• تاریخ انتشار : 1395/08/22 - 10:27
  • تعداد بازدید کنندگان خبر : 13909
  • زمان مطالعه : 1 ساعت و 12 دقیقه

دکتر حسین درگاهی: با دانشجو باید مثل خودش صاف و زلال باشیم

در ادامه سلسله گفت‌وگوهای تاریخ شفاهی دانشگاه با دکتر درگاهی، استاد دانشگاه و رئیس سابق دانشکده پیراپزشکی و همسر گرامی‌شان گفت‌وگو کردیم.

دریافت خلاصه فیلم مصاحبه

مقدمه:
از محله منیریه خاطرات خوبی دارد و گاهی که هوای مدرسه قدیمی‌اش را می‌کند راهش را به دبستان عیسی بهرامی کج می‌کند و چرخی در آن می‌زند.
هنوز هم صدای اذان مسجد فخریه در گوشش طنین‌انداز است؛ چه روزهای خوبی را با پدرش در آن مسجد گذراند. ته‌تغاری خانواده بود و کمی لوس! و مادر نگران اینکه پس از مرگش چگونه می‌خواهد امور زندگی‌اش را بگذراند. قد بلند و لاغراندام او برای رشته بسکتبال ایده آل بود اما یک اتفاق او را از این رشته جدا کرد.
زمانی که رییس دانشکده پیراپزشکی شد این دانشکده هیچ امکاناتی نداشت سختی‌ها را به جان خرید تا آن را سرپا کند. موفقیت‌ها را فقط به خودش نسبت نمی‌دهد و بر روی کلمه «ما» تأکید دارد.
دکتر درگاهی صادق و صمیمی است و راحت می‌شود با او گفت‌وگو کرد تنها اختلاف‌نظر ما رنگ تیم مورد علاقه‌اش بود. او طرفدار پروپاقرص آبی‌هاست.
این گفت و گو در آستانه عید سعید غدیر خم انجام شد و همسر آقای دکتر با وجود سرماخوردگی به وعده خود عمل کرد و با حضورش در مصاحبه، جذابیت آن را دوچندان کرد، به‌خصوص وقتی‌که از نحوه آشنایی و ازدواج خودشان گفتند.

 مطابق گفت‌وگوهای تاریخ شفاهی دانشگاه در ابتدا بیوگرافی کاملی از خودتان بفرمایید؟
من دی‌ماه سال 1334 در تهران متولد شدم. خانه ما در محله منیریه، خیابان میامی، پلاک 56 قرار داشت. دوره ابتدایی را که در آن زمان یک دوره شش‌ساله بود، در همان میدان منیریه، دبستان عیسی بهرامی گذراندم و بعد به علت نقل مکانی که به حوالی میدان رسالت داشتیم سه سال اول دوره متوسطه را در سه‌راه حشمتیه در مدرسه هاشمی و سه سال دوم متوسطه را در دبیرستان خوارزمی گذراندم و بعد از گرفتن دیپلم بلافاصله در کنکور آن زمان سال 53 قبول شدم و به دانشگاه شیراز رفتم و در رشته مدیکال تکنولوژی یا تکنولوژی پزشکی تحصیلم را آغاز کردم. دو سال را در آنجا درس خواندم. در آن زمان دانشگاه شیراز یک دانشگاه انگلیسی‌زبان بود یعنی کلیه دروس به زبان انگلیسی تدریس می‌شد و کلیه منابع درسی به زبان انگلیسی بود غیر از دروس ادبیات فارسی. علاوه بر استادهای امریکایی استادهای ایرانی هم به زبان انگلیسی تدریس می‌کردند. بعد از دو سال به علت دوری از خانواده به تهران انتقالی گرفتم و در دانشگاه ملی سابق یا شهید بهشتی فعلی، ادامه تحصیل دادم و در سال 58 در رشته کارشناسی علوم آزمایشگاهی فارغ‌التحصیل و در همان سال در کنکور کارشناسی ارشد دانشکده بهداشت دانشگاه تهران قبول شدم و بعد از یک سال تحصیل به دلیل انقلاب فرهنگی دو سه سال دانشگاه‌ها بسته بود و پس‌ازآن در سال 62 مجدداً درسم را شروع کردم و در سال 65 از دانشکده بهداشت دانشگاه علوم پزشکی تهران که در آن زمان تازه از دانشگاه تهران جدا شده بود فارغ‌التحصیل شدم. در سال 70 هم در کنکور PhD مدیریت خدمات پزشکی درمانی پذیرفته و بعد از 5 سال در این رشته فارغ‌التحصیل شدم. از سال 70 هم به عنوان عضو هیئت علمی در خدمت دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم و الآن نزدیک به 25 سال است که سابقه خدمت در دانشگاه و در دانشکده پیراپزشکی را دارم.

در مورد زندگی خانوادگی تان بفرمایید چند خواهر و برادر هستید و شغل پدر گرامی چه بود؟
من متولد تهران هستم، پدر و پدربزرگ من هم در تهران متولد شده‌اند. درواقع ما یک خانواده اصیل تهرانی هستیم. اجداد ما در زمان فتحعلی شاه قاجار و عباس میرزا و در زمان جنگ‌های ایران با روسیه در بادکوبه آن زمان و باکوی الآن زندگی می‌کردند. چون بادکوبه در این جنگ‌ها به تصرف روسیه درآمد، مهاجرت کردند و به ایران آمدند و به دلیل قرابت با عباس میرزا به سمت تهران کوچ داده شدند. پدرم در سال‌های جوانی خود و در زمان رضاشاه کار دولتی داشت اما به دلایل شخصی از کار دولتی استعفا داد و در قریه ای که ارث پدری او بود و در اطراف کرج و در نزدیکی ماهدشت فعلی یا مردآباد قدیم قرار داشت شروع به کار کشاورزی کرد و بعد آنجا را توسعه داد. من می توانم بگویم از یک خانواده‌ کشاورز هستم و بالاخره به‌نوعی با فرهنگ روستا آشنایی داریم. تعطیلات من در دوران کودکی و نوجوانی در روستا و با کار کشاورزی و مسائلی از این قبیل کارها ‌گذشت.
شش سال اول دوره ابتدایی را در محله منیریه درس می‌خواندم در یک مدرسه دولتی بنام عیسی بهرامی که خاطرات خیلی خوبی هم از آنجا دارم. بعضی وقت‌ها به محله قدیمی خودم می‌روم برای اینکه هنوز هم مدرسه ما در آنجا دایر است وگاهی به یاد خاطرات کودکی وارد مدرسه می‌شوم که البته هنوز به شکل قدیم آن باقی مانده است و فقط نمای آن بازسازی شده است. کارکنان مدرسه به من شک می‌کنند و می‌پرسند «آقا شما برای چی به اینجا آمدید» و من می‌گویم «من 50 سال پیش اینجا دانش‌آموز بودم و از این مدرسه خاطراتی دارم». معلمین خیلی خوبی داشتم که اسم اکثر آنها یادم نیست، خانم حق‌پناه که معلم کلاس سوم من بود را به یاد دارم و آقای اعرابی مدیر مدرسه، آقای فرزاد ناظم ما که سختگیر هم بود با اینکه جثه نحیفی داشت ولی یک ترکه چوبی همیشه در دست داشت که وقتی به دست دانش آموزان اصابت می کرد بسیار دردناک بود گاهی که شیطنت می کردم و در حیاط مدرسه شلوغ می کردیم، ترکه می خوردم درد آن را هنوز در کف دستم حس می‌کنم بخصوص در زمستان که هوا سرد بود و همه دانش آموزان نیز امکاناتی مثل دستکش و این چیزها را نداشتند، دست‌هایمان از سرماقرمز می‌شد و وقتی چوب می‌خورد واقعاً درد بسیار سنگینی داشت. آقای فرزادلب‌شکری بود و جذبه زیادی داشت. خانه ما در نزدیکی مدرسه قرار داشت و زمانی که در خیابان فوتبال بازی می‌کردیم، وقتی ایشان از دور می‌آمد همه درمی‌رفتیم.
یک خاطره‌ای خدمتتان بگویم؛ سال‌ها قبل در روز اول مهر من سر کلاس رفتم در همین رشته علوم آزمایشگاهی در دانشگاه خودمان. داشتم حضور غیاب می‌کردم چشمم به کلمه «فرزاد» خورد. این اسم به علت چوب‌هایی که از او خورده بودم همیشه در خاطرم مانده بود البته بعداً فهمیدم که این چوب‌ها چقدر در زندگی من فایده داشته و چقدر به نفع من بوده است گرچه الآن تنبیه بدنی ممنوع شده است ولی در آن زمان به‌نوعی معلمان ما این‌طور صلاح می‌دانستند. اسم فرزاد را که دیدم نگاهی کردم به دانشجو دیدم ایشان هم لب‌شکری هستند و چون لب‌شکری حالت ارثی هم دارد کمی دقت کردم و دیدم که خیلی شبیه همان آقای فرزاد، ناظم سابق خودمان است. به او گفتم «شما آقای فرزاد هستید»؟ گفت: «بله»! گفتم: «پدرتان فرهنگی و در آموزش پرورش بودند»؟ گفت: «بله بله استاد»! خیلی هم خوشحال شد که پدر او را شناختم. کلاس که تمام شد آمد پیش من و گفت: «شما پدر من را می‌شناسید» گفتم: «بله چجوری هم می‌شناسم! هنوز مزه ترکه‌هایی که به من زده یادم است». خیلی ناراحت شد و رنگش پرید و گفت: «یعنی چی استاد»؟ گفتم: «هیچی شما به بابا سلام برسان و بگو ما مزه این چوب‌ها هنوز یادمان است» بعد از چند روز دیدم یک آقایی با موهای سپید، قد خمیده و عصابه‌دست به دانشکده آمد و سراغ من را ‌گرفت و دیدم که همان آقای فرزاد بود. ایشان خیلی ناراحت به نظر می آمد و من خجالت کشیدم و خیلی هم عذرخواهی کردم و پیشانی و رویشان را بوسیدم و گفتم: «استاد من منظوری نداشتم، فقط شوخی و شیطنت بود» و در آنجا نشستیم و یک ساعتی با هم گپ زدیم و این خاطره‌ای است که هیچ وقت از ذهنم خارج نمی شود. مدیر دبستان ما هم آقای اعرابی بود که آدمی اصیل و بسیار با شخصیت بود و برخوردهای خوبی که با دانش‌آموزان داشت را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم.


از حال و هوای محله قدیمی‌تان منیریه توضیح بدهید؟
مسجد فخریه در محله امیریه و منیریه معروف است قبل از تحصیل در دبستان و حتی در دوران دبستان خاطراتی خوبی با مرحوم پدرم از آن مسجد دارم، مسجد خیلی معتبر و شلوغی بود، نمازهای جماعت خیلی خوبی حتی در صبح، ظهر و عصر و مغرب و عشاء برگزار می‌شد و من موفق می‌شدم با مرحوم پدرم به آنجا بروم. مرحوم بحرالعلوم و بعد از ایشان آقای علوی که داماد مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی بودند در آنجا نماز می‌خواندند. فضای بسیار معنوی در آن مسجد برقرار بود و صدای مؤذن آن مسجد بسیار صدای دلنشین بود یعنی وقتی سیدعباس می‌آمد در کنار درمسجد می‌ایستاد و اذان می‌گفت با صدای خوبی که داشت، همه را جذب می‌کرد. ما تا کلاس ششم آنجا بودیم و بعد هم چون خانه ما قدیمی شده بود و امکان نوسازی آن نیز وجود نداشت مجبور شدیم ازآنجا نقل‌مکان کنیم و به محله جدیدی برویم در اطراف میدان رسالت که حدفاصل بین نظام‌آباد شمالی و خیابان رسالت و مجیدیه فعلی بود. ما پنج برادر بودیم اینکه می‌گویم بودیم به خاطر این است که یکی از اخوان فوت کرده‌اند، برادر اولم با من بیست سال اختلاف سنی دارد و الآن در آمریکا با همسر، دخترها و نوه‌هایشان زندگی می‌کنند. برادر دوم من فوت کردند. من فرزند آخر خانواده هستم و به‌نوعی ته‌تغاری خانواده! برادر ماقبل من دوازده سال با من تفاوت سنی دارد برادرهای دیگرم در تهران هستند و کارهای دولتی و نظامی داشتند و الآن بازنشسته شدند. من در بین خانواده تنها فردی هستم که شاغلم و به‌نوعی چون ته‌تغاری بودم در خانواده کمی لوس بار آمدم و همیشه مرحوم مادرم می‌گفت: «من همیشه نگران تو هستم که تو چطور بعد از من می‌خواهی زندگی کنی چون یکی باید تو را اداره کند» واقعاً من نازنازی و لوس تربیت شده بودم بعد از ازدواج با همسرم، مادرم که دوسال آخر عمرشان را با ما زندگی ‌کردند، همیشه به همسرم اشاره می‌کردند و به من می‌گفتند: «من خیالم دیگه از تو راحته» و یک ضرب‌المثلی هم داشتند که می‌گفتند: «من دیگه دستم از قبر بیرون نمی‌مونه چون می‌دونم همسرت شما را اداره خواهد کرد و مدیریت می‌کند»! الآن هم واقعاً همین‌طور است.

