محتوای خبری دانشکده پزشکی

پیشگفتار کتاب «راه چهارم» به قلم پرفسور فرخ سعیدی، استاد پیشکسوت جراحی منتشر شد

پیشگفتار جدید "چاپ سوم کتاب راه چهارم" نوشته پرفسور فرخ سعیدی، کتابی که به مناسبت روز استاد به اعضای هیئت علمی دانشکده پزشکی اهدا شد و پروفسور سعیدی به همین مناسبت این متن را نگاشتند.

به گزارش روابط عمومی دانشکده پزشکی، آنچه می‌خوانید پیشگفتار  چاپ سوم کتاب راه چهارم است، کتابی که  از سوی دانشکده پزشکی به اعضای هیات علمی دانشکده اهدا شد، و پروفسور سعیدی این متن جدید را به عنوان پیشگفتار برای چاپ سوم کتاب نوشته اند.
پیشگفتار کتاب
درتقدیم «چاپ سوم کتاب راه چهارم»، لازم است پیش گفتاری جامع ارائه گردد تا روشن شود که مسئله چیست و راه حل کدامست؟    
  طبیعیست که دیریا زود همه دانشمندان، بسیاری هم درسالهای آخر دانشجوئی  از خود میپرسند که آینده آنان چه خواهد بود؟ آنگاه متوجه میگردند که اولا ٌ     امروز دریک حالت تدافعی قرار داده شده است که بمانند موارد مشابه در سده‌های گذشته ملت ما توانسته است دوباره قد علم کند.   اما فعلا ٌ باید با صبر و تدبیربه فکر چاره بود. در یک نگاه  سطحی چنین بنظرمیرسد که فعلا ٌ بطور کلی سه راه بروی ٌ دانشمندان ٌ، باعتبارو اقتضاء رشته تحصیلی آنان باز است، با این هدف که این افراد تحصیل کرده جامعه ما یک زندگی ساده آ برومند بدون نگرانی خاطر داشته باشند، تحصیلات فرزندانشان و زندگی روزه شان از راه بکارگیری معلوماتشان تامین گردد.  
1  -   در اولین فرصت رخت بربسته و به یکی ازکشوهای غربی، معمولا ٌ     آمریکای شمالی، مهاجرت کنند. دوری از وطن دردیست که بسیاری از موارد قابل تحمل نیست.  
 2  –   وارد یک سازمان دولتی شدن، یعنی عملا ٌپا در عالم سیاست گذاردن. ممکنست در آغاز تنها مدرک علمی آنان معیار پذیرش قرار گرفته   باشد، اما شاید به مرور زمان جبران مافات شود. درهرحال فرصت ابتکارکه شیرینی زندگی دانشمند است،   سلب میگردد.  
 3 -  یکباره قید دانش زده شود یعنی دانشمند همرنگ جماعت شد و یک زندگی بدون مسئولیت اما با آینده نا معلوم را انتخاب کند. از دانش خود، به هرچه پیش آید رو برگرداند، تا شناوربماند.
  هیچیک ازاین سه راه توصیه نمیشوند، چون درراس ابطال سرمایه گذاریست که در حق این جوانان از بیت المال انجام گرفته است.
 آیا  راه چهارمی  هم وجود دارد؟ که دانشمندان تحصیل کرده بتوانند زندگی مورد نظرخودرا اداره کند؟ آن راه کدامست؟
  من خودراآنقدر مجرب نمی‌دانم که بخواهم بخود اجازه دهم برای هم میهنان خود تکلیف روشن کنم و دقیقا بگویم چه باید بکنند. فقط میدانم که دنیا درحال تحول است و دیر یا زود فرصت‌های خوبی پیش میایند و راه چهارم آمادگی لازم دارد. آنچه که ازدستم برمیاید اینستکه تجربه خودم را بازگو کنم  .      
