گفت‌وگوی صمیمانه با استاد دکتر مسعود خدیوی، جراح مغز و اعصاب هیئت‌علمی دانشگاه و ایثارگر رزمنده دوران دفاع مقدس

دفتر امور ایثارگران با استاد دکتر مسعود خدیوی، جراح مغز و اعصاب هیئت‌علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران و رزمنده دوران دفاع مقدس گفت‌وگو کرد.

به گزارش روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران دفتر امور ایثارگران، در ادامه مصاحبه با رزمندگان غیور هشت سال دفاع مقدس دفتر امور ایثارگران با استاد دکتر مسعود خدیوی، جراح مغز و اعصاب هیئت‌علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران و رزمنده دوران دفاع مقدس گفت‌وگو کرد:

ضمن تشکر از اینکه وقت گران‌بهایتان را در اختیار ما گذاشتید به‌عنوان اولین سؤال درخواست می‌کنم خودتان را معرفی کنید؟

من مسعود خدیوی متولد 1332 کرمانشاه هستم. دوران ابتدایی و متوسطه همیشه نفر اول بودم. در سال 1351 به‌عنوان نفر اول استان کرمانشاه در رشته طبیعی فارغ‌التحصیل شدم و در کنکور سراسری شرکت کرده و نفر یازدهم کنکور سراسری شدم و در رشته پزشکی دانشگاه تهران شروع به تحصیل کردم. در دوران «این ترنی»، سال 1355 تا 1357 مصادف بود با شروع انقلاب اسلامی و در سال 1358 به‌عنوان نفر هفتم دانشجویان از دانشکده پزشکی دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شدم. پس از فارغ‌التحصیلی به دلیل فضای حاکم آن زمان شروع به تحصیل در دوره تخصص کردم. در آن زمان که مصادف با شروع کار دولت موقت بود، با توجه به سوابق و پیشینه‌ای که داشتم و با توجه به معدلم گزینه تحصیل در خارج از کشور را پیش رو داشتم؛ اما من برای تحصیل در مقطع تخصص چندین رشته مختلف را انتخاب کردم و درنهایت اول مهر سال 1358، در رشته جراحی اعصاب دانشگاه تهران شروع به تحصیل کردم و در امتحان ورودی رزیدنتی جراحی اعصاب نفر اول شدم. پس از یک سال شروع رزیدنتی جراحی اعصاب، جنگ تحمیلی آغاز شد. خاطرم هست یک روز حدود ظهر در بیمارستان امام خمینی درحالی‌که به اورژانس می‌رفتم تا بیماران را معاینه کنم، صدای هواپیماهای دشمن و بمباران کردن را بر فراز تهران شنیدم و این آغاز جنگ تحمیلی بود. روز بعد با یک گروه داوطلب درخواست دادیم که با اتوبوس به آبادان و خرمشهر اعزام شویم.
آقای دکتر مرشد رئیس بخش جراحی اعصاب از من خواستند به دلیل کمبود جراح اعصاب از رفتن به جبهه منصرف شوم و در بیمارستان امام خمینی بمانم. در آن زمان حدود 37 یا 38 جراح اعصاب داشتیم که تعداد کمی از مراکز استان ازجمله تبریز، با یک نفر، در اهواز یک نفر، در مشهد یک نفر و در اصفهان یک جراح اعصاب داشتند و یک نفر جراح اعصاب در شهر رشت که مطلقاً جراحی نمی‌کرد و فقط درمان طبی انجام می‌داد؛ بنابراین با تمام این مشکلات مجبور بودیم کل کشور را پوشش دهیم به همین دلیل من در این سفر نتوانستم اعزام شوم و در تهران ماندم. همان دوران ما با تعداد زیادی از مجروحان جنگی روبرو شدیم؛ درحالی‌که هیچ‌گونه تجربه‌ای در مورد مجروحان جنگی نداشتیم چه مجروحان با آسیب‌های مغزی و نخاعی و چه مجروحان که دچار آسیب اعصاب محیطی شده بودند. البته در شروع رزیدنتی من استاد ما دکتر محسن مهاجر که تحصیل‌کرده آلمان بود، هفته‌ای یک‌بار اعصاب محیطی را جراحی می‌کرد و چون این‌گونه جراحی‌ها زمان‌بر بود و من هم بسیار باحوصله بودم، با وی همکاری می‌کردم و آموزش می‌دیدم. همچنین در بیمارستان شریعتی دکتر عباسیون دوره‌های مختلف آموزشی در زمینه جراحی اعصاب داشتند و ما پیگیری کردیم تا تجربیات جنگ ویتنام را بررسی کرده و از آن‌ها استفاده کنیم؛ سپس در بیمارستان امام بخش جراحی اعصاب مجروحان جنگی را راه‌اندازی کردیم و آقای دکتر مهاجر هم مسئول این بخش شدند. به‌این‌ترتیب باگذشت زمان، تجربیاتی به دست آوردیم. یادم هست در آن زمان، دسترسی برای خواندن مقاله وجود نداشت، امکاناتی مثل جستجو در گوگل و دسترسی به منابع نداشتیم. به‌طور مثال دوستی داشتم در بیمارستان نیروی هوایی که برای او در ماه دو شماره از مجله‌های «نورو سرجری» و «سرجیکال نورولوژی» ارسال می‌شد، من هم هرماه می‌رفتم و از او این مجلات را می‌گرفتم و مطالعه می‌کردم. پس از گذشت مدتی آقای دکتر مهاجر به دلایلی ایران را ترک کرد و با توجه به اینکه من بیشترین کار را در بخش مجروحان جنگی انجام می‌دادم، علیرغم اینکه رزیدنت بودم، مسئول این بخش شدم. در این فاصله هم از دکتر سمیعی که هرچند وقت یک‌بار به ایران می‌آمد استفاده می‌کردیم تا دانشمان را در زمینه مجروحان جنگی و جراحی اعصاب بالا ببریم تا ضایعات عصبی که در این بیماران به وجود می‌آمد را کاهش دهیم. در این مدت هم ارتباطات خوبی با مجروحین جنگی برقرار کردیم. در سال 1363 من فارغ‌التحصیل رشته جراحی اعصاب از دانشگاه تهران و نفر اول بورد سراسری ایران شدم. پس از چند روز طی حکمی من را به‌عنوان استادیار دانشگاه تهران به بیمارستان سینا فرستادند، اما همچنان ارتباطم با بخش مجروحین جنگی بیمارستان امام برقرار بود. پس از 3 ماه چون سربازی و طرح نرفته بودم، مجبور شدم سربازی بروم و در قرعه‌کشی سربازی من در ژاندارمری افتاد و به گردان مرزی قصر شیرین اعزام شدم و در سر پل ذهاب به کار مشغول شدم، کارهای اولیه می‌کردیم و در بقیه موارد جنگ‌وگریز بود.