به ورزش خیلی علاقه داشتید؟
بله زیاد در دوره دبیرستان چه در سه سال اول و چه در سه سال دوم در کوچه های محله امیریه وپشت دانشکده افسری فوتبال بازی می‌کردم، آن زمانی که به محله جدید نقل‌مکان کردیم زمین‌های خاکی در اطراف خانه ما زیاد بود و تیم‌های محلی و مسابقات بین محلات رواج داشت. تیم فوتبال محل ما هم تشکیل شده بود و من هم به‌عنوان عضو تیم محل بودم مربیانی هم بودند و ما را تمرین می دادند. ما در زمین‌های خاکی و زمین‌هایی که قلوه‌سنگ‌های خیلی بزرگی داشت بازی می‌کردیم گاه مجبور می‌شدیم خودمان زمین را تمیز کنیم و قلوه‌سنگ‌ها را کنار بگذاریم که بتوانیم بازی کنیم و یا دروازه بگذاریم و خودمان تور بخریم. بارها پیش می‌آمد که به زمین می‌خوردم و شلوارم پاره می‌شد یا سرم می‌شکست و گاهی اوقات بخیه می‌خورد و خونین‌ومالین به خانه برمی گشتم و همیشه پدر و مادرم نگران بودند. در نظام‌آباد شمالی زمینی بود که همراه با بچه محل ها به آنجا می‌رفتیم در زمین چمن پارک فدک هم همین‌طور و در کوچه خودمان با بچه‌محل‌ها فوتبال بازی می‌کردیم. در آن زمان هم معمولاً آخر بازی دعوا می‌شد که آن موقع رسم بود بخصوص زمانی که تیم یک محله به محله دیگری می‌رفت و در آنجا بازی را می‌برد و تماشاچی‌های آن محله دور زمین ایستاده بودند و طاقت باخت هم نداشتند دعوا و مرافعه می‌شد، من در آن زمان قدبلند ولی لاغراندام بودم و هرکسی من را می‌دید فکر می‌کرد زور من زیاد است خلاصه زوردارها و قلدرهای طرف مقابل می‌آمدند طرف من که دعوا کنند و من هم می‌گفتم: «بابا من قدم بلند است و زوری ندارم» خلاصه حسابی کتک می‌خوردم و از همان زمان کتک‌خور من خیلی خوب شد! عرض کردم که سال هفتم تا نهم را در مدرسه هاشمی درس می‌خواندیم که یک مدرسه دولتی بود در سه راه حشمتیه و فرهنگ آن منطقه و بچه‌هایی که به آنجا می‌آمدند از نظر فرهنگی خیلی شیطان و پرشرو شور بودند و کلاس‌ها خیلی منضبط و مرتب برگزار نمی‌شد و دبیران خوبی نداشتیم برای همین هم بود که متوجه شدم اگر بخواهم از نظر تحصیلی پیشرفت کنم در این مدارس امکانش نیست یعنی اینجا فقط می‌توانستی یک دیپلمی بگیری و دنبال کار بروی و اگر می‌خواستی درس بخوانی باید مدرسه ات را عوض می‌کردی خلاصه به پیشنهاد یکی از برادرانم و با موافقت پدرم من را به مدرسه خوارزمی فرستادند که در میدان بهارستان بود و سه سال آخر دبیرستان را در آنجا گذراندم و فارغ‌التحصیل شدم و دیپلمم را گرفتم. مدرسه ما مدرسه خوبی بود و جزو مدارس خیلی خوب آن زمان محسوب می‌شد و خیلی در موفقیت تحصیلی من تأثیر داشت.

خاطره‌ای هم از آن دوران دارید؟
بله خاطره‌ای دارم که شاید برای شما تعجب‌آور باشد ما کلاس هفتم یا هشتم در دبیرستان دولتی درس تعلیمات دینی داشتیم، روز اول مهر در کلاس بودیم که آقایی آمد و خودش را معرفی کرد و گفت: «من دانشجوی رشته جغرافیای دانشگاه تهران هستم» با ریش تراشیده و به سبک جدید آن زمان لباس پوشیده بود و تیپ او به معلم‌های دینی نمی‌خورد چون معلم‌های دینی آن موقع همه حداقل یک ته‌ریش داشتند و در این زمینه تجربه داشتند و درس‌خوانده بودند. بعد دیدیم این آقا معلم به‌تدریج شروع کرد به درس دادن و تعاریف انحرافی از دین اسلام و زندگی پیغمبر (ص) و برداشت‌های خاصی که نه از پدر مادرمان و نه پای منابر قبلاً شنیده بودیم درست مثل صحبت‌هایی که به طور مثال سلمان رشدی در کتاب آیات شیطانی در خصوص دین اسلام و پیامبر (ص) گفته است. بعداً فهمیدیم ایشان با اینکه مرام مارکسیستی دارد اما تعلیمات دینی ما را درس می‌دهد حالا چطور این فرد با این اعتقادات آمده بود و چطور سیستم آموزش پرورش آن زمان دقت نداشته و یا مثلاً خواسته و ناخواسته، سهواً و عمداً بوده من نمی‌دانم ولی من آمدم منزل و به خانواده گفتم که یک چنین چیزی گفته شده است و آن‌ها هم ناراحت شدند و گفتند: «نه چنین چیزی نباید باشد این‌ها را چه کسی به شما گفته»؟ خلاصه با دوسه نفر از همکلاسی ها رفتیم به مدیر مدرسه گفتیم و او هم خیلی ناراحت شد ظاهراً او را صدا کرده و دعوا کرده بودکه: «شما چرا این حرف‌ها را می‌زنید»؟! روزی که از مدرسه اخراجش کردند و قرار شد معلم دیگری بیاید، خیلی عصبانی بود و آمد سرکلاس به همه ما توهین کرد و من یادم نمی‌رود که به ما گفت: «شما بچه گروهبان هستید بچه گروهبان‌ها»! یعنی در نظر او بچه گروهبان بودن خیلی در سطح پایین جامعه آن زمان قرار داشت بعدازآن هم یک معلم دینی درست‌وحسابی آمد که البته خیلی هم سختگیر بود و ما هرچه می‌گفتیم: «آقا نمره‌ بده»! می‌گفت: «من نمی‌توانم نمره بدهم». به‌هرحال در آنجا به این نتیجه رسیدم که هر کاری سختی‌هایی دارد و اگر ما بخواهیم درست آموزش ببینیم حتماً باید زحمت زیادی بکشیم و درس زیادی بخوانیم، شاید معلم دینی قبلی با آن نحوه تدریسش نمره هم می‌داد ولی سعی می‌کرد مرام، طرز فکر و ایدئولوژی خودش را به ما القاء ‌کند ولی حالا که او نبود و یک فرد مذهبی و متدینی آمده بود بالاخره سختی‌های خودش را داشت و ما باید خیلی تلاش می‌کردیم.

بعد!
 من در دوره دبیرستان نیز ورزش را ادامه می دادم و در کنار فوتبال، بسکتبال را هم شروع کردم چون فیزیک بدن من به بسکتبال خیلی می‌خورد و با دست‌های بلند و پاهای بلندی که داشتم در این رشته هم رشد کردم منتها یک خاطره خیلی بدی برای من پیش آمد. در مسابقات منطقه‌ای عضو تیم منطقه آموزش و ‌پرورشی بودم که مدرسه خوارزمی در آن منطقه قرار داشت. در بازی‌های منطقه ای آموزش پرورش هم که الآن هم برگزار می شود قرعه ما با مدرسه‌ای افتاد که یک بازیکن بسکتبالیست داشت که عضو یک تیم باشگاهی معروف بود و حرفه‌ای این رشته را دنبال کرده بود و عضو تیم ملی هم بود. من گارد رأس بازی می‌کردم و مربی به من گفت که «پسر این را باید خوب مهار کنی زیرا که تنها نقطه قوت تیم مقابل ما این است»! او هم یک فرد حرفه‌ای بود و با تعلیمات و آموزشی که دیده بود خیلی بهتر از من بود و خیلی بهتر از من بازی می‌کرد و خلاصه در آن بازی من نتوانستم او را مهار کنم، باختیم و خیلی مورد شماتت همبازی‌ها و مربی تیم قرار گرفتم و همه کاسه کوزه‌ها سر من شکست و باخت را گردن من انداختند. در همان‌جا از بسکتبال زده شدم و فوتبال را ادامه دادم. وارد دانشگاه که شدم دوومیدانی هم کار کردم چون آن زمان مربی‌های ورزش دانشگاه شیراز آدم‌های کارآزموده‌ای بودند و گفتند بدن شما خیلی به درد پرش ارتفاع، پرش طول و حتی دوهای سرعت می‌خورد، یک دو سالی من در کنار فوتبال ورزش دوومیدانی را هم کار می کردم البته ورزش دوومیدانی را نباید توأمان با فوتبال انجام داد چون شرایط تمرینی آنها با هم فرق می‌کند و یادم است که یک بار که رکوردگیری کردیم، من که وزنم 60 کیلو بود و قدم یک و نود، صد متر را در حدود یازده ثانیه دویدم که این برای من یک خاطره خیلی خوب بود منتها همان‌طور که می‌دانید دوومیدانی، رشته‌ای است که باید خیلی تمرین کرد و با بقیه رشته‌ها خیلی فرق می‌کند زیرا تمرینات انفرادی خاصی دارد و باید زمان و وقت زیادی بگذارید از طرفی درس‌های دانشگاه هم خیلی سخت و به زبان انگلیسی بود و دیگر فرصت تمرین پیدا نمی‌کردم.
خاطره خوبی هم که از آن زمان دارم که اگر دوست داشتید آن را هم بگویم.

بله بفرمایید.

یک دوره مسابقات آزاد فوتبال در دانشگاه گذاشتند و قرار شد دانشجویان تیم هایی تشکیل بدهند من هم با بچه‌های فارغ‌التحصیل دبیرستان البرز هم خوابگاهی بودم که تیمی تشکیل دادیم و اسم آن را اگر اشتباه نکنم، البرز گذاشتیم. چون بازی‌ها یک حذفی هم بود، در اولین بازی با تیم دانشکده ادبیات و علوم انسانی بازی داشتیم که سال قبل قهرمان دانشگاه شده بود. آن زمان آقای جواد طبسی‌نژاد گوینده خبر ورزش تلویزیون در زمان عضو آن تیم بود - الآن گاهی در رادیو صدای ایشان را می‌شنوم - تیمی یک دست و قوی بودند خلاصه نود دقیقه بازی کاملاً یک‌طرفه به سود آنها در جریان بود یعنی فقط آنها حمله می‌کردند و دروازه‌بان ما هرچه می‌زدند می‌گرفت، تقریباً اواخر بازی بود که من در نوک حمله پاس بلندی را که آقای سینا برکشلی - پسر دکتر برکشلی موسیقیدان – دریافت کردم و از وسط زمین فرار کردم و مدافعی که پشت‌سر من می‌آمد سنش از من بیشتر بود و هرچه کرد به من نرسید، وقتی وارد محوطه جریمه شدم مجبور شد که روی من پنالتی کند و این پنالتی را سینا برکشلی گل کرد و ما این مسابقه را هرجور که بود بردیم. به یاد دارم که آن شب خیلی از دانشجوها ما را تشویق کردند و به رختکن ما آمدند چون ما یک تیم قهرمان را برده بودیم در بازی های بعدی یکی دوتا تیم دیگر را هم بردیم و بعد در بازی یک چهارم نهایی بود که اگر اشتباه نکنم به تیم کارکنان دانشگاه شیراز، دانشگاه پهلوی سابق برخورد کردیم که همه آنها استاد و کارمند بودند و خیلی وجهه در دانشگاه داشتند، وارد زمین که شدیم سوت اول را که داور زد فهمیدیم که اوضاع داوری خیلی خوب نیست داور آن‌قدر روی اعصاب همه راه رفت که دو سه نفر از ما از زمین اخراج شدند و طوری شد که تعداد بازیکنان به کمتر از حدنصاب رسید و داور بازی را تعطیل کرد و نتیجه سه صفر به نفع آنها شد.

اگر ممکن است در مورد قسمت دانشجویی بیشتر تعریف کنید و از زندگی خوابگاهی در شیراز توضیح بدهید؟
عرض کردم که من چون ته‌تغاری بودم و تا زمان دانشجویی از خانواده جدا نشده بودم خیلی برایم جدایی سخت بود یادم است که سال اولی که رفتم برای ثبت نام در دانشگاه، سال 53 بود و دانشگاه شیراز ترم تحصیلی را از مرداد شروع کرد چون دو ماه باید زبان می‌خواندیم و به کلاس‌های زبان می‌رفتیم و بعد درس را شروع می‌کردیم. من با مرحوم مادرم با اتوبوس رفتیم شیراز و زمانی رسیدیم که چند روز تعطیل بود و شیراز هم خیلی شلوغ شده بود و اصلاً هتل گیر نمی‌آمد. با ایشان رفتیم در حیاط محوطه امامزاده شاه‌چراغ شیراز و روی زمین تا صبح سر کردیم و بعد آمدیم و من ثبت‌نام کردم و مادرم برگشت تهران و خیلی هم ناراحت بود و گریه می‌کرد چون اولین بار بود که می‌خواست من را تنها بگذارد و برگردد، من با ایشان انس و الفت نزدیکی داشتم و از دوران بچگی در بغل ایشان در مراسم و تکایای ایام محرم و صفر بزرگ شده بودم در آن دو سالی که من آنجا بودم زودبه‌زود می‌آمدم تهران و برمی‌گشتم و دوری از خانواده خیلی برای من سخت بود. در آن سالی که در دانشگاه شیراز پذیرفته شدم دانشجو زیاد گرفته بودند و خوابگاه کم آمد حتی تعدادی از دانشجویان ناراحت شدند و اعتراض کردند و چندتا شیشه امور دانشجویی را هم شکستند، بعد بلافاصله مدیریت آن زمان دانشگاه، آمد و یکسری از هتل‌های بزرگ شیراز را اجاره کرد و تحویل دانشجوها داد تا اینکه بعد کم‌کم اینها را در ساختمان‌های مختلف تقسیم کردند... زندگی خوابگاهی خیلی خوب است منتها به شرطی که آن‌هایی که هم‌اتاقی شما هستند با هم سازگار باشند بالاخره اگر روحیات و فرهنگ یکی دو نفر با شما هماهنگ نباشد خیلی سخت است، الحمدالله در آنجا بچه‌ها اکثراً تهرانی بودند و با هم خوب تا می‌کردیم و درک متقابلی داشتیم و زندگی خوبی بود. دانشگاه هم امکانات خوبی را در اختیار دانشجوها قرار می‌داد.

بعد از دوسال از دانشگاه شیراز به تهران انتقالی گرفتید در ادامه چه شد؟
به تهران که آمدیم، دانشگاه ملی، رشته مدیکال تکنولوژی یا علوم آزمایشگاهی را تازه تاسیس کرده بود در آن زمان دانشگاه ملی، دانشگاه معتبری بود و بعد از دانشگاه تهران رتبه دوم را داشت دو سه سالی که در آنجا بودم استادهای خیلی خوبی داشتم و کلاس و امکانات خیلی خوبی داشت. انقلاب که شد و جو خاصی از سال 58 تا 60 در دانشگاه‌ها وجود داشت، جو خیلی ملتهبی بود یعنی قبل از انقلاب فرهنگی، گروه‌های مختلف سیاسی در دانشگاه فعالیت می‌کردند و اکثراً گروه‌های چپ بودند، می‌خواستند عضو و هواخواه جمع کنند و کارهای تبلیغاتی خیلی زیادی در آن زمان انجام می‌شد اما بچه‌های مذهبی هم کار خودشان را انجام می‌دادند، چالش‌های زیادی وجود داشت تا اینکه انقلاب فرهنگی شد. من در آن زمان کار هم می‌کردم تا سال 64، 65 که فارغ‌التحصیل شدم و رفتم سربازی، دوره سربازی من در زمان جنگ تحمیلی گذشت مأموریت‌های مختلفی داشتیم که در آن زمان می‌رفتیم. بعد از سربازی هم سه بار داوطلبانه به جبهه رفتم و دوبار از طرح یک ماهه پزشکان و پیراپزشکان استفاده کردم و به اهواز رفتم و در سازمان انتقال خون اهواز کار می کردم و یک ماه هم در اواخر جنگ و در زمانحمله عراقی ها در سال 67 داوطلبانه به منطقه رفتم و پس از آن وارد دوره پی‌اچ‌دی شدم و درس را شروع کردم و همزمان در دانشکده پیراپزشکی به‌عنوان عضو هیئت‌علمی با درجه فوق‌لیسانس مشغول به کار شدم.



سرکار خانم شما هم یک معرفی از خودتان بفرمایید و در مورد نحوه آشنایی‌تان با آقای دکتر درگاهی و نحوه خواستگاری از شما توضیح بفرمایید.
بسم‌الله الرحمن الرحیم
با تبریک عید غدیر خم و عید ولایت خدمت شما، من متولد تهران هستم، در رشته بیولوژی دانشگاه تهران تحصیل کردم، بعد از اتمام تحصیلاتم در یک آزمایشگاه مشغول به کار شدم و در آنجا با آقای دکتر آشنا شدم ایشان بعضی مواقع در آنجا بعدازظهرکار یا شب‌کار بودند که همانجا با هم آشنا شدیم و به خواستگاری من آمدند.

اولین بار چگونه مسئله خواستگاری را با شما مطرح یا ابراز علاقه کردند؟
من از ساعت 8 صبح تا 4 بعدازظهر سرکار می‌رفتم. در بیمارستانی که من کار می‌کردم اگر می‌خواستیم مرخصی برویم حتماً باید یک نفر را جای خودمان می‌گذاشتیم. در شیفت بعدازظهر، دوستی داشتم که بچه کوچکی داشت و مدام هم بچه اش مریض بود بنابراین از من خواهش می‌کرد که من جای او بمانم گاهی تا ساعت 8 شب جای او می‌ماندم و یکی از برادرهایم دنبالم می‌آمد. منزل پدری ما در قلهک، خیابان دولت بود که به بیمارستان نزدیک بود ولی باز هم مادرم نگران بود چون تک دختر خانواده بودم و کمی لوس؛ بنابراین مراقب من بودند و یکی از برادرها را دنبال من می‌فرستادند. در روزهایی که برادرانم به آزمایشگاه می‌آمدند دکتر درگاهی خیلی راحت با برادرهایم ارتباط برقرار کرد طوری که آن‌ها دکتر را خیلی دوست داشتند. یک شب یکی از برادرهای من که در دانشگاه آزاد رشته مهندسی عمران درس می خواند، قرار بود دنبالم بیاید که زنگ زد به بیمارستان که «من امشب نمی‌توانم بیایم، آژانس بگیر و برو خانه» دکتر که فهمید گوشی را گرفت و گفت من ایشان را می‌رسانم. من هرچقدر گفتم «نه لازم نیست»! قبول نکردند و خلاصه من را رساندند. به درب خانه که رسیدیم مادرم به دکتر تعارف کردند که به داخل بیاید که البته برایم تعجب‌آور بود که دکتر خیلی راحت آمدند داخل و مادرم برای ایشان چای آوردند و با دیگر برادرهایم آشنا شدند. در آن سال‌ها در منزل ما، ده روز ایام محرم، تمام خانه را سیاه‌پوش می‌کردیم و روضه‌خوانی داشتیم. دکتر درگاهی با دیدن پارچه‌های سیاه سریع به مادرم گفتند که: «چه خوب، مادر من هم مذهبی است و خیلی دوست دارد که به روضه بیاید آیا می‌توانم مادرم را به روضه شما بیاورم»؟ مادرم هم گفتند: «البته چه اشکالی دارد، حتماً»! دیگر از فردای آن روز مادر شوهر من که خدا ایشان را بیامرزد، به روضه می‌آمدند و از همین طریق آشنا شدند و بعد از ایام ماه محرم و صفر بود که مادر شوهرم با مادرم قرار خواستگاری را گذاشتند و مادرم هم مثل الآن نبود که بگویند داماد باید خانه داشته باشد و ویلا داشته باشد و... گفتند: «همین که او اصالت دارد و مؤمن است، نماز می‌خواند و فرد صادق و پاک است و خانواده او هم خانواده خوبی هستند برای من کافی است» این‌طور شد که ما بعد از محرم و صفر نامزد و در بهمن سال 68 ازدواج کردیم.

کمی هم در مورد شخصیت فردی آقای دکتر درگاهی به‌عنوان همسر ایشان توضیح بفرمایید.
دکتر خیلی مهربان و فوق‌العاده آرام است حتی بعضی مواقع ممکن است من عصبانی شوم ولی دکتر خیلی آرام است و این آرامش ایشان خیلی برای من مهم است، علاوه بر مهربانی، خیلی صادق است، اهل دوز و کلک و این‌ها نیست، اصلاً هم اهل غیبت نیست. تمام آشناها و فامیل حتی برادر‌های من، دکتر را بیشتر از من دوست دارند، می‌گویند: «ما احساس می‌کنیم که یک برادر بزرگ‌تر پیدا کردیم» دوستان و فامیل یک ارزش خاصی برای او قائل هستند و همان طور که گفتم اصلاً اهل دوز و کلک، حقه، غیبت، تهمت و اینها نیست خیلی مؤمن و البته اهل نماز اول وقت است بعضی مواقع که شب خوابیدیم، بیدار می‌شوم می‌بینم نیست و نگران می‌شوم، می‌روم می‌بینم در اتاق دیگر دارد نماز شب می‌خواند و از او می‌خواهم که برای من هم دعا کند.

 

آقای دکتر شما هم در مورد ویژگی‌های همسرتان بفرمایید و توضیح دهید که چطور به ایشان علاقه‌مند شدید و انگیزه شما از بردن مادرتان به روضه در خانه همسرتان چه بود؟
بالاخره من به سنی رسیده بودم که باید ازدواج می‌کردم و دیر هم شده بود، پدر که در سال 1358 فوت شد اخوان من هم همه و خانواده تشکیل داده بودند و من در منزل پدری با مادر سال‌ها تنها زندگی می‌کردیم و چون نمی‌خواستم محیط ایشان تغییر پیدا کند و استقلالشان به هم بخورد هر بار که بحث ازدواج پیش می‌آمد من به شکلی سعی می‌کردم شانه خالی کنم البته به خاطر ایشان، ولی به سن و سالی رسیده بودم که دیگر وقتش بود. بالاخره آدم افراد مختلفی را برای ازدواج زیر نظر دارد که آن‌ها را می‌سنجد گاهی خودش فردی را زیر نظر دارد و گاهی از طریق خانواده معرفی می‌شود. مواردی هم که به من معرفی می‌شدند یا جزو اقوام بودند، یا همسایگان یا همکلاسی و همکار بودند و به‌هرحال بین این افراد من ایشان را پسندیدم. من در زمان تحویل شیفت در آزمایشگاه نوبت‌ها با ایشان آشنا شده بودم و در او ویژگی‌های خوبی دیدم اولین ویژگی او اعتقادات و تدین ایشان بود مادر همسرم بانوی مؤمنه‌ای است، پدر همسرم فوت شده بود و اخوانشان احساس خوبی نسبت به من داشتند و من منتظر فرصت بودم که بتوانم موضوع را مطرح کنم البته خود ایشان هم کمابیش از علاقه من باخبر شده بود و می‌دانستند علاقه‌ای وجود دارد که فقط باید مطرح می‌کردم، بالاخره یک فرصت مناسبی گیر آمد و من با اجازه خانواده ایشان در آن شب تاریخی همسرم را به منزل رساندم و تعارف کردند و من هم بدون رو‌دربایستی رفتم داخل و اتفاقاً خواستم سرزده بروم و ببینم در منزل آنها چه خبر است، رفتم و دیدم محیط خانه خوب، ساده و آن چیزی است که باب میل خود من است. بعدازفوت مادرم، چون ما فرزند هم نداریم ایشان برای من هم خواهر و هم مادر و هم یک دوست خیلی خوب و هم همسر است و هم یک همکار خوب! گاهی که کارهای علمی خودم را به خانه می‌برم و تا انجام ‌دهم ایشان به من کمک می‌کند. ایشان به هر شکلی وسایل آسایش مرا در خانه فراهم می‌کند من با خرید برای خانه و مسائلی که بعضی آقایان انجام می‌دهند واقعاً بیگانه هستم اگر از من قیمت نان را بپرسید، واقعاً نمی‌دانم به خانه که می‌روم همه‌چیز آماده است و خدا را شکر که این شرایط را برای من فراهم کرد و من از ایشان واقعاً ممنون هستم. اگر من توانسته‌ام در زندگی پیشرفتی داشته باشم و خدمتی به جامعه بکنم بیشتر آن را مدیون و مرهون ایشان هستم که این شرایط خوب و مناسب را برای من در منزل فراهم می کند.

سرکار خانم یکی از مسائلی که برای مدیران وجود دارد و بخصوص مدیرانی که در دانشگاه ما کار می‌کنند این است که ساعت‌های زیادی را صرف کار و دانشجو می‌کنند، سرکار هستند و خسته می‌شوند، چه توصیه‌ای به همسران مدیران دانشگاهی ما دارید برای اینکه بتوانند درک درستی از شغل همسرشان داشته باشند؟
من توصیه می‌کنم که خانم‌ها تا می توانند صبور باشند، شرایط شوهرشان را در نظر بگیرند. بعضی مواقع دکتر که به خانه می‌آیند می‌روم که چایی بیاورم، این‌قدر خسته هستند که وقتی من چایی را می‌آورم ایشان روی مبل خوابیده است. واقعاً دلم می‌سوزد می‌گویم: ببین از صبح تا حالا چقدر فشار روحی و مشکلات داشته است بنابراین سعی می‌کنم در خانه تا جائیکه می‌توانم آرامش را برای ایشان برقرار کنم به خاطر همین به خانم‌ها می‌گویم که صبور باشند چون خیلی سخت است که شوهر آدم از صبح تا شب سرکار باشد. بعضی وقت‌ها به شوخی آن موقع که موبایل نبود به دکتر می‌گفتم حداقل یک نامه و یا تلگرافی بده! از صبح تا شب می ری و بعد خسته می‌آیی و می‌خوابی ولی خب! کار این‌ها هم سخت است. آدم اگر حساب کند در یک خانه یک عالم کار وجود دارد چه برسد به اداره یک دانشکده با کلی دانشجو و کارمند طبیعتاً خیلی سخت است به خصوص دکتر که تا می‌رسد بساط کیف و کتاب را پهن می‌کند و تهیه مقاله هم که جزو کارهایشان است. همیشه می‌گویم: «بابا این کیف و کتاب و... هووی من هستند».

اختلاف‌نظر هم پیدا می‌کنید؟
اگر که بگویم نه که چنین چیزی نیست، من فکر می‌کنم که دو نفر باید مکمل هم باشند اصلاً نمی‌شود که یک‌جور باشند و یک‌جور فکر کنند ولی خب بالاخره با گذشت طرفین، اختلافات حل می‌شود گاهی ایشان گذشت می‌کند و گاهی من ولی کمتر پیش می‌آید که اختلاف داشته باشیم.

اگر آقای دکتر بخواهند فوتبال نگاه کنند شما به ایشان گیر نمی‌دهید که چرا...؟
ایشان وقتی به خانه می‌رسد یا دارند کتاب می‌خوانند، یا مقاله می‌نویسد، یا فوتبال و اخبار نگاه می‌کنند فقط این سه حالت است.
دکتر درگاهی: همسرم هم استقلالی هستند از همان ابتدای ازدواج.

آقای دکتر درگاهی می‌خواهم برگردیم به دانشکده پیراپزشکی و اینکه چه زمانی وارد شدید و چه زمانی پست ریاست دانشکده را به شما پیشنهاد دادند؟ چه کسی، در چه دوره‌ای و چگونه این پیشنهاد را با شما مطرح کرد و در آن لحظه چه احساسی داشتید؟
من از سال 70 وارد دانشکده پیراپزشکی شدم آقای دکتر عظیمی متخصص ژنتیک که الآن فکر کنم بازنشسته شدند آن زمان رییس دانشکده پیراپزشکی و هم زمان معاون دانشجویی فرهنگی دانشکده پزشکی بودند. در زمان مرحوم آقای دکتر باستان حق که رئیس وقت دانشگاه بودند من درخواست استخدام دادم و آقای دکتر عظیمی هم پذیرفتند. دکتر رضائیان مدیرگروه علوم آزمایشگاهی وقت دانشکده من را می‌شناختند و درواقع من دانشجوی ایشان در دانشکده بهداشت هم بودم و شناخت کافی روی من داشتند. موافقت کردند و من به‌عنوان مربی کار خودم را در آنجا آغاز کردم تا سال 79 من کار اجرایی نداشتم و یک مربی ساده‌ بودم که داشتم درس می‌دادم و هم درس هم می‌خواندم و به‌عنوان استاد مشاور دانشجویان و گاهی هم کارهای آموزشی گروه علوم آزمایشگاهی را انجام می‌دادم. در سال 79 زمانی که آقای دکتر واعظ‌زاده رییس دانشکده بودند (در زمان ریاست آقای دکتر ظفرقندی در دانشگاه) به من گفتند که: «شما بیا و مسئول آموزش دانشکده باش» من هم قبول کردم و یک سال به‌عنوان رئیس آموزش دانشکده مشغول بکار شدم و در سال 80 زمانی که آقای دکتر صدیقی‌گیلانی معاون آموزشی دانشگاه شدند به پیشنهاد آقای دکتر واعظ‌زاده و موافقت آقای دکتر صدیقی‌گیلانی، من به‌عنوان معاون آموزشی دانشکده پیراپزشکی منصوب شدم و تا سال 82 معاون آموزشی دانشکده بودم پس‌ازآن باز بنا به نظر آقای دکتر صدیقی گیلانی به علت اینکه حجم کار اداره آموزش دانشگاه خیلی بالا بود به آموزش دانشگاه مأمور شدم و با آقای دکتر سراجی آموزش دانشگاه را اداره می‌کردیم تا سال 84 که تغییر و تحولات مدیریت انجام شد و آقای دکتر لاریجانی به‌عنوان رییس دانشگاه تشریف آوردند و برای دانشکده پیراپزشکی هم دنبال رئیس جدید می‌گشتند. سیاست هم این بود که این بار فردی از خود دانشکده را انتخاب کنند چون دو رئیس قبلی در دانشکده پیراپزشکی از اعضای خود دانشکده نبودند آقای دکتر عظیمی که عضو هیئت‌علمی دانشکده پزشکی و آقای دکتر واعظ‌زاده هم عضو هیئت‌علمی دانشکده بهداشت بودند در آن زمان من استادیار بودم و از طریق نزدیکان آقای دکتر لاریجانی در دانشگاه به ایشان معرفی شدم. با اینکه آن زمان از نزدیک با ایشان کار نمی‌کردم ولی به ایشان ارادت داشتم و جلساتی را در زمانی که ایشان معاون پژوهشی دانشگاه بودند در جلساتی خدمت ایشان می‌رسیدم. من را معرفی کردند و ایشان هم قبول کردند و من از اول دی 1384 به سمت رئیس دانشکده پیراپزشکی منصوب شدم ضمن اینکه همزمان هم در اداره آموزش دانشگاه انجام وظیفه می کردم و این قضیه تا سال 88 ادامه پیدا کرد. از سال 84 آقای دکتر امامی رضوی معاون آموزشی دانشگاه بودند و بعد هم آقای دکتر کشاورز معاون آموزشی دانشگاه بودند که من بیشتر با آقای دکتر کشاورز کار کردم تا سال 88 که حجم کار هم در دانشکده و هم اداره آموزش دانشگاه خیلی زیاد بود و مثل حالا اتوماسیون اداری وجود نداشت و کارها با دست انجام می‌شد و مراجعه‌کننده‌های زیادی در ستاد مرکزی دانشگاه طبقه هفتم داشتیم، مراجعات مختلف دانشجویی به‌قدری زیاد بود که دیگر کشش نداشتم این بود که در سال 88 با آمدن دکتر دولت‌آبادی از دانشکده داروسازی و آشنایی ایشان با سیستم من نیز با اجازه دکتر کشاورز عذرخواهی کردم و از سال 88 تا سال 92 فقط در دانشکده پیراپزشکی بودم. آن‌ زمان، اینقدر حجم کار زیاد بود که یک بار نام من و حاج‌خانم حج عمره درآمده بود حتی ثبت‌نام کرده بودیم، همین‌که می‌خواستم به دکتر کشاورز بگویم که: «آقای دکتر ما قرار است از فلان روز برویم حج عمره»! فکر کنم مهر و آبان سال 85 یا 86 و اوج شلوغی‌های آنجا بود و دکتر کشاورز چون بحث مکه و حج بود حرفی نزدند ولی از نگاه ایشان متوجه شدم که خیلی نگران شدند چون واقعاً رها کردن آموزش دانشگاه در آن برهه زمانی خاص و رفتن من به مکه، اداره کردن کارها را خیلی سخت می‌کرد این بود که من از نگاه ایشان متوجه شدم که نگران شدند شب که به خانه آمدم با خانم مشورت کردم و گفتم: «بالاخره من باید بین حج و کار یکی را انتخاب کنیم» استخاره کردیم و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که کار مردم و کار دانشگاه واجب‌تر است و نباید کار را کنار گذاشت این بود که حاج‌خانم رفتند و من ماندم. این را گفتم برای اینکه بدانید حجم کار در آن زمان خیلی زیاد بود.
سال 89 با قضیه ادغام برخورد کردم که خودش داستان دیگری دارد سال 92 هم بحث انتزاع دانشگاه علوم پزشکی تهران از علوم پزشکی ایران پیش آمد و من اول بهمن 92 دانشکده را تحویل رئیس جدید دادم و الآن به‌عنوان مدیرگروه رشته مدیریت در دانشکده پیراپزشکی مشغول هستم و یک همکاری هم با آقای دکتر عرب خردمند در مرکز آموزش ضمن خدمت کارکنان نظام سلامت کشور دارم.


آقای دکتر در آن 8 سال (84 تا 92) و در زمان ریاست شما در دانشکده چه پیشرفت‌هایی اتفاق افتاد؟

همان‌طور که می‌دانید دانشکده پیراپزشکی سال 70 تأسیس شد و امکانات خیلی کمی داشت ما کارمان را با دو اتاق شروع کردیم؛ دو اتاقی که در انتهای سالن شهدای دانشکده پزشکی یعنی درست در ضلع شرقی آن قرار داشت یکی از اتاق‌ها اتاق آموزش بود و در اتاق دیگر هم رئیس دانشکده می‌نشست حتی اتاقی که استادها بتوانند در آنجا بنشیند و یک چایی بخورند نداشتیم و من یادم است که استادهایی که آنجا با هم کار می‌کردیم، در آبدارخانه می‌نشستیم و بین کلاس‌ها یک چایی می‌خوردیم. خدا رحمت کند خانم شیخان که اواخر کارشان هم بود خیلی از ما پذیرایی می‌کرد. سال 70 که ساختمانی که الآن مرکز تحقیقات قرآن و عترت است و در خیابان فردانش قرار دارد را به دانشکده پیراپزشکی دادند که محل ستادی دانشکده شد. آمدیم به این ساختمان و به‌هرحال هیئت‌علمی‌ها و قسمتی از ستاد دانشکده آنجا بود اما کلاس‌ها همچنان در دانشکده پزشکی تشکیل می‌شد. ریاست دانشکده که عوض شد و آقای دکتر واعظ‌زاده آمدند، آقای دکتر ظفرقندی با حفظ این ساختمان یک ساختمان دیگری در تقاطع خیابان پورسینا و 16 آذر به دانشکده دادند که الآن دیگر جزو پارکینگ شده است. آنجا هم یک ساختمان مسکونی بود خیلی امکانات خوبی نداشت کلاس‌ها خیلی کوچک بود ولی باز از هیچی بهتر بود تقریباً چند سال بعدازآن این ساختمانی که الآن دانشگاه بهداشت در ضلع شمالی خیابان پورسینا و روبروی ساختمان اصلی دانشگاه بهداشت دارد را به پیراپزشکی دادند که نسبت به قبل بهتر بود کلاس‌ها وضعیت مناسب‌تری داشت و ما تا قبل از ادغام آنجا بودیم یعنی کلاس‌ها آنجا تشکیل می‌شد و ساختمان قدیمی را هم داشتیم تا قضیه ادغام پیش آمد که داستان‌ خودش را دارد. دانشکده پیراپزشکی در بین دانشکده‌های مشابه در سایر دانشگاه ها خیلی جوان است و نسبت به دانشکده‌های مشابه خود قدمت کمتری دارد، دانشکده‌های پیراپزشکی دانشگاه‌های دیگر مثل شهید بهشتی، ایران و یا حتی تبریز، شیراز و اصفهان را اگر مطالعه کنید می‌بینید سابقه بیشتری از ما دارند و بعضی از آنها حتی از قبل از انقلاب هم فعال بودند. ما در سال 70 کار خود را با سه رشته کاردانی شروع کردیم و بعد از 25 سال در وضعیت فعلی در خدمت دانشگاه هستیم. من عمدتا از کلمه «ما» استفاده می‌کنم که بدانید اگر موفقیتی به دست آمده است حاصل زحمات همه همکاران ما، اعضای هیئت‌علمی، مدیران گذشته و وقت دانشکده و کارکنان شریف دانشکده است. در حال حاضر دانشکده پیراپزشکی دارای شش مقطع کارشناسی ارشد و 4 رشته پی‌اچ‌دی است و فضای فیزیکی آن نسبت به قبل خیلی بهتر شده است، اگرچه هنوز کمبودهایی وجود دارد. بعد از انتزاع، ساختمان طب سنتی در کوچه فردانش به دانشکده داده شد و همین‌طور ساختمان ابوریحان سابق را اگرچه ممکن است نیازهایی وجود داشته باشد ولی وضعیت فضای فیزیکی نسبت به قبل از ادغام خیلی بهتر شده است. آن زمان من یادم است که در شروع کار سه گروه آموزشی داشتیم ولی الآن 8 گروه آموزشی در دانشکده داریم. همه ما آن زمان در دانشکده پیراپزشکی مربی بودیم. سال 72 بود که یک استادیاری که از خارج آمده بود به ما اضافه شد، ما همه به او نگاه می‌کردیم که ببینیم استادیار چه جور آدمی است چون خیلی برایمان جالب بود اما الآن اگر شما نگاه کنید اکثر اعضای هیئت‌علمی ما یا در مرتبه استادی و یا در مرتبه دانشیاری هستند خیلی کم درگیر استادیار و مربی داریم، هرم اعضای هیئت‌علمی دانشکده خیلی خوب شده و در این چند سال ارتقاء پیدا کرده است. ما الآن دارای دو مرکز تحقیقات هستیم و یک مرکز تحقیقات هم پیشنهاد شده و در حال پیگیری است تا اینکه تصویب شود، یک مجله فارسی داریم با یک قدمت ده ساله به صورت دوماهنامه و یک مجله انگلیسی که الآن دنبال آن هستند که بتوانند ایجاد کنند، قبولی‌های خیلی خوبی از مقطع کارشناسی در رشته کارشناسی ارشد و دکتری داریم. دانش آموختگان رشته های کارشناسی ما عمدتا جزو ده نفر اول رشته های کارشناسی ارشددر سطح وزارت بهداشت هستند در این سال ها جوایز خیلی خوبی توانسته ایم از دانشگاه بگیریم. جوایزی که مربوط به جشنواره عملکرد دانشگاه بود، جوایز مالی اداری، پشتیبانی، جوایز آموزشی و جوایزی در زمینه نوآوری به دست آوردیم ما برنامه‌های راهبردی در دانشکده داریم و چهار دوره زمانی برنامه راهبردی از سال 80 تا 84، 84 تا 88، 88 تا 92 و 92 تا 96 که الآن برنامه راهبردی چهارم ما است. در دو دوره، دانشجوی نمونه کشوری از مقطع کارشناسی داشتیم که در نوع خود خیلی جالب است دو دوره دانشجوی نمونه شاهد و ایثارگر داشتیم باز از مقطع کارشناسی توسعه پژوهش در مقطع کارشناسی انجام شد که در نوع خود نوآوری محسوب می شود. ما الان دانش آموخته های کارشناسی داریم که بیش از 10 مقاله چاپ شده در مجلات معتبر داخلی و خارجی دارند. پیشرفت‌های خیلی خوبی در این 25 سال اتفاق افتاد و ما توانستیم خیلی زود پیشرفت کنیم. شتاب رشد علمی و آموزشی ما در دانشکده پیراپزشکی خیلی خوب بود یعنی ما خیلی زودتر از دانشکده‌های پیراپزشکی دانشگاه‌های دیگر توانستیم به قله برسیم اگرچه خیلی کار داریم. الآن امکانات بیشتری می‌خواهیم، اگر چه تلاش بیشتری باید بکنیم ولی به نظرم ما در این بیست‌وپنج سال با کمک همه دوستان و همکارانی که در چهار مقطع مدیریتی از سال 70 تا 77، 77 تا 84، 84 تا 92 و 92 تا الآن که مدیریت جدید است پیشرفت‌های خیلی خوبی را به دست آوردیم اخیراً هم آقای دکتر جعفریان ریاست محترم دانشگاه تشریف آوردند و یک بازدیدی از دانشکده پیراپزشکی داشتند و با اعضای محترم هیئت‌رئیسه دانشگاه آنجا جلسه‌ای برگزار کردند و در خبرها خواندیم و در فرمایشاتشان هم من شنیدم که از دانشکده پیراپزشکی راضی هستند و این تلاش 25 ساله‌ای که همه همکاران، اعضای هیئت‌علمی، کارکنان و حتی دانشجویان این دانشکده انجام دادند و نیز مدیران این دانشکده در مقاطع مختلف انجام داده‌اند الآن به ثمر رسیده است و من رضایت را در چهره ایشان می‌دیدم که خوشحال هستند که دانشکده پیراپزشکی الآن در این شرایط قرار دارد.


آقای دکتر این سیستم جدید نظرخواهی از اعضای هیئت‌علمی برای انتخاب رئیس دانشکده ازنظر شما چه مزایا و چه معایبی دارد و آیا موافق این طرح هستید؟
این‌که اصل انتخاب و اصل مشارکت چیز خوبی است تردیدی نیست. شک نکنید که بالاخره وقتی تعدادی بیایند یک نفر را به‌عنوان مدیر خودشان یا رئیس خودشان انتخاب کنند از او حمایت می‌کنند. اگر انتصابی باشد خب یکسری موافق و یکسری مخالف هستند موافقین همراه‌اند و مخالفین ممکن است آنچنان که باید و شاید همراهی نکنند اما وقتی سیستم، سیستم مشارکتی باشد و انتخاب در کار باشد بالاخره چه آنهایی که رأی دادند و چه آنهایی که رأی ندادند اصول اولیه مردم‌سالاری یا دموکراسی حکم می کند: «الآن شما باید تبعیت کنید چون در یک رأی‌گیری این کار انجام شده است» به نظر من اصل کار خیلی خوب است یعنی انگیزه را در اعضای هیئت‌علمی بالا می‌برد و مشارکت را خیلی زیاد می کند. در سال 92، آقای دکتر جعفریان در یکی از جلسات شورای دانشگاه به ما که مدیر وقت آن زمان بودیم گفتند که: «شما هم می‌توانید کاندیدا شوید یعنی منعی برای نامزد شدن شما نیز وجود ندارد» منتها خود من دیدم برای کاندیداشدن شرایط مناسب نیست و شاید صلاح براین باشد که بعد از 8 سال و بعد از تلاش‌هایی که بنده و کسانی که پیشتر از بنده انجام دادند فرد جدیدی بیاید که از خانواده پیراپزشکی است و کار را با همین روشی که به‌صورت انتخابی است شروع کند منتها می‌دانید دموکراسی هم بدون آفت و عیب نیست یعنی شما در کشورهای بزرگ دنیا هم که داعیه دموکراسی را دارند نگاه کنید می‌بینید آنها هم یک مشکلاتی در درون نظام دموکراتیک خود دارند و این جزو ماهیت دموکراسی و و مردم‌سالاری است و ممکن است این تصور پیش بیاید که چون این فرد منتخب است. طبیعتاً این فرد منتخب، باید به شکلی عمل کند که رضایت همه را جلب کند اما یک وقت‌هایی رضایت کسب کردن یا اثربخشی داشتن با کارایی ممکن است مقابل همدیگر قرار بگیرند البته همیشه هم این‌طور نیست یعنی شما می‌توانید هم اثربخشی داشته باشی و رضایت دانشجو، استاد و هیئت‌علمی را هم جلب کنید و هم بتوانید کارتان را به صورت کارآمد جلو ببرید گاهی وقت‌ها هم این دو با هم قابلیت انجام مناسب ندارد یعنی یک وقت‌هایی شما می‌بینید به شما رأی دادند و یا باید چهار سال دیگر به شما رأی بدهند بنابراین مجبور هستید یک جاهایی کوتاه بیایید و یک جاهایی نرمش‌ها و انعطاف‌هایی نشان بدهید که این با اصل کارایی ممکن است یک مقدار منافات داشته باشد که البته این عیب از اصل کار نیست بلکه حواشی قضیه است. بعداً من متوجه شدم آقای دکتر جعفریان و اعضای هیئت رییسه دانشگاه این مشکل را هم اصلاح کردند یعنی به دفعات گفته شد که: «صرفاً این نیست که چون به آن‌که رأی می‌دهند باید انتخاب شود ما فاکتورهای دیگری را هم برای انتخاب رئیس دانشکده غیر از رأیی که داده می‌شود در نظر می‌گیریم» کمیته‌ای تشکیل شد و آن کمیته رزومه نفراتی که معرفی می‌شوند را بررسی می‌کند و از داخل آن یک نفر را انتخاب می‌کنند. من درمجموع اینکار را مثبت می‌بینم و اگر چه فکر می‌کنم این قضیه ممکن است حواشی نیز داشته باشد. لذا یک مقدار بستر فرهنگی می‌خواهد؛ باید اجازه بدهیم کار جلو برود و چند دوره این کار انجام شود تا به‌تدریج نهادینه شود حالا چون این بار اولین دوره است که انجام شده است یک مقدار ممکن است دیدگاه‌های مخالف هم در این زمینه وجود داشته باشد ولی ما اگر یک بستر فرهنگی مناسب‌تری را ایجاد کنیم و فرهنگ‌سازی بهتری را انجام دهیم و برسیم به اینکه «آقا اگر قرار است من به به‌عنوان عضو هیئت‌علمی به شما به عنوان رییس دانشکده رأی دهم دیگر نباید از شما انتظارات غیرمعقول و غیرمنطقی داشته باشم» چه کسی که رأی داده و چه کس که رأی نداده است باید تابع آن سیستم و تابع قانون باشد تا زمانی که آن دوره تمام ‌شود که فکر می‌کنم به‌مرورزمان این وضعیت بهتر خواهد شد.

آقای دکتر ارتباط شما با دانشجویان به چه صورت است چه زمانی که رئیس دانشکده بودید و چه الآن که سمتی ندارید؟
حاج‌خانم هم می‌دانند که من ارتباط خیلی نزدیکی با دانشجویان و همکارانم دارم یعنی چه از طریق گفتگوهای رودررو، چه از طریق تلفن، چه از طریق پیامک و تلگرام که گاهی وقت‌ها حاج‌خانم به من شک می‌کند! من نمی توانم پاسخگوی دانشجویان و همکارانم نباشم بخصوص برای نسل جوان و برای اینکه آن‌ها که ما را یک الگو می‌بینند ما واقعاً باید به‌صورت عملی این کار را انجام بدهیم. جواب دانشجویان را ندادن، بداخلاقی و بداخمی کردن یا تحویل نگرفتن آنها اثرات بدی در روحیه دانشجویان می‌گذارد. من یادم است که از اول دوران کاری تمام تلاشم این بود که چه زمانی که کار اجرایی داشتم یا نداشتم بتوانم مشکل دانشجو را به هر صورت ممکن حل کنم و ارتباط خوبی با آن‌ها برقرار کنم. الآن هم ارتباطم خیلی خوب است خودم احساس می‌کنم که وقتی با دانشجو صحبت می‌کنم و سرکلاس می‌روم آرامش دارم حتی در سخت‌ترین روزهایی که من کار اجرایی داشتم وقتی به کلاس می‌رفتم آرامش پیدا می‌کردم یعنی بیشترین آرامش من زمانی است که در کلاس هستم و با بچه‌ها صحبت می‌کنم و درس می‌دهم. یک وقت‌هایی هم آنها کامنتها و نقطه نظراتی دارند که درکلاس به من انتقال می دهند. آن زمانی که رییس دانشکده بودم دوست داشتم که کلاس‌های بیشتری بروم چون ارتباطم با دانشجو بیشتر می‌شد. ارتباط را شما می‌توانید پشت درهای بسته یا باز اتاق مدیریت خود با دانشجو داشته باشید اما یک وقتی هم هست که شما می‌توانید این ارتباط را در کلاس یا در فیلد داشته باشید که موثرتر است. آن ارتباطی که در کلاس دارید غیررسمی است و خیلی موثرتر می‌توانید ارتباط‌ ایجاد کنید و شنونده خوبی باشید و حرف‌های خود را راحت‌تر بزنید. یک مقدار جو اتاق و میز ممکن است آدم را بگیرد ولی وقتی شما که به‌عنوان یک معلم سر کلاس می‌روید خیلی راحت‌تر می‌توانید با این‌ها ارتباط برقرار کنید خیلی وقت‌ها شده شب‌ها سؤالی دارند مثلاً می‌پرسند: «استاد فصل سه این پایان‌نامه را چکار کنیم»؟ حالا من اگر آن موقع هم گرفتار باشم جوابش را می‌دهم و مثلاً می‌گویم: «فردا تماس بگیرید یا مثلاً فلان ساعت به دفتر کارم تشریف بیاورید»!

آیا برای نمره درخواستی دارند؟
درخواست برای نمره که همیشه وجود دارد چون بالاخره نمره دوطرفه است چون آموزش فرآیندی دوطرفه است؛ «یاددهی و یادگیری»! کسی که یاد می‌گیرد مطالباتی دارد و کسی که یاد می‌دهد روشی دارد من از چانه‌زنی برای نمره خیلی ناراحت نمی‌شوم خیلی وقت‌ها بچه‌ها می‌گویند: «آقا نمره ما باید این باشد» و تقاضای تجدید نظر دارند. آن وقت خیلی راحت ورقه ایشان را درمی‌آورم نشان می‌دهم و می‌گویم: «خودتان بروید حساب کنید» و بعد متوجه می شوند که نمره واقعی خودشان است، می‌گویند «خب حالا می‌شود شما کمی ارفاق کنید» من می‌گویم: «چشم»! البته نه در حد افراط آن، چون یک وقت‌هایی است که واقعاً یک دانشجویی درس نمی‌خواند و باید یک‌جور دیگری با او رفتار کرد اما من سختگیری خیلی زیادی که بخواهد باعث تنش روحی و استرس روحی روانی برای دانشجو باشد را انجام نمی دهم یا سعی می‌کنم این‌طوری نباشد و حتی در جلسات امتحان هم اکثراً سعی می‌کنم حضور داشته باشم، آن‌ها سؤالات و مشکلاتی دارند که بالاخره حضور استاد به آن‌ها آرامش خاصی می‌دهد و این‌طور که می‌شنوم و دانشجویان در برخورد با من می‌گویند: «شما همیشه راه‌حلی برای ما دارید یعنی حتی اگر هم مثلاً این درخواست نمی‌تواند انجام شود شما یک راه‌حلی جلو پای ما می‌گذارید که ما بتوانیم برویم و پیگیری کنیم» و تلاش من هم این است. در واقع همه اینها را مثل فرزندان خودم می‌دانم و همیشه سعی می‌کنم احساس مسئولیت بیشتری نسبت به آنها داشته باشم.

در این دوره 8 ساله که رئیس دانشکده بودید اگر خاطره خوب و احیاناً خاطره تلخی داريد برای ما بفرمایید.
در دوره 8 ساله ریاست دانشکده، خاطرات تلخ و شیرین زیادی در ذهن من وجود دارد ولی من خودم فکر می‌کنم که کار اجرایی را نمی‌شود با خاطره عجین کرد، در زندگی شخصی شما خاطرات زیاد دارید مثلاً ازدواج، تولد بچه، فارغ‌التحصیلی و خرید خانه و غیره ولی در کار اجرایی حوادث تلخ و شیرین و فعل‌وانفعالات زیاد داریم اگر قرار باشد که شما همه آن‌ها فکر شما را درگیر کند دیگر به کارهای فردایتان نمی‌رسید یعنی شما باید بتوانید مشکل را همان‌جا و در همان زمانحل کنید و تمام تلاش خود را به‌موقع انجام بدهید و بعد هم دیگر فراموش کنید یعنی دیگر به آن فکر نکنید که شما را آزرده کند. اگرچه در بعضی مواقع صندوقچه خاطرات به صورت یک تجربه در آینده به درد شما می خورد.

شاید هم ابعاد آن بزرگ نبوده است که ...!
نه ابعاد بزرگ هم داشتیم مثلاً در زمان ادغام خیلی چالش داشتیم اما اینها طوری نیستند که بخواهد برای همیشه روی ذهن من بماند و یا احساس بدی در وجود من داشته باشد. خاطره خوب هم هست بنده سال 87 بود که به عنوان پرکارترین کاربر اتوماسیون دانشگاه شناخته شدم و از آقای دکتر لاریجانی جایزه گرفتم. من فعال‌ترین کاربر دانشگاه در سیستم اتوماسیون بودم یعنی نامه‌های وارده، خارجه، امضا شده، ارجاع شده و ارجاع داده شده به من را بررسی کرده بودند. خب این جایزه برای من احساس خیلی خوبی ایجاد کرد چون نشان می‌داد که من ازنظر فعالیت در دانشگاه جزو اولین‌ها هستم ولی اینها چیزی نیست که آدم را خیلی به خودش مشغول کند، وظیفه است که مهم است و اینکه شما بتوانی وظیفه‌ خودت را به نحو احسن انجام بدهید. من همیشه نه برای به دست آوردن پست یا مسئولیتی با کسی رقابت می‌کنم و نه برای از دست ندادن آن! رقابت من از زمانی شروع می‌شود که مسئولیتی را به من بدهند تا زمانی که آن مسئولیت را از من بگیرند. در این دامنه زمانی 8 سال به عنوان رییس دانشکده حداکثر تلاش خودم را کردم تا با کسانی که با من احساس رقابت می‌کردند حالا در هرجایگاهی که بودند بتوانم جلوتر از آنها باشم یعنی یک رقابت شرافتمندانه و منصفانه و فکر می‌کنم موفق هم بوده‌ام اما در به دست آوردن این مسئولیت یا از دست ندادن آن با کسی نه رقابتی داشتم و نه چالشی چون فکر می کنم این مسئولیت ها امانت خدایی هستند و بس

استاد من چند تا کلمه می‌گویم و شما در قبال آن کلمه‌ای یا جمله و احساس خود را در قبال آن بفرمایید.
دکتر هاشمی وزیر بهداشت: انسان شجاعی هستند
دکتر لاریجانی: پرکار و خوش‌فکر
دکتر جعفریان: تحلیل‌گر خیلی خوب
دانشکده پیراپزشکی: خانه دوم من
دکتر صفدری: همکار قدیمی من.

آقای دکتر کمی هم در مورد تألیفات و تعداد مقالات خودتان توضیحی بفرمایید.
من فکر کنم حدوداً 150 تا مقاله یا بیشترداشته باشم و چیزی حدود 20  کتاب که حاصل کار پژوهش من در این چند سال بوده است. یکی از افرادی هستم که طرح های پژوهشی زیاد دارم یعنی خود همکاران پژوهش این را می گویند چون من طرح‌های به قول خودم مینی طرح، یعنی طرح‌هایی با هزینه‌های خیلی پایین ارائه می‌دهم چون بیشتر طرح‌ها در زمینه رشته‌های مدیریت و بین رشته‌ای است، در این زمینه‌ها فعالیت دارم همیشه یکی از کسانی بودم که در دانشکده بیشترین میزان تدریس را به عهده داشتم درواقع خیلی تدریس را دوست دارم و در کارهای فرهنگی هم تا آنجایی که توانستم با نهادهای مختلف و قسمت‌های مختلف دانشگاه همکاری داشته و دارم یعنی به‌عنوان یک عضو هیئت‌علمی سعی کردم وظایفی که به عهده بنده است چه در حیطه آموزش، چه پژوهش، چه حوزه‌های فرهنگی، دانشجویی و مشاوره، نقش خوبی را ایفا کنم.

آقای دکتر مهم‌ترین جوایز یا تقدیرنامه‌هایی که در مدت کاری‌تان دریافت کردید کدامها بوده است؟
من اولین جایزه‌ای که از دانشگاه گرفتم سال 77 یا 78 در اولین دوره جشنواره ابن‌سینا بود.

در کدام بخش آن جایزه گرفتید؟
آن موقع هنوز جشنوراه ابن سینا محوربندی نشده بود و از هر دانشکده یک نفر معرفی می‌شد و بعد یک رقابت درون جشنواره ای هم صورت می‌گرفت. آن زمان من استادیار برگزیده شدم و از دست مرحوم آقای دکتر حبیبی که معاون رئیس‌جمهور بودند تندیس جشنوراه را گرفتم در همین تالار ابن‌سینا، این جایزه‌ای بود که خیلی من را خوشحال کرد زیرا قبل از آن جایزه‌ای در دانشگاه نداشتم. البته تا دلتان بخواهد کارت آفرین، صدآفرین و هزار آفرین در مدرسه دارم! جوایزی هم به خاطر نوآوری در آموزش گرفتم که آن هم برای من خیلی شادی آور بود، دو بار هم جایزه‌ حوزه مدیریت مالی، خدمات مدیریت مالی و اداری را در دانشکده پیراپزشکی و در جشنواره ارزیابی معاونت توسعه گرفتم آنها هم جایزه خیلی خوبی بودند، شما اگر در حوزه مدیریت مالی جایزه بگیرید نشان می‌دهد که خیلی خوب خرج کردید یعنی نه خیلی افراط و نه خیلی تفریط کردید و به قول آقای دکتر رحیم نیا «همیشه در منطقه سبز قرار دارید» اینها هم برای من خیلی جالب بود. آن موقع من رییس دانشکده بودم اعتبارات در دانشکده خیلی خوب نبود به ویژه در زمان ادغام و با اینکه ما دو دانشکده شده بودیم الآن هم خیلی خوب نیست ولی شاید الآن خیلی بهتر از قبل باشد. ما با حداقل منابعی که داشتیم باید بیشترین خدمات را ارائه می‌کردیم و من یادم است که هر وقت به آقای دکتر رحیم نیا می‌رسیدیم از ما تعریف می‌کرد و می‌گفت: «شما هنوز در منطقه سبز هستید» تلاشمان هم این بود که این محدودیت به همکارانمان خیلی لطمه وارد نکند و سعی ما هم این بود که کارها روی روال عادی خودش جلو برود و فکر کنم یک جایزه هم ما در جشنواره نوآوری گرفتیم در سال 90، 91 و یک جایزه هم آقای دکتر لاریجانی به‌عنوان بازیکن اخلاق تیم فوتبال در یکی از جشنواره‌های ورزشی به من دادند.

دوستان صمیمی شما در دانشکده و دانشگاه چه کسانی هستند؟
همکارانی که من با آنها ارتباط کاری نزدیکی دارم همکاران گروهمان هستند که الآن آقای دکتر موسوی، آقای دکتر فیاض‌بخش، آقای مهندس عباسی‌مقدم، آقای دکتر رحمانی که از دانشجویان دانشکده پیراپزشکی بودند و در حال حاضر به عنوان هیئت‌علمی دانشکده هستند در مجموع با همه همکاران هیئت علمی و همچنین دیگر کارکنان دانشکده ارتباط خوب و صمیمی دارم، خارج از صحنه کاری من متاسفانه دوست صمیمی ندارم که در واقع یکی از عیب‌های من محسوب می شود، حاج‌خانم می‌دانند معاشرتی یا رفت و آمدی با کسی ندارم اگر هم باشد رفت‌وآمد خانوادگی است با اقوام خودم یا حاج‌خانم! نمی‌دانم این رفتار عیب است یا حسن است ولی واقعاً رفیق صمیمی ندارم یعنی فکر کنم جای همه اینها را حا‌ج‌خانم پر کرده‌اند.

غذای مورد علاقه شما چیست؟
غذای موردعلاقه من؛ لوبیاپلو، چلوکباب که غذای خاص همه ایرانی‌ها است و آلبالوپلو.

همسرتان کدام غذا را بهتر درست می‌کنند؟
همه آن‌ها را! دست‌پخت ایشان خداوکیلی خوب است. ایشان بعد از ازدواج دیگر کار نکردند یعنی در این 27 - 28 سالی که با هم ازدواج کردیم خانه‌دار هستند تمام انرژی، وقت و مهارت خود را غیر از فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی که دارند در منزل هستند و از این نظر خیالم راحت است.

سرکار خانم! آقای دکتر را چه چیزی عصبانی یا ناراحت می‌کند؟
معمولاً چیزی ایشان را ناراحت یا عصبانی نمی‌کند ولی خب بی‌نظمی! از بی‌نظمی، خوششان نمی‌آید دوست دارند همه‌چیز منظم و سر ساعت باشد و بدقولی کمی ناراحتشان می‌کند ولی در کل خیلی آدم آرامی است.

زمانی که ایشان ناراحت هستند شما چطور ایشان را روی مود معمولی برمی‌گردانید؟
من سعی می‌کنم که اولاً با آرامش رفتار کنم و زیاد با ایشان کل‌کل نکنم بعد هم که غذای موردعلاقه ایشان را درست می‌کنم و کمی با او دوستانه حرف می‌زنم، آرام می‌شود.

در خانه شما حرف اول را چه کسی می‌زند؟
حرف اول را دکتر می‌زند.

آقای دکتر همین‌طور است؟
 خودتان حدس بزنید دیگر وقتی شما در منزل نیستید و همه اختیارات دست خانم است معلوم است که حرف اول را من می‌زنم ولی حرف آخر را ایشان می‌زنند.

من سؤالی که از همه مهمانانی که اینجا می‌آیند می‌پرسم این است که اگر دوباره بخواهند برگردند و زندگی کنند آیا همین مسیر را انتخاب می‌کنند و آیا شما در این مسیری که داشتید اشتباهاتی احیاناً داشتید و یا چیزی می‌خواستید که به آن نرسیده‌اید.
من فکر می‌کنم الآن در شصت‌سالگی اگر که به من فرصت داده می‌شد که دوباره متولد شوم و دوباره شروع کنم این کار را انتخاب می‌کردم چون شغل شریفی است یعنی الآن بنده نمی‌توانم یک میخ به دیوار بکوبم تنها هنرم این است که بتوانم درس بدهم، مقاله و کتاب بنویسم. معلمی شغل شریفی است چون کاری معنوی است، معلمی شغل انبیاء است، چالش هایی که در دیگر مشاغل وجود دارد در حرفه ما نیست. کار ما کار مقدسی است و بار گناهان آدم در این کار کمتر است، آدم ارتباط‌های معنوی بیشتری با افراد دارد و یکی دو کلمه ای را که یاد گرفته می‌تواند به دانشجویان خود انتقال دهد بالاخره این‌ها در فرهنگ ارزشی، معنوی و دینی ما اهمیت دارد و فکر می‌کنم متناسب با روحیات من است شاید اگر من کار دیگری داشتم خیلی با روحیات من سازگار نبود.

آقای دکتر شما در کودکی با پدر مسجد می‌رفتید و با مادر گرامی‌تان به مراسم روضه می‌رفتید و درواقع یک زمینه مذهبی دارید می‌خواستم ببینم چقدر معنویات می‌تواند به آرامش انسان کمک کند؟
برای ایجاد آرامش آدم باید یک خودش را بسازد یا خودسازی کند. تا خود آدم ساخته نشود حالا متدین بودن یا دیندار بودن و یا فرائض دینی را انجام دادن خیلی به آدم آرامش نمی‌دهد اول آدم باید با خودش کنار بیاید یعنی ببیند هدف او در زندگی چیست و به چه چیزهایی اعتقاد دارد، چه توقعاتی از خود و زندگی خود دارد، چه وظایفی به گردن او است، چه ظرفیت‌هایی را دارد، چه نقاط ضعف و قوتی دارد و اگر بتواند با خودش کنار بیاید و اول خودش را بشناسد و خودش را مدیریت کند و وعظ کند اثربخشی معنویات روی آن فرد خیلی موثرتر است بالاخره همه ما در زندگی نقاط ضعف و قوتی داریم، خطا هم کردیم و گناه هم کردیم از دیدگاه ما فقط ائمه معصومین پاک هستند و گناه نکردند ولی بقیه افراد بالاخره انسان هستند و انسان هم در شرایط مختلف، در سنین مختلف و مقاطع سنی دارای گناهان و اشتباهاتی است مهم این است که شما این اشتباهات و گناهان را تکرار ‌نکنید یا به شکلی برای تکرار آن مقاومت کنید بالاخره شیطان درون انسان، از شما خیلی چیزها را می‌خواهد، تلاش کنید که دیگر تکرار نکنید؛ کار خیلی سختی است و همین است که مبارزه با نفس را جهاد اکبر نامیدند که کار بسیار سختی است. باید ممارست و تمرین کنید این‌که انتظار داشته باشید یک‌شبه همه‌چیز عملی شود، نمی‌شود ممکن است که در عالم معجزاتی اتفاق افتاده باشد و خداوند یک‌شبه یک نفر را زیرورو کرده باشد ولی این شامل همه نیست و نیاز به یک تمرینی دارد که شما این تمرین را باید از بچگی زیرنظر پدر و مادر و بزرگان خانواده شروع کنید و در دوران نوجوانی و جوانی با طینت پاکی که دارید ادامه بدهید بعد کم‌کم به سن میان‌سالی و پیری برسید اگر بتوانید با خودتان کنار بیایید به نظر من آن زمانی است معنویات بیشتر در شما جواب خواهد داد وگرنه غیرازآن کار بسیار سختی است. من همیشه به دانشجویانم می‌گویم: «فکر نکنید من به عنوان یک استاد آدم‌ کاملی هستم من هم اشتباهاتی داشته و دارم و گناهانی ولی حداقل به شما می‌گوییم که این کار را نکنید» من حداقل به دانشجویان خودم می‌گویم که: «این کاری که من کردم شما نکنید و این گناهی که من کردم شما نکنید. من تجربیاتم را در اختیار شما قرار می‌دهم امیدواریم که بتواند اثربخش باشد».

شما در دوره‌های مختلف، دانشجو بودید و به‌عنوان استاد دانشجویان زیادی را تربیت‌کرده‌اید ازنظر شما دانشجویان الآن با دانشجویان گذشته چه تفاوت‌هایی پیدا کرده‌اند؟
 من از سال 53 در دانشگاه هستم که الآن می‌شود 42 سال، چه به‌عنوان دانشجو در مقاطع مختلف و چه به‌عنوان هیئت‌علمی و استاد، دوره‌های مختلفی را دیدم قبل از انقلاب، زمان انقلاب، بعد از انقلاب را دیدم، دوران بعداز انقلاب فرهنگی را دیدم در مقاطع زمانی مختلف، ازنظر شرایط سیاسی و اجتماعی که در جامعه و در دانشگاه وجود داشت را تجربه کرده‌ام و دیده‌ام دانشجوی فعلی با نسل ما بسیار متفاوت است، دانشجویان فعلی بسیار باهوش‌تر و بسیار بافکرتر والبته برنامه‌ریزان و تحلیلگران خیلی خوبی هستند و ما دیگر با این افراد نمی‌توانیم دو رو باشیم یعنی به‌راحتی چهره واقعی ما را می‌شناسند باید صاف صاف مثل خودشان زلال باشیم اگر بد هستیم بگوییم بد هستیم و اگر خوبیم بگوییم خوب هستیم، من در ارتباط با دانشجویانم سعی می‌کنم اینچنین باشم یعنی آن چیزی که هستم را نشان می‌دهم این‌جوری دانشجو به من اعتماد می‌کند چون می‌داند که با او صادق هستم، صداقت خیلی برای دانشجوی فعلی ما مهم است وقتی ببیند شما صداقت دارید حالا ممکن است در این صداقت ضعف هم ببیند ولی به تو اعتماد می‌کند الآن نسل جوان نیاز به مشاهده رفتارهای خوب دارد، زمان حرف زدن و شعار دادن دیگر گذشته است یعنی همه ما، مایی که با نسل جوان و با دانشجو سروکار داریم باید خیلی از پیام‌ها و حرف‌هایمان را در رفتارهایمان بزنیم یعنی من اگر صحبت از نظم می‌کنم و خودم با نیم ساعت تأخیر بروم سرکلاس خب این دانشجو می‌فهمد که خودم اعتقاد به نظم ندارم، وقتی من صحبت از تلاش می‌کنم اگر بیاید و رزومه مرا ببیند که خالی است می‌فهمد که الکی حرف می‌زنم و وقتی‌که من از تلاش برای توسعه و سربلندی کشور خود و برای سربلندی نظام خود سرکلاس صحبت می‌کنم اگر ببیند من خودم التزام به این کار ندارم، اعتقادش را از دست می‌دهد. خیلی بد می‌شود که ببیند حرف من با عمل من جور درنمی‌آید تأثیرات بسیار بدی روی روحیات دانشجوها خواهد داشت یعنی آدم یا نباید حرف خود را بزند و یا اگر حرف زد به آن عمل کند در غیر این صورت ما داریم به نسل جوان خود خیانت می‌کنیم و در برخورد با آن‌ها راه را اشتباهی می‌رویم.

شما هنوز هم ورزش می‌کنید؟
بله هنوز هم ورزش می‌کنم!

آقای دکتر برای اعضای هیئت عملی بخصوص اعضای هیئت‌علمی که سمت اجرایی هم دارند چه توصیه‌ای دارید که ورزش کنند، به‌عنوان کسی که چندین سال است ورزش می‌کند ورزش چه تأثیری در کار افراد و در روحیاتشان دارد؟
ورزش بسیار مؤثر است، می‌دانید که ورزش برای استرس خیلی خوب است بخصوص برای سن‌های ما، من خودم هر موقع دچار استرس می‌شوم پیاده‌روی یا شنا می‌کنم الآن کمتر ورزش‌های میدانی‌ انجام می‌دهم چون یک‌مقدار سن و سالم بالاتر رفته است اما هنوز هم گاهی وقت‌ها فوتسال بازی می‌کنم در اتاق کار خودم در خانه ترید میل و دوچرخه ثابت وجود دارد که استفاده می‌کنم، گاهی با همسرم می‌رویم پیاده‌روی می‌کنیم، استخر می‌روم، ورزش جدای از تأثیرش در سلامت جسمانی و کاهش وزن برای مبارزه با استرس مؤثر است و برای کار ما که کار پراسترسی است بسیار لازم است و من توصیه می‌کنم همکاران حتماً وقتی برای ورزش کردن بگذارند به دانشجویانم هم همین توصیه را می‌کنم که همیشه یک‌وقت منظم هر روز برای ورزش بگذارند چون به نظر من برای تجدیدقوا و تجدید روحیه و برای اینکه آدم بتواند شادابی لازم را به دست بیاورد تأثیرگذار است من گاهی که صبح‌ها می‌رفتم استخر دانشگاه برای شنا می‌دیدم خیلی از مسئولان دانشگاه و وزارتخانه و استادان بنام بالینی و غیربالینی صبح‌ها ساعت 6 همه در استخر هستند و تا هفت، هفت و نیم شنا می‌کنند و بعد با روحیه‌ای بشاش به بیمارستان، کلینیک، مطب و سرکلاس خود می‌روند و یا حتی بعدازظهرها افراد خیلی از همکاران و مدیران، به استخر می‌آیند و بدنسازی هم انجام می‌دهند الآن دانشگاه امکانات خوب در سانس‌های مختلفی گذاشته، صبح، ظهر و عصر یعنی برای همه کسانی که بخواهند فرصت ایجاد کرده است اگر ما از این امکانات استفاده نکنیم فکر کنم از تنبلی خودمان باشد.

سرکارخانم مهمان‌هایی که ما برای تاریخ شفاهی دانشگاه دعوت می‌کنیم معمولاً یکی از شاگردان یا همکاران خودشان را همراه می‌آورند اما آقای دکتر درگاهی خواستند که سرکارعالی اینجا تشریف بیاورید می‌خواستم ببینم علت اینکه آقای دکتر خواستند شما اینجا حضور داشته باشید چیست؟
من فکر می‌کنم بعد از 27-28 سالی که با آقای دکتر زندگی کردیم آنقدر بهم نزدیک هستیم که مثل یک روح در دو بدن هستیم واقعاً دکتر برای من همه کس هستند یعنی پدرم، برادرم، شوهرم و من هم همین‌طور یعنی سعی کردم تا جائیکه می‌توانم در هر زمینه‌ای کمکش کنم که یک زندگی راحت داشته باشد یا از لحاظ کاری سعی می‌کنم محیط خانه آرامش داشته باشد که بتواند کار خود را انجام دهد.

سرکار خانم احتمالاً تجربه چنین مصاحبه‌ای را نداشتید این گفتگو را چطور دیدید.
نه نداشتم! خیلی خوب است.

اگر من از شما بخواهم که شما به‌عنوان یک خبرنگار از آقای دکتر سؤالی بپرسید، می‌شود که یک سؤال از ایشان بپرسید که من نپرسیده باشم.
شما همه سؤالات را پرسیدید ولی...