  دو نکته نباید نادیده گرفته شود: نخست اینکه همه دانشمندان ایرانی، بویژه آنانکه تحصیلاتشان درخارج بوده، احساس شدیدی میکنند که به میهنشان بدهکارند.     امید است که چنین حالت یا تفکر هرگز خاموش نشود که درجمع  یزرگترین سرمایه وطنی ماست. امید است که اگر این افراد خدمتی نمیکنند، شری نرسانند. یکی از محاسن و مواهب   تحصیلات عالی اینستکه دانشمندان یاد گیرند چه نباید بکنند، و در راس، وجدان خودرا کنار نگذارند.
بفکرم رسید که شاید بتوانم دراین مسیر، یعنی پیداکردن یک «راه چهارم» برای دانشمندان، کمکی با بیان شرح حال خودم کرده باشم، چراغهای کوچکی برای همکاران جوانتر خود روشن کنم، نه انیکه زرنگی خودرا نشان داده باشم.
    به طورمثال گفته باشم       ٌنگه دار برخویشتن آبرو، مکن با فرومایه هرگز جدل! ٌ ما ایرانیها  نسبت به هر انتقاد فوق العاده حساسیم. پس هرگز نباید ارزش خودرافراموش کنیم. همه میدانیم که قدرتمندان دنیا، بعادت دیرینه خود درکمین طعمه هائی بمانند ما نشسته‌اند. با ماست که با خون سردی و اعتماد بیکدیگر راه دفاعی بیابیم
  چنانچه بخواهم به گذشته نیم قرن خودم بصورت یک طرح پژوهشی بنگرم، میتوانم بگویم که بهمان نتیجه کلی رسیدم که حکیم ناصر خسرو چندین سده پیش درداستان عقاب و شکارچی بآن رسیده بود: ٌ  ازماست که برماست  ، یعنی خودمان هستیم که مسائل و مشکلات خودمانرا فراهم میسازیم. پس باید از خودمان شروع کنیم کاری که آشنائی زیادی با آن نداریم.
امیدی هست که روزنه هائی درراه باز شوند، درهرحال همدیگررا داشته باشیم و دست یکدیگررا بگیریم، نه پای یکدیگررا.  
 بخاطر دارم که دقیقا ٌ اول مهرماه  1340 بود که برای اولین بار پس از اتمام تحصیلات ۱۶ ساله‌ام درخارج ایران برگشتم. وارد شیراز شدم چون سه سال پیش قراردادی امضا کرده بودم که ضمن فعالیت بصورت یک جراح در بیمارستان نمازی شیراز، دانشیاررسمی بخش جراحی دانشگاه شیرازهم باشم. چند هفته‌ایبدرازا نکشید که همه چیز برایم روشن گشت: تمام هم و غم استادان دانشگاه شیراز و همچنین پزشکان بیمارستان نمازی، نه پیشرفت علمی، نه آموزش دانشجویان و دستیاران، و نه ارائه خدمات رایگان بهداشتی  –   درمانی به بیماران مستمند، بلکه رقابت درجلب بیماران خصوصی شهر شیراز بود. علت اصلی چنین جدائی ٌخرماٌ از ٌخداٌ هم چیزی نبود جزعدم اعتماد به دستگاه‌های دولتی، از شاه گرفته تا جاروکش دانشکده پزشکی.  
        درشیراز بودم که به تصمیم شاه، «دانشگاه پهلوی»،   براساس الگوی یک دانشگاه آمریکائی درشیراز تاسیس شد و به راه افتاد. فرصتی بود که معلوم گردد     آنچه باعث شهرت جهانی دانشگاه‌های آمریکا شده بود، قابل پیاده کردن در ایران هم هست یا نیست؟ زود روشن گشت که نیست! دلیلش این بود که نه مدیریت دانشگاه، نه استادان از آنچه سیستم ٌ تمام وقتیٌ آمریکائی نامیده میشود، نه دانشجویان به آموزش علاقه‌ایداشتند. گروه آخر  همگی درانتظار دریافت  دانشنامه خود بودند که بلافاصله بتوانند به آمریکا مهاجرت کنند. ازسوی دیگر، ضربه مهلکی به پیکره «دانشگاه پهلوی» بدست شخص شاه   وارد آمد که دستور داده بود «دانشگاه پهلوی» بصورت تفرجگاه خصوصی ملوکانه هم درآید، البته با حفظ شئونات درباری. این امر ایجاب میکردکه امور آموزشی و علمی دانشگاه هم زیر چترملزومات و تشکیلات فعالیت‌های غیر آموزشی و علمی قرار گیرد: دانشجوئی که بعلت عدم مراعات دستور استاد     از کلاس اخراج میگشت، گریه کنان به دفتر ریاست دانشگاه مراجعه کرده وبا پاره کاغذی مبنی برابطال دستور استاد برمیگشت سرکلاس!  
