به مناسبت روز بزرگداشت شهید:
دلنوشته یکی از کارکنان معاونت غذا و دارو تهران به پدر شهید خویش
آتنا ناصری کارشناس واحد تجهیزات و ملزومات پزشکی معاونت غذا و دارو تهران دلنوشته خود را برای پدر شهیدش خلبان حمیدرضا ناصری منتشر کرد.
به گزارش روابط عمومی معاونت غذا و دارو تهران؛ متن دلنوشته به شرح ذیل است:
بسم الله الرحمن الرحیم
نامه ای به پدر شهیدم خلبان حمیدرضا ناصری
بابا جان با سلام
ای پدر جان منم، دخترت آتنا، دختر کوچک تو، ای امید من، ای شادی تنهایی من، به خدا این صدمین نامه بود، ازچهرویی جوابم ندهی، یاد داری که دم رفتن تو دامنت بگرفتم، من به تو می گفتم پدر این بار مرو، پدر این بار مرو، من همان روز فهمیدم سفرت طولانی ست. ازچهرو ای پدرم تو به این چشم ترم هیچ توجه نکنی، به خدا خسته شدم به خدا خسته شدم، به خدا قلب من آزرده شده چند سال است که من منتظرم. هر صدایی که ز در میآید همچو مرغی مجروح پابرهنه سوی در تاختهام، بس که عکس تو بغل بگرفتم رنگ از منو از عکس تو رفته است پدر. منو داداش امیر بر سر عکس تو دعوا داریم با جمال تو سخن میگوییم، مادرم از تو برایم گوید ما فقط بوی تو را ز لباست داریم. بس که پیراهن تو بوییدیم بس که در حال دعا رو به سجاده تو اشکفشان نالیدیم، طاقتم رفته دگر، پای من سست شده، به خدا خسته شدیم به خدا خسته شدیم، پدرم گر تو بیایی به خدا من ز تو هیچ تقاضا نکنم، لحظهای از پیشت جای دگر نروم، هر چه دستور دهی من بلافاصله انجام دهم، همه دم بر رخ ماه و قدمت بوسه زنم، جان دخترت برگرد، جان پسرت برگرد.
دائماً میگویم، مادرم هر که رفته است سفر برگشته، پدر دوست من، پدر همسایه، پدران دیگر، پس چرا او سفرش طولانی ست، او کجا رفته مگر، او که هرگز دل بیمهر نداشت، او که هرروز مرا میبوسید، او که میگفت برایش به خدا دوری از ما سخت است، پس چرا دیر نمود. آری من میدانم که چرا غمگین است علت تأخیرش من فقط میدانم، آخر آن موقع ها حرف قران و خدا و دین بود، همهجا زیبا بود پارک هم بوی شهادت میداد. حرف از ایمان بود حرف از تقوا بود؛ اما امروز پدر درد و دل بسیار است همهی آنکه به من میگفتی رنگ دیگری دارند یا بسی کمرنگ است، در مجالس و سخنرانیها جای زیبای شهیدان خالی ست یا اگر هست از آن بوی ریا میآید. از دل غمزدهی ما همگی بیخبرند یا نه بهتر بگویم بر روی اشک یتیمان شهید جنگ شادی دارند.
آری من میدانم علت اندوه تو بابا این است، پدرم من این بار مینویسم که اگر بازگشتن از برایت سخت است، ما میآییم به برت. تو فقط آدرست را بنویس، در کجا منزل توست، مادرم میداند او به من میگوید پدرت پیش خداست در بهشتی زیبا با همهی همسفرانش انجاست، خانهاش هم زیباست، حضرت خامنهای هم میگفت: دخترم غصه نخور پدرت خندان است دوستت میدارد تو اگر گریه کنی پدرت هم به خدا میگرید، همهشب لحظهی خواب پدرم میآید، صورتم میبوسد، دست بر سرم میکشد و من از آن لحظه دگر شاد و خوشحالترم.
پدرم من به تو قول دهم که دگر ازاینپس این همه اشک غم از دیده نریزم بابا، از فراق رویت نیمهشب نوحه و زاری نکنم، پدرم خندان باش، من به تو مفتخرم من به تو مفتخرم.
ارسال به دوستان