محتوای خبری دانشکده طب ایرانی

پیام تسلیت رئیس دانشکده طب ایرانی به مناسبت شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی

دکتر حسین رضایی زاده، رئیس دانشکده طب ایرانی در پیامی شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی را تسلیت گفت.

در متن این پیام آمده است:

 

ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

 

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک به خون جگر شود

 

‎در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب....

 

‎به نام خدای قاسم که قاصم است!

‎اگر قاسم شکننده هیبت مستکبران بود، خدای او نیز قاصم شوکت جباران است!

 

آدینه برای ما چنان است که همیشه در ورای شادی ظهوری که انتظارش را می کشیم،

‎صبح گاه یا گاه شام آن را با اشک، سودا می کنیم....

‎اما صبحی که گذشت، صبحی نبود که بتوان نوشت اما اشک، پرده در نشود! صبحی نبود که بتوان نوشت!

‎همان حسی که در کودکی اگر ظلمی بود تکیه گاه قلب ما برادر بزرگتر یا پدری بود که به بودنش دلگرم بودیم؛ اکنون نبود! آن علمداری که مرزهای این سرزمین به بودنش دلگرم و آرام بودند، برنگشته بود!

‎خدایش رحمت کند که دل یک ملت به وجود پاکش گرم بود...؛ او نیز چون شیرازی در دام صیادی افتاد که این دو را سالها در بیشه رضوان خود پروریده بود؛ یکی صیاد دلها شد و دیگری سردار دلها و مالک اشتر زمان خویش!

 

‎دنیا برایش کوچک بود و عهدی داشت که بر آن پایداری کرد؛ و وای بر بازماندگانی که بر پهنه خون او و دیگر شهدا و فرزندان این سرزمین اهورایی، مستانه می رقصند و می مانند و در دنیای کوچک و کوتاه خود شادی مغرورانه شیطانی می کنند...

آرشــی داری بـــه تیـــــر انــــداختن

دست بهرامــی بـه شیــر انــداختن

 

کـــاوه ی آهنگــــری ضحـــاک کـش

پتـک دشمـن افکنــی نـا پــاک کش

 

رخشــی و رستم بر او پـا در رکـــاب

تــا نبیند دشمنت هرگــز به خـــواب

 

‎یک عکس از او زینت بخش رواق منظر چشم ما بود؛ عکسی که در مقابل رهبر عزیز ما به احترام ایستاده؛ اگر باز دوباره نگاهش کنیم در می یابیم که:

همه زیبایی این عکس در آن است،

که چشمان نافذ سرداری

که عمق نگاهش لرزه بر اندام هر دشمنی می انداخت

و دل هر دوستی را محکم میکرد،

‎در اینجا چگونه مملو از عشق و محبت و ارادت به فرمانده است...

و چگونه

این سردار علمدار

با یک دست احترام نظامی داده

و با یک دست بر سینه، بر خلاف آداب نظامی مرسوم،

‎ادب کرده و اخلاص و عشق را به تصویر کشیده...

 

‎از صبح تلخی ناباورانه شروع کردیم تا به غروب دلگیر جمعه رسیدیم اما مرثیه ما به انجام نرسید!

غروب آدینه آمد

‎و یار نیامد...

جمعه، جمع احباب آمد

‎و آن تن پاره، جمع نیامد...

دل که شرحه شرحه باشد،

‎تن چه اربا اربا چه جمع باشد...

 

دوستان

‎شرح پریشانی من گوش کنید:

 

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

 

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

 

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

 

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

 

عقل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم

بسته سلسله سلسله مویی بودیم

 

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

 

نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت

سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

 

این همه مشتری و گرمی بازار نداشت

‎یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت....

 

حسین رضایی زاده

جمعه 13 دی ماه 98

 

خاطره  فهیمی
تهیه کننده:

خاطره فهیمی