  رئیس دانشگاه هم، بنوبه خود مطمئن بود که چنانچه بتواند کاری انجام دهدکه که موجب مسرت خاطر ملوکانه باشد، میتواند انتظار داشته باشد مورد تفقد ملوکانه قرار گرفته و با حکم نخست وزیری کشور برمیگشت.
         
  روزی رئیس دانشگاه مرا، که منتصب ایشان به مقام ریاست دانشکده پزشکی بودم، احضار کرده، میخواهد که هرچه زودتر یک عمل جراحی «چشم گیر» انجام دهم.   و انگیزه آنرا هم توضیح میدهد. بخاطردارم که     پرسیدم دراین کشور بهمین سادگی میتوان نخست وزیرشد؟   با تبسمی معنی دارگفت: ٌ از این هم ساده‌تر ٌ.
  عمل جراح مورد توجه رئیس دانشگاه انجام نگرفت تا اینکه جراح دیگری درغیاب من و بدون اطلاع من، با عنوان کردن اینکه موظف است دستور رئیس دانشگاه را اجرا کند، دو عمل جراحی پیوند کبد و کلیه راتحت شرائطی مغایر تمام اصول و قوانین شناخته شده علمی،   پیوند کبد و کلیه  انجام میدهد که متاسفانه منجربه مرگ هردو بیمارمیگردد.     از دهنده و گیرنده اعضاء پیوندی اجازه عمل جراحی دریافت نشده بود و بآنان   دراین زمینه اطلاعی هم داده نشده بود.  
  بمحض برگشت از تهران و آگاهی از جریان امر و پرسش از جراح که تنها پاسخش: «اطاعت از دستورصریح مقام ریاست محترم دانشگاه» بود، کتبا ٌ مردود بودن دو عمل پیوندی از تمامی دیدگاه‌های علمی و حرفه‌ایو اخلاقی باطلاع رئیس دانشگاه رساندم و افزودم که جراح مربوطه انجام اعمال راصرفا ٌ اطاعت از دستور جنابعالی اعلام میدارد. روز بعد دستورداده شد موضوع در کمیسیونی رسیدگی شود. با کمال شرمندگی معلوم شد که اعضاء کمیسیون  درپرونده بیمار دهنده   اعضاء، دست برده     وساعت مرگ وی را چند ساعتی جلوبرده بودند، تا مدت زمان سپری شده میان مرگ دهنده اعضاء و انجام پیوند که درپرونده ۶ ساعت بعد مندرج بود (که این امرهم انجام اعمال پیوندی رامردود میساخت) کوتاه‌تر بنماید.
  بخاطر دارم که شادروان مادرم در تهران از جزییات امر مستحضر شد وپرسید: ٌ آیا ازدیدگاه اداری من مافوق جراح پیوند اعضاء بودم؟ و پس از تایید این امر متذکر گشت که براساس   متن آیه ۱۳۶ سوره     «نساء» من ملزم به شکایت و شهادت جهت اخذ خون بهائ دوبیمار فوت شده میباشم. و این کار حتما ٌبایدانجام گیرد وگرنه فرزند ایشان نیستم!
  همانطور که انتظار میرفت، به ادعاء اینکه یکی از استادان دانشگاه را به قتل     بیماری متهم کرده بودم، از ریاست دانشکده پزشکی برکنار شدم. که البته اخراج از دانشگاه را هم بهمراه داشت و پذیرفتم.  
  اما آنچه که بیش ازهرچیز دیگراین جریان، مورد تعجب من شده بود، سکوت اعضاء هیات علمی دانشکده پزشکی بود: همگی از جزییات امر کاملا ً آگاه بودند، اما هیچیک بجز یک استاد اطریشی،   اعتراضی یا ایرادی از خود نشان ندادند. بگمان من یک جرم بزرگی اتفاق افتاده بود،   و آن عدم دفاع ازحقوق مسلم دوبیماریکه جان خودرا دراثر اقدام یک عضو هیات علمی دانشگاه از دست داده بودند. البته برای همه روشن بود که آنجا که ازآموزش و پژوهش وفعالیت‌های بهداشتی و درمانی خبری نبود، چه توقعی میتوان داشت     اصول اخلاقی و شرعی مراعات شوند.  
        دخالت‌های مستمراما مخرب دستگاههای دولتی متمرکز در تهران، از دربار شاه و وزارتخانه گرفته تا نظریات و سلائق روسای دیگرسازمانها همه چیز را بهم ریخته بود. سالها بعد کتاب شادروان  دکتر علی سیاسی درخشنده‌ترین رئیس دانشکاه تهران که بدستم رسید مجابم کرد که اوضاع دانشکاه‌ها آنچنان فرقی طی آن سالها نکرده بود. وکلای مجلس هم بجای اینکه کمکی به امور دانشگاه‌ها بکنند، بر پیچیدگی کارها میافزودند و انتظارداشتند مرتب نزدیکان خودرا بصورت دانشجو یا استاد دردانشگاه پذیرفته شوند.   درکل، دانشگاه‌های ما بجای اینکه بتوانند برای دانشجویان و دانشمندان جوان ما پناهگاه یا مرجعی باشند، ودرضمن کانون فعالیت فکری و همچنین شغلی مناسب معلومات و فعالیت اجتماعی خود هم داشته باشند، بصورت کارخانه‌های مدرک سازی درآمده بودند.    
  اخذ استقلال کامل اداری و مالی و استخدامی وآموزش   برای «دانشگاه پهلوی» ازوزارت فرهنگ، اهم خواسته‌های به حق هیات آمریکائی دانشگاه پنسیلوانیا بود که به تصویب مجلس و شاه رسیده بود.   اما جدائی از اصول اخلاقی و شرعی برای دانشگاه‌های ایرانی قابل تصورنبود ونیست. نه تنها این اصول پشتوانه کیفیت آموزش ولذا محتوای دانش انتقال یافته می‌باشند، بلکه تنها دردین مبین اسلام است که رابطه تنگاتنگی میان دین و اخلاق ودانش مشهود است.
  آنچه میبایست از دوران  فعالیتم درشیراز بدست آورم، انجام گرفت. پس دعوت دوستم شادروان دکتر عبدالحسین سمیعی وزیرتازه علوم و آموزش عالی مبنی بر اداره امور آموزشی پزکی در سمت معاون ایشان را  پذیرفتم. هدف دکتر سمیعی اجراء قانون برگزاری امتحانات نهائی تخصصی درتمام رشته‌های تخصصی پزشکی بود.
  جای تعجب بود که پس از گذشت ۴۰ سال از تاسیس دانشگاه تهران، هنوز بمانند یک مکتب خانه   ، خود معلم  تصمیم میگرفت که شاگردش مطلب را درک کرده است یا نه؟ بعبارت دیگر هیچ مکانیسمی بکارگرفته نشده بود که تعیین گردد جراحی دارای تجربه و حذاقت ومهارت لازم برای انجام اعمال جراحی روزمره شده بود که رسما ٌ مجاز باشد اعمال جراحی انجام دهد؟ تنها استاد آموزش دهنده بودکه میتوانست بگوید آن جراح صلاحیت لازم را دارد یا نه، که البته کس نگوید ٌ دوغ من ترش است ٌ.   هیچ کشور متمدنی وجود ندارد که پزشکان تربیت شده آن قانونا ٌ ملزم نباشند دریک امتحان جامع برگزار شده از طرف افراد صالح اما ناشناس شرکت کنند تا روشن شود دارای صلا حیت کافی ولازم هستند که آزادانه به طبابت یا جراحی درجامعه بپردازند؟    
  امتحانات کامل و دقیق درتمام رشته‌های تخصصی پزشکی برای اولین بار در پائیز سال ۱۳۵۴ دروزارت علوم و آموزش عالی با موفقیت یرگزارشد واز آن تاریخ مرتبا ٌ سالانه برگزارمیشود، که چنین پیشرفت مدیون همت و پشتکار شادروان دکتر عبد الحسین سمیعی ثبت خواهدماند.