یکی از مسائلی که با آن روبرو بودیم، این بود که ما در بالای تپه در همان منطقه سرپل ذهاب مستقر بودیم و نیروهای عراقی گاهی شبانه حملات دو یا سه‌نفری می‌کردند و یک یا دو نفر را می‌دزدیدند. فرماندهی آنجا سرگرد سالاری همیشه به من می‌گفت: مشکلی نیست، در 20 کیلومتری اسلام‌آباد هستیم و برای اینکه شمارا ندزدند شما شب‌ها برو اسلام‌آباد و آنجا بخواب؛ و من بعضی شب‌ها به اسلام‌آباد می‌رفتم و آنجا می‌خوابیدم. همچنین مجروحین را به کرمانشاه می‌آوردم و عمل جراحی می‌کردم. یک روز تیمسار سهرابی مشاور انتظامی فرمانده کل قوا که از خطوط بازدید می‌کرد، مرا دید و گفت: «بیماران را به بیمارستان ژاندارمری بیاور و آنجا عمل کن. چون کارهای غیر اورژانسی زمان‌بر هستند.» بعضی وقت‌ها ازبس‌که تعداد عمل‌ها بالابود تکنسین‌های بیهوشی از دست ما خسته می‌شدند. دریکی از مرخصی‌ها که به تهران آمدم، خدمت دکتر مرشد و مرحوم دکتر رحمت رسیدم؛ آن‌ها گفتند: «در بیمارستان شریعتی کسی برای عمل جراحی نیست»، پس در آنجا مشغول به کار شدم. دکتر نوری معاون وقت وزارت بهداشت روزی مرا خواست و گفت: «شما دو سال جبهه بودی و هنوز طرح نرفتی! یا باید به اهواز بری یا به کرمانشاه برگردی.» من هم اهواز را انتخاب کردم و یک بهمن 1366 به اهواز و بیمارستان بقایی که مسئولیت جبهه جنوب را داشت و فاقد جراح اعصاب بود رفتم، درحالی‌که چهار استان مجاور هم فاقد جراح اعصاب بود. حکم شش‌ماهه‌ام را به دکتر علوی فاضل رئیس بخش دانشگاه دادم و مشغول به کار شدم. پس از اتمام دوره شش‌ماهه که دقیقاً مصادف با عملیات مرصاد بود، به تهران برگشتم و خدمت دکتر باستان حق که رئیس دانشگاه تهران بود رسیدم. دکتر باستان حق بسیار ناراحت شد و دوباره از من خواست به اهواز برگردم. من هم اجابت کردم. هشت ماه در آنجا ماندم، جنگ تمام شد و شهر اهواز بالاخره یک جراح اعصاب دیگر پیدا کرد. البته من تا آخرین روزها در اهواز کارکردم و حتی بخش دانشگاه را چرخاندم. در بیمارستان بقایی اهواز و همین‌طور چهار استان مجاور بسیار کارکردم. درنهایت یک نفر را در آنجا مستقر کردم و به دانشگاه تهران بازگشتم!