من از آقای دکتر سؤالی می‌پرسم تا شما کمی فکر کنید.
می‌خواستم احساس شما را در خصوص دانشگاه علوم ‌پزشکی تهران بدانم و اینکه رسیدن به درجه استادی در دانشگاه علوم پزشکی تهران که خودتان می‌دانید زحمت و تلاش زیادی می‌خواهد، چه مزه‌ای دارد؟
من فکر می‌کنم این فرمایش مقام معظم رهبری که از دانشگاه علوم پزشکی تهران به‌عنوان نماد آموزش عالی کشور نام می‌برند، همه در این دانشگاه جمع شده است وقتی شما صحبت از یک نماد یا الگو می‌کنید این نشان می‌دهد که این دانشگاه یک سازمان و یا محلی است که برای همه دانشجویان، اساتید و دانشگاه‌های دیگر یک تابلو است و همه به این تابلو نگاه ‌کنند و مسیر و خط‌مشی‌های خودشان را بر مبنای این تابلو راهنما تنظیم می‌کنند. چیزی بیش از 34 سال است که به‌عنوان دانشجو و هیئت‌علمی در این دانشگاه هستم؛ این دانشگاه در همه مقاطع وظیفه خود را به نحو احسن انجام داده است. این دانشگاه، فرهنگ خاصی دارد من با دانشگاه‌های دیگر تا حدودی آشنا هستم، رفت‌وآمد داشته و دارم وقتی مقایسه می‌کنم می بینم این دانشگاه فرهنگ خاص خودش را دارد، یک زیربنای قوی دارد، یک فرهنگ سازمانی خیلی قوی دارد فرهنگی که برمبنای علم، برمبنای دانش، برمبنای منطق و برمبنای خردجمعی استوار است فقط هم مربوط به یک مقطع مدیریت خاصی نبوده در همه مقاطع حتی گذشته‌های دور هم شما نگاه کنید این دانشگاه همیشه اول بوده است در خیلی چیزها در مسائل فرهنگی، در مطالبات سیاسی، در پیشرفت‌های علمی و اجتماعی در رتبه اول بوده و حتی صادرکننده خیلی خوبی است یعنی شما فارغ‌التحصیلان رشته‌های مختلف این دانشگاه را ببینید که به جاهای دیگر می‌روند و در آنجا مسئولیت دارند و عضو هیئت‌علمی می‌شوند درواقع این‌ها نمایندگان این دانشگاه در دانشگاه‌های دیگر هستند در خارج از کشور و در داخل کشور. خط‌مشی‌ها و سیاست‌های این دانشگاه را در مقاطع مختلف احساسی ندیدم و اصولاً اینها برمبنای منطق جلو می‌رود برای همین است که در انتخاب اعضای هیئت‌علمی خود خیلی سختگیر است در ارتقاء اعضای هیئت‌علمی خود سختگیری می کند و به نظر من اینها باعث موفقیت این دانشگاه شده که الآن می‌بینید سال‌های سال است که در ایران رتبه اول را دارد و امروز هم در رتبه‌بندی‌های جهانی رتبه خیلی خوبی را دارد من مطمئن هستم که در آینده نزدیک شاهد پیشرفت‌های زیادی ازنظر بین‌المللی خواهیم بود.

سرکار خانم سؤال خود را از آقای دکتر بپرسید.
سؤال من این است که با این همه زحمتی که برای دانشجوها کشیدید از دانشجوها چه انتظاری دارید؟
دکتر درگاهی: سؤال خیلی خوبی بود من فکر می‌کنم چیزی که یک معلم را خوشحال می‌کند این است که احساس کند دانشجوها او را قبول دارند و به او اعتماد کنند و حرف او را گوش کنند یعنی من وقتی ببینم یک دانشجویی به من اعتماد کرده است، حرف مرا گوش می‌کند و به آن عمل می‌کند خیلی خوشحال می‌شوم البته اگر هم گوش نکند ناراحت نمی‌شوم سعی می‌کنم و تلاش میکنم بتوانم بیشتر او را قانع کنم یعنی اگر گوش کند و عمل کند و به من اعتماد کند آن موقع اوج خوشحالی من است.


آقای دکتر آیا شما مثل اکثر مردهای ایرانی کمتر کلمه دوستت دارم را به همسرتان می‌گویید و علاقه‌تان را بیشتر با رفتارتان ابراز می‌کنید؟
من خیلی نه ولی در مناسبت‌های مختلف و در مقاطع مختلف که لازم باشد ابراز می‌کنم ایشان می‌دانند که من تشکر و احساسم به خوبی بیان می کنم منتها مردهای ایرانی خیلی محبت خود را نمی‌توانند با زبان بیان کنند نمی‌دانم این جزو فرهنگ ما شده که خیلی هم اشتباه است؛ مردها باید بتوانند این کار را بکنند.

آقای دکتر سخن پایانی این مصاحبه را بفرمایید و اگر سخن ناگفته‌ای وجود دارد می‌شنویم.
من خیلی ممنون هستم و تشکر می‌کنم از آقای دکتر پارساپور و حضرت‌عالی و بقیه دوستانی که زحمت کشیدند واقعیتش من آن زمانی که آقای دکتر پارساپور از من دعوت کردند واقعاً خودم را مستحق این همه لطف و محبت نمی‌دانستم و الآن هم نمی‌دانم واقعاً برای اینکه یک وقت خدای‌ناکرده جسارتی به دوستان نشود خدمت شما آمدم وگرنه فکر می کنم در دانشگاه افرادی که بسیار اثربخش‌تر و پیشکسوت‌تر از من باشند و سرمایه‌های معنوی بسیار زیادی برای دانشگاه هستند خیلی فراوان وجود دارند من فکر کنم هنوز جایگاهم مثل آنها نیست ولی به‌هرحال دعوتی بود و اصرار دوستان و بالاخره گفتم که با نیامدنم خدای ناکرده جسارتی نکرده باشم. ولی تشکر می‌کنم که این فرصت را در اختیار من قراردادید که توانستم بیایم و حرف‌های خودم را بزنم و چیزی که در این 25 سال در ذهن و در قلب و در درون من بود را ارائه بدهم. برای دانشگاه آرزوی موفقیت می‌کنم بالاخره چه در این دانشگاه باشم و چه بازنشسته شوم خیلی دوست دارم همکاریم با دانشگاه بیشتر باشد خیلی دوست دارم سال‌های بیشتری در این دانشگاه باشم و بتوانم خدمتی بکنم و در خدمت دانشجویانم باشم. خیلی دوست دارم تعارضی بین کار و خانو‌اده‌ام به وجود نیاید همیشه هم سعی کردم که این اتفاق نیفتد من مشکلات کاری را کمتر به خانه می‌برم و خیلی ذهن حاج‌خانم را درگیر نمی‌کنم البته یک‌وقت‌هایی خود ایشان متوجه می‌شود در اوج آن فشارهای روحی و کاری که وجود داشته است می‌آید و می‌خواهد که من آن را تعریف کنم اگر چه کمتر ایشان را در جریان قرار می‌دهم چون فکر می‌کنم این‌ها واقعاً دو مقوله جداست اگرچه گاهی وقت‌ها آدم بالاخره در هر سنی که باشد نیاز به مشورت دارد و نیاز به این دارد که با کسی درددل کند. الآن تنها مونس من ایشان هستند برای همه همکارانم آرزوی موفقیت می‌کنم به‌خصوص همکاران جوان که در دانشکده و در دانشگاه به تازگی کار را شروع کرده‌اند و قرار است جا پای بزرگان زیادی که در این دانشگاه بودند، رفتند و هستند بگذارند. توصیه‌ام این است که این دانشگاه را دست‌کم نگیرند. اینجا یک دانشگاه بزرگ، خیلی خوب و عظیم و نماد آموزش عالی کشور است. رفتار، گفتار و عملکردشان را منطبق با انتظارات و سطح دانشگاه بکنند، سطحی که دانشگاه الآن در منطقه، در ایران و در جهان دارد و سعی کنند که اگر کاری به آن‌ها سپرده می‌شود آن را به‌صورت کامل انجام دهند به نظر من یک مسئولیت یا کار را یا نباید قبول کرد و اگر قبول کرد باید بتوانید حداکثر تلاش و توانایی و ظرفیت خود را برای پیشبرد آن کار انجام بدهید. برای جنابعالی و همکارانتان و ریاست محترم دانشگاه، اعضای محترم هیئت‌رئیسه دانشگاه، بزرگان این دانشگاه، دانشمندان این دانشگاه و کسانی که این دانشگاه را توانستند در عرصه بین‌الملل موفق و مؤید کنند آرزوی موفقیت دارم و دست آن‌ها را می‌بوسم و امیدوارم که بیش‌ازپیش در کارشان موفق باشند.

سپاسگزارم و سرکار خانم شما هم اگر صحبتی دارید بفرمایید.
نه ممنون!

خیلی ممنون که با هم تشریف آوردید تجربه خوبی هم برای من به‌عنوان خبرنگار بود به نظرم حضور یکی از اعضای خانواده استادان در گفت‌وگو، مصاحبه را جذاب‌تر و بهتر می‌کند./ق

خبرنگار: مهدی گلپایگانی
عکس: مهدی کیهان









  • گروه خبری : تاریخ شفاهی دانشگاه ,گروه خبری RSS
  • کد خبر : 63655
مهدی  گلپایگانی
تهیه کننده

مهدی گلپایگانی

12 نظر برای این مطلب وجود دارد

78/10/11 - 00:00

با عرض سلام و ادب خدمت همکاران محترم روابط عمومی دانشگاه من نیز به عنوان یکی از همکاران دانشکده از زحمات فراوان استاد ارجمند جناب آقای دکتر درگاهی در دانشکده و دانشگاه قدردانی میکنم

:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
نجفی

نجفی

78/10/11 - 00:00

جناب آقای دکتر درگاهی از اساتید بسیار پرتلاش متواضع و متعهد دانشگاه و دانشکده پیراپزشکی هستند امید که از تجربیات گرانبها و علم این عزیزان استفاده نماییم توفیق روز افزون ایشان را از خداوند متعال مسئلت می نمایم

:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

78/10/11 - 00:00

دکتر انسان شریف و دوست داشتنی هستند و ان شاله همیشه سالم و سرزنده باشند و خداوند به ایشان توفیقات روزافزون عطا بفرماید انشاله فقط دکتر عزیز ای کاش تیمت قرمز بود دیگه همه چی تموم میشداااا

:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
کارمند دانشکده پیراپزشکی

کارمند دانشکده پیراپزشکی

78/10/11 - 00:00

با سلام و احترام ،ایشان انسان بسیار بزرگوار و شریفی هستن وبرای خدمت به انسانها از هیچ خدمتی فرو گذار نمیکنند

:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
توکل

توکل

78/10/11 - 00:00

جناب آقای دکتر درگاهی، با سلام و احترام، به عنوان عضوی از دانشکده پرستاری و مامایی هنوز قدردان همکاری بزرگوارانه شما در همایش کارآفرینی سازمانی هستم. سربلندی و سلامتی شما و همسرمحترمتان را آرزومندم.

:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

78/10/11 - 00:00

جناب آقای دکتر درگاهی فردی وارسته ومتعهد می باشند ای کاش دانشگاه از توان و قابلیت ایشان بیشتر بهره مند گردد

:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
محیا عباسی

محیا عباسی

78/10/11 - 00:00

با سلام و احترام خدمت شما استاد گرامی. از خواندن صحبت های شما لذت بردم و امیدوارم همیشه زنده و پر از خنده باشین. از اینکه چند ترم در محضر شما بودم بسیار خوشحالم. در پناه خدا

:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
امیدی مراد

امیدی مراد

78/10/11 - 00:00

دکتر درگاهی شخصیت دوست داشتنی دارند و خوشبختانه دوران دانشجویی من در دانشکده پیراپزشکی با ریاست ایشان همزمان بود و همراهی های ایشان امکان اقدامات خوب و ارزشمندی را برای دانشجویان مدیریت فراهم کرد. امیدوارم همیشه سلامت و تندرست باشند.

:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
فاطمه اسماعیلی

فاطمه اسماعیلی

78/10/11 - 00:00

با سلام . جناب آقای دکتر درگاهی ،بسیار مهربان ،شریف ،دلسوز و متعهد می باشند . دانشکده پیراپزشکی موفقیت خود را مدیون زحمات ایشان می باشد . ایشان تمام زندگی خود را صرف پیشرفت دانشکده نمودند . من نیز به عنوان یکی از همکاران دنشکده از استاد ارجمند تشکر و قدردانی نموده و سلامتی ایشان را از خداوند متعال خواستارم .

:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

78/10/11 - 00:00

دکتر درگاهی انسان بسیار صبور دوست داشتنی و مودبی هستند در این چند سال که مستقیم با ایشان ارتباط کاری داشتم خیلی چیزها از ایشان آموختم و از مصاحبتشان لذت بردم بی شک دانشکده بسیاری از زیر ساختارهای خود را مرهون زحمات ایشان می باشد.

:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

78/10/11 - 00:00

با سلام خدمت دکتر درگاهی ایشان 8 سال مدیر اینجانب بود ند آرامش و صبر و متانت را در مواجهه با مشکلات از ایشان آموختم و با توجه به اینکه حدود 3 سال از دانشکده پیراپزشکی رفته ام هنوز به ایشان ارادت دارم و از روابط عمومی دانشگاه تشکر میکنم جهت مصاحبه حرفه ای و زیبا با شناختی که از دکتر داشتم گویا به صورت زنده در حال گفتگو با ایشان هستم و در کل تجدید خاطره شد.امیدوارم موفق باشند در ضمن نگاهی هم به جدول لیگ برتر داشته باشند

:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *
امتی

امتی

78/10/11 - 00:00

با سلام امیدوارم که ایشان همیشه سلامت و شاد و سرزنده باشد. امید است که همچنین افرادی برای رده های بالاتر انتخاب گردند. افرادی که به خاطر انجام وظایف از خوشی های زندگی شان می گذرند و خالصانه برای رضای خدا کار می کنند. افرادی که ابتدا خود در مقام عمل هستند و بعد انتظار عمل از دیگران را دارند.

:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *

ارسال نظر

نظر خود را وارد نمایید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *