ندیدیم ذرهای شکوه کند و یا احساس پشیمانی داشته باشد. همه خانواده تحتتأثیر شرایط جانبازی حمید بودند پدرشان چند وقت پیش به رحمت خدا رفتند ولی مادر بسیار مقاوم ایشان در قید حیات هستند، بهتازگی ایشان را ملاقات کردم و از بیماران من هستند.
همچنین دکتر تقدیری که متخصص اطفال در علوم پزشکی شهید بهشتی است، آقای دکتر خانچرلی که الان متخصص پزشکی هستهای در علوم پزشکی همدان است، خدا رحمت کند مرحوم دکتر فروتن که چشمپزشک شده بود و در اثر سانحه تصادف دردناکی از بین ما رفت و همینطور دوست دیگر ما فرخ حسینخانلی که جراح برجستهای در شمال شد ولی ایشان هم بعد از جنگ در اثر تصادف به رحمت خدا رفت. دکتر گودرزی که پزشک عمومی است؛ دوستان دیگر از جمله آقای همتی از دانشجویان مهندسی، آقای مهندس مرادی که کرد و اهل کرمانشاه است و آقای مهندس هندی که از مسئولین وزارت نفت شدند و دوستان دیگر ...
- آقای دکتر چطور میتوان طرز تفکر ایثارگری را به دیگران منتقل کرد؟
- به نظر من آن چیزی که باعث میشود یک فردی ایثار کند، یعنی از خودش فاصله بگیرد، یک احساس واقعی صادقانه در این مسیر است. یعنی شما ازتهدل و با همه وجود حس کنید این ایثاری که میخواهید داشته باشید باارزش است و از منافع زودگذر و شخصیام میگذرم بهخاطر آن چیز مقابلی که میخواهم به دست آورم، در نتیجه این معامله را انجام میدهم. قرآن هم در آیه ۱۰ سوره صف میگوید: یا أیّها الّذین آمنوا هلْ أدلّکمْ على تجارةٍ تنْجیکمْ منْ عذابٍ ألیمٍ﴿١٠﴾ ای اهل ایمان! آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنم که شما را از عذابی دردناک نجات میدهد؟ در این آیه خداوند ما را به تجارت پرسودی دعوت میکند در آیات بعدی جهاد و آثار و برکات آن را معرفی میکند.
پس این باور باید در فرد ایجاد شود که تلاش و زحمتی که در مسیر جهاد در راه خدا و حفظ ارزشهای الهی و باورهای اعتقادی به جان میخرد و یا حتی مسائل معمول زندگی مثلاینکه به کشور، به مردم و بستگان خدمت کند به یکسری از منافع زودگذر دنیا میارزد.
و این نکته مهم را فراموش نکنیم که جهاد ما دفاع بود! هر موجودی در این نظام خلقت در مقابل خطرات از خود دفاع میکند. ملکالشعرای بهار داستانی دارد که میگوید من آن زمان وطندوستی را فهمیدم که وقتی به لانه مرغی که در خانهمان داشتیم و جوجههایی داشت، نزدیک شدم چنان به من حمله کرد و نوک زد که فغانم به آسمان رفت. دفاع یک مسئله غریزی است که در انسان معقول هم هست. در نتیجه آن حال و هوایی که آن دوران با آن مواجه بودیم احساس دفاع مشروع، دفاع جانانه از آبوخاک و ارزشها و باورهای اعتقادی در ما وجود داشت.
اینکه چطور میتوان آن را منتقل کرد، باید بدانیم جوانانی که امروز ما آنها مواجه هستیم بسیار صادق هستند و ازآنجاییکه در حرفه خود هر روز با بچههای تیزهوش مواجه هستم. شاگرد اولیها این مملکت پس از قبولی در کنکور وارد دانشگاه علوم پزشکی تهران میشوند بعد هم در آزمون رزیدنتی رشته قلب با بالاترین نمرهها قبول میشوند و زیر دست ما میآیند، با آنها که برخورد میکنیم احساس میکنم بسیار صادق هستند و اگر حس کنند شمایی که حرف میزنی، بین حرف و عملت فاصلهای نباشد جذب شما میشوند ولی اگر خلاف آن را حس کنند که همه گفتههای شما شعار و نمایش است و از این طریق به دنبال کسب منافع برای خودت هستی با هوشمندی متوجه میشوند و شما را پس میزنند. پس ما با بهادادن به ارزشها و جایگزینی افراد شایسته بهجای افراد منافق و منفعتطلب بهراحتی میتوان این فرهنگ را انتقال داد و شرط اصلی و لازمه آن صداقت است.
- ایثارگران در انتقال این ارزشها چه نقشی دارند؟
- اول اینکه به ایثارگری خود افتخار کنند و احساس پشیمانی نکنند. اگر ما ایثارگری را نشان ندهیم خیلی بد است و «خسر الدنیا و الآخرة» میشویم. اگر برای حفظ کشورمان دفاع کردیم با افتخار سرمان را بالا بگیریم. اگر این مملکت مورد تاختوتاز قرار بگیرد باید چهکار کنیم؟ باید بگوییم این وظیفه ما نیست؟ حالا هی بپرسیم چرا جنگ شد؟ خب جنگ اتفاق افتاده، حالا بیاییم بنشینیم چرایی آن را تحلیل کنیم به چه چیزی میرسیم؟ مثلاً بیماری سکته قلبی کرده، باید بلافاصله این سکته را درمان کنیم؛ اینکه سیگار کشیده سکته کرده، فشارخون کنترل نشده داشته و یا هر چیز دیگری بحثهای بعدی است و چارهای نیست جز اینکه با این بیمار قلبی اورژانسی عمل کنیم.
- آیا خاطرات خود را مکتوب کردهاید؟
- متأسفانه کاری در این زمینه نکردهام ولی چند نفر از دوستان خوب است مطرح کنم. یکی در مورد شهید چیتسازان که خدا رحمتش کند مسئول اطلاعات عملیات بود و آن جمله معروف او که "کسی میتواند از سیم خاردارهای دشمن بگذرد که از سیم خاردارهای نفس خود گذشته باشد".
کتابی در مورد خاطرات دوستان از این شهید به اسم «حدیث عاشقی» جمعآوری و چاپ کردیم و دوست عزیز دیگری که شهید شد به اسم شهید سلگی در داستان کرونا به رحمت خدا رفتند، من برای ایشان شعری گفتهام. ایشان کتابی داشت و از این کتاب به اسم " آب هرگز نمیمیرد" که از کتابهای جذاب دفاع مقدس است فیلمی هم ساخته شد؛ در مورد ایشان هم شعری گفتم:
برای راوی «آب هرگز نمی میرد»
ای نام تو یادآور عباس و اکبر و ای در صداقت همچو سلمان و اباذر
روزی که جغد جنگ بر مام وطن تاخت در دفع شان نشناختی خود پای از سر
ای یادگار لشگر شیران شرزه وز بهترین گمنام مردان دلاور
بر همت والای تو وان جسم مجروح رشک ملائک را توان دیدن به محشر
زان پس که پایت آسمانی شد به پیکار چالاک دیدم بر شدی بر هفت اختر
گرم از حضورت محفل پاکان بی باک مهر کلامت روحبخش و خامه پرور
تا ساغر جانت شده سیراب وحدت هر قطره از صهبای تو رزمنده پرور
ای استقامت در رکابت مشق کرده الوند در سختی به تو ناید برابر
ای شیر غران در پگاه رزم مرصاد ای در مصاف تو شغالان بی کر و فر
کی صعب بودی با تو شبهای دوئیجی زانگشت عزمت هر گره واشد،برادر!
خون میچکد از دیده ام چون جمع یاران آنگه که دیدم جسم بی جانت برابر
وقتی به خاک اندر شدی غربت صلا داد یاد آورید از آن شب و مظلومه مادر
***
دوستان دیگری که شهید شدند با خودشان و خانوادهشان اگر خاطرهای داشتیم نقل کردیم ممکن است دیگران ثبت کرده باشند. ولی خودم بهصورت مکتوب و مدون کار خاصی نکردهام.
- نقش ایثارگری در نسل سوم و چهارم چگونه ایفا میشود؟ روشهای پیشنهادی خود را مطرح کنید:
- به نظرم به دلیل گسترش روشهای تبلیغی نسبت به روشهای سنتی گذشته زبان نسل جدید خیلی فرق کرده است. در گذشته این حجم از اطلاعات و این دسترسی سریع به اطلاعات را نداشتیم و افراد تشنه بودند. یادم هست در کودکی ساعت پنج بعدازظهر از دو کانال تلویزیونی برنامهها ش روع میشد نهایت تا یازده شب تمام میشد؛ طبیعتاً ارتباطات بین خانواده قویتر بود، ذهن و ضمیر افراد تشنه دریافت اطلاعات بود، و این مسئله حتی در مسائل درسیمان دیده میشد.
خاطرم هست وقتی میخواستیم کتابی را سفارش دهیم به طور مثال برای «زوبوتای آناتومی» باید فرمی پر میکردیم میفرستادیم تا این کتاب به دست ما برسد؛ حتی ممکن بود ترم تمام شود بعد کتاب به دستمان برسد؛ ولی امروز با یک کلیک همه کتابها در اختیارمان است. در مسائل دیگر هم به همین شکل است.
پس برای پاسخ به سؤال شما باید بگویم باید صداقت در رفتار و عمل داشته باشیم و دیگر اینکه پیامها و سخنان ما متقاعدکننده باشد. نسل امروز بسیار پیچیده فکر میکنند. شاید از جهتی فکر کنیم جوانان ما سطحی فکر میکنند اطلاعات وسیعی با عمق بسیار کم دارند، بله ما امروز نمیتوانیم افرادی مثل مولوی، حافظ و یا سعدی داشته باشیم برای اینکه دنیا عوض شده و انسانها خلوت این شعرا و... را ندارند. از طرفی جوان امروز دسترسی سریع به اطلاعات دارد اگر یک جمله به او بگویی بلافاصله جستجو میکند تا تناقض آن را پیدا کند. صداقت بسیار، بسیار مهم است؛ یعنی وقتی حرفی میزنی باید به آن چیزی که میگویی اعتقاد داری رسیده باشی، نه اینکه حرفی بزنی که حتی مبنای درست نداشته باشد.
نکته دیگر اینکه باید بدانیم اگر قرار است برای یک عده افراد ساده در روستا صحبت کنی ممکن است بتوانی با بیان دو مثل آنان را متقاعد کنی ولی وقتی میخواهی در دانشگاه صحبت کنی باید کار عمیق انجام دهی و باید درست مخاطبشناسی درست داشته باشی، مطالعه درست داشته باشی و اطلاعات دقیق و درستی را جمعآوری و بعد انتقال دهی. به طور مثال وقتی ما با دانشجویان حرف علمی میزنیم اگر حرف علمی ما درست نباشد نمیتوانیم آنان را متقاعد کنیم، ممکن است بهظاهر به ما چیزی نگویند ولی پشت سر ما میگویند: "این آدم مطالعه ندارد، حرف این استاد اصلاً جدید نبود و یا این حرف استاد اشتباه بود." به همین جهت اگر میخواهیم مطلبی را منتقل کنیم اینکه به حقانیت دفاع در آن دوران اعتقاد داشته باشیم خیلی مهم است. نسل سوم و چهارم باید بدانند رزمندگان و ایثارگران در آن دوران به دنبال نام و نان نبودند.
ما برای چه و به چه دلیل به جبهه رفتیم؟ برای اینکه این راه را باور داشتیم، حقانیت آن را قبول داشتیم و مشکلی نداشتیم معادلات منطقه را برای این هدف به هم بزنیم. اگر ما نمیرفتیم دفاع نمیکردیم کشور ساقط میشد. دیوانهای به نام صدام که بعدها نشان داد به کشور و ملت خودش، به کویت و هیچکس دیگر رحم نمیکند؛ چنین جانوری به کشور ما حمله کرده بود. پس جوانان ما باید بدانند این راهی که ما رفتیم و از کشور دفاع کردیم درست بود. پس جوانان ما باید همین را بدانند که اگر خطری کشور ما و تمامیت ارضی آن را تهدید کند، دفاع از کشور یک موضوع ارزشی و قابلپذیرش است.
دیگر اینکه اصلاً کشور ما در طول تاریخ کشوری غیرتمند بوده است. در نتیجه هم صداقت و هم بیان درست موضوع و دورکردن هر خس و خاشاکی که روی واقعیتهای ارزشی ما را گرفته است؛ مثل همین که افراد فکر میکنند اگر رزمنده و ایثارگر آن زمان به جبهه رفته برای این است که از شرایط به نفع خود استفاده کند.
- آقای دکتر عوامل پیشرفت و موفقیت خودتان را در چه میبینید؟
- پیشرفت خاصی که نداشتهام ولی بههرحال در طول زندگی خود فرد بسیار پرتلاش و خودساختهای بودم و زحمت بسیار کشیدم. همیشه سعی کردم متن زندگی را از حاشیههای آن جدا کنم، یعنی اگر قرار است بهعنوان پزشک کار پزشکی کنم برای این متن از زندگیام انرژی و وقت بگذارم و تلاش کنم. همچنین سعی کردهام با افرادی که از خودم فهیمتر هستند ارتباط داشته باشم.
- بهروز بودن چه تأثیری در موفقیت شما داشته است؟
- به نظر من موفقیت یعنی بهروز بودن. شما اگر بهروز نباشید، توفیقی حاصل نمیکنید. اگر بخواهیم یک قدم به جلو گام برداریم باید روزآمد باشیم و تلاش کنیم، دانش و تواناییهای خود را بهروز کنیم تا بتوانیم این قدم را برداریم، اگر عقبگرد کنیم و یا حرکتی نکنیم پیشرفتی اتفاق نمیافتد.
- آقای دکتر برای حفظ سلامتی روحی و جسمی خود چهکار میکنید؟
- اول اینکه سعی میکنم مطالعات خارج از حیطه پزشکی خودم را به طور منظم داشته باشم، هم مطالعات مذهبی درام و سعی میکنم با قران مأنوس باشم، مباحث عرفانی را دنبال میکنم، کمی هم به فلسفه علاقه دارم و با دوستان فیلسوفی که دارم روابط مداوم دارم. برای حفظ سلامت جسمی خود نیز ورزش میکنم و سعی میکنم آن را فراموش نکنم.
- به چه رشته ورزشی علاقه دارید؟
- کوهنوردی و بدنسازی را دوست دارم و بیشتر در همین دو رشته فعالیت میکنم.
- چه افرادی در موفقیت شما نقش بیشتری داشتند؟
- در درجه اول پدر و مادرم، علیالخصوص مادرم. در دوران تحصیل تکتک معلمان نقش داشتند. همینطور دوستان فیلسوفی که داشتم و حیف است نام یکی از این عزیزان را نبرم آقای دکتر دینانی که تأثیر به سزایی روی من داشتهاند. همیشه سعی کردم از دانش و نگرش ایشان به جهان و زندگی درس بگیرم و این دیدگاه که زندگی بازی است که باید آن را جدی بازی کرد را موردتوجه قرار دادهام؛ مثل یک بازی فوتبال که اگرچه خود یک بازی است ولی باید آن را جدی بازی کرد تا نبازیم، زندگی هم همین است به تعبیر آیه شریفه ۳۲ سوره انعام در قرآن "وما الْحیاة الدّنْیا إلّا لعبٌ ولهْوٌ..." زندگی در دنیا چیزی جز بازی و سرگرمی نیست.
- بهترین دوران زندگی خود را کدام دوران میدانید؟
- صادقانه اگر بخواهم بگویم دوران دبیرستان و دانشگاه بهترین دوران زندگی من است. آن زمان این حس را داشتم که دنیای نامکشوف برایم باز میشود و به تواناییهایم اضافه میشود.
- و حرف آخر:
- اجازه دهید به فرمایش مولا علی (ع) در خطبه ۲۱۵ نهجالبلاغه آمده و بسیار الهامبخش است، چهبسا از نظر من معنای زندگی است اشاره کنم: " خدایا کاری کن که از اولین چیزهای باارزش زندگیام اولین چیزی که از من میگیری جانم باشد." یعنی نکند از کرامات انسانی من مثل عدالت، شرافت، انسانیت و... را از من بگیری، فردی باشم که شرف نداشته باشم و یا انصاف را رعایت نکنم و زنده باشم. سعی میکنم این جمله را همیشه راهکاری در زندگی خودم قرار دهم و به آن توجه کنم.
نکته دیگر بهخصوص در مورد ما که از جامعه دانشگاهی هستیم، مهمترین چالشی که با آن مواجه هستیم کارآمدی است. کارآمدی در یک سیستم میتواند امید ایجاد کند. این مسئله باعث تأسف است که دوستان نخبه و دانشجویان برتر ما در فکر مهاجرت هستند. من با بعضی از این دوستان نشستهام و صحبت کردهام برایشان بسیار سخت است.
در دوران جنگ وضعیت اقتصادی مردم بسیار سخت و مشکل بود و برای مایحتاج ضروری زندگی باید صفهای طولانی میایستادند ولی ته وجودشان احساس امید وجود داشت و با این روحیه که در مقابل هیچچیز کم نمیآوریم زندگی میکردند. مردم به مسئولین اعتماد داشتند، امید داشتند. مسئولین باید به این نکته توجه کنند وقتی امید در یک جامعه کم شود مشکلات زیاد میشود و باید بدانیم ریشه این مسئله در ناکارآمدی است و این موضوع برمیگردد به این که شایستهسالاری وجود ندارد.
بهعنوان کلام آخر حدیثی از امیرالمؤمنین علی (ع) است: "السّائر على غیر بصیرةٍ کالطائر على غیر الطّریقه، لایزیده سرعة الّا بعداً" کسی که در راهی بصیرت و دانش آن را ندارد باشد مثل پرندهای است که در مسیری غیر از مسیر خانه خود پرواز میکند، هرچه سرعت بیشتری داشته باشد با سرعت بیشتری از مقصد خود دور میشود.
و به قول شهید چمران " آن کسی کاری را قبول میکند و به آن تعهد ندارد تقوا هم ندارد."
پس باید عقلانیت در این کشور حاکم شود و خطبندیها و جناحبندیها را کنار بگذاریم تا این کشور با سرعت بیشتری پیشرفت کند.
نظر دهید