پس از بازگشت، به دلیل عدم بازگشت در موعد مقرر (شش ماه) و ماندن بیشتر (14 ماه) در اهواز، مرا توبیخ کردند. خدمت دکتر باستان حق رسیدم و ایشان خندید و آن برگه توبیخ را کان لم یکن» اعلام کرد و در دانشگاه تهران مشغول شدم. برای یک سال به خاطر عوارض جنگی مجروحان دو روز در هفته در بیمارستان بقیه‌الله به‌عنوان نیروی کمکی کارمی کردم.
در بیمارستان شریعتی لیست عمل جراحی اعصاب هفت‌ماهه داشتیم! تعداد مراجعین و جراحی‌ها بسیار زیاد بود. به‌طور مثال به خاطر تومور مغزی که بیمار از ناحیه پا فلج شده بود!
خاطرم هست در دوره رزیدنتی‌ام دکتر عزیزی احمدآبادی که جراح اعصاب بیمارستان نیروی هوایی بود، مجبور شد توسط نیروی هوایی، به پایگاه هوایی دزفول منتقل شود؛ دکتر مرشد با توجه به دوستی که با دکتر مشیری که متخصص و رئیس بهداری و بهداشت نیروی هوایی بود، به من مأموریت داد هفته‌ای سه روز بعدازظهرها بیمارستان نیروی هوایی تهران را هم پوشش دهم. اولین فرزندم در سال 1360 متولدشده، فکر می‌کنم فقط موقع تولد او را دیدم و سه ماه بعد، توانستم دوباره فرزندم را ببینم! آن دوران شرایط بسیار خاصی بود! شوق و علاقه مثال نزدنی حاکم بود!

چند تا بچه دارید؟ چه رشته‌ای تحصیل کردند؟ آیا راه شما را رفتند؟
سه تا فرزند دارم، خیر بچه‌ها مسیر من را نرفتند. دختر اولم دکتری شیمی و استاد دانشگاه آزاد هست؛ و پسرم دکتری مالی دارد. دختر آخرم که امسال آزمون بورد روان‌پزشکی دارد و متخصص روان‌پزشکی می‌شود، فقط پزشک شده! مادرشان هم متخصص زنان هست و ما مدام خارج از منزل بودیم.

به نظر شما این رشته استرس‌زا هست؟ و آیا این رشته برای جوانان که بتوانند آینده خودشان را بسازند مناسب هست؟

بله استرس‌زاست و باید خیلی فداکاری کرد!
پروفسور کرند در سال 1373 در پی همکاری ایران و فرانسه، برای مصاحبه و ایجاد ارتباط فرهنگی بین ایران و فرانسه به دانشگاه تهران آمده بود. امتحانی گرفت. در بین «اتندها»، من و دو نفر از رزیدنت‌ها قبول شدیم؛ ولی فقط من برای گذراندن فلوشیپ ستون فقرات به فرانسه رفتم. دختر کوچکم سه سال داشت و با توجه به مشغله‌های کاری او را کم می‌دیدم. در آنجا جلساتی در ماه می و ژوئن در آمریکا برگزار می‌شد که برای انجمن جراحان اعصاب آمریکا بود. یک سخنران مدعو در این جلسه هست که معمولاً دو سری صحبت می‌کند. یک‌بار سخنرانی مرتبط باکار و یک‌بار هم مرتبط با مسائل اجتماعی. من آنجا فرصتی پیدا کردم که این مطالب را می‌خواندم. یک جراحی به اسم دکتر جوزف مارور که اصالتاً لبنانی بود، مهمان سال قبل این مراسم بود. در سخنرانی اجتماعی‌اش، به این اشاره کرد که جراحی اعصاب بنیاد خانواده را ضعیف می‌کند، چون جراحان باید بسیار کار کنند و زحمت بکشند! این صحبت‌ها برای سال 1373 است! من از پروفسور سمیعی پرسیدم: شما که در آن سال در این مراسم شرکت کردید، چرا ایشان این حرف را زدند؟ پروفسور سمیعی پاسخ داد: «وقتی به پنسیلوانیا رسیدم دکتر مارور به من گفت: خانه‌ای نگیر و در منزل من ساکن شو. وقتی‌ داخل خانه شدم متوجه شدم ایشان از همسرش جداشده و دخترش هم معتاد شده بود و این مسئله را در سخنرانی به‌عنوان بازتاب این مسئله مطرح کرده بود.»

خب عمل‌های جراحی اعصاب اغلب 10 تا 12 ساعت طول می‌کشد و خسته می‌شوید هرروز هم این مسائل ادامه دارد و لازم هست شما همیشه مطالعه کنید و مقاله بخوانید و بنویسید و به همین خاطر آن‌چنان به زندگی خانوادگی نمی‌رسید!

پس کسی که دنبال پول و آرامش هست نمی‌تواند در این رشته موفق شود؟

نه اصلاً! باید علاقه داشت و فداکاری کرد! یک‌بار به داماد دکتر قاضی‌زاده هاشمی که رزیدنت ما بود، گفتم: موقعی که بیمار را بیهوش‌ می‌کنیم و آماده عمل می‌کنیم (به‌طور مثال ساده‌ترین عمل دیسک است) حدود 20 الی 25 دقیقه طول می‌کشد! درحالی‌که جراح چشم در این مدت‌زمان یک‌چشم را عمل می‌کند ولی ما تازه می‌خواهیم آماده عمل شویم. با همه این صحبت‌ها، این رشته فوق‌العاده پرمسئولیت و علاقه لازمه آن است.
خدا را شکر نمرات من خوب بود و هر جا امتحان می‌دادم و همیشه هم‌ با رتبه یک یا دو به‌عنوان رزیدنت پذیرفته می‌شدم. مثلاً دو هفته اطفال بودم، گوش و حلق و بینی بودم، ارتوپدی بیمارستان شفایحیائیان بودم، ارتوپدی بیمارستان شهدا بودم! در دانشگاه تهران هم که نفر اول بودم! برای اینکه بیکار نباشم تا فاصله شروع دروس در مقطع تخصص به بقیه رشته‌ها هم ناخنکی زدم!

حس شما راجع به قطعنامه 598 چه بود؟ راجع به اتمام جنگ چه حسی داشتید؟
جنگ خوبی‌ها و بدی‌هایی داشت. قطعاً ما در نقطه بحرانی بودیم و گرفتاری زیادی داشتیم و کشور از هشت سال جنگ خسته بود! جنگ تمام‌شده بود! اما گرفتاری‌هایش نه! مجروحان جنگی مسائل زیادی دارند.

برای مطالعه چقدر وقت می‌گذارید؟
چون علاقه‌مند به مطالعه هستم، هفته‌ای چهار الی پنج ساعت مطالعه می‌کنم و البته در زمان دانشجویی که خیلی بیشتر از این بود. همین‌طور که عرض کردم نفر اول بورد شدم.

هنوز هم تدریس می‌کنید؟
بله در حال حاضر در دانشکده پزشکی و بیمارستان شریعتی هستم.
در موقع ریاست دکتر کریمی (رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران) از من خواستند در بیمارستان محب یاس (میرزا کوچک خان سابق) بخش جراحی اعصاب تأسیس کنم، چون بیمارستان تخصصی در یک فیلد خاص هزینه‌های بسیار بالایی داشت. با کمک دکتر گرجی که معاون بین‌الملل دانشگاه بود و دکتر زارعی و یکی دیگر از استادیاران، یک بخش جراحی اعصاب و ستون فقرات در آن بیمارستان راه‌اندازی کردیم و یک نفر فلوشیپ بین‌المللی هم پذیرش کردیم. در بازدید دکتر قناعتی از بیمارستان شریعتی از تعداد بالای عمل‌های جراحی اعصاب تعجب کردند! من گفتم: از سال 51 13 تا 1401، حدود نیم‌قرن هست که در دانشگاه تهران هستم.

الان جایگاه رشته مغز و اعصاب در ایران را نسبت به جهان چگونه می‌بینید؟
بدون شک، باید به مراجعین بیمار توجه کرد، چون این بهترین معیار برای سنجش است. هرسال تابستان، حدود هشت میلیون نفر مراجع ایرانی مقیم خارج از کشور بیمار داریم. اگر نتایج عمل‌های جراحی در این کشور ما بی‌نظیر نبود، هیچ‌وقت ایرانی‌هایی مقیم خارج از کشور برای جراحی‌های خود به ایران نمی‌آمدند. به‌طور مثال دکتر اکبری منش که استادیار بیهوشی ما در بیمارستان شریعتی بود، به کانادا مهاجرت کرد. در کانادا مبتلا به دیسک گردن شد و درحالی‌که در کانادا این جراحی رایگان است و خانواده‌اش هم آنجا بودند، به ایران آمد تا من دیسک گردنش را عمل کنم. شما از این چه نتیجه‌ای می‌گیرید؟ یا دکتر اعلم، «اتند» مرکز طبی، الان «اتند» در آمریکاست! ایشان هر مشکلی راجع به کمرش دارد با من مشورت می‌کند. این‌ها غیر از بیماران معمولی که در تابستان از خارج از کشور می‌آیند و کلی هم ایمیل می‌فرستند است؛ بنابراین ازنظر جراحی شرایط خیلی خوبی داریم. ولی در قسمت نوشتاری ضعیف هستیم! در نگارش مقاله و کتاب همین‌الان بسیار ضعیف هستیم.

این عقیده در دانشگاه‌ها درست است که به مقاله نسبت به کتاب ارزش و بهای بیشتری می‌دهند؟
بالاخره مقاله «سایتشن» دارد! همین‌الان ازنظر نگارش مقاله از ترکیه عقب‌تر هستیم! درحالی‌که در 50 سال قبل در رامسر ما کنگره جراحی اعصاب برگزار کردیم و ترکیه در مقابل ما هیچ بود! اما الان این‌طور نیست! الان در ترکیه من را به‌عنوان سردبیر یک مجله گذاشتند! چون ازنظر علمی و فرهنگی نزدیک هم هستیم و خوب است که ما یک ارتباط مؤثری با آن‌ها برقرار کنیم!
مثلاً ارتباط دانشگاه تهران با دانشگاه آتاتورک! و جوان‌ها را ترغیب کنیم تا در جوامع علمی بین‌المللی بیشتر مقاله دهند تا از این انزوا خارج شویم.
لازمه این کار تقویت زبان است و دانشگاه‌ها آن‌چنان به زبان‌های خارجی اهمیتی نداده‌اند، به نظر شما این نقطه‌ضعف محسوب می‌شود؟
ازنظر من باید در هر مسئله‌ای جهانی شویم تا بتوانیم با یک‌زبان مشخص و مشترک با دنیا صحبت کرده و همین‌طور تعامل کنیم. در حال حاضر دانشگاه علوم پزشکی شیراز از پایه زبان انگلیسی را در نظر دارد. دکتر بیژن اعرابی در همان اوایل جنگ از آمریکا به ایران برگشت و چون دانش‌آموخته دانشگاه شیراز بود به آنجا رفت. در زمان قدیم در دانشگاه علوم پزشکی شیراز دروس به زبان انگلیسی تدریس می‌شد. البته الان هم تقریبا بر همین پایه است.
دکتر اعرابی یک ساعت هم به جبهه نرفته است ولی گزارش تمام مجروحان جنگی که به شیراز منتقل می‌شد را جمع‌آوری کرد و نتیجه آن دو کتاب به زبان انگلیسی به‌عنوان تروماهای جنگی مغز و نخاع و اعصاب محیطی شد که در آمریکا هم توسط انتشارات ساندرز چاپ شد!

آقای دکتر شما چند تا مقاله منتشر کردید؟

یکی از مشکلات ما عدم جمع‌آوری داده‌ها در زمان جنگ بود که بعداً بتوانیم آن‌ها را تبدیل به مقاله کنیم. بااین‌حال 15 تا مقاله انگلیسی و 6 یا 7 مقاله فارسی دارم. سخنرانی‌های مختلفی در زمینه تعویض دیسک مصنوعی گردن در خارج از کشور داشتم.
مقالات انگلیسی را هم خودم به زبان انگلیسی می‌نوشتم. برای سپتامبر هم چون مسئول قسمتی از کار هستم، دو تا مقاله هم برای سخنرانی Middle east society آماده کردم.

آقای دکتر کتاب چطور؟ کتاب هم منتشر کردید؟

بله یکی از کتاب‌هایم الآن همراهم هست.
البته در مورد نگارش این کتاب، گروه هدفم بیمارانی بود که مراجعه می‌کردند و سؤالاتی داشتند، سعی کردیم با تصاویر و نگارش روان سؤالاتشان را پاسخ دهیم.

به نظر شما کتاب جایگاه مهم‌تری دارد یا مقاله؟ در امور علمی کتاب چه جایگاهی دارد؟
به نظرم مقاله جایگاه مهم‌تری دارد.
کتاب زودتر از مقاله کهنه می‌شود و اصلاح و بازنگری نیاز دارد، همچنین ازنظر مالی چاپ و انتشار کتاب سخت‌تر است، ولی مقاله این‌طور نیست؛ و الآن هم در دنیا به سمت کتاب‌های الکترونیکی رفته‌ایم.

پررنگ‌ترین دوره زندگی شما مربوط به چه سال‌هایی می‌شود یا چه‌کارهایی که انجام دادید؟

بهترین دوره من، موقعی بود که دانشجوی پزشکی بودم.

بهترین تصمیم شما و اثرگذارترین آن کدام تصمیم شما بوده است؟

خدا پرفسور عاملی را رحمت کند، برای مدتی که به ایران آمده بود، ضمن صحبت‌هایی که کردیم، به من محبتی کرد و با آقای تاتر که رئیس دانشگاه تورنتو بود صحبت کرد و خلاصه‌ای از کارهای من را به وی داد، آقای تاتر طی نامه‌ای من را به‌عنوان Visiting، دستیار پروفسور در دانشگاه تورنتو انتخاب کرد تا من یک سال به آنجا بروم. فکر کنم بزرگ‌ترین اشتباهم این بود که با توجه به شرایطم در آن زمان، در این دوره شرکت نکردم. ولی بهترین تصمیم جایگزین آن، این بود که برای فلوشیپ از طریق وزارتخانه به فرانسه رفتم. خود وزارت خانه و فرانسه هر دو به من پول دادند.

زبان فرانسوی شیرین‌تر است یا انگلیسی؟ کدام راحت‌تر است؟
 از زمان کلاس هفتم، در شهر ما انجمن ایران – امریکا بود و من هم علاقه‌مند بودم و زبان انگلیسی را یاد گرفتم. هرکس چیزی را که از دوران کودکی یاد بگیرد فراموش نمی‌کند. ولی در سن 40 سالگی شروع به یادگیری زبان فرانسه کردم درحالی‌که انگلیسی در بچگی بود! در فرانسه «اتند» های فرانسه دوست داشتند انگلیسی صحبت کنند ما هم اکثراً انگلیسی صحبت می‌کردیم، بااین‌حال فرانسوی را یاد گرفتم و گزارش پایان سفرم را به فرانسوی نوشتم. در سن بالا یادگیری زبان کمی سخت است، اما در محیط که باشی راحت‌تر زبان را یاد می‌گیرید و جا می‌افتید.

در حال حاضر شما چه مسئولیت‌هایی دارید؟

در حال حاضر «دایرکتوری فلوشیپ نورواسپاین» دانشگاه علوم پزشکی تهران هستم و یک ارتقا کوچکی که برای خودم می‌دانم، این بود که این فلوشیپ علوم پزشکی تهران راه انداختم و الان فوق تخصص‌های جراح اعصاب ستون فقرات داریم. با همکاران هم‌صحبت کردم قسمت‌های دیگر را راه‌اندازی کنند. البته بخش اطفال هم خانم دکتر نجات در مرکز طبی راه‌اندازی کرد ولی بعد از ما فلوشیپ گرفتند.

هنوز هم با بیماران جنگی سروکار دارید؟

من الآن بچه‌ها و نوه‌های مجروحان جنگی را عمل می‌کنم. خودشان رو قبلاً عمل کردم.

خاطره خاصی از بیماران جنگی به یاد دارید؟

عشق و علاقه‌ای که بیمار به پزشک خود دارد و بالعکس. ممکن است انسان مال خود را بدهد، ولی کسی که جان خود را می‌دهد بسیار مقدس و با احترام است، چون جان عزیز خودش را گذاشته و فدا کرده است. در حال حاضر هم بعضی از بیماران برای من در فضای مجازی واتس اپ متن‌های زیبایی می‌فرستند که واقعاً لذت می‌برم.

شما فکر می‌کنید میزان رسیدگی آمریکا به مجروحین جنگی‌اش مثلاً برای جنگ ویتنام چقدر است؟

به‌مراتب بیشتر از ماست! آن‌ها خیلی خواسته‌های زیادی نسبت به مجروحین ما دارند! و خدمات زیادی هم دریافت می‌کنند.

امروزه برخی از مسئولین، ایثارگران را کنار می‌گذراند و یا مثل سابق احترام لازم به آن‌ها گذاشته نمی‌شود، نظر شما چیست؟

بازتاب خیلی بدی خواهد داشت!
همان کسانی که در آمریکا در جنگ ویتنام شرکت کردند، خانواده‌هایشان از چه امکانات بالایی برخوردارند!

کتابی را دکتر مقیمی به من دادند راجع به قوانین مرتبط با ایثارگران، دیدم این قوانین اصلاً اجرا نمی‌شود. امتیاز خاص به مجروحین اختصاص داده نشده! خود دکتر قناعتی جانباز و ایثارگر است و با توجه به کابینه آقای رئیسی به نظرم شاید بشود تغییراتی داد و به انسجام بهتری رسید. دکتر قاضی‌زاده جوان خوش‌فکری ست و به نظر من خوب است با او جلسه بگذارند و در این زمینه و امکاناتی برای ایثارگران در نظر بگیرند. همین‌که ایثارگران احساس کنند کاری که انجام دادند موردقبول و موردتوجه است، رضایت‌بخش است. تعریف فرهنگ ایثار به‌صورت خشک‌وخالی نمی‌شود.

تأثیرگذارترین خاطره دوران جنگ شما چیست؟

من در تمام مدتی که رزیدنت بودم در گروه اورژانس بودم و هرسال حداقل یک ماه جبهه می‌رفتم و به‌غیراز این هم که در پشت جبهه‌ها در حال فعالیت بودم. یک‌بار مجروحی را آوردند که گلوله به شریان خورده بود و بسیار خطرناک بود. بلافاصله یک گارو محکم بستم و شریان را با یک کلمپ گرفتم. در مدتی که در بخش مجروحین جنگی بودم، یاد گرفتم کار عروقی هم انجام بدهم و حتی پیوند رگ هم بزنم و باعث شد آن بیمار پای خود را مجدد به دست آورد. در پیوند اعصاب احتمال برگشت‌پذیری خیلی کم هست و هنوز هم صدمات نخاعی و عصبی وجود دارد. من در نهاد ریاست جمهوری هم که هستم، اغلب افراد مجروحین جنگی هستند که الآن پستی دارند و آن‌ها را ویزیت می‌کنم، می‌گویند درد کمر و گردن دارند، به‌طوری‌که ریسک فلج شدنشان بالاست و بااین‌حال من در حال رفع این مشکلات برای آن‌ها هستم.

چه کسانی در زندگی شما دررسیدن به موقعیت‌ها به شما کمک کردند؟

فکر می‌کنم بیشترین موفقیت را مدیون مرحوم مادرم هستم. من دوست داشتم وکیل بشوم اما مادرم می‌گفت: باید دکتر شوی و من در 1351 هم به رشته پزشکی رفتم.
دانشگاه نفت آبادان، پذیرش از رشته طبیعی با کنکور داشت، من کنکور دادم و آنجا هم برای رشته مهندسی گاز قبول شدم و دوره آن در ژاپن بود. ولی مرحوم مادرم گفت: نمی‌گذارم به آنجا بروی و باید برای پزشکی دانشگاه تهران ادامه تحصیل دهی. ایشان در حقیقت سنگ بنای رفتن به پزشکی را گذاشت و من هم علاقه‌مند شدم و همیشه من را در تحصیل علم تشویق می‌کرد. خدا رحمتش کند. مادرم مؤمنه بودند و در این اواخر حدود 15 سال پیش چون خواهرم در امریکا تنها بود نزد او رفته بود و با گروهی از خانم‌ها هرروز دنبال ایشان می‌آمدند و ایشان را به مسجد می‌بردند. بعدازآن هم همیاری همسرم بود. ایشان هم متخصص زنان است. همسرم تا سال 64 عضو هیئت‌علمی دانشگاه شهید بهشتی بود، ولی وقتی فرزند دوم به دنیا آمد، به خاطر من و بچه‌ها دانشگاه را کنار گذاشت.

تعریف شما از موفقیت چیست؟ و رمز موفقیت شما چیست؟

موفقیت یعنی شب بتوانی با آرامش خاطر بخوابی! این نوع انسان مطمئناً موفق است! این یعنی موفقیت در کار روزانه.

شما زحمات زیادی می‌کشید، برای حفظ سلامت روح و جسم کاری می‌کنید؟

متأسفانه خیر! چون من واقعاً از شنبه ساعت 7 صبح تا 5 شنبه ساعت 9 یا 10 شب بدون وقفه کار می‌کنم. شب‌ها هم دیر می‌خوابم. تنها مسافرت‌هایی که می‌روم (به‌جز مسافرت نوروزی که همراه خانواده است) کمی استراحت می‌کنم و تا موقعی که مادرم زنده بود یک ماه در سال آمریکا می‌رفتم و البته در آن مدت هم که آمریکا بودم یا در جلسات شرکت می‌کردم یا به‌عنوان ویزیتور به بیمارستان‌ها سر می‌زدم.
در دو سال کرونا، به اروپا نرفتم و در سال گذشته فقط سه مرتبه به کنگره رفتم و بیشتر این مسافرت‌ها برای کار علمی و البته همراه با استراحت است. وقتی بچه بودم ورزش می‌کردم، اما الان نه و فقط کمی پیاده‌روی می‌کنم. چون از صبح شروع به کار می‌کنم.

به‌عنوان یک ایثارگر، چطور می‌شد روحیه ایثارگری را در جامعه امروز ترویج کرد؟

سنت یعنی ایثار. اما مدرنیته مخالف و متفاوت با این است و تلفیق سنت و مدرنیته بسیار سخت است. در جهان هم همین‌طور است. قسمت مالی– اجتماعی اگر وارد فرهنگ ایثار نشود، قطعاً شکست‌خورده است. به نظرم با مشخص کردن الگوها و طرح‌ها، خواسته‌های ایثارگران را باید پاسخ داد.

و حرف آخر، به‌عنوان ایثارگر چه توصیه‌ای به سایر ایثارگران دارید؟

توصیه می‌کنم خسته نشوید بالاخره آفتاب طلوع خواهد کرد.

حمیده شفاعی
تهیه کننده:

حمیده شفاعی

0 نظر برای این مقاله وجود دارد

نظر دهید

متن درون تصویر امنیتی را وارد نمائید:

متن درون تصویر را در جعبه متن زیر وارد نمائید *