  درهمان جلسه اول امتحانات تخصصی با یک موقعیت باور نکردنی مواجه شدم:
یکی ازممتحنین جراحی از دانشگاه       بیش از حد در مردود اعلام کردن داوطلبین اصرار میورزید. علتش را پرسیدم و پاسخ داد   که: ٌ فردا این افراد درجامعه رقیب من وتو خواهند بود! همان بهتر که حالا جلویشانرا بگیریم! «  درجا مانع ادامه امتحان کردن آن استاد شدم!
  مرحله بعدی شغلم   اداره یک بخش جراحی مجهز جمعیت شیر و خورشید سرخ در شهر ری بود. جنگ تحمیلی شروع شده بود و من خودرا موظف میدانستم که به پیروی از دستور امام خمینی (ره) جراحان ماهری در اسرع وقت بپرورانم   و تحویل نیروی رزمندگان بدهم.
  جای بسی تعجب بود وقتی پس از دوسال ناگهان هیچ دستیار جراحی به بیمارستان ما معرفی نشد   . پس ازتکاپوی فراوان گفته شد که» گزینش «شمار زیادی از داوطلبانرا مردود دانسته است. با اطلاع و موافقت مقام وزارت   بهداشت، وقت ملاقات با دفتر مقام معظم رهبری گرفتم. درآنجا معلوم شد که آن مرجع از وجود دستگاه یا اداره‌ایبنام» گزینش «بی‌اطلاع است! ازقرار معلوم گروهی مرکب از دستیاران   خودسرانه وارد جریان کارشده و در انتخاب دستیاران  دخالت میکرد. که خوشبختانه جریان بنحو رضایت بخشی حل شدوبیمارستان مابه تعلیم و پرورش جراحان مورد نیاز نیروی جنگنده کشور ادامه داد.      
  گمان دارم باندازه  کافی مطلب و موضوع برای تنظیم اصول یک» راه چهارم «دراختیار دانشجویان و دانشمندان گذارده‌ام. تجربه آخر میرساند  که ما تا چه اندازه دربسیج نیروی دانشمندان جوان   دچار اختلاف نظر هستیم و علیه یکدیگرفعالیت میکنیم آنهم در مواردی که هیچ اختلاف نظری نباید وجود داشته باشد. گوئی ایران ازلحاظ نیروی تحصیل کرده دانشمند اشباع شده است. بیگمان، هنگامی خواهد رسید که از یکایک دانشمندان ما خواسته خواهد شد به لشکریان آباد سازی ایران بپیوندند. چنین پیش بینی به بهترین نحوی توسط علامه محمد اقبال لاهوری، بزبان  فارسی بسیار روان ادا شده است:  
» زندگی در صدف خویش گهر ساختن است          دردل شعله فرورفتن و نگداختن است
  مذهب زنده دلان راه پریشانی نیست            کز همین  خاک جهان دیگری ساختن است «
درهمین راستا باید به تمام همکارانی که به سهم خود درتنطیم برنامه‌های» راه چهارم "سهیم یا صاحب نظر هستند گفته شود که هرگز از تازه نگه داشتن دانش خود کوتاهی نکند و دائم خودرا درحالت آماده باش احساس کنند. تفنگ خودرا زمین نگذارند. خدا قوت                                                                                 
دکتر فرخ سعیدی   / اردیبهشت 1399
 

کلمات کلیدی
مینا  محمدی
تهیه کننده:

مینا محمدی

0 نظر برای این مقاله وجود دارد

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *